یکبار نبود!

یکبار نبود اشعاری بسرایم
قطره اشکم واژه هارا
خیس نکند
یکبارنبود اشعاری بسرایم
به دریای خشک، که جانوران ریزودرشت
ازگرسنگی دست وپا میزنند،
نیفتم
یکبار نبود اشعاری بسرایم
بگورستان بی نام ونشان
نروم
یکبار نبود اشعاری بسرایم
فریاد کودکان کبریت فروش را
نشنوم
ــ
ای آفتابه بدستان بی منطق!
چه میخواهید؟
منطق نوک شمشیر نیست
طناب نیست دارنیست
شلاق نیست  گلوله نیست
سنگسار نیت
منطق دعوابا علم ودانش تکنولژی نیست
با دوختتن  وبستن  چشم،
با دفن کردن اندیشه جوانان
این عصر نیست
با محبوس کردن سینما وماهواره
نیست
ــ
ای صورتهای پشم آلود منحوس!
فقط درحالت جماع وجنون
غسل خواهید کرد
تو دردنیای امروز
فردوس رانمی خواهید، چون اندیشه ات
دروغ وبهتان است
دراین عصر تنها دردشت وصحرا
گل شقایق نمی روید
بلکه ازسرتاپای انسانها ئیکه
فریاد گرسنگی میزنند،
گل شقایق رویده است
تنها درفصل پایز برگ خزان
نمیریزد
بلکه درچهار فصل نونها لها را از
ریشه می کنند
ــ
شبی نیست سرم را روی متکا بگذارم
کابوس شمشیر بدستان کفنپوش
گلویم را نگیرند
شبی نیست سرم را روی متکابگذارم
صدای گریه وفغان مادران
بگوشم نرسد
ستاره های آسمان همه قزمز شده اند
اما بی نام ونشانند
درهر چند قدم راه چندین
عروسک بازی بچه ها
چندین پستان گوچک شیربچه ها
چندین لنگه کفش
درداخل استخوانهای پوسیده
چندین جسد زغال وخاکسترزن ودختر
نشناخته
افتاده است
ــ
ای دختران محبوس درچهارچوب
تورآهنین!
آرزوهایتا ن درخفاء، آینده تان
درظلمت
اما چه باید کرد؟
بشتابید
همه باهم بسازیم دنیای
آرزویمان را .

١۴،٨، ٢٠١١کمال محمدی