پرچم هاى مرصع ( شعر )

فریدون گیلانى

gilani@f-gilani.com

باغ را گرفتم

حرف قدیمى ترسید

بید مجنون از جریان نور فاصله گرفت

بسترهاى آرام تب کردند

و آهنگ هاى وجد آور

در خود فرو رفتند

 

دیوار را شکستم

باغ از خواب پرید

کوهنوردان در ارتفاع سکوت کردند

شقایق ها به مهاجرت رفتند

و آن عقاب تیز پر از رفتن باز ماند

 

این همه بازوى برهنه را

به کدام اندام خسته اى بپیچم

نفس شهر را چنان بریده اند

که هیچ عابرى به خانه نمى رسد

و بیانیه هاى کهنه را

بر سکوى خطابه بردار کرده اند

 

روشنائى را صدا زدم 

تاریکى خمیازه کشید

ستاره  را چپدم

مهتاب غبطه خورد

 

بگذارید از این همه راه

و هلهله‌‌‌‌‌ى قدم هاى بیراه

سرانجام در گذرى تلاقى کنیم

که بلند گوهایش را

بدون دخالت سربازان باد

در دغدغه هاى این مسیر ناهموار

به سمت مردم گرفته باشد

مردمى که به بى حوصلگى خانه هاى قدیمى

پشت کرده باشند

و پرچم هاى مرصع را

به خاک انداخته باشند

 

در کوچه هاى قدیمى ساوه

هنوز مردان

یک قدم از زنان پیشتر مى روند

و زنان مى پندارند که پیغمبرى

عروسى شان را گلباران خواهد کرد

 

در مدارس تهران

هنوز در حجابى مه آلود

بر سر دختران هفت ساله روبان قرمز مى بندند

که خیال اسب هاى آبى راحت باشد

باغى که در دست هاى من خشکیده

اصلا شاخه اى ندارد

که از این دیوارهاى خرابه بیاویزد

 

دستت را گرفتم

صداى پاسبان در آمد

نگاهت کردم

چشم هایم را بستند

و در هر چهارراهى

تابلو ملاقات ممنوع کاشتند

بوسه هایم را

آنقدر توقیف کرده
اند

که یادم برود عشق

هنوز زمزمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى تولد انسان است

 

من اهل روستائى نیستم

که لب هایش را دوخته باشد

و دوستت دارم را

در شیشه اى به دریا سپرده باشد.

تیر ماه ۱۳۸۶