ملاقاتى در دور دست

فریدون گیلانى

gilani@f-gilani.com

 

رفتار بادبانى را دارى

که نمى داند باد از کدام سمت مى وزد

اشک از کدام چشم سرازیر مى شود

دوست داشتن چرا زیر زمینى شده

و موج هاى سرکش

چرا به حضورش اعتراض مى کنند

 

به هوائى مى مانى

که نمى داند چرا پل ها را شکسته اند

چرا رابطه ها را ممنوع کرده اند

چرا رودخانه به ماهى ها تشر مى زند

و صداى اخطار

از کدام سمت راهیان را محاصره کرده است .

 

چنان بارانى گرفته است

که هیچ اعلامیه اى را در ستایش صبح

نمى شود به دیوار ها چسباند

و هلهله اى مثل راه بندان

صداى این همه صف را

به گوش خانه ها نمى رساند

 

به گمانم فرستنده ها سرما خورده باشند

و مجریان را غلغله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى باد ترسانده است

 

نگاهى دارى

که مثل شیشه راه را بر چشم هاى من مىبندد

و منتظر است که صداها خاموش شوند

راهروها را از دوسمت ببندند

و درخت هاى قدیمى را به خاک اندازند

 

من هنوز پاى پله ها ایستاده ام

هنوز خیابان را از پائین نگاه مى کنم

کتاب ها را سطر به سطر مى شمرم

از چشم هایم با قدم هاى تند مى گذرم

دانه هاى درشت رگبار را سان مى بینم

و دلم در دوردستى قرار ملاقات دارد

که این هلهله در آن بنشیند

و پنجره ها دوباره به روى کوچه باز شوند

 

تا دوباره دستى به صورتم بکشم

و کاغذ هایم را خشک کنم

از این همه رفتار مى گذرم

و هوائى را در دست هایم نوازش مى کنم

که آرامش را

دوباره به نگاهت بازگرداند

 

از این توفان که گذشتم

دوباره شیشه ها را مى شکنم

و راه عبور به چشم هایت را باز مى کنم

من عادت کرده ام که شناسنامه هاى کهنه را پاره کنم

و مثل بهار

با جوانه و جوانى ها حرف بزنم .

 

                                                تیر ماه ۱۳۸۶