دنیای جان بولتون و دنیای دکتر سوایر

در میان خبرهای مربوط به لیبی یک خبر شاید چندان مورد توجه قرار نگرفت. و آن درمورد عبدالباسط المقراحی بود. او را میشناسید؟ او یک لیبایی متهم به بمب گزاری در هواپیمای پان آمریکن در سال ١٩٨٨ است که به مرگ ٢٧٠ نفر منجر شد. او در اسکاتلند منطقه ای که هواپیما سرنگون شد، محاکمه شد و به مدت ده سال در زندان بود. البته او مدام دست داشتن در بمب گذاری را انکار کرده است و تناقضات زیادی در پرونده او وجود داشت که هیچگاه روشن نگردید. حکومت محلی اسکاتلند در سال ٢٠٠٩ با این توضیح که او به دلیل ابتلا به سرطان پروستات چندماهی به عمرش باقی نمانده، اجازه داد او بعد از ده سال زندان، به لیبی بازگردد. این تصمیم با مخالفتهای زیادی در انگلستان و آمریکا مواجه شد و دولت اسکاتلند متهم به مماشات با رژیم قذافی شد و بشدت زیر فشار قرار گرفت.  مخالفین میگفتند که  المقراحی به دلیل جنایت عظیمی که کرده است می بایست میماند و در زندان میمرد. این بطور خلاصه   سابقه خبر بود. اما با عقب رانده شدن رژیم قذافی از تریپولی یا طرابلس، مدافعان بازگرداندن مقراحی به زندان و بویژه حکومت آمریکا دوباره فعال شدند و تلاششان این بود که المقراحی توسط دولت جدید لیبی پیدا و دستگیر شود و برای گذراندن بقیه دوره زندانش به اروپا یا حتی به آمریکا بازگردانده شود.

و تازه ترین خبر این بود که خبرنگاران برخی رسانه ها محل اسکان المقراحی را پیدا کردند و توانستند به خانه او راه یابند و با خانواده اش گفتگو کنند. معلوم شد که المقراحی آخرین لحظات زندگیش را میگذراند و آشکارا در حالت کما و در آستانه مرگ قرار دارد. کمپین گران مزبور و در راس آنها “میت رومنی” از چهره های شاخص جمهوری خواهان آمریکا با این وجود بر موضع خود پافشاری کردند و گفتند او باید در زندان بمیرد. جان بولتون نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل گفت “المقراحی باید به اعدام محکوم میشد. او ٢٧٠ نفر را کشته است. و تنها ده سال در زندان بوده است. حتی به حساب ریاضی برای کشتن هر نفر او دو هفته در زندان بوده است. این بهیچوجه کافی نیست.”  هستند کسان دیگری در کمپین برای جانباختگان هواپیمای لاکربی که با همین استدلال در تمام سالهای اخیر خواهان حکم اعدام برای مقراحی بوده اند. این یک برخورد منطقی و ساده و سرراست به جنایت است: منطق جنایت و مکافات. منطق قصاص و عقوبت و انتقام. منطق اینکه بالاخره کسی که جنایت کرده نباید آب راحت از گلویش پایین رود. به این باز میگردم.
اما در همین رابطه یک برخورد دیگر را نیز شاهد بودیم که انگیزه من برای نوشتن این یادداشت این برخورد بود. دکتر جیم سوایر  Jim Swireکه دختر خود “فلورا” را در بمب گذاری لاکربی از دست داده است و یکی از کمپین گران لاکربی است که تلاش کرده است تا حقیقت روش شود، میگوید “المقراحی را باید راحت گذاشت که بدون تحقیر و با منزلت لحظات آخر زندگیش را بگذراند. من فکر میکنم با توجه به تمام مراحلی که او گذرانده او باید در کنار خانواده اش در تریپولی در آرامش بمیرد. فکر بازگراندن او در این شرایط بسیار وحشیانه است. این شخص تقاضای تجدید نظر در حکمش را پس گرفت تا بتواند در کنار خانواده اش بمیرد. او حق دارد در روزهای آخر عمرش در آرامش باشد.” دکتر سوایر در اشاره به اینکه خانواده مقراحی گفته اند شرایط لیبی باعث شده است که او به دارو و دکتر دسترسی نداشته باشد، گفت “من دوست دارم در این لحظات سخت و بی دارویی به او کمک کنم اما با توجه به  پیچیدگی اوضاع نمیدانم این امکان برایم وجود خواهد داشت یا نه”

با خواندن این جملات اشک در چشمان من جمع شد. شما چظور؟ دکتر سوایر هم مثل من و شما نمیداند که آیا واقعا این شخص قاتل آن ٢٧٠ نفر و از جمله دختر عزیز او بوده است یا نه. و یک احتمال را این میدهد که او قاتل است. اما او بر خلاف شیوه ای که طی قرون و اعصار رایج بوده است، خواهان انتقام نیست. خواهان قصاص نیست. میگوید این شخص حق دارد در لحظات آخر زندگیش تحقیر نشود و مثل یک انسان، با منزلت بمیرد.  منطق او هم ساده و سرراست است: مقراحی چه قاتل چه بی گناه یک انسان است. مقراحی در این شرایط خطری برای جامعه نیست. او در حال مرگ است و فکر انتقام گیری از او وحشیانه است. او سزاوار اینست که مثل انسان لحظات آخر زندگیش را بگذراند و بدون تحمل تحقیر و مجازات و انتقام گیری بمیرد.

کدام نگاه و کدام منطق؟

من دکتر سوایر و افکار او را نمیشناسم. نمیدانم او دقیقا چگونه به این سادگی دارد خلاف جریان حرف میزند. هضم برخوردهای او برای میلیونها نفر در سراسر جهان که اندیشه هایشان را از رسانه ها و تبلینغات حاکم گرفته اند، سخت و غیر ممکن است. یک قاتل و مرگ با منزلت؟! یک قاتل و آرامش؟! دراز کردن دست دوستی و محبت به سوی یک قاتل؟!

براستی کدامیک منطقی تر است؟ کسی که قتل و جنایت کرده آنهم در این ابعاد باور نکردنی منطقی بنظر میرسد که در زندان بپوسد. و تازه جناب سناتور آمریکائی اگر میتوانست او را ٢٧٠ بار به شیوه جمهوری اسلامی قصاص میکرد. زیرا او قاتل است  و حقش همین است. زیرا عدالت در مورد قربانیان او باید رعایت شود و قاتل باید اعدام شود یا در بهترین حالت در زندان بپوسد. این منطق حاکم بر تمام جوامع تاکنونی بوده است که هنوز هم در بسیاری از کشورها حاکم است. عریان ترین و سرراست ترینش را هم جمهوری اسلامی بر اساس قوانین اسلامی پیاده میکند و میگوید قتل در برابر قتل، چشم در برابر چشم، و دست در برابر دست. و آنرا سر راست عملی میکند. خیلی ها خشونت جمهوری اسلامی و طالبان و امثالهم را قبول ندارند ولی هنوز به مجازات مجرم و قاتل تاکید دارند. یعنی منطق و نحوه حرکتشان بر اساس مجازات و انتقام است.

اما منطق دیگری هم وجود دارد که همان است که اینجا دکتر سوایر آنرا نمایندگی میکند. این نحوه برخورد را شاید بشود منطق اجتماعی یا انسانی نام نهاد. اساس این حرکت بر انتقام نیست. بلکه اساس آن بر اینست که جامعه باید از خشونت و جنایت مصون نگه داشته شود. جنایتکار نباید بتواند بیشتر جنایت کند.  اما در عین حال باید تلاش کرد او را اصلاح کرد و از جنایت کردن باز داشت. باید تلاش کرد ریشه های جنایت کاری را شناخت و آن ریشه ها را خشکاند. در این منطق اعدام و حبس ابد معنایی ندارد زیرا راه را بر اصلاح جامعه و فرد می بندد. زیرا جامعه و مردم و قربانیان از انتقام نفعی نمی برند. بلکه بر عکس انتقام و اعدام و قصاص و کشتار و حبس ابد و تحقیر و مجازات مجرمین راه را بر ادامه زنجیر وار قتل و جنایت باز میگذارد. تاریخ جوامع کنونی شاهد این مدعاست. جوامعی که بر تحقیر و توهین و سرکوب و ستمگری و محرومیت اکثریت مردم استوارند و از نظر ما ریشه تمام جرم و جنایات در همینجاست.

براستی شما خوانندگان چه فکر میکنید؟ از اینکه قاتلی عقوبت و مجازات نشود و مثلا در جایی آرام به مطالعه و آموزش مشغول باشد ناراحت نمیشوید؟ حتی اگر بدانید که او دیگر قاتل نیست و نخواهد بود؟ آیا اگر بجای دکتر سوایر بودید که دختر نازنینتان را روی هوا وحشیانه کشتار کرده بودند، بازهم حاضر بودید به کمک قاتل بشتابید؟ این سوالی است که باید با جسارت به آن جواب داد تا معلوم شود که هرکس کجا ایستاده است و تا چه حد به منطق دنیای غیر انسانی کنونی آلوده است.
ظاهر قضیه اینست که بحث بر سر اختلاف بر سر مساله مجازاتهاست. بر سر مخالفت یا موافقت با اعدام و حبس ابد است. اما بنظر من مساله بسیار از این فراتر میرود. حقیقت اینست که بحث بر سر دو نوع تفکر است. دو نوع جهت گیری اساسا متفاوت و دو دنیای متفاوت است. اینکه کسی خواهان انتقام و عقوبت و قصاص باشد، او را به یک سنت طبقاتی وصل میکند، و کسی که مثل دکتر سوایر به بهبود جامعه و فرد می اندیشد و در پی انتقام نیست به سنت طبقاتی دیگری تعلق دارد که مدرن و انسانی و سوسیالیستی است. حتی اگر خود دقیقا اینرا نداند. از نظر من دنیا عمیقا و وسیعا به نگاه و برخورد دکتر سوایر نیاز دارد تا از تاریخ توحش خود کاملا عبور کند. شما چه فکر میکنید؟*