پس آینده روشن تو کجاست؟

می آیند
میروند
تنها
در دسته های کوچک
در دسته های بزرگ
با قلبهائی ملتهب از زخمهائی بس عمیق
با چشمانی بی رونق
 که زمانی می درخشید  امیدوار
…………
آمده اند
از دور دستها
از زیر آوار جنگ و ویرانی
از سرزمینهای قحطی زده
از گرسنگی ،از بی خانمانی
از زندانهای تنگ با دیوارهائی بس بلند
………
آمده اند
بخاطر فرار از کابوس زندان، تجاوز و شکنجه 
فرار از مرگ تدریجی
از  تبعیض و از  فقدان آزادی
آمده اند  به امید آینده ای روشن
و سرزمینی امن برای زیستن
……….
در این سفر دور و دراز
از مرزهای نا امن  بگذشته اند
مرگ عزیزان را به چشم دیده اند
در  میان  موجها با  مرگ جنگیده اند
در زندانهای  مختلف شکنجه دیده اند
و از خطر دیپورت بارها بر خود لرزیده اند 
خلاصه بگویم :
آنان همچون گلدان  لب بام
بارها از  بام افتاده اند
و اگر حسابی نشکسته اند
ترکهای کوچک و بزرگ  فراوان خورده اند

عاقبت  در دیاری نا آشنا  اقامت  گزیده اند
و اندک زمانی با چشمانی  پر ز امید به آینده خیره گشته اند
سپس تبعیض و نا برابری را  در آن  دیار هم دیده اند
در دریای  تنهائی و بی پناهی دست و پا زده اند
و در دل هزاران غصه  و  سخنهای  ناگفته پنهان کرده اند

٭٭٭٭
آه ای پناهجو
ای انسان بی پناه
در عصر صدور دمکراسی
به ضرب جنگ و آتش و خون
و اجساد پاره پاره !!!

ای انسان گرسنه
در عصر بمب اتمی و
بحران جهانی  سرمایه داری

ای انسان بی خانمان
در عصر تکنولوژی و تسخیر سیاره گان

ای مهمان ناخوانده
در دیار همانهائی که دمکراسی، رفاه و آسایش آنان
در گرو نیروی  کار ارزان مردمان سرزمین تو
  آواره گی و بی خانمانی  تو
و به یغما بردن
ثروتهای سرزمین توست

تو ای مهمان ناخوانده
که بخاطر رنگ پوست و موهایت
و فرهنگ تحمیل شده  دگرگونه ات !!!
در چشم عده ای
بیگانه هستی و همیشه بیگانه می مانی
و هر گاه بحران  بیکاری بالا می گیرد
و امار جنایات در جامعه  بالا میرود
تمامی نگاهها ی خصم آلود و اشاره ها به سوی توست
پس آن  سرزمین امن برای زیستن تو کجاست ؟

 ای پناهجو
ای رانده شده ازدیار آشنا
و سرگردان  در دیار غیر
 پس آینده روشن  تو کجاست؟
پس در پهنه بیکران این جهان خاکی
سر پناهی  امن برای زیستن تو کجاست !!! ؟؟؟
ناهید  وفائی                    ‏۲۰۱۱‏/۰۷‏/۱۵