از انباشت سرمایه تا تز” نه-دولت” بهمن شفیق

مقدمه

  بهمن شفیق در مطلبی که تحت عنوان “مبارزه طبقاتی در ایران و انباشت سرمایه در دوره آغازین  جمهوری اسلامی” به مسائلی پرادخته است که از نظر من نیاز دارد به آنها بطور خلاصه پرداخته شود تا درک ناقص وی از مقولاتی مانند دولت، مبارزه طبقاتی و رابطه آن با احزاب  سیاسی  نشان داده شود.

هر بحث و تحلیلی سر انجام  به تاکتیکها و استنتاجات سیاسی معینی تبدیل خواهد شد. و مخاطب را وادار به انجام کاری یا دور کردن از کارهایی  میکند. تشخیص ماهیت دولت در پس هر انقلاب و دست به دست شدن قدرت سیاسی با و بدون حضور طبقه کارگر لازم است و باید به آن پرداخت. ماهیت جدالهای درون قدرت حاکم  و صفبندیهای پشت آن در دل هر تحولی  باید نشان داده شود. منفعت طبقه کارگر از دخالت و یا عدم دخالت در آن تحول نشان داده شود تا کارگران به سیاهی لشکر جنبشهای دیگر تبدیل نشوند. تحلیل اقتصادی جمهوری اسلامی، اینکه چقدر انباشت سرمایه  صورت گرفته است یا نه؟ قرار است به کدام معضل سیاسی و سازمانی جواب بدهد؟ آیا از این  تحلیل به نفی احزاب سیاسی، به نفی سازمان و تشکیلات کمونیستی میرسیم یا قرار است دریچه ای باشد برای متحزب شدن فعالین کمونیست طبقه کارگر همین امروز؟

 

بهمن شفیق برای نشان دادن ماهیت دولت جمهوری اسلامی از “انباشت سرمایه  در دوره آغازین” شروع میکند و به نتایحی میرسد که ، کار سوزنی و در حاشیه ماندن است. نگاه روبه عقب است. کمونیسم در ایران پلهای پشت سرش را خراب کرده و چاره ای  جز جلو رفتن ندارد! بازگشت به پوپولیسم سال ۵٧ تلاش برای تحمیل عقبگرد به کل مبارزه سیاسی و طبقاتی در ایران است. تشکیل حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۶۲  طبقه کارگر را صاحب حزب و برنامه کرد و جزو افتخارات هر فعال کمونیست طبقه کارگر بوده و هست. مباحث “حزب و جامعه”، “حزب و شخصیتها” و “حزب و قدرت سیاسی” گامها کمونیسم را در جامعه جلو برده و نهادینه کرده است. با هر انتقادی که به تحزب کمونیستی واقعا موجود داشته باشیم این یک پیشرفت در جهت رهایی طبقه کارگر است. کمونیسم در ایران و عراق به یمن منصور حکمت و صفی از رهبران کمونیست  دست آوردهای ارزشمندی کسب کرده که باید آنها را پاس داشت.

 

ماهیت دولت،طبقات و دیدگاه مارکسیستی 

 

 خیلی در باره جامعه طبقاتی است و طبقات  گفته میشود.انگار هرکس بیشتر این کلمات را بکار ببرد بیشتر آموزش مارکس را درک کرده است این در حالی است که مارکس در مورد آموزش خود میگوید:” اما درباره خود باید بگویم، نه کشف وجود طبقات در جامعه کنونى و نه کشف مبارزه میان آنها، هیچکدام از خدمات من نیست. مدتها قبل از من مورخین بورژوازى تکامل تاریخى این مبارزه طبقات و اقتصاددانان بورژوازى تشریح اقتصادى طبقات را بیان کرده‌اند. کار تازه‌اى که من کرده‌ام اثبات نکات زیرین است: ١- این که وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاریخى معین تکامل تولید است٢- این که مبارزه طبقاتى الزاما به دیکتاتورى پرولتاریا منجر میشود، ٣- این که خود این دیکتاتورى فقط گذارى است بسوى امحاء همه طبقات و جامعه‌اى بدون طبقه»… نکته عمده در آموزش مارکس مبارزه طبقاتى است. این مطلبى که بسیار زیاد میگویند و مینویسند. ولى این نادرست است. و از همین مطلب نادرست است که اغلب تحریف اپورتونیستى مارکسیسم و جعل آن بطرزى که براى بورژوازى پذیرفتنى باشد حاصل میآید. زیرا این مارکس نیست که آموزش مربوط به مبارزه طبقاتى را بوجود آورده بلکه بورژوازى قبل از وى آن را بوجود آورده است و این آموزش بطور کلى براى بورژوازى پذیرفتنى است. کسى که فقط مبارزه طبقات را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژوایى و سیاست بورژوایى خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزه طبقات بمعناى آن است که سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرار گیرد و به آنجا رسانده شود که براى بورژوازى پذیرفتنى باشد. مارکسیست فقط آن کسى است که قبول نظریه مبارزه طبقات را تا قبول نظریه دیکتاتورى پرولتاریا بسط دهد. و درصدد گرفتن قدرت سیاسی برای سیادت طبقه کارگر باشد.

 

وقتی ما از ماهیت دولت صحبت میکنیم لااقل در عصر گلوبالیزاسیون سرمایه و دهه اول قرن ٢١ هستیم مناسبات سرمایه داری به شکل پیشرفته در اقصی نقاط جهان مسلط است. درهر کشوری میتواند ابعاد متنوعی بخود بگیرد. برای ورود به بحث از ماهیت دولت از دیدگاه مارکسیستی  شروع کنیم تا بعدا به جمهوری اسلامی و ماهیت دولت آن برسیم بدون نقل قولهایی از آموزگاران مارکسیسم در این مورد حق مطلب ادا نخواهد شد؛ هر چند ممکن است باعث سنگینی مطلب شود اما چاره ای نیست. انگلس در اثر معروف خود بنام “منشأ خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت” در تحلیل تاریخى خود میگوید:

 

“دولت به هیچ وجه نیرویى نیست که از خارج به جامعه تحمیل شده باشد. و نیز دولت، بر خلاف ادعاى هگل، “تحقق ایده اخلاق”، “نمودار و تحقق عقل” نیست. دولت، محصول جامعه در پله معینى از تکامل آن است؛ وجود دولت اعترافى است به این که این جامعه سردرگم در تضادهاى لاینحلى با خود گردیده و به نیروهاى متقابل آشتى ناپذیرى منشعب شده است که خلاصى از آن در ید قدرتش نیست. و براى اینکه این نیروهاى متقابل یعنى طبقات داراى منافع متضاد، در جریان مبارزه‌اى بى‌ثمر، یکدیگر و خود جامعه را نبلعند، نیرویى لازم آمد که ظاهرا مافوق جامعه قرار گرفته باشد، نیرویى که از شدت تصادمات بکاهد و آن را در چهارچوب “نظم” محدود سازد. همین نیرویى که از درون جامعه بیرون آمده ولى خود را مافوق آن قرار میدهد و بیش از پیش با آن بیگانه میشود – دولت است». (ص ١٧٧-١٧٨ چاپ ششم آلمانى). در اینجا ایده مارکسیستی در مورد دولت به وضوح بیان شده است که دولت محصول و تجلی آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است.

 

ماهیت دولت در جمهوری اسلامی

 

حداقل از صد سال پیش مناسبات سرمایه دارنه در ایران شکل گرفته و از حدود پنجاه سال پیش به مناسبات مسلط جامعه تبدیل شده است . اولین اتحادیه کارگری که مربوط به کارگران چاپ بود در  سال ١٢٨۵ در تهران تشکیل شد.که اولین اعتصاب موفق خود را در خرداد ١٢٨٩ سازمان دادند که  جداگانه به بررسی تحلیلی اتحادیه های کارگری در ایران و نقش کارگران کمونیست در آن باید پرداخت. نظام  سرمایه داری در ایران  از سال ١٣۴١ به بعد یک دوره “انباشت سرمایه” را تجربه کرده است و جامعه ایران انقلاب مشروطه ، انقلاب ۵٧ و چند کودتا و غیره بخود دیده است. پس ما با یک زمین برهوت که مناسبات سرمایه دارنه در آن نیست روبرو نبودیم.”هر چند حکومت شاه دستاورد مبارزات اقتصادى، سیاسى و ایدئولوژیک بومى ایران بر علیه فئودالیسم نبود، حکومتى نبود که بورژوازى ایران ارکان قانونى، اجرایى و نیز زمینه‌هاى ایدئولوژیک مشروعیت و حقانیت آن را به قیمت مبارزه‌اى سرسختانه بر علیه نظام کهن استقرار بخشیده و به دفاع از آن آگاهانه سوگند خورده باشد، حکومتى نبود که بورژوازى ایران ضرورت و مطلوبیت آن را خود در سیر مبارزه طبقاتى بر علیه فئودالیسم دریافته و براى استقرار و حفظ آن جنگیده باشد، آرى این درست است که حکومت شاه هدیه “تحمیلى” انحصارات امپریالیستى به بورژوازى ایران بود، اما این واقعیات سرسوزنى از مکان و نقش تعیین کننده رژیم شاه در نمایندگى و رهبرى سیاسى بورژوازى ایران، و حفظ انسجام سیاسى درونى آن، نمیکاهد.” (م حکمت: “دولت در دوره های انقلابی”).

 

انقلاب ۵٧ علیه نظام مستبد و نابرابر سرمایه در ایران بود. حکومتی که قرار بود سر کار بیاید میتوانست یک حکومت چپگرا باشد اما برای عدم تحقق آن، نظام جانشین شاه  در وهله اول دو وظیفه داشت اول سرکوب انقلاب بنام انقلاب دوم نمایندگی بورژوازی ایران در دل این تحول سیاسی .

ضد انقلاب در این امر هم موفق به سرکوب انقلاب شد  و هم به طریق اولی نماینده بورژوازی ایران بود. مهم نیست که خمینی کارخانه داشت یا نه، مهم خصلتی بود که نمایندگی میگرد. بهمن شفیق ناتوان از درک آن به تز “نه –دولت” مارکس جوان میرسد. حال سئوال این است که چرا به “دولت و انقلاب” لنین مراجعه نمیکند؟ که بیان تکامل یافته تری از نظریه مارکسیستی درباره دولت است. بهمن شفیق پیدایش جمهوری اسلامی را در ناتوانی جناح لیبرال بورژوازی میداند. درک ناقص خود را از اینکه سلطه سیاسی بورژوازی میتواند شکلهای متنوعی بخود بگیرد نشان میدهد.وی در این زمینه میگوید:”حقیقتاً نیز تا جائی که به جمهوری اسلامی بر میگردد، ارائه تبیین طبقاتی از دولت، امری است نه چندان بدیهی. دولت در جمهوری اسلامی چنان اشکال نوینی به خود گرفت که در برخی موارد نه تنها با دولتهای رایج در جوامع پیشرفته قرابتی ندارد، بلکه آشکارا متناقض با اشکال بروز یک دولت مدرن به نظر می رسد. در عین حال مناسبات سرمایه داری در ایران هیچ‌گاه به اندازه دوران همین جمهوری اسلامی تعمیق و گسترش نیاقته اند. دو نقل قولی که در ابتدای نوشته از مارکس نقل کردیم، باید این دشواری را به اندازه کافی نشان داده باشند. دولت در جمهوری اسلامی از یک سو دولت مذهبی است و به بیان مارکس جوان یک «نه-دولت» است که بنیانهای خود به مثابه دولت را نقض می‌کند و از سوی دیگر در درون چهارچوب همین دولت طبقه سرمایه دار نیرومندی در یک سو و طبقه وسیعی از کارگران مزدبگیر در سوی دیگر شکل گرفته است. بروز بحرانهای سیاسی پیاپی و وجود طیف گسترده ای از اپوزیسیون بورژوائی نیز به دشواری کار می افزاید.”

حال سئوال این است این “نه-دولت” بهمن شفیق  چگونه میتواند یک طبقه سرمایه دار نیرومند و طبقه وسیعی از کارگران مزد بگیر را در برگیرد. غیر از این است که تا مغز استخوان باید منافع سرمایه را نمایندگی کند.

 

اما بینیم  لنین در رساله ” دولت و انقلاب” در مورد اشکال متنوع دولت چه  میگوید: “شکلهاى دولتهاى بورژوازى فوق‌العاده متنوع است ولى ماهیت آنها یکى است؛ این دولتها هر شکلى داشته باشند، در ماهیت امر حتما همه دیکتاتورى بورژوازى هستند.

در مانیفست کمونیست چکیده کلى اى از تاریخ ارائه مى شود که انسان را وا مى دارد تا به دولت به مثابه ارگان حاکمیت طبقاتى بنگرد و این ما را ضرورتا به این نتیجه مى رساند که پرولتاریا نمى تواند بورژوازى را سرنگون سازد مگر اینکه بدوا قدرت سیاسى را به کف آورد، سیادت سیاسى بدست آورد و دولت را به “پرولتاریاى متشکل بصورت طبقه حاکمه” مبدل نماید؛ و این دولت پرولتاریایى بلافاصله پس از پیروزى راه زوال در پیش خواهد گرفت، زیرا در جامعه بدون تضاد هاى طبقاتى دولت لازم نیست و نمى تواند وجود داشته باشد. اینجا این مساله مطرح نشده است که از نقطه نظر تکامل تاریخى جایگزینى دولت بورژوایى با دولت پرولتاریایى چگونه باید صورت گیرد.”

(دولت و انقلاب جلد ٢۵ مجموعه آثار به انگلیسى صفحه ۴١١)

 

معلوم است که سرمایه داری از صنعت مذهب برای انقیاد بیشتر طبقه کارگر استفاده میکند. و روزانه با خرج میلیاردها دلار به باز تولید آن دست میزند. درک اینکه هر دولتی در هر جای دنیا سر کار بیاید یک دستور ساده دارد،سیادت سیاسی  یک طبقه بر طبقه دیگر و از تمام مکانیسمهای موجود در جامعه برای پیشبرد آن استفاده میکند. اگر قبول کنیم که جمهوری اسلامی دو دستور داشت سرکوب انقلاب و نمایندگی بورژوازی ایران دیگر تشخیص فعل و انفعالات درون آن آسان خواهد بود. بهمن از درک  اینکه دولتهای بوررژازی میتوانند اشکال” فوق العاده متنوع” به خود بگیرند عاجز است برای همین است که از”مارکس جوان” نقل قول میآورد و به تز “نه-دولت”  میرسد. مارکس از این  تز برای پیدایش شکل اولیه دولت استفاده کرد. و با پیدایش دولت های مدرن آنرا به کنار گذاشت. اما چرا بهمن به جای مراجعه به بحث “دولت و انقلاب” لنین که در سال  ١٩١٧ نوشته شده است به مارکس جوان مراجعه میکند خود باید به خواننده توضیح دهد.

 

بهمن شفیق برای نشان دادن بی ربطی دیدگاه منصور حکمت در مورد مبارزه طبقاتی به رساله .” دولت در دوره های انقلابی” منصور حکمت  اشاره میکند و از آن به نتایجی میرسد که  آثار حکمت خلاف آنرا نشان میدهد اما به نظر من رساله حکمت  بسط  نظریه لنین در مورد دولت است. لنین در همان اثر و در  ادامه میگوید: ” فقط کسى به جوهر آموزش مارکس درباره دولت پى برده  است که فهمیده باشد دیکتاتورى یک طبقه نه تنها براى هرگونه جامعه طبقاتى بطور اعم، … بلکه براى دوران تاریخى کاملى نیز که سرمایه دارى را از “جامعه بدون طبقات”، یعنى از کمونیسم، جدا مى کند، ضرورت دارد. شکل دولتهاى بورژوازى فوق العاده متنوع است ولى ماهیت آنها یکى است. این دولتها هر شکلى داشته باشند در ماهیت امر حتما همه دیکتاتورى بورژوایى هستند. دوران گذار از سرمایه دارى به کمونیسم قطعا اشکال سیاسى فراوان و متنوعى ببار مى آورد، اما ماهیت آنها حتما یک چیز خواهد بود، دیکتاتورى پرولتاریا”.

(همانجا، صفحه ۴١٨، تأکید در اصل)

اگر ما بدون تردید هر  دولتی را ابزار سیادت یک طبقه بر طبقه دیگر بحساب بیاوریم دیگر احتیاجی به این نخواهیم داشت با آمار و ارقام نشان دهیم که این دولت نماینده سرمایه داری است یا نه و به کمک “انباشت سرمایه” در کشوری ماهیت آنرا سرمایه دارنه تشخیص دهیم. جامعه ایران از صد سال پیش رفته رفته مناسبات سرمایه دارانه بر مقدراتش حاکم شده است که بعد از “حل امپریالیستی مساله ارضی” شکل تکامل یافته تری بخود گرفته است. منصور حکمت در رساله “دولت در دوره های انقلابی” در مورد اینکه ماهیت بورژوازی تازه به قدرت رسیده به سلف بهمن شفیق و پوپولیستهای ناب چنین توضیح میدهد: “بخشهاى مختلف چپ ایران، چه در طول انقلاب ۵٧ و چه حتى امروز، در تحلیل دولت بورژوایى حاکم، ناتوانى خود را از درک این نکته به نمایش گذاشته اند. اینان تصور مى کردند که براى موضعگیرى “مارکسیستى” در قبال جمهورى اسلامى، باید “پایگاه اقتصادى ویژه” آن را تشریح کنند و شاهد بودیم که چگونه این “مارکسیسم”ِ نیم بندِ آکادمیک هر زمان یکى از اقشار اجتماعى از قبیل “بورژوازى سوداگر”، “خرده - بورژوازى سنتى”، “بقایاى فئودالیسم” و قس علیهذا را براى درک دولت جمهورى اسلامى سبک و سنگین مى کرد. دولت جمهورى اسلامى به مثابه دولت “دوره انقلابى” بورژوازى، یعنى دولت بورژوازى متشکل بعنوان ضد انقلاب، پا به میدان گذاشته بود تا تکلیف انقلاب را یکسره کند و چپ ایران چشم بر این محتواى آشکار بورژوایى دولت مى بست و در اقتصادیاتِ “فرعىِ” جامعه دنبال توضیح کاراکتر طبقاتى و عملکرد سیاسى دولت بود. ما این دولت را به اعتبار نقش ابزارى حیاتیش براى کل بورژازى در دوره انقلاب ۵٧، دولتى بورژوایى و بورژوا - امپریالیستى خواندیم. این “چپ روى” ما چپ ایران را خوش نیامد، و با این وجود چند سال بعد هنگامى که دامنه کشتار و سرکوب به حدى رسید که به هر حال دیگران نیز حاضر شدند جمهورى اسلامى را بورژوایى بنامند، مجددا بر ما خرده گرفتند که چرا خصلت بورژوایى جمهورى اسلامى را تنها از “سیاست” نتیجه گرفته ایم و آن را به مثابه تشکل سیاسى “سرمایه انحصارى” افشا نکرده ایم! در هر دو حالت، تبیین “اقتصادى” دولت محور تفکر چپ ایران را تشکیل مى دهد. حال آنکه دولت در دوره هاى انقلابى در دست بورژوازى سازمانده ضد انقلاب و در دست پرولتاریا ابزارى حیاتى در سازماندهى و پیشبرد انقلاب است. “اقتصاد” باید منتظر تعیین تکلیف انقلاب باشد. کسى که به “جوهر تئورى مارکسیستى دولت” پى برده باشد، باید رابطه مستقیم دولت با مبارزه آشکار طبقاتى را درک کند. چسبیدن به “اقتصاد”، در این دوره ها، دیگر فرد را به وضوح از مارکسیسم دور مى کند”

مشاهده میکنید که منصور حکمت  به روشنی بر”ماهیت بورژوای” دولت جمهوری اسلامی در همان بدو پیدایش جمهوری اسلامی انگشت گذاشته است. که در آثار متعدد دیگری مانند  “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی” و ” دورنماى فلاکت و اعتلاى نوین انقلاب- ” تزهایى درباره اهمیت سیاسى بحران اقتصادى” و “جبهه هاى اصلى نبرد طبقاتى در شرایط کنونى” و “دو جناح در ضدانقلاب بورژوا امپریالیستى” و صدها اثر دیگر بر این امر تاکید گذاشته است که خواننده میتواند خود قضاوت کند. وقتی صحبت از “انباشت سرمایه” در ایران میشود  از نظر حکمت منتفی نیست به شرطی که دولت بتواند موانع سر راه آنرا بر دارد. بر بحران مشروعیتش نزد مردم فائق آید.  پایه های تئوریک عدم توفیق جمهوری اسلامی  در بحث  “سیاست  جدید اقتصادی رژیم” در دوره رفسنجانی مفصل بیان شده است.

 

سرنگونی، رویاروی با قدرت سیاسی حاکم

 

بهمن شفیق هم در این بحث و هم در بحث” یارانه ها” به دولت جمهوری اسلامی بعنوان یک دولت “متعارف بورژوازی” که بر تمام موانع انکشاف سرمایه در ایران  چیره شده است بر خورد میکند و سیاستی را پیشنهاد میکند که نکند از طرف طبقه کارگر شعار یا تاکتیکی  مطرح شود که کلیت نظام را هدف قرار دهد. بهانه هم  شعارهای تند “باعث تفرقه” خواهد شد. اما ببینیم دیدگاه حکمت در مورد دولت متعارف در همان رساله ای که بهمن شفیق فکر میکند علت انحراف تاکنونی کمونیسم کارگری و عدم درکش از مبارزه طبقاتی و روی آوری به” طبقات میانی” است چیست.”همانطور که اشاره شد، دولت متعارف بورژوایى (در این بحث کلا دوره هاى انقلابى در جهان سرمایه دارى امروز مورد نظر است) دولتى است که شکل و شمایل یک نیروى ماوراء طبقاتى و مافوق اجتماعى را بخود مى گیرد که منافع عامه را نمایندگى مى کند و از قول جامعه بطور کلى سخن مى گوید. قانونیت و قوانین در جامعه بورژوایى قرار است به این امر خدمت کند. قوانین و تبعیت از قانون، على الظاهر ریشه در “ذات بشر” دارد و از “اصول” مجردى مافوق منافع قشرى و طبقاتى مایه گرفته است. دولت متعارف، دولت قانونى، بهرحال دولتى طبقاتى است، اما در شرایط غیر بحرانى، در دوره هاى غیر انقلابى، این خصلت دولت پرده پوشى مى شود. این مارکسیست ها هستند که در همه حال این خصلت دولت ها را مى شناسند و افشاء مى کنند، اما براى اهالى جامعه على العموم خصلت ماوراء طبقاتى دولت در دوره هاى غیر انقلابى پذیرفته شده بنظر مى رسد. “دولت بد” دولتى است که به “ملت خود” نمى رسد. ملت از “دولت” انتظارات حقوقى و اقتصادى و فرهنگى خاصى دارد و دولتى که به این انتظارات پاسخگو نباشد، على الظاهر صرفا از ایفاى نقش خود به عنوان “دولت” سرباز زده است، اما خود مفهوم دولت به زیر سوال نمى رود. براى من و شما روشن بود که دولت شاه دولت طبقه خاصى است، همچنانکه دولت آمریکا و انگلستان و هندوستان، چنین هستند. اما براى توده وسیع اهالى کشور، حتى همان دولت شاه نیز قبل از برآمد انقلابى ۵٧ - ۵۶، با ملاک انتظارات “ملت” از یک “دولت” قضاوت مى شد و نه با ملاک منافع مشخص طبقاتى. در دوره انقلابى اما، این توهمات به سرعت زائل مى شود. این واقعیت عینى است و نه صرفا ترویج کمونیستى که این توهمات را در مقیاس میلیونى زائل مى کند. از اواسط سال ۵۶ تا قیام بهمن ۵٧ خصلت طبقاتى دولت سلطنتى براى توده وسیعى از پرده بیرون افتاد. دیگر حتى عقب افتاده ترین اقشار جامعه نیز در توصیف دولت به “امپریالیسم آمریکا” و قشر “سرمایه دار” انگشت مى گذاشتند. اینکه دولت نیروى قهریه ویژه طبقات حاکمه است دیگر نه جاى سوال مى یابد و نه نیازى به اثبات پیدا مى کند، صحبت حول سرنگونى “دولت طبقات حاکم” متمرکز مى شود”

 وظیفه ای که حکمت بر دوش مارکسیستها میگذارد متفاوت و اکتیو است و هر کمونیستی و هر فعال کمونیست درون طبقه کارگر باید این را مد نظر قرار دهد مادام به خصلت دولت پی برده است باید مدام در حال افشای آن باشد و پرده پوشی بورژاوزی بر روی این نهاد نامقدس را افشا کند و سازمان مناسب را برای سرنگونی دولت طبقات حاکم بوجود بیاورد.

 

بهمن شفیق از نفوذ مبانی کمونیسم منصور حکمت در میان طبقه کارگر نگران است و در این باره میگوید : “مهم نتایج بلاواسطه ای است که از این دیدگاهها حاصل می‌شود و در محافل درون و پیرامون جنبش کارگری نیز نفوذ کرده و منجر به ارزیابی های نادرست و ارائه تاکتیکهای کاملاً خطائی از جانب این محافل می شود. بر اساس چنین دیدگاههائی است که تاریخ سرمایه داری در ایران دوران جمهوری اسلامی تاریخی از یک بحران اقتصادی مزمن قلمداد شده و سرمایه داری ایران نیز در نتیجه کارکرد ضداقتصادی دولت به عنوان سرمایه داری در حال احتضار معرفی می شود. نتیجه بلاواسطه این ارزیابی ها قائل شدن به یک شکاف غیر قابل عبور بین رژیم سیاسی حاکم و سرمایه داری در ایران است….جای طرح شعارهای بسیج کننده در مبارزه فوری را شعارهایی می‌گیرند که تحقق آن‌ها مستلزم رویارویی تمام‌عیار با قدرت سیاسی حاکم و یا مستلزم سرنگونی کل نظام اجتماعی اند. مبارزه برای اهدافی که تنها با کار گسترده و سازماندهی وسیع قابل تحققند بر دوش جنبشی قرار داده می‌شود که در مراحل اولیه تکوین و تکامل خویش قرار دارد. از شعار«لغو مجازات اعدام» تا شعارهایی از قبیل «لغو کار مزدی» و اخیراً هم شعار «توقف در اجرای طرح یارانه ها»، که در نگاه اول با عزیمت از اصولی ابدی طرح می شوند، در حقیقت اما سرنگونی قریب الوقوع رژیم حاکم را پیش‌فرض گرفته اند. برنامه جایگزین تاکتیک می‌شود و به عنوان شعار مبارزاتی روز طرح میگردند”.

نکاتی که در بالا میبیند هر خواننده ای را یاد” بی اعتنایی به سیاست” مارکس که در سال ١٨٧٣ نوشته شد می اندازد مارکس  در آن اثرعمیق  میگوید:

“در یک کلام کارگران باید دست روی دست بگذارند و وقت خود را صرف جنبشهای سیاسی و اقتصادی نکنند. این جنبشها به آنها تنها نتایج موقت میدهند. آنان هم چون مومنان واقعی باید به نیازهای روزانه خود به دیده تحقیر بنگرند و با ایمان کامل فریاد بکشند: “بگذار طبقه ما به صلیب کشیده شود و نژاد ما تباه گردد اما اصول ابدی دست نخورده باقی بماند! “کارگران باید مانند مسیحیان مومن به گفتار کشیش ایمان داشته باشند، نعمتهای زمینی را خوار بشمارند و به دنبال کسب بهشت باشند. به جای بهشت بخوانید انحلال اجتماعی که روزی در گوشه نامعلومی از جهان رخ خواهد داد، بی آنکه کسی بداند چگونه و بر اثر تلاش چه کسی، و شیادی در همه چیز، برای همه روشن خواهد شد.”

پس در انتظار  این انحلال اجتماعی معروف، طبقه ی کارگر باید رفتاری درست کارانه داشته باشد و چون گله ای از گوسفندان آرام ، حکومتها را آسوده بگذارد، از پلیس بترسد، به قوانین احترام بگذارد و بی شکایت خود را گوشت دم توپ کند.”(خط تاکید از من)

 

  این جملات طنز مارکس را با کسانی که امروز داعیه دار طبقه کارگر هستند مقایسه کنید تا تفاوت بین دیدگاه مارکسیستی به طبقه کارگر و دخالتش در سیاست بر همگان آشکار شود. مگر قرار نیست طبقه کارگر با رهایی خود کل جامعه را هم نجات دهد. اگر این طور است پس اتفاقا به دلیل موقعیتی که کارگر در تولید دارد میتواند بسیاری از خواسته های رفرمیستی را به طبقه سرمایه دار تحمیل کند. تصور کنید به جای جمع آوری “دو میلیون امضاء” اینترنتی  برای توقف “مجازات اعدام” -آنهم ضروری است- چند مرکز تولیدی مهم کشور چرخ تولید را در اعتراض به این حکم شنیع  بخوابانند و خواهان لغو مجازات اعدام گردند! کدام یک موثرتر و زود فرجام تر خواهد بود؟ جمع آوری امضاء و درخواست از مجریان اعدام یا تحمیل آن با زور به حامیان این عمل جنایتکارانه؟ مراکز تولیدی بهترین مکان برای فشردن گلوی نظام حاکم است. و اتفاقا خیلی هم دیر شده است که طبقه کارگر به “سیاست” در سطح کلان توجه نکند. مگر قرار است چند نسل دیگر این نابرابری را تحمل کنند. به قول مارکس “این انحلال اجتماعی” سرانجام توسط تلاش چه کسی و چه طبقه ای به فرجام میرسد؟ من نمیگویم کارگران فردا در یک توازن قوای نابرابر شعار سرنگونی نظام سرمایه داری بدهند! اما رضایت دادن به وضع موجود و چانه زدن بر سر بهبود این گوشه و آن گوشه از زندگیشان نظام سرمایه داری را ابدی خواهد کرد! تمام عوامل عینی انقلاب کارگری مهیا است مهم غلبه به عوامل ذهنی است که هر روز توسط داعیه داران دروغین طبقه کارگر باز تولید میشود که آقا نمیشود! فعلا دست به کلاه خودت بگیر!

 

سرکوب داب،  تراژدی یا کمدی؟

 

بهمن در ادامه بحثش و برای اثبات نظراتش در مورد غلط بودن دخالت در سیاست به شیوه منصور حکمت و کسانی که این نظرات را پراتیک کرده اند به  مورد “داب” میرسد و در این باره میگوید:

 

“کمونیسم کارگری بر امتناع خویش از پذیرش ماهیت بورژوائی دولت به بهترین وجهی رویگردانی از سیاست طبقاتی و روآوری به طبقات میانی را – با فرمول ورود به «مرکز سیاست» منصور حکمت – مبتنی می‌کرد و به این ترتیب گرایشی را منعکس می‌کرد که در دهه نود قرن گذشته در سطح جهانی بر چپ مسلط شده بود و تبیین طبقاتی از سیاست را با تبیین پست مدرن جایگزین کرده بود. این گرایشی بود که در همه جا در اقشار تازه به دوران رسیده و در جنبشهای اجتماعی نوظهور مبتنی بر نژاد و جنسیت و مدنیت و امثالهم مسلط گردیده بود و در ایران نیز باید هنوز نقش خود را ایفا می‌کرد و چنین نیز شد. کمونیسم کارگری و نظریه پرداز اصلی آن به اصلی‌ترین منبع فکری جنبش دانشجویی نوظهور میانه دوران اصلاحات بدل گردید. بی ریشگی این نظرات به بهترین وجهی با حیات اجتماعی نسل جوانی خوانائی داشت که در جمهوری اسلامی رشد کرده بود و به همان اندازه بی‌ریشه بود که نظرات منصور حکمت. این نسل در این نظرات آئینه وجود خود را دید و آن را به مثابه راهنمای خود برگزید تا بعد هم راه تبعید و فرار را انتخاب کند و تاریخ نسل پیشین را، این بار به شکلی کمدی، تکرار کند”(خط تاکید از من است)

 

اینکه کمونیسم کارگری “ماهیت بورژوازی دولت” را به رسمیت نمیشناسد و از”مبارزه طبقاتی رویگردان” است میتواند بعنوان یک ادعای بی مایه مطرح باشد! که در بالا اثباتا به  آن اشاره شد.در دهه نود اتفاقات زیادی افتاد که یک قلمش فروپاشی بلوک شرق و رواج ادعای “پایان تاریخ” بود. در آن دوران سخت این  منصور حکمت بود با بلند کردن پرچم کمونیسم متحزب اولین سنگر را در مقابل این هزیمت ساخت. دورانی که اکثر “احزاب کمونیستی” نام خود را تغییر دادند به ازای هر کمونیست و مارکسیست، صدها مارکسیست و کمونیست “سابق” را میشد یافت که به تمجید از بازار آزاد مشغول بودند. به قول منصور حکمت اگر صاحب خانه متوجه میشد کمونیست هستی از خانه بیرونت میکرد. اولین سنگر را برای تعرض دوباره کمونیسم با تشکیل دو حزب کمونیست کارگری ایران و عراق بوجود آورد. در آن شرایط این کشتی کمونیسم کارگری بود که امثال بهمن شفیق را از سرگردانی و هلهله بازار آزاد نگه داشت و با تشکیل دو حزب کمونیست کارگری ایران و عراق باعث شد که هزاران کمونیست در ایران و عراق بر آموزهای مارکس و لنین دوباره بر گردند.

 

اتفاقا نه نظرات “پست مدرنیستی” بلکه دفاع بی چون و چرا از مارکسیسم ارتدوکس  بود که  این جایگاه را به کمونیسم کارگری و منصور حکمت داد. اینکه نسل جوان در ایران دنبال نظرات حکمت افتاد نه از سر “بی ریشگی” این نسل چون در جمهوری اسلامی “رشد کرده” بلکه درست به دلیل پرچمداری کمونیسم معاصر ایران توسط منصور حکمت بود. در سیستم عقب مانده جریان “کارگر کارگری”  امثال بهمن شفیق نه نسل جوان معنی دارد، نه راهی برای این نسل دارد و نه احتیاجی به سازماندهی آن میبنید. نه آنها را جزو طبقه کارگر و کمونیسم میداند و نه نیازی  به آنها احساس میکند. این در حالی است که همین نسل به مراتب آگاه تر از نسل قدیم هستند! مارکس “خوانده تر” هستند. رویآوری به نظرات حکمت در دانشگاه نه اتفاقی بود و نه از سر”بی ریشگی” این جوانان بود. “طیف چپ” در دانشگاه به منصور حکمت – با هر اختلافی که داشته باشد- بعنوان بیان امروزی مارکسیسم  مینگرد. توجه به “قدرت سیاسی” چه جرم بزرگی است که کمونیستها نسل اندر نسل باید بعنوان “میوه ممنوعه” به آن بنگرند. و چه خطای بزرگی است اگر به “مرکز سیاست” بروند. کمونیستها باید تا ابد در حاشیه جامعه بعنوان “گروه فشار”، “مرغ عزا و عروسی” بورژوازی باشند. چه کاری به سیاست دارند!! سرزنش کردن جوانان به خاطر بدست گرفتن مبانی کمونیسم کارگری راه به جایی نمیبرد. چون ریشه دوانده است. “داب مولود” این روی آوری به کمونیسم معاصر ایران  بود.

 

در جریان سرکوبهای سال ١٣٨۶ جریان آذرین-مقدم “داب” را به منصور حکمت و حزب حکمتیست منتسب کردند. به این بهانه کینه و دشمنی خود را نسبت به این پدیده افتخار آمیز بیرون زدند و به کسب عنوان جریان “نئو توده ایستی” مفتخرشدند. بهمن شفیق  قبل از بسط “آن تز و چند توهم “اش آن زمان در مقابل جریان منحط آذرین- مقدم به درست از”داب” دفاع کرد و مورد تقدیر قرار گرفت اما امروز دلیل سرکوب را نه جمهوری اسلامی بلکه “بی ریشگی” این جوانان و نظرات منصور حکمت میداند.مقایسه ای تلخ است، اما چاره ای نیست، همین چندی قبل کیهان شریعتمداری هم در چند شماره به کالبد شکافی “داب” پرادخت و آنها را به نظرات “بی ریشه” منصور حکمت منتسب کرد! بهمن شفیق اگر فعال سیاسی پخته ای بود، به دام این شبیه سازی با کیهان شریعتمداری نمی افتاد!

چه گناه کبیره ای این جوانان “بی ریشه” مرتکب شده اند که دنبال نظرات حکمت افتادند. از لحاظ علمی و عقلی هیچ پدیده ای “بی ریشه” نمیتواند چنان ریشه ای بدواند که ٣٢ سال سیاست و تحزب  یکی از بزرگترین کشورهای خاورمیانه را در هم بتند. این چه نظریه ای “بی ریشه ای” است که هزاران کمونیست را در ایران وعراق حول خود متشکل کرده است؟ این چه نظرات “بی ریشه ای” است که لغو کار مزدی را سر لوحه برنامه خود قرار داده است. این چه نظرات “بی ریشه ای” است، که هر کس و از جمله بهمن و هم محفلیهایش تا بخواهند حرفی در مورد جنبش کارگری بزنند، اول باید از زیر سایه سیاست حکمت در این عرصه خود را بیرون بکشند. این چه نظرات بی ریشه ای است که  برای اولین بار”جنبش زنان” را با کمونیسم در ایران آشتی داد؟ این چه نظرات “بی ریشه ای” است که معیار آزادی جامعه را حقوق کودکان، لغو مجازات اعدام قرار داد. و دهها مورد دیگر میتوان به آن اضافه کرد. در دنیای هپروتی شفیق و امثال او باید منصور حکمت را به جرم متشکل کردن کمونیستهای ایران و عراق به دادگاه “انباشت سرمایه در ایران” برد. و سنگسار سیاسیش کرد.

اگر بهمن شفیق در زمان سرکوب “دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب” در سال ١٣٨۶ همانند آذرین- مقدم این نظرات را مرقوم می فرمودند، لابد جواب در خور خود را همان زمان میگرفت. اما بعد از ۵ سال از آن سرکوبها دم خروس بهمن شفیق و قسم حضرت عباسش به سر “داب” نمایان میشود. چقدر نازل و زشت و سبک است از نتیجه سرکوب یک گروه یا حزب به بررسی آنها پرداخت. البته این روش اتفاقا “بی ریشگی” و غیر اجتماعی گری و مالیخولیایی بودن بهمن و امثال او را نشان میدهد و جای تعجب نیست. چیزی که در نظرات شفیق غایب است سرکوب سیستماتیک جمهوری اسلامی است. علت فرار دانشجویان نه نظرات “بی ریشه منصور حکمت” و “بی ریشگی” خود این فعالین  بلکه سرکوب، زندان و تهدید به تجاوز و شکنجه آنها را به فرار وا داشت. این بی رحمی محض است کسی سرکوب و جنایت جمهوری اسلامی را نبیند و به جایی مبارزه و محکوم کردن آن به قربانی بتازد که “فرار” را بر قرار ترجیح داده است. سرکوب، نسل بردار نیست که برای نسل شما “تراژدی” باشد برای نسل جوان” کمدی”! مگر نسل سرکوب شده بعد از انقلاب ۵٧ چند سال توانستند مبارزه کنند؟ مگر بعد از ٣٠ خرداد ۶٠ کسی باقی مانده بود؟! چرا نسل قبلی و خود شما که جزو آن بودید مجبور به “فرار” شدید؟ چقدر زشت است کس و کسانی  که حداقل بیش از بیست سال است مجبور به فرار شده، اکنون با گرفتن قیافه انقلابی و رزمنده و معلم، فعالین داب را سرزنش کنند که چرا ٢-٣ سال است به تبعید آمده اید. سبک است، شرم آور است. اینکار را نکنید. واقعیت اینست “داب” هم حداقل ۶-٧ سال فضای مبارزاتی دانشگاه دستش بود و نمونه ای از امکان تشکل یابی کمونیستی را به نمایش گذاشت. اتفاقا اگر “کمدی” در کار باشد دگردیسی سیاسی شماست. لابد “چپ روی” کرده اند؟ زمانی  دانشجویان “بی ریشه” با همان نظرات “بی ریشه” منصور حکمت دهها نشریه مارکسیستی در تمام دانشگاههای ایران راه انداختند همه انگشت تعجب به دهان گرفته بودند. بعضیها میگفتند: “بلوف است” و باور نمیکردند اما وقتی ابعاد سرکوبها معلوم شد و رهبران داب دستگیر و “فراری” شدند. و دهها نفرشان به خارج کشور-بله- “فرار” کردند ابعاد حرکت آنها روشن شد. برای جان بدر بردن مجبور به ترک ایران شدند. خیلی ها از چپ و راست اپوزیسیون و پوزیسیون جمهوری اسلامی که انصافی داشتند، به تحسین آنها پرداختند. بعد از سرکوبهای سال ۶٠ برای اولین بار پرچم کمونیسم را در دانشگاه برافراشتند. صمیمانه در تلاش همسرنوشت شدن با جنبش کارگری و فعالین کارگری بودند، برای کارگران کلاس کاپیتال گذاشتند و دهها مورد دیگر. امثال بهمن شفیق به خود میبالیدند که کمونیسم در دانشگاه زنده است ولی وقتی خط سیاسی آنها توسط جمهوری اسلامی و پروکاتورهای پلیس در اپوزیسیون به حزب “حکمتیست” منتسب شد آن وقت فاصله گرفتن و بد و بیراه گفتن این “دوستان نیمه راه” به آنها شروع شد. البته این روش در دنیای سیاست اسم دارد و بهمن بهتر از من میداند که اسم آن اپورتونیسم است. خود بهمن شفیق بیست سال دنباله روی ازنظرات “بی ریشه ” منصور حکمت را در کارنامه سیاسی خود دارد. چگونه به خواننده مطالبش آنرا توضیح میدهد؟ آیا ایشان اغفال شده دنبال نظرات “پست مدرنسیتی” منصور حکمت افتاد؟ این چه نظرات “بی ریشه ای” است که ٣٢ سال است مقدرات کمونیسم معاصر ایران را رقم زده است؟

 

 نتیجه

جمهوری اسلامی بعنوان جانشین رژیم شاه دو وظیفه اساسی داشت الف- سرکوب انقلاب ۵٧ به نام انقلاب.

 ب- نمایندگی بورژازی .در اجرای هر دو وظیفه موفق بود! جمهوری اسلامی در طول این سه دهه از فائق آمدن بر بحران اقتصادی،سیاسی و فرهنگی عمیق اش ناتوان بوده است. سالهاست با این بحرانهای مزمن دست و پنجه نرم میکند.راه حلهای مختلفی را تجربه کرده است.ازدوره رفسنجانی و تلاش نافرجام برای تبدیل شدن به اقتصاد” نیک”  تا “دوخرداد” و بعدا عروج احمدی نژاد و متعافب آن “جنبش سبز” در سال ٨٨  تماما در جهت حل بحران های گریبانگیر رژِیم اسلامی بوده است. در عصر گلوبالیزاسیون هر حکومتی که نماینده بورژوازی باشد در جهت “انباشت سرمایه” تلاش میکند و جمهوری اسلامی از این قاعده مستثنی نیست.اما جمهوری اسلامی به دلیل بحران مشروعیتی که از بدو تشکیل با خود حمل میکند با سایر دول” متعارف” سرمایه تفاوت اساسی دارد. در جمهوری اسلامی هر اعتراض کوچک فورا به “مرگ بر جمهوری اسلامی” تبدیل میشود این در حالی است که در یونان، فرانسه ، انگلستان و سایر دول “متعارف” اعتراضات میلیونی و حاد هیچ وقت به شعار “مرگ بر حکومت فرانسه” یا یونان تبدیل نمیشود. درایران تا زمانی که مردم کماکان برای خوردن” بستنی قیفی” باید منتظر فتوای رهبر باشند.چشم انداز حل بحران عمیق جمهوری اسلامی دور از انتظار است!و هر روز حادتر خواهد شد.تنها راه دخالت طبقه کارگر برای بدست گرفت قدرت سیاسی و جارو کردن آن است.جمهوری اسلامی در این مدت همه راهها لیبرالی-چینی و غیره را امتحان کرده است. راه برون رفت انقلاب کارگری است.

 

دیدگاه منصور حکمت در آثار مختلفی که به آن اشاره شد بر “ماهیت بورژوازی” جمهوری اسلامی تاکید دارد نسبت دادن بی توجهی به طبقه کارگر و سازمان یابی اش با آثار وی خوانایی ندارد.

تلاش برای متشکل کردن کمونیستها و گرایش کمونیستی دورن طبقه کارگر، پافشاری بر تحزب کمونیستی بعنوان تنها ابزار کارآمد برای سرنگونی نظام سرمایه داری و متشکل کردن کمونیستهای کارگری در ایران و عراق نمونه های زنده ای از این کار ارزنده بود.نمیشود هر وقت قافیه به تنگ آید کاسه کوزه ها را سر منصور حکمت شکست. شما که  “بی ریشگی” مبانی کمونیسم کارگری را جار میزنید، میشود برای خواننده مبانی کمونیسم خود را در رساله ای یا جزوه ای بیان کنید؟ میشود مستقلا “تفاوتهای” خود را با کمونیسم کارگری روی پای خود منتشر کنید؟ اینها حداقل انتظاری است که خواننده از شما دارد.

 

پایان

 

برای مطالعه” دولت و انقلاب” لنین و” دولت در دوره های انقلابی” حکمت به سایت زیر مراجعه کنید

 

http://www.public-archive.net