لندنی های بد

کانون مدافعان حقوق کارگر- با دیدن تصاویر سوختن ‌اتومبیل­ها در آتش، غارت فروشگاه­ها، تخریب ویترین‌ها و سرانجام فرار عده‌ای و تعقیب پلیس با اسب و باتوم، قرار است فقط یک چیز در ذهن مخاطب نقش ببندد:

“مقابله قانون با مهاجمان غارتگر”.

این جاودیی است که حامیان وضع موجود جهان، به کمک رسانه ها می توانند تعاریف ما را از کنش­ها و واکنش­های اجتماعی تغییر دهند. آنها می­توانند از بین برداشت­های احتمالی، به چند برداشت کم خطرتر و یک برداشت نهایی، جهت بدهند و این کار را بدون اینکه به­درستی متوجه آن شویم، به گونه­ای انجام دهند که همگی باور کنیم برداشت دیگر اشتباه، یا غیر اخلاقی و غیر اجتماعی است. بنابراین ما حتی پیش از آنکه توان اظهار نظر پیدا کنیم، خودمان در مقام نخستین سانسورچی وارد میدان می­شویم! در واقع ما تنها قادریم از بین آنچه آنها تجویز می­کنند، انتخاب کنیم. انتخابی که تنها در ظاهر متفاوت است و در نهایت، همانی است که باید برگزیده شود. همین می­شود که همگی با هم، اگرچه با داشتن نوعی استقلال تو خالی تحلیلی، به این نقطه می­رسیم که بله! آنها یک عده آدم  قانون­شکن هستند که جز عیاشی و تخریب کور، هدف دیگری ندارند!

رسانه­ها با نمایش مکرر صحنه­های غارت، کاری می­کنند که مردم به همین نظم موجود، دو دستی بچسبند و هرگونه نوسان در روال منطقی سرمایه­داری را، مانند اختلالی در نحوه مصرف و باز توزیع درآمد ملی قلمداد کنند. آنها اخلال در فروش فست فودها و حراج­های آخر فصل فروشگاه­های بزرگ را مانند فرصت­سوزی درک می­کنند. تلوزیون به طور دائم، کلمات اوباش و دزدان و مهاجمان را تکرار می-کند و مخاطبان هم به بلغور آنها می­پردازند. تلوزیون زبان تازه­ای برای صاحبان ثروت و قدرت خلق می­کند تا نگرانی مردم، بیش از برنامه­های مالیاتی و سیستم آموزشی دولت، به سمت هیولایی به­نام “شورش مردم حومه های شهر” برود. آنها دریافته اند که مردم، گاهی نیز به مشاهده برخی صحنه­های شورش و هیجان نیاز دارند، ولی بهتر می-دانند که چطور معنای شورش­ها را جابه­جا کنند.

(آنها مردم را به خوب و بد تقسیم می­کنند و خوب از نظر آنها، مثلاً کارگری­ست که پول استثمارش را صرف انتخابی آزادنه بین هزاران کالای مصرفی در فروشگاه زنجیره­ای کند و اگر اعتراضی در ذهنش نقش بست، آن­را نه با همکارش، بلکه با مدیر تولید کارخانه در میان بگذارد.)

مگر نه این است که آنها از یک طرف سقف بدهی­های دولتهای­شان را افزایش می­دهند و از طرف دیگر، آنها را ملزم به پرداخت کمک­های کلان مالی، مثلا به مردم قحطی زده سومالی می­کنند؟ مگر جز این است که همواره باید عده­ای گرسنه در حال احتضار وجود داشته باشند که ساکنان جزایر آرام سرمایه­داری، به همین کنسرو از راه استثمار به­دست آمده رضایت دهند؟ مگر جز این است که آنها مردم را راضی کرده­اند که میلیاردها دلار برای امنیت آنها در کابل و بغداد هزینه می­کنند؟ حالا چطور ممکن است در برابر هرج و مرج طلبی در قلب تپنده انباشت ثروت، به راحتی گذشت؟ چطور می­شود باز هم طوری وارد عمل شد که شک و شبهه­ای برای پوچی کنوانسیون­ها و سازمان­های حقوق بشری پیش نیاید؟

تنها کار مقرون به صرفه همین است که از اساس، جلوی بروز این پرسش­ها را گرفت! نگاه­ها نباید به سمت طرح پرسش از ضعف­های ساختاری سرمایه­داری هدایت شوند. باید تعدادی مقصر مستقل پیدا شوند. باید مردم به­جای آن­که به مغزشان رجوع کنند، تصاویری را جلوی چشمان­شان تکرار کرد. باید به آنها گفت که اشکال، نه از سیستم، بلکه از کژکاری و بدکاری برخی از اجزای بیرون از سیستم است. کسانی که نمی­خواهند مثل ما باشند؛ کسانی که جرات می­کنند ارزش­های شهروندی را زیر پا بگذارند.

سیستم با همدستی شاخه­های وسیع فرهنگی و رسانه­ای، مانعی جدی بر سر راه پرسش از بدکاری خودش ایجاد می­کند؛ مانعی که باعث می­شود تا همواره به­دنبال مقصر، جایی بیرون از سیستم بگردیم. سیستم خود را مانند یک نظام مقدس نمایان می­کند که هرگونه پرسشی از ماهیت آن، مانند یک گناه کبیره تلقی می­شود؛ گناهی که عاقبتی جز به “مهاجم و عاصی” شهره شدن، ندارد. آنها اجازه نمی­دهند کسی بپرسد چرا آن­همه مدح و ثنای آزادی و حق انتخاب، تبدیل می­شود به خشونت کور شهروندان لندنی؟ اگر به­راستی راهی برای بروز صداهای خاموش مردم حومه موجود است، پس چرا آنها دست به تخریب و غارت می­زنند؟ چه چیز به­راستی ترسناکی در این شورشیان وجود دارد که باید با پوشیدن لباس نارنجی، دور شهر گردانده شوند و معابر عمومی را نظافت کنند تا درس عبرتی برای سایرین شوند؟

آنچه از نظر سیستم، یک عفونت خطرناک است که باید از سرایت آن به دیگر بخش­های جامعه جلوگیری شود، در واقع چیزی به­جز اعتراض مردمی واپس رانده و تهی­دست نیست. آنها در نظام شسته و رفته دموکراتیک سرمایه‌داری جذب نشده‌اند و با وجود سابقه دیرپای فعالیت صنفی و حزبی، جایی برای­شان در نظر گرفته نشده است. خشونت عیان مردمی از جنس مردم حواشی لندن، محصول سیستمی است که خشونت را درون خویش پرورش می­دهد، ولی با اشکال نوینی آن­را مهار و پانسمان می­کند. وقتی در یک نظام موصف به مردم­سالاری، این­همه اوباش وجود دارند که ظرف یک روز، چنان بلوایی به­پا می­کنند، باید از اساس به ماهیت و به ژست­های فرهنگی نخبگان سیاسی تردید کرد. همواره هم باید تردید کرد!

چند سالی است که سر و کله این مردم بد، هر از چندی در پاریس، هامبورگ، آتن و مادرید پیدا می­شود و از این پس، باید در انتظار کم شدن فواصل حضور و عمیق­تر شدن خشونت­شان باشیم. شاید سیستم برای فرار از تکرار، نامی تازه برای آنها در نظر بگیرد؛ شاید هم ما باید به این عناوین و اوصاف شک کنیم و تعریف­مان را تازه نمائیم. شاید مردم بد، همان­هایی باشند که با تمام وجود، در پی یک روز خوب‌اند!