درباره ضرورت تحزب کمونیستی

جامعه ایران در یک غلیان انقلابی است. یک دوره از اعتراضات تند توده‌ای آمدند و جمهوری اسلامی را به چالش طلبیدند، زورآزمائی‌هائی کردند و تجاربی کسب کردند، عقب نشینی‌هائی به آنها تحمیل شد و توده ها اکنون خود را برای یک دوره دیگر از زورآزمائی با جمهوری اسلامی آماده می‌کنند. آنچه که آن اعتراضات توده‌ای به ما آموخت، در میان بسیاری دیگر از درسها، این است که فعال کمونیست و سوسیالست و فعال کارگری نمی‌تواند کناری بایستد و انتظار این را داشته باشد که خود این اعتراضات سمت و سوئی رادیکال و سوسیالیستی بگیرند. در واقع سمت و سوئی میلیتانت به خود می‌گیرند، اما عاقبت مطلوبی نخواهند داشت. انقلاب ١٨۴٨ فرانسه به ما نشان داد. انقلاب ١٣۵٧ ایران به ما ثابت کرد و دهها نمونه دیگر.
ویکتور سرج (Victor Serge) که تا قبل از پیوستن به حزب بلشویک و انترناسیونال سوم، یکی از رهبران گرایش آنارکوسندیکالیستی در بلژیک، فرانسه و اسپانیا بود، درباره لنین و انقلاب روسیه می‌گوید که انقلابات کس و کسانی را لازم دارند. درباره این کس و کسان می‌گوید لنین “آن کس” است و “آن کسان” هم حزب و اعضای حزبی مثل حزب بلشویک است. می‌گوید که “اگر حزبی با قوت تشخیص درست و اراده داشته باشیم، تاریخ ساز خواهد بود.” در ادامه می‌گوید اما اگر این چند عنصر در انقلابی غایب باشند، “هیچ اتفاقی (مثبت) نخواهد افتاد؛ رفرمیسم آن انقلاب را به کوره راه بی افقی هدایت خواهد کرد و در این بین خون بیهوده زیادی هم به جوش خواهد آمد.”
اما بی انصافی است اگر فعالین رادیکال و سوسیالیست را به “کناری ایستادن” صرف متهم کنم؛ منظورم این است که فعال سوسیالیست باید متحزب باشد. این رفقا و دوستان با اوج گرفتن اعتراضات توده‌ای سخت وارد کارزار می‌شوند و از دخالت و شیوه‌های دیگر برای پیش بردن این اعتراضات دریغ نمی‌کنند. منتها مرعوب فرهنگی نسبتا تازه و عقبمانده‌ای شده‌اند و به آن فرهنگ، گاها مباهات هم می‌ورزند: فرهنگ “مستقل بودن و مستقل ماندن”! و یا در بهترین حالت دائم درباره تشکیل حزب کمونیستی حرف می‌زنند و آن حزب را به ما وعده می‌دهند، اما نمی‌دانیم که بالاخره از نظر اینها این عمل چه موقعی قرار است صورت بگیرد. می‌گویم این یک فرهنگ نسبتا تازه عقبمانده است؛ برای اینکه آنچه که کمونیستها را از آنارشیستها و حداقل در مورد تلاطمات انقلابی در یک مورد مشخص تفکیک می‌داد، تحزب و پافشاری کمونیستها بر اهمیت تحزب کارگران بوده است. امروز منتها ورق برگشته و حمله شدید و کمرشکن بورژوازی بعد از فروپاشی دیوار برلین به تحزب کمونیستی، تحزب گریزی در بین بخش وسیعی از فعالین چپ را مد کرد! این منطق را از تئوریسین‌های بقول مارکس مبتذل پذیرفتند که “مشکل کارگران مستقل نبودن است”! “مشکل کارگران حزبیت و تحزب کمونیستی است”! به نظر من اعتراضات و انقلابات ٢٠١١ در اروپا و خاورمیانه، این بحث را امروز سر جای واقعی اش گذاشته است. تا کارگر و جامعه معترض حزب نداشته باشد، باید مدام، مثل مورد مصر و تونس، در حال انقلاب و اعتراض باشد! و جالب هم اینجاست که این توده مردم قیام کننده هستند که متحزب نیستند؛ و همه هم متوجه این کمبود این اعتراضات شده اند! طنین این صدا در ایران نمایندگان خط “مشکل کارگران مستقل نبودن است” را حاشیه‌ای کرده است. دیگر نه کسی این رتوریک را تکرار می‌کند و نه کسی گوینده دیروزش را جدی می‌گیرد. طنین این صدا، منتها هنوز تعداد زیادی از چپها و کمونیستهای جامعه ایران را متقاعد متحزب شدن نکرده است.
حکمت این بحث من، روبرو شدن با چند بحث از جانب افراد متعددی است در این دوره که یا متحزب نیستند و برای این کارشان بهانه دارند و یا هنوز در تدارک آن هستند. و یا اینکه در واقع حزب دارند، اما آن را بعنوان حزب معرفی نکرده و نمی‌کنند.

کارگران حزب ندارند!
گفتم که افراد متعددی در واقع در دو طرف یک بحث قرار گرفته‌اند و با زبان و ادبیات خود، حرفهائی زده‌اند که در چهارچوب همین دو قطب می‌گنجند. از میان تعدادی که متحزب نیستند و برای آن حرف هم دارند، اجازه بدهید به دو مثال نوعی اشاره بکنیم. یکی از این انواع ظاهرا اهمیت حزب را می‌دانند، به اهمیت حزب در فرموله کردن مطالبات طبقه کارگر اشاره می‌کنند و غیره، اما “حزبی کمونیستی که طبقه کارگر را نمایندگی کند”، نمی‌شناسند. و، یکی از نمونه‌های دیگر هم محافلی هستند که از سال ١٣۵۶ و ۵٧ تاکنون به دنبال “موانع سر راه تشکیل حزب” سرگردانند. اگر هم حزبی درست کنند، بعد از مدتی به این نتیجه می‌رسند که هنوز حزب نیستند و باید بیشتر در این باره تحقیق کنند!
درباره این آخری بالاخره آدم نمی‌داند چه بگوید. بحثهای جدیدشان فعلا معلوم نیست که چه هستند؟ جنبش کمونیستی یک دوره نسبتا طولانی‌ای بر سر “موانع تشکیل حزب کمونیست چه‌ها هستند” بحث کرده است و تز و تئوری‌های موجود که در واقع خود موانع واقعی تشکیل حزب کمونیست بودند را نقد کرده و از آنها عبور کرده است. بازگشت به آن بحثها معلوم نیست چه حکمتی دارد!؟
بحث اولی هم در واقع در محدوده‌ای دور می‌زند که قبلا جواب گرفته‌اند. “حزبی که به طور واقعی حزبی کارگری باشد” یعنی چه؟ یعنی اگر حزبی مثل من فکر کرد آن حزب، حزب کمونیستی کارگری واقعی است و طبقه کارگر را نمایندگی می‌کند!؟ تمام اعضایش کارگر باشند؟ بالاخره معیار آن چیست؟ چه کسی قاضی این معیارهاست؟
احزاب برنامه دارند. قعطنامه و مصوبه و کنگره دارند. کارنامه و بیلان کار عملی دارند. ما حزب سربازخانه‌ای کارگری نداریم. یعنی اینکه از دهان و قلم فرمانده حزب هر چه بیرون آید، همه مثل آیه‌های قرآن به آن قسم بخورند و ردخور نداشته باشد؛ اما حزب تک بنی کارگری داریم. یعنی حزبی که جبهه‌ای از گرایشات و جنبشهای مختلف نباشد. یک جنبه مهم بحث جنبشها در همین تک بنی بودن گرایش کمونیستی کارگری است.

کارگران حزب نمی‌خواهند!
آن طرف دیگر قطب بحث، بحثی است که کارگران حزب لازم ندارند. یک نکته‌ای که افراد ضدکمونیست کارگرنما می‌خواهند به خواننده بگویند این است که کارگر برای پیروزی و تحقق مطالبه خود به حزب احتیاجی ندارد! این مشخصه تمام گرایشاتی است که می‌خواهند کارگر در این دنیا برده مزد باقی بماند. چه این افراد صاف و ساده مقصر سرکوب کارگران را خود کارگران بدانند؛ چه آنکه شبه آنارکوسندیکالیست باشند. ویکتور سرج در ادامه بحث یادشده بالا، در توضیح حزب می‌گوید که یک کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری می‌تواند چنین نقشی (نقش یک حزب) را بازی کند. او سپس می‌نویسد آنچه که جریانی درباره خود می‌گوید اهمیتی ندارد، بلکه آنچه که مهم است این است که این جریان چه کار می‌کند! و مثال فدراسیون آنارشیست ایبری (federacion anarquista iberica) عضو CNT در اسپانیا را می‌آورد و می‌نویسد: “این جریان همیشه مدعی بوده که حزب نیست؛ اما در عالم واقع به معنای واقعی کلمه، جز حزب چیز دیگری نیست.” تمام کارگرپناهانی که با بهانه استقلال کارگران از جناحهایی از رژیم جمهوری اسلامی دفاع کرده‌اند و یا از سیاستهائی از جناحهای رژیم حمایت کرده‌اند، خود را مجبور دیده‌اند که در برابر تحزب کمونیستی کارگران بایستند. و با اینکه ظاهرا مستقل از احزاب عمل کرده‌اند، اما تا بناگوش حزبی عمل کرده‌اند. منتها بقول ویکتور سرج، بخود نگفته‌اند حزب؛ و چون “تحزب”شان در خدمت بردگی مزدی بوده است، بخود گفته‌اند هیأت مؤسس، فعال کارگری، کمیته فلان، انجمن فلان، ضد سرمایه داری، لغو کار مزدی، مستقل و غیره. ما اینها را به رسمیت شناخته ایم؛ اما اجازه نداده‌ایم که این چنین قورباغه را رنگ کنند و به جای قناری به کسان دیگری بفروشند! در عین حال برای فعال کارگری و یا فعال جنبشهای دیگری هم که باوری به تحزب نداشته است، و خود را ملزم به دفاع از جمهوری اسلامی ندیده است و یا فعالیتهایش را هم با حمله به تحزب کارگران تزئین نکرده است، احترام گذاشته‌ایم و ایشان را در انجام فعالیتهایش یاری هم رسانده‌ایم.
نکته دیگر اینکه یکسری از ضدکمونیستهای کارگرنما به جریانات راست جامعه برای تشکیل و مسلح شدن به حزب ایرادی نمی‌گیرند و آن را حق مسلم ایشان می‌دانند. منطق اینها این است که کارگر نباید خود را به ابزار جامعه سرمایه داری مسلح کند. حزب، از هر جنسی و هر ترکیب و با هر برنامه و تاکتیک و استراتژی‌ای، یک سلاح بورژوائی است و کارگر باید از آن پرهیز کند! قضیه “درهم شکستن ماشین بورژوازی” در دست این طیف به یک کاریکاتور تبدیل می‌شود. در جامعه ایران امروزی، “کمیته هماهنگی ایجاد تشکل کارگری” نمونه تیپیک یک جریان مضر بحال کارگران است که به شیوه بالا درباره “درهم شکستن ماشین سرکوب بورژوازی” حرف میزند. اما طنز تلخ اینجاست که اینها با جریان ضدکارگری شوراهای اسلامی کار با ملاطفت برخورد میکنند، اما در هر دو سطری که در هر موردی بنویسند، حداقل یکبار به تحزب کمونیستی کارگران بد و بیراه می‌گویند. همچنانکه بالاتر اشاره کردم، ویکتور سرج اینها را خوب فرموله کرده است. درهم شکستن ماشین سرکوب بورژوازی بدون تحزب کمونیستی کارگری ممکن نیست.*
٢٢ اوت ٢٠١١