ژیژک و انقلاب در ایران ٬ توهمات یک فیلسوف سیاسی

اسلاوی ژیژک، خود را جزو فلاسفه ای میداند که نمیخواهند جهان را فقط تفسیر کنند. او که خود را مارکسیست و کمونیست مینامد و گاها حتی با تی شرت لنین  در مصاحبه ها ظاهر میشود،  به یکی از مطرح ترین فلاسفه سیاسی معاصر تبدیل شده است. خبرگزاری راست محافظه کار فاکس در آمریکا از او به عنوان خطرناکترین فیلسوف معاصر یاد میکند و محافل ژورنالیسم دموکرات و “چپ”، از او به عنوان الویس پرسلی جهان فلسفه سیاسی یاد میکنند. ۶۱ سالش است و ۵۰ کتاب در زمینه فلسفه، تئوری سیاسی، نقد فرهنگ و فیلم نوشته است.۱۰ سال پیش، رسانه های مطرح رسمی او را تحویل نمیگرفتند و به قول خودش به عنوان دلقک جهان فلسفه از او یاد میکردند؛  اما امروز برای مصاحبه با او صف میکشند.
ژیژک، اخیرا در باره رویدادهای سال ۸۸ در ایران اظهار نظر کرده است که جای تامل دارد.  علاوه بر اختصاص چند صفحه در کتاب مشهورش به نام “نخست به صورت تراژدی، آنگاه به صورت کمدی” و اظهارات پراکنده در مصاحبه های مختلف، حرف اصلی اش در باره اوضاع ایران را در مقاله مفصلی تحت عنوان ” آیا گربه به دره سقوط خواهد کرد؟” زده است.
عنوان مقاله ژیژک، اشاره ای استعاره ای به سرنوشت گربه در کارتون مشهور موش و گربه (تام و جری) است. گربه در این کارتون، وقتی به پرتگاه میرسد، همچنان به رفتن ادامه میدهد اگر چه زیرپایش خالی است. تنها زمانی سقوط میکند که ورطه زیر پایش را میبیند. به زعم ژیژک، حکومت اسلامی شبیه این گربه است. در لبه پرتگاه است. کافی است کسی زیر پایش را به این حکومت نشان دهد تا سقوط کند. از این بگذریم که اتفاقا حکومت اسلامی که در سال ۸۸ به لبه پرتگاه نزدیک شد، اگر به قعر دره سقوط نکرد به این دلیل نبود که زیر پایش را ندید بلکه به این خاطر بود که جنبش انقلابی مردم نتوانست آخرین تلنگر را بزند. به هر حال این بحث اصلی ما نیست و از آن میگذریم.
ژیژک مدعی است که روایتهای مربوط به اعتراضات ایران در سال ۸۸، علیرغم تمام تفاوتهایش، همه در یک نکته اشتراک نظر دارند. تصور میکنند که محور تعارضات در ایران این است: “تقابل بین تندروهای اسلامی با اصلاح‌گرایان لیبرال غرب‌گرا”. او ادعا میکند که ماندن در این چهارچوب باعث میشود که صاحبان این روایتها از درک جایگاه موسوی عاجز شوند. نتوانند روشن کنند که “آیا بالاخره موسوی اصلاح طلبی با پشتوانه غرب است که به دنبال آزادی فردی بیشتر و بازار آزاد است، یا عضوی از نظام روحانی حاکم که نهایتاً پیروزی‌اش هیچ تأثیر جدی در تغییرطبیعت رژیم ندارد؟” در رابطه با اعتراضات ۸۸ هم نتیجه میگیرد که این  تحلیلگران به علت ماندن در این چهارچوب تحلیلی، “همگی از درک طبیعت حقیقی این اعتراضات عاجزند.”!
خود ژیژک که ظاهرا این چهارچوب را درهم شکسته است، طبیعت این اعتراضات را چگونه تبیین میکند؟ آیا قادر است از این چهارچوب فاصله بگیرد و جایگاه واقعی جنبش انقلابی ۸۸ را فراتر از این دو قطبی تبیین کند؟
توجهتان را به فرازی از مقاله ژیژک جلب میکنم:
“رنگ سبزی که هواداران موسوی اختیار کرده‌اند، فریاد‌های الله اکبری که از پشت‌بامهای تهران در تاریکی شب طنین انداز می‌شود، به وضوح نشان می‌دهد که آنها این عمل خود را تکرار انقلاب ۱۹۷۹ خمینی می‌دانند، ‌بازگشت به ریشه‌های آن و شرایط پیش از انحراف انقلاب. این بازگشت تنها شامل برنامه‌ها نمی‌شود؛ حتی بیش از آن شیوه فعالیت جمع را مد نظر دارد، اتحاد راسخ مردم، اتفاق نظر و یکپارچگی فراگیرشان، خود-سازماندهی ابتکاری‌شان، شیوه‌های فی‌البداهه‌ برگزاری اعتراضاتشان، ترکیب منحصر به فردخود انگیختگی و نظم اشان، یا آن راهپیمایی تهدید آمیز هزاران-هزارشان در کمال سکوت. ما اینجا با خیزش مردمی اصیلی از طرفداران مغبون‌شده انقلاب خمینی سروکار داریم.”
اینجا بلافاصله چند نکته و چند فاکت توجه ما را جلب میکند:
“آنها”: منظور از “آنها” چیست؟ موسوی و دار و دسته اش؟ جوانان معترضی که اعتراضشان را تا سطح یک نیمه قیام پیش بردند؟ هر دو باهم؟ این مهم است چون مستقل از اینکه تحلیلگر به چه سنتی فلسفی تعلق دارد، فاکتهای هزاران بار منتشر شده در ویدیوکلیپها از همان هفته های اول نشان داد که “آنها”ی متعلق به موسوی با “آنها”یی که  خیابانها را به صحنه یک اعتراض شکوهمند تبدیل کردند دو خواسته، دو هدف و دو دستور عمیقا متفاوت و متضاد داشتند. موسوی و دارو دسته اش میخواستند به “دوران طلایی امام” بازگردند در حالیکه مبارزان باریکادها میخواستند همه آن عمارت کثیفی را که خمینی در راس جنبش اسلامی به یمن حمایت بیدریغ دول غرب بنیانش را ریخته بودن در هم بکوبند. (لابد ژیژک تصاویر سوختن تمثالهای امام و خامنه ای را در آتش خشم انقلاب دیده است).
“فریادهای الله اکبر”: اولا فریادهای الله اکبر با سرعت خیره کننده ای از پشت بامها محو شد و به فریادهای مرگ بردیکتاتور تبدیل شد اگرچه تا مدتها این “فریاد” در گزارشهای بی بی سی و صدای آمریکا و امثال محسن سازگارا هنوز همچنان زمزمه میشد! ثانیا، این سئوال جا دارد که به چه دلیلی، فیلسوف سیاسی ما از میان این همه فریاد، مثلا فریادهای مرگ بر احمدی نژاد و مرگ بر خامنه ای و حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم، فقط این یکی را خصلت نما میکند؟ 
“راه پیمایی سکوت”: برجسته ترین شکل اعتراض ۸۸، راه پیمایی های عظیم با شعارهای علنا ضد حکومت اسلامی بود. راه پیمایی سکوت، تاکتیک سیاسی موسوی و شرکا بود که دقیقا قصد داشت همین شعارها را در سکوت خفه کند  که البته نگرفت و در میان طوفان خشم مردم به حاشیه رانده شد.
“تکرار انقلاب ۷۹  خمینی”: انقلاب خمینی دیگر چه صیغه ای است؟ در سال ۷۹ (۵۷ شمسی) یک انقلاب داشتیم و یک ارتجاع. انقلاب مردم علیه نظام سلطنتی. ارتجاع خمینی (ارتجاع اسلامی) که وظیفه اش سرکوب همین انقلاب بود. انقلاب ۸۸ ادامه انقلاب ۷۹ بود و ارتجاع موسوی ادامه ارتجاع خمینی. 
“خیزش مردمی اصیلی از طرفداران مغبون‌شده انقلاب خمینی”: در سال ۸۸ یک خیزش انقلابی بود و یک ارتجاع اصیل اسلامی ضد انقلابی که ظاهر اپوزیسیون به خودش گرفت. صف خیزش انقلابی را جوانان و زنان و کارگران تشکیل میدادند و صف ارتجاع اصیل اسلامی را موسوی و دارو دسته اش. اولیها ادامه دهندگان آرمانهای انقلاب ۵۷ بودند و دومیها مغبون شدگان ارتجاع خمینی. کسانی که زمانی خود ارگانهای قدرت را در دست داشتند و مغضوب شرکای سابقشان در قدرت شده بودند. آگاهانه تلاش شد با قصد تخریب جنبش انقلابی مردم از درون، این دو صف را با هم تداعی کنند اما نگرفت.
به نقل قول دیگری از همین مقاله دقت کنید که این تصویر وارونه را با صراحت بیشتری ارائه میدهد: 
“… نام او (موسوی) مترادف بازدمیدن در رویایی عمومی است که انقلاب خمینی را به پیروزی رساند. حتی اگر این رویا یک “آرمانشهر” بود، باید در آن آرمانشهر اصیل انقلاب را جستجو کرد. این بدان معنی است که انقلاب ۱۹۷۹ خمینی را نمی‌توان به جریان تندروی اسلامگرایی که قدرت را در دست دارد تقلیل داد – این انقلاب بسی فراتر از آن بود. … این حقیقت که چنین انفجاری باید خاموش می‌شد، گواه آن است که انقلاب خمینی واقعه سیاسی اصیلی بود، یک “گشایش” موقتی که نیروهای بی سابقه تغییر اجتماعی را آزاد می‌ساخت، لحظه‌ای که در آن “هر چیز ممکن به نظر می‌رسید”. آنچه به دنبال آن واقع شد، بسته شدنی تدریجی بود که از طریق به‌دست گرفتن کنترل سیاسی توسط نظام اسلامی حاصل شد. به زبان فرویدی،‌ باید گفت حرکت اعتراضی این روزها “بازگشت سرکوب‌شد‌گان” انقلاب خمینی است.”
اینجا هم باهمان احکام قبلی مواجه هستیم. این جا هم ژیژک، انقلاب شکوهمند ۵۷ را با دیکتاتوری که در نقش سرکرده ضد انقلاب آن انقلاب را به خون کشید تداعی میکند. و به تبع آن، جنبش انقلابی ۸۸ را هم با نخست وزیر محبوب همان دیکتاتور تداعی میکند.
تردیدی نیست که اعتراض انقلابی ۸۸ بازگشت سرکوب شدگان انقلاب ۵۷ بود. یا بهتر است بگوییم بازگشت آرمانها و آرزوهای انقلاب ۵۷، اگر چه در مقعطی دیگر، با نیروهای اجتماعی وسیعتر، با آرمانهایی صریحتر، با تحرک نسلی که در انقلاب ۱۹۷۹ حتی پا به جهان نگشوده بودند. این تنها خطی است که جنبش انقلابی ۸۸ را به انقلاب ۵۷ ربط میدهد. جنبش انقلابی ۸۸ نشان داد که آرمانهای انقلاب ۵۷، با قدرت به میدان بازگشته است. نه انقلاب ۵۷ انقلاب خمینی بود و نه جنبش انقلابی ۸۸ را میتوان با نام موسوی مترادف دانست. برعکس، انقلاب ۵۷ با ضد  انقلاب خمینی به خون کشیده شد. خیزش انقلابی ۸۸ هم همان وراث خمینی را در مقابل خود یافت. با این تفاوت که در اولی، همه سران حکومت اسلامی که امروز به جان هم افتاده اند یکپارچه زیر عبای خمینی جمع بودند. در دومی، همه آنها در مقابل خیزش انقلابی مردم بودند اگر چه نقش متفاوتی ایفا میکردند. بخشا (به زغم ژیژک جریان تندروی اسلامگرا) قدرت را در دست داشتند و از روبرو شمشیر میکشیدند و بخشا”مغبون شدگان حکومت اسلامی” (نه مغبون شدگان انقلاب خمینی) بودند که از درون جنبش انقلابی علیه اش شمشیر پنبه ای میکشیدند. اما این دو یک وجه مشترک داشتند: جلوگیری از سقوط گربه به دره. یکی با سرکوب جنبشی که گربه را میخواست به دره هل دهد. دیگری با نشان دادن دره زیر پای گربه به همان سرکوبگران. محض اطلاع ژیژک، اتفاقا این دومیها خود را وارثان صدیق خمینی میدانند و ایرادشان به شرکای سابقشان این است که ته دره را نمی بینند و با حماقت خود زیر پای این گربه را خالی میکنند. روشن است که این همه احساس مسئولیت در قبال این گربه به این خاطر است که خود جزئی جدانشدنی از پیکرش هستند. میدانند که با سقوطش همه باهم سقوط خواهند کرد.
معترضین ۸۸ باید به چه زبانی حرف میزدند تا فلاسفه سیاسی عصر ما حالیشان میشد که مشکلشان با کلیت این گربه است و موسوی هم جزوی از آن است. آنها با صراحت تمام، همان چند هفته بعد از شروع اعتراضشان فریاد زدند “موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است” اما فیلسوف سیاسی ما اصرار دارد که نام موسوی را با آرمانهای اصیل انقلاب ۵۷ مترادف کند.
ژیژک ادامه میدهد:
“آینده نامشخص است – بسیار ممکن است آنان‌که بر اریکه قدرتند جلوی انفجار توده‌ها را بگیرند، و گربه ما هم به قعر دره سقوط نکند،‌ بلکه دوباره خود را بر زمین استوار بیابد. در هر صورت، رژیم ایران دیگرنه همان رژیم قبلی، بلکه قدرت خودکامه فاسدی میان بقیه خواهدبود.”
اولا، بسیار ممکن است آنان که بر اریکه قدرت هستند مجددا با انفجار توده ای مواجه شوند چون همه آن فاکتورهایی که منجر به این انفجار توده ای شد همچنان سرجایش هستند. علاوه بر این، نه تنها بسیار ممکن است بلکه همه شواهد نشان میدهد که آنان که الان بر اریکه قدرت نیستند ولی  قبلا بودند، یعنی موسوی و خاتمی و دار و دسته شان هم نتوانند سرانفجار توده ای رادیکال مردم شیره بمالند و انفجار توده ای باز گردد و “گربه ما”، که زمانی در قالب موسوی یکه تازی میکرد و امروز در قالب خامنه ای به ته دره سقوط کند.
ثانیا، این ادعا دیگر بسیار سخیف است که  اگر حکومت سقوط نکند “رژیم ایران دیگرنه همان رژیم قبلی، بلکه قدرت خودکامه فاسدی میان بقیه خواهدبود.” برای “سرکوب شدگان” ضد انقلاب خمینی، برای معترضین ۸۸، “رژیم ایران”، یعنی همان جمهوری اسلامی، از همان اول، مخصوصا با نسل کشی سیاسی دهه ۶۰ و بعد از آن است که نقش یک رژیم “خودکامه فاسد” را ایفا کرده است. از همان موقع است که این رژیم، یک “قدرت خودکامه فاسدی میان بقیه” بوده است و موسوی هم اتفاقا، نخست وزیر محبوبش بوده است. آیا ژیژک نمیداند موسوی و اصلاح طلبان اسلامی چه نقشی در پایه گذاری و تثبیت این حکومت داشته اند؟  فیلسوفی که در باره همه مسائل جهان ۔ از دستورات اخلاقی اسلام در باره سکس گرفته تا ریاکاری نهفته در تبلیغات استار باکس در باره محیط زیست تا  “ضد امپریالیسیم” فیلم ۳۰۰ (نبرد اسپارتها با شاه هخامنشی) اظهار نظر میکند نمیتواند اینقدر از مرحله پرت باشد.
ژیژک در مصاحبه ای، انتخاب میان قرص آبی و قرمز در فیلم ماتریکس را مثال میزند و میگوید که نباید حتما میان این دو قرص ۔ انتخاب میان توهم و واقعیت ۔ یکی را انتخاب کرد و میتوان قرص دیگری انتخاب کرد. با این استعاره، به جهان سیاست نقب میزند و میگوید باید از انتخاب میان “فاندمانتالیسم اسلامی” و ” لیبرالیسم غربی” فراتر رفت. اما وقتی همین تز را به ایران تسری میدهد سر از حمایت از موسوی در میاورد. میگوید که جستجوی ایشان برای قرص سوم علت اصلی حمایت قلبی اش از “موسوی و بقیه” است که گویا از یکطرف “در مقابل بنیادگرایی اسلامی ایستاده اند و از طرف دیگر لیبرال ساده لوح غربی هم نیستند.” او در فستیوال مارکسیسم ۲۰۰۹، این تصویر را به نتیجه منطقی اش میرساند: “اما بحران درونی ایران این است که موسوی یک اصلاح طلب طرفدار غرب نیست بلکه یک انقلابی اصیل است. اگر ما نتوانیم این را تشخیص دهیم، کار ما زار است.”
باید به ژیژک یادآور شد که اتفاقا کار کسی زار است که قرص سومش را در لنجزار اصلاح طلبان اسلامی جستجو کند. آنهم در جامعه ای که تکان سیاسی نیروی سومش، جوانان و کارگران و زنان، الهام بخش نیروی سوم در سطح جهان شد. نیروی سومی که امروز پایتختهای سرمایه را در نوردیده است و دو جنبش ارتجاعی جهان را که برای مدت طولانی بشریت را در میان منگنه شان خرد میکردند انگشت به دهان کرده است.
***
۱۰ آگوست ۲۰۱۱