چرا انقلابات مرخم !

چرا با وجود اعتراضات و مبارزات سیاسی، جانفشانهای های کارگران و مردم زحمتکش در دور اخیر  مردم به خواستهای برحق خود نرسیده اند؟

مقدمه

مارکس هیجدهم برومر مینویسد، ص،۱۱

” آدمیان هستند که تاریخ خودرا میسازند، ولی نه آنگونه که دلشان میخواهد یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند. بلکه در شرایط داده شده ای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن درگیرند”

تقابلهای اجتماعی و سیاسی در هر دوره ای مهر طبقات در گیر را بر خود دارد. در انقلاب کبیر فرانسه، کمون پاریس و انقلاب اکتبر ونیز در تمام تغییر و تحولات اجتماعی صف بندی سیاسی/ طبقاتی در گرو تشکل و رهبری است. در طول دو دهه اخیر اتفاقات سیاسی / مبارزاتی جدی روی داده. تحولات سیاسی اجتماعی بوقوع پیوسته که در کل جغرافیای سیاسی اروپا، منطقه بالتیک، شوروی سابق و نیز در بالکان تاثیر تغییر داده است. دهها دولت و کشور جدید به نقشه جغرافیایی دنیا اضافه شده اند و حکومتهایی که در اوضاع سیاسی دنیا نقش داشته جایگاه سابق خودرا از دست داده اند( شوروی، اروپای شرقی و کشورهای اقمار شوروی در آسیا، آفریقا) بوضوح می بینیم که مردم این مناطق در به زیر کشیدن حکومتها هایی مثل اتحاد جماهیر شوروی، آلمان شرقی، یوگسلاوی و نیز حکومتهایی مثل سومالی (که یک شبه سوسیالیستی شدند) از بین رفتند. جنگهای عراق و افغانستان دخالت در اوضاع سیاسی خاورمیانه و مسئله فلسطین، شقه شدن جنبش فلسطین به اسلامی و غیر اسلامی، عروج اسلام سیاسی همه و همه اتفاقات سیاسی هستند که مردم در صف اول آنها قرار داشته اند. وقتی اتحاد جماهیر شوروی منقرض شد متوجه شدیم که مردم در این مناطق از جهان در چه شرایط نا سالمی زندگی میکردند. اگر به تاریخ تحولات سیاسی دنیا در ۷۰ سال گذشته نگاه کنیم، روندی که در این بیست ساله آخر رخ داده خیلی متفاوت با تمام نرم، انقلابات و تغییرات سیاسی/ اجتماعی قبل از خودهستند. برای روشن شدن مسئله لازم است نظری گذرا و موجز به اتفاقات سیاسی ۵۰ سال اول بعد از جنگ جهانی دوم بیاندازیم.

۱/ اروپا بعد از جنگ دوم بطور جدی درگیر باز سازی سیاسی، اجتماعی اقتصادی خود شد. با شدتی سر سام آور تولید بالا رفت سرمایه توانست نفسی بعد از جنگ تازه کند. رشد صنعت، گسترش بازار، رو آمدن ژاپن و نقش شرق در تغییر و تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، دنیا را بیشتر دوقطبی کرد. شوروی و اقمارش در یک طرف، آمریکا و متحدینش در طرف دیگر بر اوضاع جهان تسلط داشتند. جنبشهای رهایی و ملی در کشورهای خاورمیانه و سرزمینهای عربی از یک طرف و مسئله فلسطین از طرف دیگر کل معادلات خاور میانه و دوران جنگ سرد را بخود مشغول کرده بود. اما در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی جنبش اعتراضی کل اروپا را دچار تحولات عظیمی کرد. همین باعث شد آزاد اندیشی و برابری طلبی مخل آسایش سرمایه گردد و از طرف دیگر سرمایه جهانی در تدارک پاتک سیاسی خود علیه آزاد اندیشی نسل جوان ۱۹۶۰ کرد. در همین اوان در دهه ۱۹۷۰ آمریکا و متحدانش خودرا به جنبشهای ارتجاعی در خاورمیانه و آسیای جنوب شرقی وصل کردند. داستان کمر بند سبز( از ترکیه تا هند بوجود آوردن متحدانی که مانع نفوذ شوروی در خاور میانه و دسترسی به اقیانوس هند) مساوی شد با شدت بخشیدن به فعالیت جریانات ارتجاعی اسلامی در خاور میانه، آسیای میانه  شد. آمریکا از راه ایران و اسرائیل تمام خاورمیانه را میلیتایزه کرد و از طریق فیلیپین و اندونزی جنوب شرقی آسیا را بطور غیر رسمی تحت کنترل خود در آورد. وجود دولتهای نظامی در آمریکای لاتین، پاکستان، یونان، ترکیه و نیز تایلند فضایی سیاسی به نفع آمریکا و متحدانش ایجاد کرد. اینها یک نظر اجمالی  به اوضاع سیاسی بود. در همان حال اوضاع اقتصادی غرب رو به بهبود میرفت، شوروی در اقمارش مورد مناقشه قرار گرفت ( اعتراضات کشورهای اروپای شرقی به نقش شوروی در اداره و کنترل این کشورها)  وضعیت اقتصادی شوروی رو به افول گذاشت، ناراضایتی سیاسی به اوج خودرسید. فرماندهان و رهبران حزب بلشویک یک از یک فاسد تر بودند و اعتراضات کارگران به به خون میکشیدند. از طرف دیگر ژاپن در اتحاد با غرب و آمریکا قرار گرفت و در سطح دنیا در زمینه اقتصادی خودرا ثابت و موفق کرد. کره جنوبی و دیگر کشورهای آمریکای لاتین در شرایط اقتصادی خوبی قرار گرفتند و همه این را مدیون برنامه های غرب و آمریکا میدانستند. از طرف دیگر حمله تاچریسم و ریگانیسم به سطح معیشت مردم و کارگران دوران سیاهی از مبارزات را به مردم و کارگران نشان میداد. همه و همه این معادلات میرفت که شوروی را به انزوا بکشاند. دهه ۱۹۸۰ و تنشهای سیاسی جهانی تکلیف شوروی را روشن کرد و شوروی در عرصه های اقتصادی، سیاسی، و تکنولوژی و حتی در عرصه های رشد اجتماعی، فرهنگی و علمی از غرب و آمریکا عقب افتاد. این دلایل و نیز رشد سریع ارتباطات و آنفورماتیک تحولات سیاسی در این جوامع را سریع تر کرد.

اوئل دهه ۱۹۹۰ با شیپور بازار آزاد و نظم نوین جهانی آمریکا و غرب، پایان کمونیسم را ندا میداند (سرمایه داری دولتی) اسلام سیاسی در ایران قدرت را در دست داشت و بعنوان یک قطب میرفت خودرا مطرح کند.  

۲ نظم نوین و دنیای بعد از جنگ سرد!

با از میدان بدر شدن شوروی و اقمارش از صحنه معادلات سیاسی ، اقتصادی، نظامی، تکنولوژی و علمی و فرهنگی در دنیا، غرب و آمریکا خودرا قلدر و یکه تاز دنیا کردند. برای روشن شدن لازم میدانم که بیست سال اخیر را بطور جداگان بررسی کوتاهی کنم و بگویم در این ۲۰ سال اخیر انقلاباتی و تحولات سیاسی اجتماعی عظیمی  در دنیا بوقوع پیوسته،  ولی مردم هنوز در جای خود هستند. هنوز فقر ، بی خانمانی، بیکاری زندگی میلیونها انسان را مچاله کرذده. انقلاب کردند اما ناقص و بی نتیجه ماند م. بدین معنا میشه گفت انقلاب مردم و کارگران مرخم شد، به این معنا، که تغییر و تحولات سیاسی اجتماعی بوجود آمده اما آش همان آش و کاسه همان کاسه است. یعنی علیرغم تحولات ، جانفشانی های کارگران و مردم برابری طلب ؛ ولی نانی به سفره مردم اضافه نشده. جنگها بیشتر و بیشتر شدند، فقر گسترده تر شده، بیکاری میلونی انسانها هر روز بیشتر و بیشتر میشود، تجاوز و حمله به آزادیهای فردی و اجتماعی انسانها دارد نهادینه میشوند. راسیسیم دولتی بیشتر و بیشتر شده. تمامی امکانات اجتماعی، شغلی، بهداشتی، تربیتی و آموزشی، امنیت شغلی و رفاه اقتصادی ( که زمانی دستاورد مبارزات مردم کارگر و زحمتکش در اروپا و آمریکا بودند) از بین رفته.  در اکثر کشورهای غربی و یا ، تا حد اکثر ممکن امکانات و رفاه و امنیت کم و کمتر شده است. اینها بارقه های نظم نوین بودند که در ده سال اخیر نهادینه شده اند. در زمینه اقتصادی و رفاه اجتماعی فقر بیشتر شده و فاصله دارا و ندار بیشتر و بیشتر گردیده است. با این زمینه ها در عرصه حرکتهای سیاسی/ اجتماعی میتوان دید که هر دوره در منطقه ای اعتراضات مردم شروع میشود. بخصوص با توجه به بحران مالی کنونی آمریکا و کشورهای اروپای بطور جدی تمامی اقتصاد دنیا را تحت اشعاع قرار داده است. مسله کم کردن سوبسید های اقتصادی در جامعه نهایت تلاش برای چاره جویی این بحران است.

چرا انقلابات ۲۰ سال اخیر ناقص و مرخم هستند؟

 شاهدیم که در بیست و اندی سال اخیر مردم در گوشه و کنار دنیا اعتراضاتی گسترده و مبارزاتی راه انداخته اند. اما نتایجی که به نفع مردم باشد یا ناچیز بوده و یا اصلا نتیجه و بعد مسئله به جایی دیگر کشیده شده است.

بنابراین جنبشهای سیاسی و اجتماعی محصول تنشها و تقابلهای طبقات اجتماعی در جامعه هستند. هر طبقه اجتماعی در دوره خود تحت تاثیر شرایط زندگی وانتظارات خود از زندگی نسبت به اوضاع سیاسی جامعه و موقعیت خود در معادلات اجتماعی عکس العمل نشان میدهد. پیشرفتهای علمی اقتصادی، اوضاع سیاسی و آزادیهای سیاسی فاکتورهایی هسند که بر روند و پیشرفت جامعه تاثیر بلاواسطه میگذارند. بالا رفتن سطح توقع از زندگی، راضی نبودن به شرایط موجود و بیان خواستهای و نیازها، فاکتورهایی میشوند برای ایجاد تنش و تقابلها. در مجموع جنبشهای اجتماعی در تاریخ بشر محصول تنشها و تقابلهای و انتظارات نسل جدید از زندگی است. در هر دوره بنوعی این حرکتها خودرا مینمایانند.

در دور ۲۰ ساله اخیر از زمان سرکار آمدن یلتسین در روسیه گرفته تا کنون مردم روسیه فقیر تر شده اند. وضعیت اقتصادی بعد از بیست سال هنوز وحشتناک است بطوریکه مردم عادی در جامعه آرزوی دوران سابق را میکنند. در کشورهای بالکان بعد از یک دهه جنگهای قومی هنوز مردم این کشورها از زخم آندوران رنج میبرند و انواع و اقسام قلدرهای سیاسی با باندهای بزهکار در حکومت و در قدرت هستند. در کشورهای بالتیک انواع و اقسام انقلابات مخملی را سازمان دادند. مردم به عنوان مرغ عزا و عروسی در خیابان حاظر شدند، رای دادند، کشته دادند. در دوران بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تا کنون به نام مبارزه با تروریست عرصه را بر آزادیهای سیاسی و اجتماعی تنگ کرده اند و اسلام سیاسی از این وضعیت بیشترین بهره را برده است. در صورتیکه همه میدانیم در اوائل دهه ۱۹۸۰ ایران بعنوان کشور مذهبی با رو آوردن آپارتاید جنسیتی در جامعه زندگی را بر دهها میلیون انسان به جهنم کشانده. ولی تازگی ها در غرب فعالان حقوق بشری میخواهند مردم ایران را نجات دهند. اما قدرتهای بزرگ مثل آمریکا وو کل کشورهای اروپای این جنایتکاران اسلامی در ایران را در یک گاو بندی سیاسی در کنفرانس گواد لوپ سرکار آوردند و انقلاب مردم ایران در ۱۹۷۹ را به خو کشیدند. در این بیست ساله اسلام سیاسی تلاش کرده است نفوذ خودرا گسترش دهد. همین بعنوان یک ترند جدید سیاسی خودرا در معادلات سیاسی دنیا با ترور و خشونت جای داده است.

در آسیای میانه، کشورهای خاور دور و نیر بازماندگان از متلاشی شدن شوروی سابق ، اسلام سیاسی جولان میدهد. در افغانستان، پاکستان لانه کرده و اینها نمونه هایی است از وجود یک قطب جنایتکار سیاسی که زندگی انسانهارا تحت تاثیر گذاشته است. زنده کردن و سازمان دادن گروه های تروریستی در چچن، باکو نمونه هایی از دخالت اسلام سیاسی در اوضاع سیاسی منطقه است. در جنوب شرقی آسیا مثل اندونزی، فیلیپین گروه های اسلامی نقشی جدی بازی میکنند. در کشورهای اروپایی اسلام سیاسی توانسته است سکولاریسم را در این کشورها به تقابل بکشاند و کشورهای غربی تلاش میکنند نوعی اسلام سیاسی و لیبرال را برسمیت بشناسند. اما در کانادا قوانین شریعه دارد قانون رسمی جامعه را به تقابل و درگیری در دستگاه قضایی کانادا میکشاند. گروه های تروریستی اسلامی در اروپا ضمن استفاده از وحشت میخواهند فضا سیاسی جامعه را آلوده کرده و منانع پیشروی گروه ها و سازمانها رادیکال و سکولار در جامعه شوند. هم اکنون در کشور سوئد هومانیستها از طرف کلیسا و مسجد تحت فشار هستند. اگر زمانی ازادی پوشش یک امر واقعی و بدون بحث بود اکنون مدارس اسلامی میخواهند در مورد پوشش دختران در مدارس ونیز جدایی جنسیتی در مدارس را بحث کنند. سازمان دادن مساجد و گروه های تروریستی اسلامی در اروپا همطراز با راسیسم و خارجی ستیزی در اروپا به یک ترند جدی سیاسی تبدیل شده است. در این اوضاع و تحت فضای نظم نوین جهانی است که انقلابات به سر انجام نمیرسند. اگر زمانی رهبران کارگری و انقلابیون جامعه حرف آخر را میزدند، اکنون سارکوزی رویس جمهور فرانسه و کامرون نخست وزیر انگلیس بعنوان ناجی جلو افتاده اند و مردم لیبی را آزاد میکنند. اما کارگران زنان و مردان آزدیخواه لیبیایی فقط حالت ابزاری برنامه های پارلمان اروپا را دارند. اینها نمونه های بارزی خصوصیت تحولات سیاسی این مقطع است.  

برای روشن شدن نظرم دوست دارم با شما سیری در تحولات اخیر بنمایم.  اولین کشوری که دست به اعتراض زد تونس بود. در تونس اعتراضات مردم بن علی را به زیر کشیدند و به حاکمیت ننگین چند دهه او خاتمه دادند. تونس نمونه شد برای به خیابان ریختن مردم در مصر، الجزائر. مبارزات مردم مصر تا اندازه ای به نتیجه رسید و توانستند مبارک را به پای میز محاکمه بکشانند. اما میز محاکمه ای که گاها پشت درهای بسته است. حاکمان جدید در مصر هر دوره به نوعی تزیقات و اجحافات خودرا علیه مبارزین نشان میدهند. گذشته از تحت تعقیب قرار دادن مبارزین بطور روز مره، اخیرا دست به دستگیری و آزار رهبران و فعالین کارگری زده اند. میتوان در این مورد انواع نمونه هارا آورد. شاید زیاد به این بحث مربوط نشود. اما هدف من از این بحث توجه جامعه به اوضاع سیاسی کنونی در دنیاست.  و اینکه چرا انقلابات با توجه به جان فشانی های و تلاشهای فداکارانه میلیونها انسان کارگر، زحمتکش، آزادیخواه وبرابری طلب، به نتیجه نمیرسد. بلکه تبدیل میشود به اینکه تعدادی از کمپ حاکمان سابق دوباره بقدرت میرسند و نه اینکه رفاه و آسایش برای مردم نمیآورند بلکه باعث میشوند که اسلام سیاسی در این اوضاع خودرا سازمان دهد و یا جزو مهره های جدی در صحنه سیاسی شوند. برای نمونه هم اکنون در جنگ داخلی لیبی گروه های تروریستی مربوط به القاعده نقش دارند.

منطقا انقلاب همچنانکه مارکس در هیجدهم برومر نوشته و من در بالا بدان اشاره کردم ؛ انسان ها برای تغییر و تحولات در زندگی خود وارد میدان مبارزه میشوند.  اما تحولات و ملزومات اعتراض باید روشن و هدفمند باشد. امروز با وجود دنیای انترنت و انواع و اقسام سایتهای اجتماعی(فیسبوک، تویتر، یوتوب و…) انسانها میتوانند راحت تر در ارتباط با هم باشند. ولی باز این مردم آزادیخواه و فعالین کارگری و روشنفکران برابری طلب هستند که تلفات میدهند. چرا؟ بقول شعار معروف چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است. به نظر من آنچه که اینجا کمبود دارد، وجود تشکلهای رادیکال کارگری و سازمانهای متشکلی که بر منافع انسان صرف نظر از ملیت، زبان، مذهب دست بگذارد. یا اگر در این اوضاع تشکلی هم وجود دارد یا وجود داشته باشند بعلت اختناق و ترور و وحشت دستگاهای امنیتی و جاسوسی، شکل و فعالیت  این نوع سازمانها بیشتر مخفی و زیر زمینی است. همین موقعیت و همین اوضاع انقلابات و مبارزات و جانبازی های مردم را بدون نتیجه میگذارد و یا به انحراف و وسیله اهداف طبقات حاکم مینماید. در یک مقایسه روشن، پیروزی انقلاب اکتبر در گرو تشکل حاضر به یراق بلشویکی و نیز شعارهای معین طبقاتی کارگران و مردم آزاده در روسیه آنزمان، اکتبر را خلق کرد و به پیروزی رساند. در این دوران با توجه به فضای سیاسی که نظم نوین  بر دنیا حاکم کرده است (و جود دولتهای جنایتکار مثل انگلیس، آمریکا، فرانسه ، ایتالیا، آلمان و دیگر قدرتهایی که مجری برنامه های ضد بشری سرمایه داری هستند) تشکلهای سیاسی ، صنفی کارگران را بشدت ممنوع کرده و یا تشکلهای هم که در اروپا هستند بعلت فشار سرمایه بر آنها، آنهارا به تمکین برنامه های ضد انسانی و ناسیونالیستی کشانده اند و اکنون تشکلهای زرد کارگری ابزار دست حاکمان شده اند. شاید کسی این را بگوید که ؛ زود قضاوت نکن، مسئله هنوز فیسله نیافته است؟ اما می بینیم آنجا هایی که فیسله یافته یا در شرف فیلسه یافتن است هنوز مردم ۸ شان در گرو ۹ شان است. در مثلا “پیروزی” انقلاب مصر. در هشت مارس زنان مبارز را اذیت و آزار کردند. در همین چند روز دولت خواستهای کارگران را قبول کرد به ظاهر اما دو روز بعد شروع به دستگیری و اذیت و آزار فعالین کارگری کرده.

نمونه تیپیک آن در کشورهای بالتیک با انقلابات مخملی، هم اکنون در مصر در چند روز اخیر که کارگران پارچه بافی و ریسندگی المحله مصر توانستند خواستها صنفی خود را به دولت موقت حاکم تحمیل کنند. اما دو روز بعد دولت ضد کارگر و ضد آزادی حاکم بر مصر حمله به فعالین کارگری و دستگیری و ضرب و شتم آنهارا شروع کرده تا با ایجاد فضای ترور  آنهارا به تمکین وادارند. در نبود تشکلهای قدرتمند طبقاتی کارگران و مردم مبارز تلاش و انقلاب آنها ناقص و ناتمام خواهد ماند. در نتیجه از نظر روانشناسی اجتماعی و منطق انقلابات در دور اخیر میتوان گفت تلاش ها و مبارزات قابل تقدیرند، اما نتایج و دستاوردها نا تمام و مرخم میباشد. این خصوصیت ایندوره از مبارزات آزادیخواهان و برابری طلبانه مردم است. شرایط انقلابی بدان معناست که طبقات حاکم نمیتوانند مثل سابق مردم را تطمیع کنند و مردم حاظر نیستند که زیر بار مقررات و خواستهای حاکمان بروند. اما در اوضاع امروز مسئله رنگی و قیافه دیگری بخود گرفته است. مردم انقلاب میکنند اما، جانشانی میکنند، اما کسی دیگر حاصل آنرا درو میکند. همان کسانی که تادیروز شریک در قدرت بودند.( به ترکیب حاکمان امروز در مصر نگاه کنید) زمانی میتوان به وضعیت خاتم داد که کارگران و مردم مبارز زیر شعار نیروهای ارتجاعی نروند. ناسیونالیسم، مذهب و افکار غیر انقلابی از شعار و خواستهای انقلابیون کنار برود. تشکلی جدی و سازمانی با اصول داشته باشندو محل تجمعشان نباید در مسجد، کلیسا … باشدو سخنرانان جلساتشان نباید آخود، دیندار و فاشیستهای وطن دوست باشد. بنابراین طبقه کارگر باید برای خنثی کردن توطئه های بورژوازی خودرا با درسهای طبقاتی مارکس محهز کنند. تا گوشت دم توپ طبقات حاکم نگردند.

زنده باد مارکس

زنده باد جنبش برابری طلب