تحلیل و بررسی اوضاع سیاسی ایران ٬ متدولوژی مارکس یا شیوه رایج چپ

مارکس: تاریخ جهان، تاریخ مبارزه طبقات است. در جامعه سرمایه داری از آغاز تا به امروز، مبارزه طبقاتی بین طبقه بورژوا و طبقه کارگر مبارزه ای دایمی و تعطیل ناپذیر است. سرنوشت تغییر بنیادی جامعه به نفع آزادی و برابری، در گرو سرنوشت این مبارزه طبقاتی است.

از این نقطه نظر و شروع، اگر نگاه کنیم اکثر تحلیل و بررسی های تا کنونی چپ از  اوضاعی سیاسی ایران و حاکمیت بورژوازی و رابطه کار و سرمایه، اقتصاد سیاسی و جنبش های اجتماعی با متدولوژی مارکس مغایر است. مارکسیستی نیست.  کمونیستی نیست.

 

تحلیل و بررسی اوضاع سیاسی و جامعه ایران از زاویه مراجعه به آمار وارقام رشد اقتصادی یا بحران، ورشکستگی بخشهایی از صنایع و یا رشد و پیشروی بخشهای دیگر، مراجعه به فاکت ها و آمار کارخانه ها و تعداد کارگران و غیره و غیره در خود معتبر است. بورژوازی مدام در حال این کار است و یک لشکر تحلیلگر و مفسر و پیش بینی کننده اوضاع و راه حل نشان ده و غیره را در پستوی اطاق های فرمان خود دارد. بورژوازی حاکم در جهان، از گوشه و زوایای جوامع بشری امروز در حد سرسام آوری مطلع است.

اما این تحلیل و بررسی ها بورژوازی را به نتیجه ای که مطلوبش است می رساند و کمونیسم و طبقه کارگر را به نتیجه دیگر.

 برای تحلیلگر کمونیست، وضعیت بورژوازی و حاکمیتش و بحران ها و دوره رونق و سیاستهایش …، یک طرف ماجرا است و در خود اهمیتی ندارد، مگر به اعتبار شرایط و موقعیت طبقه کار و مبارزه طبقاتی اش. از این نگاه و زاویه اگر به جامعه نگاه کنی، آنوقت می توان به توازن قوای بین طبقه کارگر و بورژوازی و نقاط قدرت و ضعف این دو طبقه متخاصم  جامعه و مبارزه طبقاتی دست یافت و براین اساس می توان سیاست و تاکتیک مبارزاتی کمونیستی طبقه کارگر را تعیین کرد. نقشه ریخت و اجرایش را در دستورگذاشت. بورژوازی این کار را می کند. در معادلات سیاسی بورژوازی به مثابه طبقه جهانی، مبارزه طبقاتی و وضعیت طبقه کارگر و قدرت و ضعفش و تشکل و اتحادش و کمونیسمش در درجه اول و محوری است. هر اندازه این وضعیت مطلوب بورژوازی و سود سرمایه اش باشد راضی است و هر اندازه این وضعیت برای سرمایه داری و حکومتهایش در اقصی نقاط جهان خطر ایجاد کند شب راحت نمی خوابد. مبارزه طبقاتی و کمونیسم کارگر برای سرمایه داری جهانی مرز نمی شناسد. در اروپا باشد یا امریکا، در ایران باشد یا شاخ افریقا هر کجا باشد خطر است و سراغش می رود…

این تنها خطرجدی و زیرو رو کننده  است که بورژوازی را تهدید می کند نه اختلافات منطقه ای و جنگهایشان و یا حتی بحرانهای اقتصادی و کشمکشهای بین جناح های بورژوازی و نه اسلام سیاسی و حتی تروریسم اسلامی و غیره…

با این مقدمه  به اوضاع ایران بر می گردم.

 

در ایران یک رژیم سرمایه داری در قدرت است که با بخشی از نرم های سرمایه داری غرب ناسازگار است با نرم های یک جامعه  متمدن، مدرن و غرب گرا در ایران در درتناقض است، در بحران های منطقه ای (فلسطین، لبنان، افغنستان، عراق…) دخیل است.  تروریسم اسلامی را دارد، رژیم آپارتاید جنسی، فشار اخلاقی  و دخالت مذهب در زندگی مردم و جامعه است. بحرانهای اقتصادی مزمن و پشت سر هم داشته و دارد، اختلافات جناحی را دارد. با اعتراض و نارضایتی و نفرت توده های وسیع مردم روبرو است، بحرانهای سیاسی و اجتماعی در مقاطع  گوناگون را پشت سر و در مقابل دارد… همه این ها را دارد.

 

اما با همه این ها جمهوری اسلامی حکومت بورژوازی ایران است و منافع سرمایه وسود راتمام و کمال نمایندگی می کند. در نتیجه با متدولوژی مارکس، در ایران جمهوری اسلامی، مانند هر کشور بورژوازی دیگر جهان،  مبارزه طبقاتی بین طبقه بورژوا و طبقه کارگر در جریان است. کلیه کشمکشهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی از پایین و در بالا از این مبارزه طبقاتی و موقعیت طبقه کارگر و توازن قوای بین طبقه کارگر و بورژوازی وغیره، متاثر است و در این چهارچوب سنجیده و محک زده می شود.

 

تحلیل و بررسی های تا کنونی چپ از اوضاع سیاسی ایران از اینجا شروع نمی شود. از تجزیه و تحلیل های ذهنی، احتمالات و پیش بینی ها و یا مشاهدات ساده روزمره و کشمکشهای روبنایی شروع می شود. و از ان نتیجه سیاسی و پراتیکی می گیرد.

از جمله تحلیل می شود که جمهوری اسلامی بحران دارد، ناتوان از حل بحرانهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است، اختلافات جناحی دارد، سرکوبگر است، مردم ناراضی اند، بیکاری و گرانی و تورم و فقر هست و غیره و غیره، در نتیجه رفتنی است. از نظر این چپ جمهوری اسلامی ۳۰ سال است رفتنی است…

از نظر چپ، جمهوری اسلامی با اعتراضات و جنبش های مردمی و شورش ها و عصیانهای محتمل، پایین کشیده می شود. بگذریم از اپوزیسیون راست که همیشه منتظرند جنگ ها و دخالت های امریکا و غیره جمهوری اسلامی را می اندازد.

این تحلیل ها و بررسی های اوضاع سیاسی اساسا منشا طبقاتی ندارند. منشا و شروعشان احتمالات و دخالت های خارجی و اعتراضات خودبخودی مردم و عصیان ها و شورشهای خیابانی است. در این متدولوژی، همیشه جنبش ها و اعتراضات خودبخودی در راه است. همیشه سرنگونی در پیج بعدی است. این متدولوژی همیشه در حال انقلاب است. یا بهتر است بگویم همیشه منتظر انقلاب است. سیاست انتظار سیاست این چپ است. این ضد سیاست و مغایر با متدولوژی مارکس و قوانین مبارزه طبقاتی است، که تنوری و سیاست و تاکتیک و روشهای مبارزاتی و افق پیروزی خاص خود را دارد.

 

اما مبارزه طبقاتی با اینگونه متد و شیوه بررسی تحولات جامعه سرمایه داری بیگانه است. مبارزه طبقاتی منتظر تحولات غیر طبقاتی، احتمالات و جنبش ها و جوشش ها و قیام ها و انقلاب های ناگهانی و غیرمنتظره و علی العموم نمی شود. مبارزه طبقاتی قوانین، مکانیسم، سنتها و روشها و حساب و  کتاب  خود را دارد. پرنسیپ خود را دارد. طبقه کارگر فقط با نیروی خود آزاد می شود و با رهایی طبقه کارگر کل جامعه از نکبت های سرمایه داری رها می شود…

 

بنا بر این، کمونیسم کارگر در هر نگاه به اوضاع سیاسی و  تحولات جامعه، سر راست و مستقیم و بلاواسطه سراغ مبارزه طبقاتی می رود. مبارزه طبقه کارگر با طبقه بورژوا. که حکومت دستش است. برای طبقه کارگر و کمونیسمش مبارزه  با بورژوازی کوچک یا بزرگ، با رونق اقتصادی یا در بحران، با رژیم های دیکتاتوری آشکار، نظامی، عشیرتی، آخوندی (مذهبی) تا رژیم های سکولار، ، دمکرات و قانونمند، در کشورهای فقیر یا ثروتمند، در غرب یا شرق، متعارف یا نا متعارف و غیره و غیره، مبارزه طبقاتی است.

در دل یک مبارزه طبقاتی بی امان، در دل یک مبارزه اقتصادی و سیاسی بی امان، طبقه کارگر متشکل می شود، متحد می شود، خودآگاه می شود، متحزب می شود و مبارزه اقتصادی وسیاسی اش را پیش می برد. مبارزه طبقاتی از این سر است . برعکس نیست.

در  متدولوژی،  تئوری، سیاست، تاکتیک و سنت چپ غیر کارگری، کمونیسم بورژوایی و پوپولیسم و غیره، قضیه برعکس است   

در متدولوژی این چپ، کمونیسم ابتدا بیرون از طبقه حزب می شود، سیاست می کند، از طریق سیاست کردن غیرطبقاتی، بهمراه جنبش ها و اعتراضات اقشار غیر کارگر، زنان، جوانان، دانشگاهیان، روشنفکران و خرده بورژوازی  ( توده ها- مردم)  قوی می شود، بعد کارگر هم خودش می آید. این چپ و این نوع کمونیسم اصلا خودش طبقه کارگر است. به طبقه کارگر احتیاج ندارد. وکیل و وصی و قیم کارگر است. چرا که فکر می کند کارگر ناآگاه است و منتظر ناجی است. باید به کارگر نشان بدهی که قوی هستی تا بیاید. بیاید دنبال سیاست، دنبال شعار سرنگونی، دنبال تحلیل سیاسی “رژیم رفتنی است”، ضدرژیمی گری و  توهم تغییری جدی با اعتراضات و نارضایتی ها و مطالبات  و آرزوهای اقشار خرده بورژوا…

برای طبقه کارگر اما قضیه برعکس است. کارگر بدوا نگاه نمی کند ببیند “کمونیسم” بیرون از طبقه، دارد غوغا می کند، بیرون از طبقه شلوغ است، بین بورژواها و خرده بورژواها و “کمونیست” ها در خیابان دعوا است. توده ها در خیابان اند…، پس باید بدود و خودش را به آن برساند و انتخاب کند. حتی اگر این کار را هم بکند،  قوی ترین جریان را انتخاب می کند و کسی که بتواند دستمزدش را سر وقت بپرداز و یا شاید چیزی به آن اضافه کند…و  معمولا در این ماجرا که نمونه هایش در طول تاریخ معاصرپر است، احزاب بورژوایی چپ یا راست و میانه و دمکرات و لیبرال و غیره قوی ترند. این هر چه هست کمونیسم کارگر نیست. چیز دیگری است. انواع این اتفاقات در اقصی نقاط جهان می افتد. اما ربطی به مبارزه طبقاتی ندارد.

 

وقتی به جامعه ایران و به بورژوازی و حکومتش جمهوری اسلامی نگاه می کنیم با هر خصوصیتی که دارد. با همه ناسازگاریهایش و بحران هایش، آنچه را که می بینیم و طبقبه کارگر می بیند، نماینده تمام و کمال منافع بورژوازی و تامین و تضمین کننده سود سرمایه است. اگر تنها این خصوصیت جمهوری اسلامی و جامعه سرمایه داری ایران را بپذیریم که برای طبقه کارگر عینی و مادی و مربوط به کار و زندگی و حیات و  مماتش است، کافی است نتیجه بگیریم که تغییر این وضعیت تنها کار یک مبارزه طبقاتی است. نه کار هیچ جنب و جوش و تحرک از بالا یا از پایین توسط توده ها. و نتیجه می گیریم که باید مبارزه طبقاتی را چسپید و سازمان داد و هدایت کرد و متشکل کرد و متحد کرد و حزبی اش کرد …

و این کار کمونیسم کارگر است. کار هیچ کمونیسمی بیرون از طبقه کارگر نیست. کار هیچ پوپولیست وچپ و دمکرات و بورژوا و  خرده بورژوایی نیست. کار هیچ جنبش غیرکارگری و به اصطلاح توده ها و اقشار ناراضی دیگر نیست. در همه تحولات به رهبری بورژوازی و  خرده بورژوازی،  سرانجام هرنتیجه ای که بدست می آید توده ها را  راضی و یا به خانه می فرستد. و طبقات سرجای خود می مانند… هر  تغییر و تحولی در حاشیه مبارزه طبقاتی رنگ آمیزی فریبکارانه و  هر دستاوردی روبنایی قابل باز پس گرفتن است و باز پس گرفته می شود…

 

تکاندن و تهی کردن جامعه از مبارزه طبقات، (کارگر و بورژوا)، مردمی کردنش، ادغام کردن مبارزه اقتصادی و سیاسی طبقه کارگردر مبارزات توده ها، در مبارزه ضدرژیمی خرده بورژوازی و…، کمونیسم نیست. هر چه هست کمونیسم کارگر نیست. هر اندازه مبارزات اجتماعی غیرطبقاتی، رادیکال و میلیتانت و با اسلحه و درگیر درخیابان و غیره هم باشد، هر چه هست، مبارزه طبقاتی نیست. کمونیسم هم در آن باشد، کمونیسم کارگر نیست. هر دردی داشته باشد و خیلی  هم واقعی  باشد، درد کارگر و درد مبارزه طبقاتی اش نیست.

این متدولوژی مارکس، لنین و حکمت است. با این متدولوژی باید رفت سراغ تحلیل سیاسی، رابطه سیاست و جامعه، مبارزه اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر، رابطه طبقه کارگر و جنبشهای اجتماعی، رابطه حزب کمونیستی کارگران و قدرت سیاسی و ..

راه میان بر و پلتیک زدن و زرنگی کردن وجود ندارد.

 

با این متدولوژی اگر سراغ  جامعه و مبارزه طبقاتی برویم ، آنوقت تحلیل درست  اوضاع سیاسی، بورژوازی ضعیف و سرمایه داری در بحران و بحرانهای حکومتی و غیره می تواند این مبارزه را تسریع کند. وگرنه همینطور سالها و ده ها سال، بورژوازی ضعیف و بحران زده سر کار می ماند. همانطوری که سرمایه داری بحران زده و رژیم ظاهرا نامتعارف و ناسازگار با معیارهای بخشی از جوامع سرمایه داری امروز در ایران، بیش از سه دهه است ماندگار شده است.

شرط اینکه این بحران ها به سقوط کامل بورژوازی و جمهوری اسلامی با همه نهادهای اقتصادی و سیاسی و نظامی اش بینجامد، یک مبارزه طبقاتی سازمانیافته، متشکل و حزبیت یافته است. کار کمونیسم این است. فقط این است. نه  کمونیسمی که مدعی است هزار کار دارد که یکیش امر مبارزه طبقاتی کارگر علیه بورژوازی است. کمونیسم بدوا یک کار دارد و از این جایگاه سراغ عرصه های دیگر مسایل جامعه می رود. از این سر است، برعکس نیست.

این متدلوژی در تحلیل اوضاع سیاسی و بررسی منطق و قوانین نظام سرمایه داری ایران از دیدگاه  چپ ایران غایب است

متدولوژی رایج چپ این است: جمهوری اسلامی بحران دارد. نامتعارف است. ناسازگار است. اسلام سیاسی است. حکومت مذهبی است. با خواستها و ارزوهای مردم در تعارض است. اختلاف درونی دارد. بحران حکومتی دارد. اعتراض و نارضایتی های توده ای را در مقابل خود دارد. بحران اقتصادی دارد… و در نتیجه رفتنی است. حال که رفتنی است برویم سراغ کارگر و زن و جوان وسربازو دانشگاه و خیل نارضایان و متنفران از جمهوری اسلامی. … برویم سراغ همه و البته سراغ کارگر هم. کارگر هم جزیی از توده ها است. ناراضی است، دستمزدش را نمی دهند، گرسنه است، بیکار است، بیچاره و گرفتار هم هست… دیر می آید و بعدا می آید. قوی بشویم او هم می آید.حزب قدرت بشویم کارگر هم می آید!

می گویند مگر بلشویک ها و لنین همینجوری انقلاب نکردند؟ با شعار زمین و صلح و ازادی همه را با خود آوردند…

این دهن کجی به مارکس و لنین است. بلشویسم و لنین از درون طبقه کارگر جوشید. بدوا حزب کمونیستی کارگر بود. حزب کمیته های کمونیستی کارخانه بودد. حزب اعتصابات بزرگ کارگری، با تبلیغ و ادبیات کارگری ، چاپخانه کارگری و مبلغین و سازماندهندگان و آژیتاتورهای کارگری بودد. کمونیسم انقلاب اکتبر، کمونیسم کارگران بود و از جایگاه طبقه کارگر و از زاویه منفعت کارگر، سراغ جامعه رفت. سراغ سیاست رفت . سراغ شعار نان و صلح و ازادی رفت. با این قد و قامت رفت سراغ  جامعه و اقشار غیرکارگر و سربازان و دهقانان را با خود آورد. زمانی که قدرت از کارگر گرفته شد و انقلاب ملی شد و مردمی شد و غیره، انقلاب هم شکست خورد…و کارگر برگشت به همان جایی که اول قرار داشت .

 

اگر به ایران نگاه کنیم ، با قبول همه ان خصوصیاتی که بورژوازی حاکم در ایران دارد و حتی اگر فرض کنیم در نتیجه همه ان ضعف ها و نارسایی های بورژوازی حاکم، رژیمش رفتنی باشد (با کودتای سپاه پاسداران، دخالت امریکا، حتی قیام و انقلاب توده ای علی العموم …) اما چیزی عاید طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی نمی شود. اگر هوا کمی افتابی هم شد، گشایش سیاسی هم شد، فرجه ای هم ایجاد شد که کارگر دستمزدش را سر وقت بگیرد (اگر چه معمولا در این تحولات این یکی هم معلق می ماند تا چه رسد به گرفتنش و یا زیاد کردنش) یا اگر روسری ها هم کمی بالاتر رفت یا حتی برداشته شد، مذهب کمی دستش کوتاه شد و … اما طبقات سرجایشان هستند. چیز بنیادی تغییر نمی کند. در شرایط انقلابی توده ها یک روز به اندازه چند سال می آموزند. یا فرجه ای است که طبقه کارگر و کمونیسم اش متشکل و متحزب شود… اگر این درست است  و خودبخودی است و معجزه تحولات و یا انقلابات علی العموم است چرا در انقلاب ۵۷ چنین نشد؟ طبقه کارگر که در انقلاب ۵۷ خیلی از خودش مایه گذاشت . ما می گوییم طبقه کارگر شیر نفت را بست و کمر بورژوازی حاکم را خم کرد… اما چیزی نصیب خود او نشد.

 

گفته می شود آنوقت حزب کمونیست کارگران نبود. الان احزاب به نام  کمونیست بوفور هست.  یکی دوتا هم نیستند. هر کدام فکرمی کنند اصلا خود ایشان حزب کارگران است. اما از خود کارگره در این احزاب خبری نیست. یا بدتر همین احزاب قیم کارگر، با خود کارگره دعوا دارد و به روی رهبر کارگری که با هزار زحمت و به قیمت اخراج و زندان و شلاق خوردن خشتی روی خشت گذاشته و نانی به سفره کارگر هم طبقبه ای اش اضافه کرده، شمشیر می کشد. رهبر کارگری رقیب کمونیسم مدعی قیمومیتش شده است و برسمیت شناختنش مشروط است به اینکه قبول کند تو حزب کمونیستی کارگر هستی… تازه باید بیاید و ورقه عضویت پر کند و به سر اباطیل این جریانات قسم بخورد…

تجربه انقلاب ۵۷ برای طبقه کارگر ایران و کمونیسمش پس از ۳۰ سال هنوز معتبر است و باید از آن آموخت.

باید آموخت که  اگر سراغ بورژوازی و رژیم اش ولو ضعیف  و بحران زده و مورد تنفر مردم می رویم، باید از سر مبارزه طبقاتی رفت. از سر اعتراض کارگر و اعتصابش رفت، از سر تشکل و تحزب کمونیستی طبقه کارگر رفت… از این سر باید رفت و بورژوازی را به زیر کشید. رژیمش را سرنگون کرد…

و از این سر باید رفت سراغ جامعه، سراغ متحدین طبقه کارگر، سراغ جنبش های اجتماعی زن، جوان، روشنفکر، دانشجو و اقشار غیر کارگر، اگر جنبشی وجود داشته باشد. اگر نه با متدلوژی تا کنونی رفتن سراغ جامعه، خود این جنبشها اگر وجود داشته باشند، فریب داده شده و از چاله به چاه انداخته می شوند.

رهایی زن و برابری کامل زن و مرد، کوتاه شدن دست مذهب از زندگی مردم و از جامعه وده ها خواست و آرزوی دیگر، تنها از طریق یک مبارزه طبقاتی ( طبقه کارگر علیه بورژوازی) و پیروزی و پیشروی این مبارزه ممکن است. بدون این هر وعده ای به زن، به جوان و اقشار غیرکارگر، وعده ازادی و رفاه و  خوشبختی دروغی بیش نیست. فریب است.

 

درغیاب مبارزه طبقاتی طبقه کارگر، هر گشایشی ولو کوچگ حتما دلخوش کنک است.با رقیق شدن مذهب، شاید زنان  و جوانان نفسی بکشند… اما دردهای اجتماعی بزرگ تری به دنبال خواهد آمد. اگر طبقه کارگر متشکل و متحزب رهبر این گشایش نباشد، سرابی بیش نیست.

از جایگاه سرنگونی طلبی صرف و شعارش، از جایگاه رادیکالتر بودن در سرنگونی خواهی، از جایگاه مطالبات دمکراتیک در کنار خرده بورژوازی و بورژوازی ناراضی از حاکمیت، حتی از  جایگاه کادرهای سرشناس ۳۰ سال قبل ویا پروژه های نظامی و تبلیغات وتحریکات مدیایی…، نمی توان سراغ جامعه رفت و از دیگران که همین را می گویند وهمین کار را می کنند، متفاوت شده و منشا تغییر بنیادی درجامعه گردید.

 توده های زحمتکش و محرومان جامعه ، زنان خواستار لغو حجاب، جوانان خواهان خلاصی فرهنگی ، سکولارها، آزادیخواهان، خواستاران لغو اعدام… را باید به این قانون مبارزه طبقاتی و جایگاهش در تغییر بنیادی جامعه آشنا کرد و به آنها آموخت. باید افق رهایی واقعی را جلو چشم شان گرفت.

 

اگر همه انها کمونیسم را در قامت کارگر، در کارخانه ها و مراکز کار و صنایع ، در قامت کمیته های کمونیستی کارخانه، در قامت مجامع عمومی کارگری، سندیکاها و تشکلهای کارگری … ببینند اعتمادشان به خود و به پیروزی صد چندان می شود. باید به توده های غیر کارگر آموخت که پشت سر طبقه کارگر صف بکشند و به این طبقه آویزان شوند. نه به هنرپیشه های چپ و راست تلویزیونهای لوس آنجلسی، نه به عمامه شیخ هایی مانند خاتمی و  کروبی و موسوی،

 

طبقه کارگر از توده ها نمی آموزد و قوت قلب نمی گیرد. از خیابان نمی آموزد و قوت قلب نمی گیرد. برعکس است. توده ها باید از مبارزه طبقاتی کارگران قوت قلب بگیرند. خیابان باید از کارخانه قوت قلب بگیرد. این را باید به جامعه آموخت. در قامت کارگر و کمونیسمش باید رفت سراغ جامعه. این است معنای حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی… حزب قدرت و حزب جامعه اگر کمونیست باشد از کارخانه عروج می کند.  کمونیسمی که کارگر شایسته انتخابش نیست،ۀ کمونیسم نیست. هیچی نیست.

این استراتژی سیاسی، سازمانی و تبلیغی حزب کمونیست کارگران است و امکان تحققش بستگی دارد به باور عمیق به آن، و با تمام نیرو و در عمل در خدمت این استراتژی قرار گرفتن .

 

طبقبه کارگر با یا بدون کمونیستهای بیرون از خود، چاره ای ندارد جز تداوم مبارزه طبقاتی ای که درتوازن قوای بسیار نابرابری علیه بورژوازی در جهان و در ایران دارد انجام می دهد. کارگران کمونیست وسوسیالیست و رهبران عملی و محافل کارگران سوسیالیست و آژیتاتورهای کمونیست درون طبقه چاره ای ندارند جز اینکه متشکل و متحد شوند. کمیته های کمونیستی کارخانه سنگ بنای تحزب کمونیستی طبقه کارگر برار رهبری و هدایت یک مبارزه طبقاتی خودآاگاه و سرنوشت ساز است. جامعه ایران و اقشار غیر کارگر چاره ای ندارند جز اینکه به عروج طبقه کارگر بمثابه طبقه  چشم بدوزند و بیندیشند و رهایی شان را در رهایی این طبقه  ببینند. جنبشهای اجتماعی اقشار غیر کارگر، زن و جوان و روشنفکر و … مقدم بر جنش طبقاتی طبقه کارگر نیستند، جزیی از آن و متعلق به آن هستند. اگر اینطور نبینند، اگر کسی غیر از این وعده خوشبختی و ازادی و رفاه به انها بدهد، باید با شک و تردید به آن بنگرند، باورنکنند و نقاب از چهره فریبکارشان  بردارند.

 

طبقه کارگر هم باید با این متد و با این دید دنیا و جامعه را ببیند.  از نگاه مبارزه طبقاتی خودش. از نگاه نیروی واقعی خودش که نیروی اصلی و صاحب جامعه است. نه مستضعف، نه مزدبگیر ساده و نه سر فرود آوردن در مقابل  بورژوازی که بهر حال مزدی می دهد و شغلی تامین می کند. طبقه کارگر با همین دید کمونیسم را باید ببیند.کمونیسم را بدوا در درون خودش . در قامت رهبر مبارزه اش، رهبر اعتصابش، کمیته کمونیستی کارخانه اش، کمونیسمی که مطالباتش را در عمل نمایندگی می کند، مبارزه طبقاتی اش را سازمان می دهد. اگر رهبران مبارزه طبقاتی کارگر، کمونیست باشند، مبارزه کارگران کمونیستی است. مبارزه طبقاتی کمونیستی است.

حزب کمونیستی کارگران از همین رهبران کمونیست کارگران درست می شود. و حزب کمونیست کارگران از این جایگاه سراغ جامعه و سیاست و جنبش های اجتماعی حقوق زن علیه مذهب وخرافات. سراغ سکولاریسم، اعتصاب سیاسی و انقلاب کارگری می رود.

برای چپ غیرکارگری، این قانون و سنت ومکانیسم و متدولوژی مبارزه طبقاتی بیگانه است،آن را نمی شناسدو  به آن بی ربط است.

 

حزب قدرت سیاسی از این اصل پیروی می کند. پروسه ای از درب دیگر نیست. گویا حزب خارج از طبقه کارگر، با یک سری فعالیت سیاسی و مواضع درست و ضدیت با رژیم و آکسیونها و اعتراضات اقشار خرده بورژوازی، یا شورش و عصیان های خودبخودی و با آژیتاسیون و تحریک توده ها و غیره غیره ، قدرت می شود وقدرت سیاسی را می گیرد و کارگر هم خودش می آید…این سیاستی غیرکارگری و غیرطبقاتی است. جنبش هر کسی است غیر از کارگر.

کارگر در این دیدگاه بخشی از جامعه و همانند دیگر اقشار است. در آن ادغام است. با انها به خیابان می آید و با آنها به خانه برمی گردد، قیام می کند، انقلاب می کند. انقلابی که نه ازدل یک مبارزه طبقاتی و با هدف تغییر بنیادی جامعه و سرنگونی بورژوازی و پایان استثمار و بردگی مزدی است. انقلابی که نهایتا همان اقشار انقلابی و غیرکارگر که در خیابان میلیتانت تر از کارگر اند به مثابه سربازان بورژوازی قدرت را  دودستی تقدیم  جناح دیگر بورژوازی می کنند. این نرم تحولات و انقلابات غیرکارگری دنیای امروز است…

حزب قدرت سیاسی برای انقلاب کارگری بدوا حزب کمونیست کارگران است. بدوا طیف وسیعی از کارگران کمونیست ومحافل کارگران کمونیست و رهبران عملی و آژیتاتورهای کارگری را در حزبشان متشکل و متحد کرده است. کارگران کمیته های کمونیستی کارخانه شان را دارند. طبقه کارگر جنبش مجامع عمومی کارگری، شورا و سندیکاهایشان را دارند.  طبقه کارگر قطبی عظیم اجتماعی متشکل و متحد و متحزب شده است. و از این جا می رود سراغ جامعه و سراغ قدرت ، سراغ جنبش ها و اعتراضات اقشار غیرکارگر و نجاتشان می دهد. مبارزه شان را سازمان میدهد و پیروزی خواستهایشان را تضمین می کند. از لغو اعدام تا ازادیهای سیاسی و فردی و اجتماعی تا لغو حجاب و اپارتاید جنسی و کوتاه کردن دست مذهب از دخالت در زندگی و جامعه.

اگر طبقه کارگر متشکل و متحد و آگاه با حزب کمونیست اش در میدان نباشد، احزاب ونیروهای چپ و راست و بورژوایی و خرده بورژوایی خود را نماینده مطالبات مردم قلمداد می کنند. و حتی بعضا نمایندگی می کنند حال گیریم پیگیر یا نا پیگیر، نیم بند و کم و کسر و یواش یواش. ولی بالاخره نمایندگی می کنند. هم اکنون در ایران خواستهای  آزادیخواهانه  مردم از جانب بخشهایی ازجریانات چپ وراست  و در میان بورژوازی و خرده بورژوازی نمایندگی می شود.

پیگیری کمونیست ها و یا راستگویی شان در نمایندگی کردن خواستهای دمکراتیک جامعه تفاوت کمونیسم را با بورژوازی و خرده بورژوازی نشان نمی دهد. تفاوت کمونیسم کارگر با دیگر انواع کمونیسم ها، در سازماندهی مبارزه طبقاتی کارگر علیه بورژوازی است. بی کم و کاست ، بی اما واگر و بلاواسطه هر کار و مساله و مشغله دیگر. 

مرداد ۹۰ (اوت ۲۰۱۱)

mozafar.mohamadi@gmail.com

www.mozafar-m.com