بحران اقتصادی جهان جدی است؟

یک بار دیگر فضای دنیا را نگرانی از بحران عمیق اقتصادی و سقوط بزرگ مالی فرا گرفته است. این بار “یونان” در مرکز توجه است و اروپا. میگویند یونان باعث شده است “Double dip recession” یا بحرانی جدید به فاصله کمی از یک بحران قبلی به جهان بازگردد. اتحادیه اروپا آنچنان زیر فشار است که گفته میشود در خطر فروپاشی جدی قرار دارد. یونان کشور کوچکی است با اقتصادی محدود. چگونه است که بحران مالی و کسر بودجه در یک کشور کوچک میتواند اروپا و جهان را به ورطه بحران و فروپاشی بکشاند؟

 

حقیقت اینست که یونان بحران سرمایه داری را ایجاد نکرده یا حتی بازنگردانده است. این بحران مالی در واقع سرجای خود بود. وجود داشت. این همان بحران سال ٢٠٠٨ است که زیر خروارها گردوخاک و دروغ و فضا سازی و فضای روانی کمرنگ شده بود و یونان آنرا جلوی کشید. به صاحبان سرمایه و قدرتها و دولتها گفت خودرا و مردم را فریب ندهید. بحران سرجای خویش هست و دارد عمل میکند.

 

وقتی در سال ٢٠٠٨ بحران مالی از آمریکا شروع شد و به اروپا رسید، مجله آمریکائی نیوزویک اعتراف صادقانه ای را بزبان آورد و نوشت “”ما (با این بحران) به پایان ربع قرن  سلطه اقتصاد ریگانی رسیده ایم. به پایان بازی بورس و سهام، به پایان گلوبالیزاسیون، به پایان نفس سرمایه داری رسیده ایم. ما به سیستم تازه ای نیازداریم. به اقتصاد جدیدی نیاز داریم. به یک سری کامل از ارزشهای تازه نیاز داریم”. مردم این حرفها را قبل از آن فقط از زبان کمونیستها شنیده بودند. اما در این دوره این فقط نیوزویک نبود که اینچنین سخن میگفت. رسانه های بستر اصلی بورژوایی بویژه آنها که بیشتر بر اقتصاد تمرکز داشتند ناگهان آینده سرمایه داری را زیر سوال دیدند و در مورد آن شروع به سخن گفتن کردند. “آینده سرمایه داری” موضوع بحث تمام رسانه ها بود. سریالهایی در مورد آن نوشته شد و منتشر شد. بحثهای داغی بطور زنده پخش گردید. تمام رسانه های بستر اصلی سرمایه داری  از بحرانی عمیق، عمیق تر از بحران سال ١٩٣٠ سخن میگفتند، از اینکه راه حلی وجود ندارد، از اینکه حباب ترکیده است و از اینکه مارکس حق داشت و امثال اینها. در ادامه این فضای سردرگمی ای که در اردوی سرمایه جریان داشت، دهها تریلیون دلار از مالیاتهای مردم و به قیمت خانه خرابی بیشتر همان مردم به سوی بانکهای بزرگ  و شرکتهای عظیم مالی و صنعتی سرازیر کردند تا آنها را بطور مصنوعی سرپا نگه دارند. در رسانه های رسمی اسم این را “آرتیفیشال لایف ساپورت” یا زنده نگه داشتن اقتصاد با دستگاههای مصنوعی گذاشته اند. مثل مریضی که با دستگاه مکانیکی تنفس و قلب مصنوعی زنده نگه داشته شده است. همه کس از سقوط بزرگ سخن میگفت. اما بعد از حدود یک سال لحن ها عوض شد. همین نیوزویک روی جلدش یک جمله را برجسته درج کرد “مساله آنطور ها که بنظر میرسید خطرناک نیست”، فوکویاما فیلسوف مشهور آمریکائی در سال ٢٠٠٩ نوشت “بحران خیلی زود تمام شد” و از مضرات زود تمام شدن بحران سخن گفت که فشار زیادی روی مردم نگذاشت که عادات مصرف خودرا عوض کنند! یک کر هماهنگ از این سو و آن سوی اقیانوس اطلس شروع به نواختن آهنگ تمام شدن بحران کرد.

 

 

بطور معترضه بگذارید یادآوری کنم که زمانی نه چندان دور یعنی حدود همین ده سال پیش “آلان گرین اسپن” شخصیت و استراتژ مشهور و برجسته بازار مالی آمریکا و دنیا که بعدا رئیس خزانه داری آمریکا شد، یک تئوری جدید برای حرکت سرمایه آورد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و به خط و پلاتفرم اساسی کل حرکت سرمایه در دهه اخیر تبدیل شد. محور این تئوری اقتصادی بطور خلاصه این بود که سرمایه داری دیگر بحران نخواهد داشت. زیرا اینترنت باعث شده است که سرمایه داران از تمام چم و خم بازار و  عرضه و تقاضا مطلع باشند و نقشه مند عمل کنند و این باعث میشود که هیچ عدم توازن و ناهنجاری ای مثل دوره های قبل در حرکت سرمایه وجود نداشته باشد. این نه فقط پلاتفرم و محور سیاست نئوکنسرواتیسم و نئولیبرالیزم بلکه سیاست اقتصادی جاری در کل آمریکا و اروپا و کشورهای اصلی سرمایه داری بود. او بر این اساس تئوری بحران را که روشن تر از همه مارکس فرموله کرده بود رد کرد. بعد از بحران سال ٢٠٠٨ و ورشکستگی موسسه عظیم مالی “لیمن برادرز” و بعد بیمه آ آی جی و بقیه ماجرا، گرین اسپن روی صحنه تلویزیون ظاهر شد و با خونسردی گفت در این مورد اشتباه کردم. فاکتورهایی مهم را در این تئوری متوجه نشدم. و بعد گفت “نمیدانم چرا این اشتباه صورت گرفت” او بعد از این از صحنه سیاست و اقتصاد “به دلیل کهولت سن” کنار کشید. این تئوری و نظریه هم به یک اسکاندال تبدیل شد. اما اواخر سال ٢٠٠٩ یک مرتبه گویی این اتفاق نیفتاده است. همانها که قبلا به تئوری “سرمایه داری بدون بحران” ایمان داشتند و بعد با مشاهده بحران آنرا بناچار دور انداخته بودند، به یک باره در مورد اینکه این دوره بر خلاف آنکه فکر میکردیم با ١٩٣٠ فرق میکند و دولت ها با آن دوره متفاتند و امثال اینها، داد سخن دادند. یعنی یک بازگشت ١٨٠ درجه ای به همان سیاق قبل از بحران از سوی دولتها و تئوریسنهای بورژوایی صورت گرفت. گویی یک مرتبه بحران سرمایه داری که از سپتامبر سال ٢٠٠٨ سر بلند کرده بود، و دنیا را به وحشت انداخته بود، تمام شده است و همه چیز به سیاق قبل بازگشته است. فقط دولتها چند تریلیون برای نجات بانکها و  موسسات بزرگ ورشکسته بدهکارتر شده اند.

 

آن زمان ما در این نشریه نوشتیم که این یک دروغ بزرگ است. گفتیم این تبلیغات روانی قرار است جناب بازار را بشاش کند و قطار سرمایه را دوباره روی همان ریل سابق به حرکت در آورد. گفتیم که در دنیای واقعی تحولی در جهت حل بحران که رشد بادکنگی سرمایه مجازی است صورت نگرفته است. و گفتیم که دولتها و صاحبان سرمایه راه حلی ندارند. میخواهند حباب را با دروغ پنچرگیری کنند. اشاره کردیم به بحران یونان و ورشکستگی اقتصاد جهانی. و.(انترناسیونال شماره ٢٨٠ و  ٢٩٠و.. ) .اکنون همه کس دارد از سر بر آوردن مجدد بحران سخن میگوید. سوال اینست که جهان به کجا میرود؟ چه اتفاقی دارد می افتد؟

 

بن بست و بی افقی سرمایه

 

واقعیت همان است که نیوزویک در سپتامبر ٢٠٠٨ گفته بود. که سرمایه داری بی افق است. راهی برای برون رفت ندارد. حقیقت اینست که اگر جهان ناچار شود سرمایه داری را همچنان بپذیرد و آلترناتیو و راه حل پیشرو و متفاوتی که تنها میتواند یک آلترناتیو کارگری  و سوسیالیستی باشد، پیش رو نگذارد، این بی خطی و بی راه حلی فاجعه بار خواهد بود. جهان سرمایه به عمیق ترین بحران حیات خود رسیده است.  روال مشخص اوضاع دقیقا معلوم نیست. تردیدی نباید داشت که همین روزها یونان اعلام ورشکستگی خواهد کرد و زیر پرداخت اقساط بدهیهایش خواهد زد (default) بدنبال آن سرنوشت یورو و اتحادیه اروپا بطور جدی زیر سوال است. جالب اینست که اکنون طرحی از جانب آلمان و برخی کشورهای دیگر مطرح شده است که میخواهد جهت عکس را طی کند. یعنی در پی افزایش تمرکز و اختیارات اتحادیه اروپا و ایجاد یک خزانه مرکزی برای این اتحادیه است. مدافعان این طرح با پیش کشیدن خطر فروپاشی یورو و کل اتحادیه اروپا و عمیق تر شدن بحران اقتصادی در کشورهای عضو اتحادیه میگویند باید  اختیارات نهادهای اتحادیه به قیمت کمتر کردن اختیارات دولتهای ملی و کشوری، افزایش یابد.  اساس استدلال اینست که آمریکا با شروع بحران یک خزانه مالی و یک دولت متمرکز داشت و توانست با سیاست (bail out) یعنی خرید وامهای میلیاردی بانکها و موسسات عظیم در حال ورشکستگی، عجالتا از فروپاشی اقتصادش جلوگیری کند. اما اروپای واحد که اکنون دچار همان وضعیت شده فاقد دولت متمرکز و خزانه مستقل است و به همین دلیل از گرفتن تصمیمات عاجل و سریع در این شرایط حساس ناتوان است. و بنابرین نتیجه گرفته میشود که باید برای پاسخ دهی به این بحران هم قدرت نهادهای سیاستگزاری اتحادیه اروپا را افزایش داد و هم از منبع در آمدهای کشورهای عضو یک خزانه سراسری برای اروپا تامین کرد. حقیقتی در این طرح نهفته است. و آن اینکه اروپای واحد با وجود دولتهای ملی و اقتصادهای اساسا ملی در تناقض است. اما اساس این استدلال که اتکا به نمونه آمریکاست خود بطور جدی زیر سوال است. آمریکا نمونه مناسبی برای نشان دادن یک سیاست اقتصادی موفق در قرن بیست و یکم نیست. بهررو حل این تناقض در وسط بحران و درست زمانی که موجودیت اروپای واحد از همه طرف زیر سوال است، مثل امید داشتن به معجزه میماند. اما نجات اروپا بطور واقعی به چیزی شبیه معجزه نیاز دارد. و مساله اینست که این فقط اروپا نیست که در خطر است. بلکه همانگونه که یونان میتواند با حرکت “دومینو افکت” کل اروپا را به زیر بکشد، اروپا هم میتواند کل جهان را به زیر بکشد. اینست که حتی امروز رقبای اروپای واحد نیز دعای خیرشان را بدرقه نجات اروپای واحد میکنند. اما هنوز نه این طرح و نه طرحهای مشابه خود ریشه بحران را که همان ترکش حباب مالی است، دور میزند. کسی به خود این بحران نمی پردازد. زیرا کسی بطور واقعی پاسخی برای آن ندارد. شما میتوانید اروپای واحد را حفظ کنید یا نکنید، میتوانید بانکها را نجات دهید یا بگذارید آنگونه که برخی نظریه پردازان میگویند ورشکسته شوند، اما نمیتوانید کاری کنید که رشد عظیم سرمایه بی پشتوانه و پادرهوای مالی بدون هیچ تکانی ادامه یابد. این حباب باید دیر یا زود بترکد. این را همه میدانند اما قبول آن آنچنان تلخ و تکان دهنده است که هیچکس نمیخواهد آنرا باور کند یا برزبان آورد.

 

حقیقت اما اینست که سرمایه برای عبور از این بحران بدنبال معجزه است. راه حلی نیست. تئوری و فرضیه روشنی وجود ندارد. چشم ها به سوی “اقتصادهای بالنده” یعنی چین و هند و برزیل و غیره دوخته شده است. و میدانند که آنها نیز خود میتوانند قربانی بحران شوند. میدانند که یک عقل کل بر جهان سرمایه حاکم نیست. بلکه بر عکس سرمایه داران تا آستانه گور از رقابت و سودهای خصوصی و شخصی شان دست نمیشویند و این و فاکتورهایی شبیه آن باعث میشود که حتی اگر امکان حل این بحران از طریق استفاده از بازارها و ثروتها و نیروهای کشورهایی مثل چین یا هند یا برزیل و روسیه وجود داشته باشد، بکار گرفتن این امکان بسادگی و با تفاهم امکان پذیر نباشد. بطور واقعی اگر در چارچوب سرمایه و سرمایه داری نگاه کنیم راه حلی در چشم انداز نیست. راه حل را باید خارج از این چارچوب اقتصادی و سیاسی و طبقاتی جستجو کرد. و اینجاست که انقلابات اخیر و نقش طبقه کارگر جهانی و توده های عظیم مردم برجسته میشود. در این زمینه در شماره های بعد مشخصتر صحبت خواهیم کرد.*