جای پای تو

از پله ها خواستم که به جای پای تو خاک نپاشند
و باردیگر آن گونه اسیرم نکنند که هیچ برجی صدایم را نشود
باید بر می گشتم
چیزی در ابتدای راه جا مانده بود
   چیزی که مثل خاطره بود
      مثل نگاه قدیمی شب
مثل حرارت دلنواز خیابان

باید بر می گشتم
نمی توانستم تو را در ابتدای راه جا بگذارم
و خودم شبانه با پل بشکنم

اگر مه می گرفت
تو را گم می کردم
اگر شهر خیس می شد
من دیگر نمی دانستم
در کدام ساحلی جای پای تو را پیدا کنم
که نا خدائی برای من سوت بکشد
و ملوانی برای من دست تکان بدهد

پیش از آن که عابران به کلماتم پشت کنند
دوباره باید کنار رودخانه بایستم
مگر که چلچله های آخر تابستان صدایم کنند
و از پله های مه گرفته بخواهند که مرا
مثل شهرهای خسته
زیر پای آفتاب نریزند

کوچه ها را بیدار کنید
کسی زیر پل می خندد
نوازنده می گوید که خیابان شکوفه داده است
اگر این پرنده ازشهر برود
بچه ها دیگر به همدیگر نگاه نمی کنند
و سپیده دیگر غنچه ها را نمی بوسد

از پله ها خواستم که اسیرم نکنند
باید بر می گشتم
کسی را جا گذاشته بودم.
شهریور۱۳۹۰