چپ انقلابی و تشکلات کارگری (٣)

بینا داراب زند : مقدمه – متأسفانه تا به حال سنت نقد در چپ ایرانی همواره به نفی مطلق تمایل داشته است.  همیشه در نقدهای خود سعی داشتیم تا طرف مورد انتقاد را سیاه مطلق نشان داده و خود را سفیدِ سفید.  در صورتیکه باید اعتراف کنیم، همه مان خاکستری هایی بیش نیستیم. 

 نه تنها ما، که حقیقت هم همواره نسبی بوده و آغشته به اشتباه و نا آگاهی است.  شاید اگر این اصل مهم دیالکتیکی را از ذهن دور نداریم، هم انتقاداتمان به حقیقت نسبی نزدیکتر شده و از مورد انتقادی چیزهایی می آموزیم و هم خود انتقاد پذیر تر شده و منتقدین را دشمنان قسم خورده تصور نمی کنیم.
باید اذعان داشت که منشاء حرکت فکریِ پانه کوک و دیگر "شورا گرایان" و نتیجتاً رفقای "لغو کار مزدی" بر نقد صحیحی نسبت به عملکرد چپ های قرن بیستمی استوار است.  یعنی جدایی روشنفکران انقلابی از توده های کارگری و منحصر کردن اتخاذ تصمیم های استراتژیک و تاکتیکی به باصطلاح "نمایندگان" طبقه کارگر در عوض خودِ کارگران!  عملکردی که باعث پرداخت بهایی سنگین گشته است.  در عین حال ایشان باز هم صحیح می گویند هنگامیکه این گسست را ناشی از نفوذ ایدئولوژی سرمایه داری در جنبش های روشنفکری و از طریق ایشان به جنبش کارگری اعلام می دارند.  مشکل ما با این رفقا از جایی آغاز می گردد که ایشان روند نقد خود را تا به آخر طی نکرده و آن را به ویژه گی های شرایط عینی مبارزه طبقاتی و موقعیتی که بورژوازی کشورهای صنعتی با حصول ابَر سودهای کلانِ دورانِ حاکمیتِ امپریالیسم و  تغییر کانونِ مبارزاتِ طبقاتی کارگران از اروپا به کشورهای عقب نگاه داشته شده ، و عدم رشد پرولتاریا در این کشورها نمی رسانند.  این بدین معنا نیست که چنین واقعیتی را منکرند.  خیر!  رفیق ناصر پایدار برای روشن کردن چرایی ِ نفوذ ایدئولوژیک بورژوازی بر روشنفکران، در برخی از مقالات خود، به این مطلب اشاره کرده است. اما هنگام گذار از تحلیل به راهبرد و راهکار، این واقعیت را به حساب نمی آورد.  برای او راحت تر است که بکلی نقش مثبت روشنفکران انقلابی را نفی کرده و آکاهی طبقاتی پرولتاریا را صرفاً از پراتیک اجتماعی آنان نتیجه گیری کند.  اما آیا چنین رابطه ای واقعیت دارد؟
پاسخ به سوأل فوق نسبی است.  هم آری و هم نه! در اینکه مبارزات طبقاتی پرولتاریا از بدو شکلگیری سرمایه داری در اشکال خودبخودی آغاز گشته شکی نیست.  و اینکه در همان روند خودبخودی اش مراحلی چون آنارشیسم (تخریب ماشین آلات) و تریدیونیونیسم (تعاونی ها، سندیکا و اتحادیه ها) را پشت سر گذاشته نیز مورد تشکیک ما نیست. همینطور هم جنبش "چارتیست ها" و کوشش در دخالتِ متشکل کارگران در چهارچوب سیاسی بورژوازی را نیز فراموش نکرده ایم. اما اینکه این جنبش بصورت خودبخودی و صرفاً در نتیجه ی پراتیک اجتماعی خود به سوسیالیسم و بخصوص مارکسیسم یا علم مبارزه طبقاتی دست یافته و یا می یابد، قابل تأمل است.  ما می دانیم که طرفداران مارکسیسم معتقدند که مارکس و جنبش سوسیالیست های انقلابی آن دوران، "علم مبارزه طبقاتی" را تدوین کردند.  یعنی با کشف تعیین کننده بودن شیوه تولیدی (زیر بنا) بر روابط سیاسی و فرهنگی و … (روبنا) و همچنین نقش مبارزه طبقاتی در پیشرفت تاریخ، و ارائه تحلیل های مشخص از نظم "سرمایه داری" (کاپیتال) و نقش طبقه کارگر، نه تنها فلسفه ِِ اجتماعی را به حد یک علم ارتقاء دادند، بلکه سوسیالیسم را هم از تخیل به درجهِ "علم مبارزه طبقاتی" رساندند. و از آنجایی که رفقای "لغو کار مزدی" علیرغم انتقاداتشان به لنین و بلشویسم هنوز خود را "مارکسی" معرفی می کنند، معمولاً می بایست این واقعیت مورد تأییدشان باشد.  سوأل ما از این رفقا اینست که آیا به دلیل ِ علمی شدن مبارزه طبقاتی نیست که نقش روشنفکران انقلابی در جنبش کارگری دو چندان شده است؟  آیا بغیر از آنست که علوم  اکتسابی اند و آنان را باید آموخت و با انسان زاده نمی شوند؟  آیا بغیر از آنست که عموم کارگران از زمان فراقت کافی و موقعیت مالی ِ دستیابی به فراگیریِ این علم محرومند، پس باید این علوم در محیط خودشان به ایشان انتقال یابد؟  آیا واقعیت تاریخی نشان نداده است که این روشنفکران انقلابی هستند که تئوری های علمی مبارزه طبقاتی را تدوین و طرح نموده اند، البته با تحقیق و مطالعه یِ پراتیک انقلابی طبقه کارگر؟  آیا بغیر از آنست که تئوری "شوراگرایی" نیز توسط روشنفکران انقلابی قرن بیستم فرموله گشته است؟  آیا بغیر از اینست که رفقای نویسندگان نشریه "لغو کار مزدی" و همنظران خارجی شان نیز عموماً از روشنفکران اند؟  البته پاسخ صحیح به این سوأل ها روشن و غیر قابل کتمان است.  هر چند که برخی از رفقای "شورا گرا" سعی در تحریف تاریخ کرده اند.  مثلاً خانم فریده ثابتی در نشریه شماره ۲ "لغو کار مزدی"، در مقاله ای با عنوان "جنبش اتحادیه ای در آلمان" موضوع را به شکل دلخواه طرفداران این نظریه مطرح کرده و میگوید:" … اتحادیه متال اعلام خروج از اتحاد کرد و به عنوان آلترناتیو برای کار مشترک، شوراها را پیش کشید.  سیستم شورایی مورد نظر این خصوصیات بنیادی را داشت: هیچ حزبی نباید رهبری جنبش کارگری را داشته باشد.  اجتماعی کردن مالکیت ابزار تولید نباید به مفهوم دولتی کردن یا سوسیالیسم دولتی باشد، همان چیزی که انقلاب روسیه را به بیراهه کشاند.  اداره ی امور شورا نباید بوروکراتیک باشد.  شوراهای کارگاه باید به صورت مستقیم انتخاب شوند.  کارگران باید سیاست کاری را در بحث های آزاد بین خود بیابند و تصمیم گیری کنند.  شوراها امر تولید، توزیع و چگونگی آن را تعیین می کنند.  شوراها مدیریت کارگاه را تعیین و کنترل می کنند." (ص ص ۳۲۸ و ۳۲۹) 
خانم فریده ثابتی در مقاله خود سعی کرده است ک