پریدلان
پریدلان ِ صبوری که کس نیازردند
طریق مِهر گرفتند و رنج ها بردند
صبورسرگذراندند و صخره سا ماندند
زمانه تیغ زد و سر فرو نیاوردند
گل همیشه بهاری به سر بلندی سرو
که با وزیدن بادی فرو نپژمردند
دلیل و علّت ِ هستی ، کلید ِ تفسیرش
خمیر وگوهر مستی ، عصاره و دٌردند
شهاب و شیر وشانی که بر قفس یا دار
شغال و روبَه ِ دون را به هیچ نشمردند
تو ای گراز بتاز اندرین مزارع و باغ
که کشتزار رها ماند و شاخه ها تردند
برو شغال ، برو رقص و پایکوبی کن
که دشت برتو تهی گشت و هستی اش بردند
در این کشاکش شطرنج عشق و نفرت اگر
پیادگان و سواران ما دل افشردند
دریغ نیست ! نه دردی !نه جای هیچ شگفت
وزیر مانده و غمها که یورش آوردند !
——————————————————-
بامداد بیستم مرداد۸۵
ماهشهر
خاک وتاک
در این دوران تلخی که مرارت ها فراوانند
کجا باید پناه آریم ؛ جز آنجایی که یارانند ؟
اگرخاک است و بی آبی و گرتاک است وبی تابی
بنازم نسل ِ باران را که عین ِ چشمه سارانند
رفیقانم کجا رفتند بگو ای صبح آزادی
عزیزانم که می دانی همه مرغ سحرخوانند ؟
یقیناً غربت است آنجا که بی یاران غمخواریم
واز غربت بتر اینجا که کفتار و شغالانند
« ورای حد تقریر است شرح آرزومندی » (۱)
بیا حافظ ولی بنگر بسی در خط ّ ِ پایانند !
شما ما را مسنجید از طریق عقل ِ بازاری
که ره پویان راه عشق کجا سود وزیان دانند ؟!
صفایی هست اگر اینجا ، وفایی هست اگرباما
خوشا بر حلقه ای کانجا پراز این و پرازآنند
فدای همّت آن گل که در مرداب میروید
و تفسیرش ازاین هستی که درژرفاش حیرانند
از این نامردمی ها و ازاین تاراج بی پروا
یقیناً رفتنی هستند و اینها هم نمیمانند
یگانه حسن این عالم ،همین تغییر و تغییر است
که ما در متن آن هستیم و فیلسوفانش میدانند !
یکی رفت و یکی آمد ، وزیری هم نمی ماند
در این شطرنج عشق آری ،همه مات اند وحیرانند!
———————————————————–
(۱) مصراعی از حافظ
ماهشهر
۹اسفند۸۶