دیوارها

سال ها
کلمه پنجره
حتی
در ذهن م
هم
خطورنمی کرد
فقط دیواربود دیوار
ودری
با سوراخی
به اندازه یک چشم
اگرآن هم نبود
آرامش م  بیشتر
چرا که همیشه
احساس یک چشم مزاحم
مرا آزار می داد
بر روی دیوار 
پنجره خیالی یم را
ترسیم کردم
که می دیدم من
درهرزمان
خورشید را 
واحساس گرما
و سوزندگی اش را 
برتک تک سلول هایم بدن م
درزمستان
سرد تنها یم
وبا
ستارگان چشمک زن
درهر زمان
به گفت وگو
می نشست م
وصدای
آواز پرندگان
وریزش
قطرات آب ها را
از صخره ها
درجنگلی سبز
که درآن
قدم می زدم
می شنیدم 
وبر
بال قاصدک ها
با شادی می نوشتم
زندگی زیباست
کوه ها را
می دیدم
چه استوار
ایستاده اند
از پنجره تخیلی ام
پرواز می کردم من
به کوچه باغ های
کودک ایم
انجا که مادرم
هم چیزرا
با کلمه
عشق و محبت
بیان می کرد
و می دیدم
انعکاس 
خورشید را
بر روی 
امواج آرام دریا 
که گله ماهی یان
هم چو رودی
موج ها آرام را
می شکافان
ومرغان ماهی خوار
به شکار آنها
می پردازند
ودر کابوس های
شبانه ام
می دیدم
چوبه های دار
وچهره رفقا را
در میدان تیر
در
با صدای  خشگ 
بر پاشنه اش
چرخید 
ومرااز
کابوس هایم
راهانی ت
و ازپنجره
خیالی یم
به آن
سلول انفرادی
که دیواربود دیوار
تنهائی وشکنجه
دو باره
پرتاب شدم.
۲۰۱۱٫۷٫۲۰
اکبر یکانه