در باره ماهیت بوروکراسی بلشویکی از دیدگاه لئون ترتسکی و ارنست مندل

زمان پیدایش بوروکراسی شاید به قرن‌ها قبل از ابداع کلمه‌ی بوروکراسی می‌رسد. زیرا حکومت‌های مقتدر در سرزمین‌های وسیع مانند چینِ باستان، بدون استفاده از سازمان‌های بزرگ اداری امکان ظهور نمی‌یافتند.

واژه‌ی بوروکراسی را اولین بار شخصی به نام Gournay در سال ۱۷۴۵ میلادی به کاربرده است. او به واژه‌ی فرانسوی Bureau به معنای میزتحریر یا اداره پسوند Cracy را که به‌ معنی حکومت می‌باشد، را افزود و واژه‌ی بوروکراسی را بمعنای‌حکومت اداری و یا حکومت مقامات رسمی اداری است،‌ به کار برد و بعدها ماکس وبر اصطلاح بوروکراسی را به دو معنا به کار برده است :
۱ـ مجموع مقامات اداری ۲ـ سازمان‌های بزرگ رسمی در جامعه‌ی امروزی.
نظریه‌ی کلاسیک در مورد بوروکراسی به وسیله‌ی جامعه‌شناس آلمانی، ماکس‌وبر در آغاز این قرن مطرح گردید. ماکس وبر متولد (۱۹۲۰ ـ ۱۸۶۴م) در آلمان زاده شد. بر بوروکراسی وبر انتقادهایی وارد شده است و البته خود ماکس وبر نیز منتقد بوروکراسی است. وی براین باور بود که این ساختار اگر چه آدمی را در زندانی آهنین گرفتار می‌سازد، ولی کارآیی را افزایش می‌دهد و همچنین کنترل افراطی روی کارکنان اعمال می‌کند و بوروکراسی‌ها نسبت به جامعه خیلی قدرتمند شده و تبدیل به هدف می‌شوند. از دیدگاه مارکسیسم، حکومت و در نتیجه بوروکراسی حکومتی ابزار ستم یک طبقه بر طبقات دیگر است و از آنجا که مارکسیست ها، حکومت بلشویکی را “یک حکومت کارگری” می دانند در نتیجه بوروکراسی بلشویکی را یک بوروکراسی کارگری و ابزار ستم طبقه کارگر بر دیگر طبقات می دانند! حال ما از دیدگاه لئون ترتسکی یکی از ارکان اصلی و بنیانگذاران حکومت بلشویکی و ارنست مندل به بررسی ماهیت بوروکراسی بلشویکی می پردازیم. ارنست مندل در کتاب “در باره بوروکراسی” و لئون ترتسکی” از بنیانگذاران حکومت بلشویکی، در کتاب “انقلابی که به آن خیانت شد ” گوشه هایی هرچند اندک از ماهیت فاسد دستگاه بوروکراسی حکومت بلشویکی را که قرار بود بهشت! پرلتاریا را بر روی زمین ایجاد کند برملا کرده اند! ارنست مندل در صفحه ۱۳ از کتاب “در باره بوروکراسی” چنین می نویسد: ( … در بوروکراتیزه شدن دولت های کارگری طی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم می توان یک پرسه سه مرحله ای را مشاهده کرد. از انحصار قدرت بر دستگاه دولت در ابتدا تنها امتیازات اقتداری و مزیت های سیاسی منتج می شوند. سپس امتیازات بوروکراتیک که ماهیت مادی و فرهنگی دارند از پی ان می آیند. و بالاخره امتیازات کامل به وقوع می پیوندند و رهبری سیاسی دیگر در متوقف ساختن رشد بوروکراسی نمی کوشد و خودش برای کسب امتیازات، آگاهانه در آن ادغام شده و نیروی محرکه آن می گردد! برای روشن شدن مضمون این امتیازات چند مثال می آوریم: در اوج دوره استالینی، سیستم “حساب بانکی ثابت” مقرر گشته بود که به به موجب آن تعداد معینی از بوروکراتهای برجسته می توانستند مقدار نامحدودی پول مطالبه کنند در حالیکه حساب بانکی آنان همیشه دست نخورده باقی می ماند! تنها محظور، کمبود نسبی کالا بود …. غیر از این نمونه “مغازه های مخصوص” بود که اجناس کمیاب را که معمولآ دور از دسترس مشتریان “عادی” بود می فروختند. این نوع مغازه ها در دوران استالین ایجاد شدند و تا سال ۱۹۵۷ دوام آوردند. البته این نوع مغازه ها از دید مردم معمولی مخفی نگاه داشته می شدند و نمای بیرونی آنان بشکل خانه های معمولی درست شده بودند. در میان مشتریان این “مغازه های مخصوص” یک نوع سلسله مراتب واقعی برقرار بود! اقشار تحتانی نردبان بوروکراسی دولتی ناچار به پرد اخت قیمت کامل اجناس بودند، کسانی که در رده های بالاتر بودند فقط نصف قیمت اجناس را می پرداختند، در حالیکه مقام های فوقانی و عالیرتبه دولتی که صاحبان “حساب بانکی ثابت” بودند می توانستند هرچه را که می خواهند بطور مجانی بردارند. در خلال سالهای ۱۹۴۸-۱۹۴۷ که دوران کمبود و تهیدستی بود، بوروکراتهای احزاب کشورهای اقمار شوروی نظیر آلمان، جعبه های حاوی جوراب های ابریشمی یا پشمی، کره، شکر و غیره از روسیه دریافت می کردند. اهمیتی که برای رعایت رتبه بندی مقام و موقعیت این رهبران رعایت می شد بسیار جالب توجه است: اندازه و محتوای جعبه ها دقیقآ نشان دهنده رتبه و اهمیت مقام دریافت کننده کالاها بود!…) از طرف دیگر در سال ۱۹۲۱کمبود مواد غذایی موجب برانگیختن یک سلسله اعتراضات در بین کارگران مسکو شد و در این رابطه از ماه ژانویه گردهماییهای گسترده ای در کارخانجات سازماندهی شد و کارگران خواستار پایان دادن به سرکوب کارگران و نظامی کردن محیط کارگری شدند. اما بلشویکها بجای واگذاری امور مردم به خود مردم و استفاده از راه حلهای آنان، معترضین را به شکم پرستی متهم کردند و بر فشارهای خود بر علیه کارگران افزودند و سازمان پلیس مخفی “چکا” را به جان آنان انداختند! در واقع اعمال ضد مردمی و سرکوبگرانه چکا، یکی از دلایل نارضایتی کارگران بود و بین دسامبر ۱۹۱۸ تا نوامبر ۱۹۲۰ سازمانهای سرکوبگر دولت بلشویکی ۵۷۸ نفر از مردم را کشته و ۴۰۰۰۰ نفر یعنی ۶ درصد از ساکنان شهر مسکو را دستگیر کردند! از ماه ژانویه تا ماه می ۱۹۲۰ بیش از ۳۴۵ نفر کشته و قبل از آن ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ نفر از زندانیان را اعدام کرده بودند! بخش اعظم دستگیر شدگان جوانانی بودند که به علت گرسنگی نان دزدده بودند! جالب این بود که بلشویکها در حالی کارگران را به شکم پرستی متهم کرده بودند که خودشان از امتیازات ویژه استفاده می کردند و کارگران اعتصابی به رهبری کارگران فلزکار در بیانیه ای خواستار توقف امتیازات ویژه سهمیه بندی برای ده هزار نفر از مقامات ارشد حزب بلشویک شدند. سربازانی که برای سرکوب تظاهرات خیابانی کارگران اعزام شدنده بودند از دستور شلیک به کارگران سرپیچی کردند ولی نیروهای مخصوص بلشویک بر روی کارگران آتش گشودند و تعداد زیادی را کشته و زخمی کردند. گردهمایی بزرگی در راه آهن مسکو ترتیب داده شد و هزاروپانصد نفر دست به تظاهرات زدند و سربازانی که خواستند به تظاهر کنندگان بپیوندند، خلع سلاح شدند.

 ترتسکی نیز در کتاب: “ماهیت طبقاتی دولت شوروی” در مورد ماهیت دیکتاتوری پرلتاریایی که لنین ایجاد کرد و از خود برجای گذاشت چنین می نویسد: “… کادرهای قدیمی بلشویزم تارومار شده اند. انقلابیون سرکوب شده اند و با مأمورین مطیع جایگزین شده اند. تفکر مارکسیستی بوسیله ترس، چاپلوسی و دسیسه بازی از صحنه بیرون رانده شده است. از دفتر سیاسی حزب لنین تنها استالین باقی مانده است: دو تن از اعضای دفتر سیاسی ( رایکف و تامسکی) از نظر سیاسی خرد شده و مرده اند و دو نفر دیگر ( زینوویف و کامنف) در زندان هستند و دیگری (ترتسکی) در تبعید به سر می برد و از تابعیت شوروی محروم شده است و تمامی تارو پود قشر حاکم پوسیده است…”

ترتسکی در صفحه ۶۴ از کتاب خود به نام ” انقلابی که به آن خیانت شد” چنین می نویسد: ( … دولت، به عنوان یک دستگاه بوروکراتیک، در نخستین روز دیکتاتوری پرلتاریا روبه زوال می گذارد. این است ندای برنامه حزب، برنامه ای که تا به امروز منسوخ نشده است. اما عجیب این است که این شبیه صدای روحی است که از ته گور بلند شده باشد! ماهیت دولت شوروی را هر طور که تعبیر کنید اما یک نگته غیر قابل تردید است و ان این است که این دولت در پایان دومین دهه موجودیت خود نه تنها دچار زوال نگردیده است بلکه به یک دستگاه سرکوبگر بی سابقه ای تبدیل شده است و بوروکراسی نه تنها از میان نرفته است و جای خود را به توده ها نسپرده است، بلکه به چنان نیروی عنان گسیخته ای تبدیل شده است که قدرت خود را به توده ها تحمیل کرده است … اگر ما فقط تعداد رؤسا و سازمان دهندگان حزب را حساب کنیم، می بینیم که دویست و پنجاه هزار مزرعه اشتراکی دارای نیم میلیون مدیر هستند، لکن در واقعیت امر تعداد مدیران بمراتب بیشتر از این است…) ترتسکی در صفحه ۱۱۳ از همان کتاب چنین می نویسد: ( … حزب بلشویک پیروزی انقلاب اکتبر را تدارک دید و این پیروزی را تضمین کرد. حزب همچنین دولت شوروی را بنا کرد و اسکلتی محکم برای آن فراهم ساخت.انحطاط حزب هم علت و هم معلول بوروکراتیزه شدن دولت گردید… ) و در صفحه ۱۳۸ ترتسکه چنین می نویسد: ( … جامعه شوروی به مقتضای شرایط زندگی روزانه اش، از هم اکنون به یک اقلیت آسوده و ممتاز و یک اکثزیت نیازمند و فقیر که زندگی را در نیاز می گذراند تقسیم شده است … و دوستان اتحاد شوروی از روی حرفه عادت کرده اند که برداشت هایشان را با چشمانی بسته و گوش هایی پنبه چپانده جمع آوری کنند. نمی شود به آنان اطمینان کرد….) در باره مبارزه “ضد فرمالیستی” بوروکراسی دولتی شوروی، ترتسکی در صفحه ۲۱۹ از کتاب ” انقلابی که به آن خیانت شد” چنین می نویسد: ( … بدنبال صدور فرامین سرمقاله روزنامه پراودا علیه “فرمالیسم” نویسندگان، هنرمندان، کارگردانهای تئاتر  یکی پس از دیگری به طرز خغتباری توبه کردند و گناهان گذشته خود را محکوم ساختند، اما هیچکس تعریف دقیقی از ماهیت این فرمالیسم بدست نداد. پس از مدتی دراز، زمامداران مجبور شدند تا با صدور یک فرمان جدید، جلوی سیل توبه ها را بگیرند! به خاطر چند گفته استالین در مدح مایاکوفسکی شاعر، چند هفته ای طول نمی کشد که ارزیابی های ادبی عوض می شوند و کتابهای درسی از نو تدوین می شوند، اسامی خیابان ها تغییر می کنند و مجسمه ها بالا می روند. احساس تازه ای که از این نمایش تازه به شنوندگان عالیمقام دست می دهد، فورآ بصورت یک بخشنامه موسیقی برای آهنگسازان در می آید. دبیر جوانان کمونیست در یکی از کنفرانس های نویسندگان گفت که : “پیشنهادات رفیق استالین برای همه بمنزله قانون است” و تمام حاضرین برای این گفته کف زدند و هورا کشیدند… ) با خواندن این متن آیا شما به یاد فرهنگ چاپلوسی در حکومت شاهنشاهی و حکومت ولایت مطلقه آخوندی نمی افتید؟ و با برخورداری استالین و هم باندی هایش از یک چنین مزایای ویژه ای، آیا تعجب آور است اگر آنان چهار دست و پا به قدرت چسبیدند و تمام رفقای دیروز خود را “به خاطر پرلتاریا” که در نتیجه سیاست های آنان در فقر و فلاکت بود، قتل عام کردند؟! بطور اصولی دولت، به عنوان برآیند قدرت مردم هیچگاه نماینده منافع مردم نبوده است و بوروکراسی دولتی، موجود و ارگانیسمی است که وظایفش را قربانی منافع خود می کند و همیشه منافع خودش را که با منافع موکلینش در تضاد است بر منافع آنان رجحان می دهد و از آنجا که جامعه به عنوان یک توده غیر منسجم فاقد ابزار و امکان کنترل دولت و بوروکراسی دولتی است همیشه در مقابل آن بازنده است بدینترتیب است که مردم در یک نظم اجتماعی تاریخی، عادتآ وجود دولت را به عنوان یک مدیر اجتماعی چنان عادی و ضروری می دانند که حتا نمی توانند فقدان آن را نیز تصور کنند و بر این اساس است که مردم در تمام جهان چونان موجوداتی بی اراده هر چند سال یکبار به پای صندوق های رآی می روند و در یک روند تکراری گزینشی کسانی را بر سرنوشت خود مسلط می کنند که برای کنترل و هدایت آنان فاقد هر نوع توانایی هستند. بدینسان بود که در شوروی و چین و دیگر کشورها، مردم  دولت های سابق را در ظاهر جدیدی بازسازی کردند و این دولت ها بعد از طی پیچ و خم هایی جامعه را به مسیر قبلی بازگرداندند. آری یک عضو بوروکراسی دولتی پیش از انکه در مقابل مردم مسئول باشد در مقابل دولت و اداره ای مسئول است که منافع خودش با موجودیت آن گره خورده است و به همین دلیل همچنان که یک سرباز در مقابل فرمانده خود جوابگو است یک کارکند نیز در مقابل رئیس خود مسئول است و بوروکراسی تنها کسانی را تحمل می کند که یک سرسپرده کامل و مطلق باشند. بدینترتیب بود که دولت شوروی سابق نیز بر اساس ضرورت های درونی خود به ابزاری در دست مدیران و مقام های بوروکرات حزبی و دولتی تبدیل شد و آنان جامعه روسیه را به مسیر قبلی باز گرداند. از آنجا که تمام دولتها صرفنظر از اینکه چه اسمی دارند و یا چه ادعایی دارند بر اساس سلسله مراتب قدرت سازماندهی می شوند و اقشار عالیرتبه دولتی مسیر حرکت ماشین دولتی را معین می کنند و از آنجا که دولتها مدیران جامعه هستند، توده های مردم  به عنوان یک کمیت نامنسجم حتا در صورت متشکل بودن به عنوان بخشی از ماشین دولتی مجبور هستند تا با حرکت ماشین دولتی هماهنگ باشند و حتا در صورت فروپاشی یک دولت، جامعه راه حل دیگری ندارد جز انکه آنچه را که تخریب کرده است مجددآ بازسازی کند! بوروکراسی در تمام اشکال سیاسی و حزبی و دولتی و خصوصی، یک نظام ماکیاولیستی و بی وجدان است که تمام اجزاء آن به عنوان جزیی از کل، پاسدار حفظ وضع موجود هستند و در مقابل هر تغییری و بخصوص تغییری که باعث دگرگونی وضع موجود بشود بشدت مقابله می کند و از آنجا که انواع بوروکراسی بر هیرارشی قدرت استوار هستند و هرچه که از هرم قدرت از بالا به پائین برویم، پائینی ها که از موقعیت متزلزلی برخوردار هستند، برای تحکیم موقعیت خود مطیع بی چون و چرای مقامات ارشد بوروکراسی می شوند و یک چنین رابطه ای در یک جامعه وقتی که به تمام ارکان جامعه تسری پیدا می کند، مردم به موجودات ضعیف اراده و بی اراده ای تبدیل می شوند که شهامت ایجاد تغییر و بهبود شرایط را از دست می دهند. در یک جامعه سرمایه داری مبتنی بر نظام بوروکراسی هیرارکیک، خانواده پدرسالار نیز مکمل دولت هیرارکیک است. بطور ماهوی، وقتی که در شوروی سابق تمام تشکل های سیاسی و دولتی و غیر دولتی بر نظام سلسله مراتب قدرت استوار بودند و آن نظام دارای یک مدیریت هدایت و کنترل از بالا به پائین بود و پائینی ها توسط بالائی ها هدایت و کنترل می شدند، بطور اتوماتیک شوراها و نظام تصمیم گیری نیز بخشی از نظام بوروکراتیک و تحت کنترل و هدایت دولت و دولتمردان قرار داشتند و به همین دلیل بود که دستگاه بوروکراسی دولتی که مدیر و مدبر جامعه بود و هیچ کنترل غیر دولتی بر آن اعمال نمی شد به موجودی لجام گسیخته تبدیل شد که از درون مضمحل شد و مرد. تفاوت سوسیالیسم دولتی مارکسیستی با سرمایه داری بازار آزاد در این است که اولی ماهیتآ خوداخته است و قادر به احیاء خود نیست اما دومی وقتی که می میرد دوباره جوانه می زند و خود را احیاء می کند! و به همین دلیل بود که شوروی سابق به جای ترمیم و احیای خودش، در ساختمان متزلزل آن وقتی که خشت لنین حذف شد تمامی ساختمان بر سر ساکنان آن فرو ریخت و این داستان در چین نیز با مرگ مائو تکرار شد. سوسیالیسم مارکسیستی مانند مخروطی است که بر رآس آن قرار دارد و با کمترین تکانی تعادل خود را از دست می دهد و بعد از فرو افتادن بر قاعده نسبتآ مستحکم نظام سرمایه داری قرار می گیرد و تجربه نشان می دهد که این اصل بر تمام بوروکراسی های حزبی و دولتی مارکسیستی در ایران و تمام جهان حاکم است. آنچه که عمر بوروکراسی نظام سرمایه داری بازار آزاد را تضمین می کند این است که در این نظام، مردم به عنوان بخشی از ماشین بوروکراسی، میدان عمل دارند و هر چند سال در یک نمایش انتخاباتی با انتخاب نمایندگان سرمایه داران توسط مردم رأی دهنده، اینطور به آنان القاء می شود که بوروکراسی دولتی نماینده آنان است. از طرف دیگر منافع کارگران و مردم با شرکتهای خصوصی که ستون های فقرات نظام سرمایه داری هستند چنان درهم تنیده است که کارگران و مردم به حافظان این شرکتها تبدیل شده اند زیرا فقدان این شرکتها به معنی بیکاری و گرسنگی آنان است. بدینترتیب از آنجا که منافع مردم با منافع نظام در هم می آمیزد، خود مردم به حافظان نظام بوروکراسی سرمایه داری تبدیل می شوند و این چیزی است که نظام بوروکراسی مارکسیستی فاقد آن است و به همین  دلیل بشدت آسیب پذیر است و عمر کوتاهی دارد و از آنجا که جز نظام سرمایه داری هیچ افق دیگری در برابر مردم قرار ندارد حتا در صورت تخریب بوروکراسی دولتی، ناچارأ مجددأ آن را در شکل جدیدی باز سازی می کنند!

 

 نادر احمدی

‏۲۰۱۱‏/۰۷‏/۱۵

http://rahaii.weebly.com/