پایان یک “توهم” , آغاز یک “جهش”

(“جمهوری اسلامی” نه یک کلمه کم ونه یک کلمه بیش) این شعار اول بار از طرف فردی مطرح گردید که چهره ای ” کاریزما ” داشت و عشاقانش هر روز برای دیدارش در خیابان عین الدوله (ایران) صف می کشیدند تا او برایشان دستی تکان دهد واز برکاتش به آنان نصیبی برساند.
او چهره مسلم یک رهبر ” کاریزما ” را همراه داشت باور ساده اندیشان به او نقابی بود برای شناخت واقعی آنچه از زبانش جاری می گشت . برای توده ها او همچون مقدسات بود وحتا عکسش در آسمان تجلی پیدا میکرد وبرای اندیشمندان وسیاستمداران او یک رهبر مصمم وقاطع بود وقابل اعتماد و برای طبقه متوسط ومعترضین, او سمبل مبارزه علیه امپریالیسم لقب گرفت .
اما آنچه در حال رشد بود نطفه تناقض ” نهان ” در ساختار حکومت بود . نهان بود چرا که گرد وغبار ناشی از انقلاب  بسیاری را گرفتار عدم دید کافی نموده بود. نهان بود چرا که کمتر کسی تجربه عملی ای ازآن داشت . نهان بود چرا که بسیاری از سیاسیون ما در ذهنشان در حال برقراری ” مدینه فاضله ” خودشان بودند. نهان بود چرا که در اسلام وخصوصا در تفاسیر مکتب شیعه حکومتی ” تقیه ” و” خدئه ” مجاز و رسیدن به ” هدف ” استفاده از هر ” وسیله ای ” را توجیح می نمود. نهان بود چرا که آب گل آلود بود و    فرصت طلبان مجال بیشتری یافتند نهان بود …..وبدین سان دهه اول انقلاب ,دهه برقراری نظامی بود ایدئولوژیک ,دهه مشروعیت داشتن و دهه برقراری پوپولیزم کاریزماتیک و نظام جمهوری اسلامی هر چه خواست در پشت حمایت رهبری انجام داد پشت سر این” تقدس” خانواده ها با یکدیگر در گیر شدند , جبهه های جنگ پر شد از داوطلب و زندانها پر شد از مبارزین ومخالفین و روشنفکران جامعه وبدین صورت عده ای در جبهه ها شهید ومعلول واسیر شدند وجوانانی در زندانهای جمهوری اسلامی روی واقعی شقاوت حکومت ایدئولوژی مذهبی را دیدند ونهایتا بسیاری از آنها آزادی را در قبرستانها و زیر خروارها خاک یافتند .
اما دهه دوم انقلاب که ازطرف حکومت دهه سازندگی نام گرفت , جنگ تمام شده بود ونیروهای مدعی به جامعه باز گشتند وخواستار رسیدن به آرمانهای خودشان بودند .دیگر رهبری کاریزمائی وجود نداشت تا اطاعت صرف را سبب شود در این دوره مشروعیت نظام از شکل تقدسی و کاریزماتیک به شکل قانونی درحال گذار بود و به همین سبب دانشگاه ها توسعه یافتند وتغییر و افزایش یک شبه   سردوشیهای نظامیان پاسدار آنان را در قالبی جدید و در مقابل ارتش کلاسیک قرار داد. پاسداران باز گشته از جبهه از طریق بورسیه های حکومتی ورشوه های کلان دارای عناوین جدید می شوند وهر کدامشان بدون داشتن صلاحیت لازم در بخشی از قدرت خود را سهیم و شریک میدانند.و نتیجه شعارهای برخی از سیاسیون واحزاب درحمایت از مسلح کردن پاسداران به سلاح سنگین در قدرت  بلامنازع  پاسداران تحقق یافت و فرزندان این نسل در حال مشاهده تناقض آشکار بین ناتوانی حاکمان تازه بدوران رسیده وتوسعه مسئولیتها ووسعت قدرت آنان بودند که این امر موجب اعتراضاتی گردید و قوانین جمهوری اسلامی یارای پاسخگوئی به خواست ونیاز جامعه نمی توانست باشد .
دهه سوم همراه بود با بهتر شدن اوضاع اقتصادی مردم واین موجب گردید تا مردم غیر از تهیه مایحتاج اولیه به مسائل فرهنگی نیز بیاندیشند وبدین شکل سئوالات بدون پاسخ روز به روز افزایش یافت ومهمترین سئوال تناقض ” جمهوریت ” و ” اسلامیت ” نظام بود برای رسیدن به پاسخ نیروهای داخلی حکومت دست به کار شدند وهر کس تفسیر خود را از رابطه بین ” جمهوریت ” و” اسلامیت ” مطرح می نمود وجدال در تفاسیر این افراد منجر به پدید آمدن نگاهی متفاوت از حکومت اسلامی گردید ریزش از حکومت در پی توصیف وتفسیر این کلمه ترکیبی آغاز شد وهر از چند گاهی گروهی ودسته ای پدیدار می شدند وحکومت مجبور به تصویه حسابهای داخلی شد.
در این دهه اولین  نسل  پس از انقلاب به عرصه جامعه وارد  گردید با خواستها و مطالبات  متفاوت . او دیگر خواستار حکومت ایدوئولوژیک نبود چرا که شکل مذهبی اش را در جامعه  خود ملاحظه می کرد و شکل  سوسیالیستی  آن را قبل از متلاشی شدن حکومت شوروی شاهد بود . او دیگر با رهبری کاریزماتیک هیچ قرابت و آشنائی نداشت. این نسل خواستار ارتباط با دنیای خارج بود . دیگر شعارهای اول انقلاب برای او کاملا معنای خود را از دست داده بود .این نسل دیگر مذهب و دین را در عرصه حکومت نمی پذیرفت و جمهوری اسلامی که در چنین شرایطی دیگر هر نوع مشروعیت (چه کاریزماتیک , چه قانونی وچه دیکتاتوری) خود را از دست داده بود با مهندسی انتخابات سال ۸۸ اقدام به کودتا نمود وامروز دیگر سران حکومت بی پروا به  ” حکومت اسلامی ” و ” اصل ولایت مطلقه فقیه ” و ” نمایندگی خدا بر زمین ” و ” عدم نیاز تائید ولایت فقیه توسط مردم ” رو آورده اند.

و امروز تناقض بین ” جمهوری ” به عنوان قدرت مردم وحضور آنان برای سرنوشت خودشان وکلمه ” اسلامی ” به معنای حکومت 
استبدادی و فردی و سایه خدا برزمین آشکار گردیده و حکومت دیگر هیچ ابائی ازپنهان نمودن دیکتاتوری و استبداد مذهبی را ندارند و حتا بر این باوراست که می تواند برای سرکوب معترضین در کشورهای همسایه موثر باشند.
با بررسی جنبش های امروز درسطح منطقه وایران ما با یک واقعیت عمده روبرو می شویم وآن حضور نسلی آگاه و جوان و فعال می باشد .این” آگاهی “از” توهم ” نسل دیروز سر بر آورده است.
این نسل به باورهای دیگری می اندیشد وافق دید او با پدرانش تفاوتی فاحش دارد .نطقه اتصال و اتکای این نسل دانش روز است. تجارب گذشته واطلاعات گسترده خرده رسانه ها ئی همچون اینترنت و فیس بوک وتوئیتر ….. تفاوت او را در نوع  نگاه ونگارش آن با جنبشهای قبل نمایان می سازد.
دیگر نگاه این نسل به حرکتها و رهنمودهای ” رهبر ” نیست . او بنا به زمان ومکان ونیاز شکلهای نوینی از رهبری را خلق می نماید.
آنچه بسیاری از دوستان را دچار ” توهم ” اشاره شده در بالا می نماید ساخت جنبشها را بصورتی هرمی تصور می نمایند که در چنین ساختاری رهبری کلاسیک وسنتی لازمه آن می باشد .  در نسل امروز تغییر نگاه به مثابه تغییر در ساخت جنبشها تلقی می گردد و نگاه “هرمی ” به جنبشها به حرکتهای افقی و مواج مبدل گشته است . این مورد خصوصا در جنبشهای بعداز سال ۷۶ در ایران ملاحظه می گردد .
در چنین جنبشی لزوما حرکتها بسمت تخریب ونابودی نمی باشد بلکه حرکت موجی آن باعث کاهش قدرت از حاکمیت و جدا شدن بخشی از ساختارنظام خواهد گردید لذا در چنین روندی قدرت نه بصورت یکباره بلکه  در پروسه ای طولانی صورت خواهد پذیرفت.
در این نوع جنبشها حضور اقشار رادیکال وفرودست والبته آگاه جامعه می تواند در توازن قوا و در سرعت تغییرات موثر باشد.
اما نگاه مذهبی و ایدئولوژیک به جنبشها ی اخیر تنها ما را از مسیر اصلی جنبش وبالطبع آن از جامعه دور نگه می دارد واین نگاه که با فلسفه ژرژپلیسترو حاکمیت استالینیسم و ورود این اندیشه توسط حزب توده با جنبش ایران پیوند خورده بود و تا کنون نیزادامه داشته می تواند موجب توهمی دیگر برای مبارزین و سیاسیون باشد. 
آنچه می تواند امروز به ما یاری رساند نقد چنین دیدگاه وآشنائی با جهان امروز وشناخت روند جنبشها درایران است . این برخورد آگاهانه میتواند پایان یک” توهم” باشد واین شناخت ماهوی جامعه می تواند به درک ضرورتها وپیدایش ” رنسانسی” در جامعه مبدل گردد.

مهدی پارسی پور         
۱۳/آگوست/۲۰۱۱