کدام تشکل کارگری؟

مدتی است که  تشکل "اتحادیه کارگران اخراجی و بیکار" در سنندج اعلام شده است. اتحادیه کارگران اخراجی و بیکار در واقع  اجتماعی از کارگرانی است که در سالهای اخیر بخصوص در یک سال اخیر در سنندج اخراج شده اند. موسسین اصلی این تشکل، اساسا کارگران اخراجی کارخانه های نساجی در شهر سنندج هستند. قبل از هر چیز باید گفت که اجتماع و اتحاد هر تعداد از کارگران بخصوص فعالین ورهبران کارگری که زمانی نمایندگی کارگران محل کارشان را نیز بر عهده داشته اند کاری مثبت است. از اتحاد هر تعداد کارگر  و یا محافل کارگری در درون طبقه باید حمایت کرد. علاوه بر آن در حالیکه من این یادداشت را مینویسم متاسفانه شیث امانی دبیر این تشکل و صدیق کریمی یکی از همکارانش در زندان رژیم  بسر میبرند. تلاش برای آزادی این دوستان بیوقفه باید ادامه داشته باشد.

سوال و یا بهتر است دغدغه من در اینجا این است که حفظ  و ادامه کاری چنین اتحادی از کارگران اخراجی و منفرد اینجا و آنجا هر نامی روی خود بگذارد چقدر امکانپذیر است؟. آیا تشکلی به نام کارگران اخراجی میتواند پایدار بماند؟ قبل از پرداختن به جواب این مساله با علاقه زیاد انتظار دارم که دوستان متحد در این تشکل هم به این مساله فکر کنند و با دلسوزی و احساس مسوولیت خود را در دغدغه من شریک سازند.  
بدیهی است که کارگر اخراج شد، بیکار است، منفرد است، مطالبه برگشتن به سر کار مطالبه ای  محدود و مقطعی است. حتی صنفی هم نمیتوان نامید. مطالبه مربوط به تعدادی  کارگر است که اخراجشان رسمیت یافته و یا در ازاء آن هم مبلغی ولو ناچیز گرفته اند. بنابراین حول این نمیتوان کارگر را بسیج کرد بجز همان تعداد کارگر اخراجی.
ممکن است کارگران اخراجی نساجی کردستان یک پروسه ۶ ماهه را برای مبارزه برای بازگشت به کار در دستور بگذارند. آنهم نه به تنهایی، بلکه با کمک و حمایت و همراهی کارگران شاغل در کارخانه نساجی. اگردر طول این پروسه، کارگران اخراجی و همکاران شاغلشان زورشان نرسید و نتیجه نداد دیگر مساله ای به نام کارگر اخراجی معنی ندارد و شعاری به نام بازگشت به کار هم دیگر توهم و خیال است. نمیتوان حول آرزو و توهم تشکل و اتحاد درست کرد. در مورد کارگران اخراجی نساجیهای کردستان این اتفاق افتاده است.  بنا براین نه پیگیری مطالبه بازگشت به کار ممکن و نه حتی حفظ و ادامه کاری تشکلی به این نام جا دارد.                 
اما اتحادیه فوق علاوه بر کارگران اخراجی نام بیکار را هم با خود دارد. شاید تصور شود که اگر مساله بازگشت به کار کارگران اخراجی دیگر موضوعیت نداشته باشد و شانسی برای بازگشت به کار کارگران اخراجی نباشد، این اتحادیه کارگران بیکار هم هست.
اما اتحادیه کارگران بیکار هم به خودی خود و به تنهایی شانسی ندارد. جمع کردن کارگران پراکنده و سیال زیر یک سقف اگر غیر ممکن نباشد بسیار دور از دسترس است. بیکاری فقط مسئله کارگرانی نیست که در سالهای اخیر بیکار شده اند. بیکاری امر جدی کارگر شاغل هم هست. اخراج و بیکار سازیهای وسیع یقه همه کارگران شاغل را گرفته است. علاوه بر آن قراردادهای موقت کار و یا  قرارداد سفید هیچ امنیت شغلی برای کارگر باقی نگذاشته است. این خصوصیت شرایط اقتصادی و ویژگی مناسبات کار و سرمایه در کشور ما، تشکل ویژه و پاسخ ویژه خودش را میخواهد. علاوه بر موقتی و ناپایدار بودن تشکل کارگران اخراجی و سیال بودن کارگران بیکار، حل  مساله بیکاری و حتی گرفتن بیمه بیکاری به تنهایی در توان کارگران بیکار نیست. تنها اتحادی از کارگران شاغل و بیکار میتواند جوابگوی وضعیت کنونی باشد.
اگر اتحادیه کارگران اخراجی وبیکار در واقع استارتی برای ایجاد اتحادی میان کارگران بیکار و شاغل باشد باید آنرا چسپید و تقویت کرد. اما متاسفانه این تشکل این سمت و سو را ندارد.
اگر کسی از من بپرسد پس تکلیف این اتحادیه و حال و آینده آن چه میشود؟ جواب من این است:
اولا جمع کردن کارگران اخراجی و اعلام تشکلی به این نام در واقع گذاشتن وظیفه ای بردوش تعدادی کارگر است که از عهده اش بر نمیایند. کارگری که به  اخراج تهدید میشود، در فاصله چند روزی که در جدال با کارفرما و دولت برای حفظ  شغلش است و در کشمکشی که همراه با کارگران محل کارش علیه اخراج درگیراست، ممکن است مبارزه اش به ثمر بنشیند و اخراج نشود. اما اخراج که شد به این معناست که کارگران محل کارش یا زورشان نرسیده و یا در رابطه با اخراج همکارانشان سهل انگاری بخرج داده و دست به کلاه خود گرفته اند. بنابراین کارگر که از کارخانه اخراج شد این پروسه تمام است و کارگر اخراج شده به لشکر بیکاران میپیوندد. در نتیجه اتحادیه یا هر تشکلی به نام  کارگران اخراجی از تاریخ اتمام پروسه اخراج به بعد دیگر معنی ندارد.
دوم اینکه؛ اتحادیه کارگران بیکار هم در شرایط اوضاع ایران و سیال بودن این لشکر بیکاران چنانچه که قبلا هم گفتم اگر غیر ممکن نباشد بسیار پیچیده، دشوار و غیر قابل دسترس است. با یک نگاه به دوروبر خود و جامعه مان این صف پراکنده و سیال کارگران بیکار را میبینیم:
زنان نصف جامعه ما کارگر بیکاراند و حقوق یا بیمه بیکاری ندارند. خانه داری شغلی غیر رسمی اما بی اجر و مزد است. خیل وسیع دستفروشان کارگران بیکارند. کارگران فصلی و ساختمانی سالی چند ماه کاری دست و پا میکنند و بقیه سال بیکارند.  توده وسیعی از کارگران به مشاغل موقت و کاذب یا با خرید و فروش و کار قاچاق از بنادر جنوب تا مرزهای غرب ایران مشغولند تا بخور و نمیری برای خانواده هایشان بیابند…
جمع کردن این لشکر پراکنده و سیال بیکاران زیر یک سقف و تحت عنوان اتحادیه کارگران بیکار، توهم است. باید از نقطه قدرت کارگر شروع کرد نه از نقطه ضعفش. باید از جایی شروع کرد که کارگر بخودی خود درمحل کار متمرکز است، جمع است و حتی به درجه ای متحد است. این قدرت را باید متشکل کرد. حل مسئله بیکاری چه از لحاظ جلوگیری از اخراج و بیکار سازیها و چه گرفتن بیمه بیکاری در گرو این است که کارگر شاغل امروز در این مصاف شرکت کند تا هم امنیت شغلی اش را تامین کند و هم برای همکار بیکار شده اش بیمه بیکاری تضمین نماید. بنابراین تا آنجا که به مسئله بیکاری بر میگردد ما به اتحادی از کارگران شاغل و بیکار نیاز داریم. ما به  تشکل کارگری علیه بیکاری نیاز داریم که بدوا مانع اخراج و بیکارسازی میشود و در صورتی که ز
ورش نرسید برای کارگر بیکار شده تا زمانی که کار جدیدی برایش پیدا نشده بیمه بیکاری میطلبد.
در این رابطه لازم به یادآوری است که گرایشات غیر کارگری در میان کارگران در این نسخه پیچیها برای کارگران نقش دارند. در سالهای اخیر ما شاهد تحرکاتی در میان بخشی محدود از فعالین کارگری و بخصوص در میان اصناف و بخشهای محدود و کم تاثیر طبقه کارگر بوده ایم. در نتیجه این تحرکات، نهادها یا کمیته ها  و جمعهایی ایجاد شده اند. کمیته های پیگیری، هماهنگی، جمعهای بی نام و نشان  از قبیل جمعی از کارگران ایران خودرو، حتی تلاش برای ایجاد مرکزیت برای اینها و … از این جمله اند. 
این تلاشها و کمیته و نهادها علیرغم نیت تشکیل دهندگانش تا کنون کم تاثیر بوده و به نتیجه نمیرسند. من در اینجا به دو دلیل اساسی آن اشاره میکنم:
اولا این تحرکات در میان بخشهای کوچک و کم تاثیر کارگری انجام میگیرند نه در مراکز بزرگ که به دلیل وزن اجتماعیشان تعیین کننده اند. حتی اگر اعضایی از این کمیته ها نمایندگی گوشه ای از کارگران محل کار خود را داشته باشد، اما بدلیل کوچک بودن عرصه و محل کار نتوانسته و نمیتوانند به وزنه ای تبدیل شده و فشاری بگذارد. در نتیجه این کمیته ها و یا جمعها تدر جاشیه مراکز بزرگ کارگری، به نایب و مشاورین و موعظه گران کارگران و ایجاد تشکلهای کارگری تبدیل شده اند. شعار تشکل خوبست یا کار مزدی باید لغو گردد برای طبقه کارگر نه منشا حرکتی است و نه نانی به سفره امروز کارگر اضافه میکند.
مسئله دوم؛ در ناکارآمدی این کمیته ها و جمعها، فرقه گرایی و سکتاریسم است. این کمیته ها در بین و حتی در درون خود رقیب همدیگرند و هر کدام خود را بیشتر از بغل دستی اش، نماینده کارگر بحساب میاورد، بدون اینکه هیچکدام کارت نمایندگی واقعی کارگران یک مرکز کار را در جیب داشته باشند. باوجود این هر فرقه ای خود نماینده و نایب و وکیل  کارگر است.
مضرات این تحرکات به نسبت منفعت آن قابل توجه است. از جمله، این گرایشات فرقه ای، غیر کارگری و سکتاریستی، بجای اینکه فعال کارگری را که در محل کار و زندگی اش رهبر مبارزه و سخنگوی منافع کارگر است، کمک کند تا کارگران را در همان محل کار متحد و متشکل کند، او را  بیرون کشیده و عضو فرقه خود میکند. این کمیته ها که ظاهرا هدفشان پیگیری ایجاد تشکل کارگری و یا هماهنگی و غیره است، خود را به جای تشکلی که قرار است ایجاد شود نشانده و فکر میکنند تشکل کارگری مورد نظرشان همین اجتماع آحاد فعالین پراکنده و متفرق است.
سوم و علاوه بر اینها؛ این گرایشات تلاش میکنند که همان تعداد فعال کارگری را که دور هم جمع شده اند، از حزب کمونیستی و کارگری خود دور نگه دارند. حزب گریزی اینها گرایشی مضر و مغایر با منافع کوتاه و دراز مدت طبقه کارگر است.
چهارم و با لاخره؛ تلاش برای دور نگه داشتن طبقه کارگر و غافل ماندن از تحولات جامعه هم وجه دیگر تفکر و فعالیت این گرایشات غیر کارگری و غیر کمونیستی است. "دنیا را آب ببرد اینها را خواب میبرد". امریکا حمله کند، زن در خیابان کتک بخورد، دانشجو را بگیرند و شکنجه کنند، زندانی سیاسی را اعدام کنند و … اینها ککشان نمیگزد و به سبک دراویش سردر لاک خود فرو برده و اندر فواید لغو کار مزدی مقاله مینویسند.
با این وصف این گرایشات تا آنجا که به تشکل کارگری برمیگردد، یا خود جانشین تشکل کارگری میشوند و یا  نسخه ای به نام اتحادیه کارگران اخراجی و بیکار میپیچند و خودشان در آن ادغام میشوند. گشتهای محافل خانوادگی تشکیل میدهند و عکس میگیرند…
این گرایشات بجای اتکا به تشکل واقعی طبقه کارگر، بجای اتکاء به مجامع عمومی کارگری و اتحادیه های واقعی کارگری، هر جا چند کارگر  به هر بهانه ای دور هم جمع میشوند تا دردی از خود را درمان کنند، مانند همین کارگران اخراجی نساجیهای سنندج، برایشان نسخه ای به نام اتحادیه کارگران اخراجی وبیکار میپیچند و بدون در نظر گرفتن توازن قوا و نیرو و وزن واقعی شان آنها را به جلو هل میدهند.  این اتفاق متاسفانه در اول مه امسال افتاد.
قطعا چه این دوستان جمع شده در اتحادیه کارگران اخراجی و بیکار و چه دیگر فعالین کارگری شاغل و بیکار خواهند پرسید که چاره چیست و چکار باید کرد؟
در جواب به این چاره جویی باید گفت:
١- تا آنجا که به مساله بیکاری برمیگردد، اتحادی از کارگران شاغل وبیکار لازم است . تشکلی از کارگران شاغل و بیکار علیه بیکاری لازم است که دامنگیر کل طبقه کارگر است. بدون این نه میتوان جلو  اخراج و بیکارسازیها را گرفت و نه میتوان برای کارگر اخراجی و بیکار بیمه بیکاری گرفت.
٢- یکی دیگر از کارهای اساسی و فوری ما  این است که به محافل کارگران سوسیالیست درون طبقه کارگر دسترسی پیدا کنیم.  و آنها به ما دسترسی پیدا کنند. حرفهای همدیگر را بشنویم. تبادل نظر کنیم و سر چگونگی متحد و متشکل کردن کارگران به توافق برسیم. ما میگوییم باید به مجامع عمومی کارگری متکی شد این سنگری است که اگر طبقه کارگر در آن قرار بگیرد غیر قابل باز پس گرفتن است. مجمع عمومی ساده است، در دسترس است ، مجوز نمیخواهد، دفتر و دستک ندارد، برای سه سال و چهار سال یا مادام العمر نماینده انتخاب نمیکند، در فاصله هر جلسه مجمع عمومی هیاتی از نمایندگان منتخب و برای کارهای معین و اجرای مصوبات مجمع تعیین میگردند. برپایی مجامع عمومی کارگری امری عاجل، عملی و فوری است و نقطه قدرت کارگر است. این اولین توافق فعالین و رهبران و محافل کارگران سوسیالیست در طب
قه کارگر است.
٣- اتحادی از فعالین و رهبران مجامع عمومی و مبارزات و اعتصابات کارگری لازم است. ما باید دست نماینده کارگر نفت را در دست فعال و رهبر شرکت واحد، ماشین سازیها و نساجیها بگذاریم. سراسری شدن مبارزه کارگران تتها در نتیجه موفقیت اینکار امکان پذیر میشود. این دومین توافق ما است.
۴- طبقه کارگر در سنگر مبارزه اقتصادی متحد و متشکل و آبدیده میشود و رهبرانش جلو میایند. این سنگر را باید چسبید و گام به گام جلو رفت. باید توده کارگران را به نیروی خود آگاه کرد و این کار در جریان پیروزیهای کوچک و بزرگ مبارزه اقتصادی و بدست آوردن رفاهیات و گشایشی در زندگی کارگران و خانوده هایشان امکانپذیر است.  
۵- اما طبقه کارگر در اینجا نمیایستد و افق وسیعتری را پیشاروی خود دارد. آنهم این است که بعنوان بخش اصلی جامعه و صاحب اصلی جامعه باید ظاهر بشود. طبقه کارگر نمیتواند سرش را پایین بیاندازد و به مطالبات صنفی و محلی خود مشغول شود. نمیتواند شاهد کتک خوردن زنان در خیابانها بخاطر حجاب باشد. نمیتواند شاهد حمله به دانشجویان، جوانان و معلمان و … باشد و تماشاچی باشد. نمیتواند در مقابل تهدید نظامی و حمله احتمالی آمریکا ساکت و بیتفاوت باشد. که اولین نتیجه اش تخریب زیربنای اقتصادی، بیکاری و فلاکت بیشتر خود طبقه کارگر است و دامن او را میگیرد. طبقه کارگر باید در پیشاپیش زنان، جوانان و روشنفکران آزادیخواه به میدان بیاید و حرف بزند. این توافق دیگر ما است.
اگر این حاصل شود طبقه کارگر نه تنها مبارزه اقتصادیش به ثمر مینشیند،  بلکه طبقه را در محور مبارزه و خواستهای انسانی کل جامعه قرار میدهد. طبقه کارگر طبقه ای مفلوک و قابل ترحم نیست. طبقه کارگر تولید کننده همه نعمات جامعه و بحق باید صاحب محصول کار خودش هم باشد. طبقه کارگر صاحب جامعه است. بدون طبقه کارگر جامعه میایستد، زندگی میمیرد. طبقه کارگر باید خود را برای بهبود شرایط کار و زندگی امروز و کسب قدرت سیاسی فردا و برقراری جامعه ای آزاد و برابر آماده کند. این اهم بدون اتکا به حزب کمونیستی کارگران ممکن نیست. 
مظفر محمدی ١۶ خرداد ٨۶ (۶ ژوئن ٢٠٠٧)