دوام
ما اگر خسته و ره دور و جدائیست هنوز
راه عشق و حرکت ؛ راه رهائیست هنوز
ای که در مسلخ عشق ، خواست مان قربانی
باش آسوده که این خسته ، فدائی ست هنوز
پیش آی و بنشین همسخن و همدل ِ ما
قلب ِ ما محرم ِ اسرار ِ رهائی ست هنوز
گر وصال تو خوش اما چو «خیال» اش خوانند
خوش به حال دل ما ؛ چونکه خیالی ست هنوز !
گر چه اندازه ی یک ناله مجال است مرا
شکر صد بار که این قدر مجالی ست هنوز !
پشت ِ پولاد وش و شانه ی کوه آسامان
در پی داغ ِ عزیزان ، هلالی ست هنوز
ما دراین صفحه شطرنج ِ ضرورت چو وزیر
پی ِ فتحی دگر و وه ! که چه حالی ست هنوز !
—————————————————
شنبه ۳۱مردادماه۱۳۸۳
کارگاه سد سیاه بشه
ما از آن دلشدگانیم که دلبر گیرند
ما از آن دلشدگانیم که دلبر گیرند
نه ز خود باختگانیم ، که سَروَرگیرند
دوستانیم هماهنگ- دل و باده- حریف
نه از آن بنده وَشانی که« ولیّ» ، برگیرند(۱)
ما از آن سوختگانیم که در آتش ِعشق
همچو ققنوس در آیند ، و شَهپَر گیرند
ما نه زان مدّعیانیم کز ایمان لافَند
به دَغا و دَغَل آرند و به مِنبَر گیرند(۲)
هست را نیست شمارندَش و سرکوب کنند
نیست را هست شمارندَش و در زَر گیرند(۳)
گر شبی تا به سحر همدم اموات شوند
دین و ایمان بگذارند و ره ِ در گیرند
ما از آن نسل فدائیم که با مرگ بزیست
کشتگانیم که خود زندگی از سر گیرند
ما از آن شیر دلانیم که پیش از اعدام
آخرین برگه ی جلاّد ، به تَسخَر گیرند
تا سحرگاه به جان ، ضربه ی شلاّق خرند
واپسین دم به وفا زمزمه از سر گیرند(۴)
«آب ! مائیم به هرجا که بگردد چرخی »(۵)
کوه ! مائیم ، که اَحرار ، به سنگر گیرند
چون درآئیم ، همانیم که مولانا گفت :
«از ضیاء شب صفتان جمله ره ِ در، گیرند»(۶)(۷)
پیشتازیم به هر انجمن ِ پیشروان
پاکبازیم اگر در بر ِ آذر گیرند
گام یاب ایم دراین گمکده ی گنده غبار
راهیاب ایم ؛ و گر، جمله به تندَر گیرند
نیست آزادی اگر ، عشق و خیالش با ماست
ناتوانند که این عشق ، زما برگیرند !
—————————————————————
پنجم/اسفند /۱۳۸۹
رهیاب
پاورقی :
(۱) – اشاره به سرسپردگان«ولایت»
(۲و۳) – اشاره به ؛ فلاسفه ، متکلمین ، فقهاء ، ادبا ، و شعرا و هنرمندان(!) ِ «با» و «بی»عمّامه ای که در آغاز شکلگیری وحیات ننگین «جمهوری اسلامی » و بویژه در دهه ء هولناک شصت ، در پی ریزی و نظریه پردازی و توجیه وتحکیم پایه های فلسفی ، کلامی و … آین رژیم ، انصافٌ که جانانه کوشیدند و از هیچ اقدامی فروگذاز نکردند!
(۴)- اشاره به … که در شب وداع ، تا به صبح ، شکنجه اش کردند تا انزجار نامه بنویسد ومصاحبه کند و او صبحدم ، با تنی زجر کشیده وآثار شکنجه بر آن نقش بسته بر دار شد در حالی که بر لبانش گلخندی نشسته بود!(چه نیازی به ذکر نام ، که اینان ، نه یک تن بودند ! نام کدامیک را بنویسیم؟!)
(۵)- مصراع ، از مولوی ست – دیوان شمس
(۶)– ضیاء= نور ، روشنائی
(۷)- مصراع ، از مولوی ست ، در این بیت: چو مَه از روزن هر خانه که اندر تابیم/از ضیا، شب صفتان ، جمله ره ِ در ، گیرند – دیوان شمس