رنج نامه ای در وصف نهال سحابی

خدایا ! قلم دیگر دستان لرزانم را یاری نمی کند , هنوز از فکر یوسف ندرخانی و حکم اعدام او بیرون نیامده ام که چشمان بهت زده ام به خبر خودکشی نهال می افتد . به راستی به کجا می رویم ؟ اصلا تا کجا باید برویم ؟ بغضی سنگین گلویم را گرفته است , نه فرو می رود و نه چشمانم را تر می کند . نهال هم رفت و چه عاشقانه رفت . سری به وبلاگش زدم تا این لحضه هنوز از دسترس خارج نشده , این جمله آن بالا خودنمایی می کند ” دیر از گوش غلیضم چکیدی , کمای من به مرگ گرمی رفته است ” این آخرین نوشته نهال در وصف بهنام بود , اما حالا خودش هم به او پیوسته است . پایین این نوشته ها لینکی وجود دارد , بازش کردم چه موزیک دلنشینی ! چقدر عاشقانه , می توانم تصور کنم نهال هنگام گوش دادن به این موزیک چه حال و هوایی داشته است . خدایا ! سهم نهال از دنیا چه بود ؟ اکنون او به سفری بی انتها رفته است , چرا که لحظه ها را بدون بهنام عذاب آور می پنداشت . عذابی بس تحمل ناپذیر ! راستی کوهیار کجاست ؟  آیا از پرواز این دو عاشقانه باخبر است ؟ می دانم که از رفتن دوستانت بی خبری , شاید هم …. نه ,  ذهن خسته ام تحمل رنج نامه ای دیگر را ندارد یاد اشعار شاملو می افتم 

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم , دلت را می پویند مبادا شعله ای درآن نهان باشد ,روز گار غریب ست نازنین , اینک قصابانند بر گذرگاهها مستقر با کنده و ساتوری خون آلود , تبسم را بر لبها جراحی می کنند و ترانه را بر دهان , عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند , شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد ….

از چه گویم که سالیان مدیدی ست که این قصابان به سلاخی عشق و آزادی می پردازند . سهراب ! کجایی که ببینی , دیگر پشت دریاها شهری نیست , که اگر بودی تمام دنیا وسعت تنهایت را پر نمی کرد , که هر چه چشمهایت را می شستی باز از ظلم این ظالمان خون گریه می کردی !

دلم هوای ترانه آریا را کرده , آیا روزی خواهد آمد که بساط این دقل بازان جمع شود ؟ امشب یار دبستانی را نمی خوانم

امشب پر از قصه ام ! ندا , سهراب , امیر , هاله , بهنام , نهال ,   تا به کی باید بروند و ما حسرت ….

پس این آزادی کجاست