قضیه دفاع حزب حکمتیست از رضا رخشان”چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا!”

بحران هویتی حزب حکمتیست رهبری این حزب را ناگزیر کرده به چیزی چنگ بیندازد تا بتواند بطور موقت هم که شده ناتوانی خود از حل این بحران را بپوشاند. ریسمانی که به آن آویزان شده‌اند دفاع از رضا رخشان و نظرات او است. این روش بیحاصل است. نه فقط هدفشان را برآورده نمی‌کند بلکه پوشش جعلی کارگر کارگری ایندوره شان را هم بکنار می‌زند و کنار زده است. دلیلش بسادگی دوتاست، اولا سیاست‌های دست راستی تاکنونی این حزب در چند سال گذشته باینوسیله قابل بزک نیست، و دوم اینکه مردم عقل و شعور و حافظه دارند و بی توجهی به آن فقط پرت بودن و غیر اجتماعی بودنتان را نشان می‌دهد. نمی‌شود زمانی به کارگر بگوئید “خر نشو” و امروز با افتخار اعلام کنید که نمی‌دانید که رضا رخشان چه گفته اما از وی دفاع می‌کنید و منتقدین وی را به ناسزا بگیرید. این کارگر دوستی فقط یک محمل است که بسادگی قابل مشاهده است.
از رهبری حزب حکمتیست تاکنون مطالب متعددی در جواب منتقدین رضا رخشان و درباره بحثهای مربوطه نوشته‌اند. ظاهر قضیه این است که دارند از یک رهبر و فعال کارگری و فعال سندیکائی دفاع می‌کنند. این اما همچنانکه گفتم، ظاهر قضیه است. وقتی کسی پشت سر یک موضوع قائم می‌شود که زیرجلکی از موضوعات دیگری دفاع کند، خیلی زننده است. زننده است برای اینکه خود می‌داند موضعش ارتجاعی است و نمی‌تواند علنا از آن دفاع کند، بلکه مجبور است که با سنگر گرفتن پشت موضوع دیگری و اعتبار احتمالی کس دیگری موضع خود را جا بیاندازد. این درست همان کاری است که رهبری حزب حکمتیست انجام داده است. بخصوص نوشته‌های خالد حاج محمدی، حسین مرادبیگی و محمد فتاحی، جدا از نفرت پراکنی علیه حزب کمونیست کارگری و رادیکالیسم ضد جمهوری اسلامی، یک مشت ناسزا به طرف منتقدین مقابل پرتاب کرده‌اند و فکر می‌کنند با این روش می‌شود کسی را قانع کرد. هر خواننده‌ای سبک و سطحی بودن آنها را تنها با یک مرور ساده متوجه می‌شود. واقعا دل خواننده برای افتادن نویسنده به یک چنین موضع ضعفی، می‌سوزد.
اما نوشته بهرام مدرسی صاف و ساده حرف دل رهبری حزب حکمتیست را زده است. جدا از اینکه حزب حکمتیست در شرایط امروز سیاست ایران چه جایگاهی دارد، اما از آنجا که پشت یک سری سیاست و عناوین قائم شده‌اند و به مبارزات کارگران و مردم زحمتکش لجن می‌پراکنند و شکست اعتراضات مردم را واقعا جشن گرفته‌اند، باید جوابشان را داد.
خواننده‌ای که نظرات رضا رخشان را دنبال کرده است، حق دارد از خود بپرسد که موضوع از چه قرار است. اجازه بدهید چند فقره از مواردی که رضا رخشان از آنها دفاع کرده و مورد نقد کمونیستها و در عین حال دفاع حزب حکمتیست قرار گرفته است را با هم مرور کنیم.
بحث اخیر ما با رضا رخشان بدنبال نامه ایشان به سندیکاهای کارگران فرانسه شروع شد. مواضع قبلی ایشان، اینجا و آنجا مورد برخورد قرار گرفته بودند؛ اما در یکی دو ماه گذشته، علاوه بر نامه مذبور، وی نوشته‌ای هم در دفاع از سیاستهای حذف یارانه‌های احمدی نژاد نوشته بود که مورد نقد قرار گرفت، تا جائی که خود ایشان هم به نظر می‌آمد عقب نشینی‌هائی کرده باشد. بحث ما با خود رضا رخشان درصورتی که نکته جدیدی مطرح نشود بپایان رسیده، اما اینجا اجازه بدهید که به خود حزب حکمتیست بپردازیم و روشن کنیم که درباره آنچه رضا رخشان گفته و انتقادی که بوی شده است در کجا میایستد.

“کمونیستها مانع ایجاد تشکل کارگری هستند”
رضا رخشان در نامه‌ای تحت عنوان “به سندیکاهای کارگری فرانسه” گفته است که “فرصت را غنیمت دانسته و به اطلاع شما می‌رسانم که یکی از دلایل مهم مشکلات کنونی طبقه کارگر ایران فقدان تشکلهای توده‌ای کارگران در ایران و تبلیغات شدید ضد سندیکائی است که از جانب بسیاری از دوستداران ظاهری طبقه کارگر اعمال می‌شود.” به ایشان انتقاد کردیم که دوست عزیز اگر دلیل مهم مشکلات کنونی طبقه کارگر ایران فقدان تشکل توده‌ای کارگری است، این امر بخاطر سرکوب قرون وسطائی جمهوری اسلامی است. به ایشان گفتیم که این چوب لای چرخ گذاشتن است و شما دارید آب پاکی روی دستان خونین جمهوری اسلامی می‌ریزید. رهبری حزب حکمتیست با همان انتقادات اولیه ما، به دفاع از نظرات رضا رخشان برخاست. با اینگونه دفاع جانانه از نظرات رضا رخشان، رسما در این ادعای او که کمونیستها و طرفداران مجامع عمومی و شوراها هستند که نمی‌گذارند تشکلهای توده‌ای کارگران و سندیکاها ایجاد شوند، شریک است! این درست چیزی است که جمهوری اسلامی برای خریدن آبرو در مجامع بین المللی لازم دارد تا افشاگریهای مخالفینش در این مجامع بی اثر بماند! به کسی که اینگونه اظهارنظر می‌کند، گفته شده است که این آب پاک ریختن بر دستان خونین جمهوری اسلامی خوب نیست، داد و فغانشان درآمده که چرا به فعال کارگری فلان و بهمان میگوئید!؟
با تلاش جدی فعالین کمونیست و کارگری در خارج کشور، سندیکاهای کارگری فرانسه اعتراضی را بر علیه جمهوری اسلامی فراخوان داده‌اند. آنگاه یک نفر که هنوز برایمان معلوم نشده واقعا چه انگیزه‌ای برای نوشتن آن نامه کذائی داشته، تمام این فعالیت را با یک نامه و بنام “فعال کارگری” خراب می‌کند، و بعد حزبی به نام حزبی کمونیستی، از این خرابکاری دفاع می‌کند! باید پرسید آن حزب واقعا چه انگیزه‌ای دارد که در خرابکاری در فعالیتهای بر علیه جمهوری اسلامی شریک می‌شود؟!

“کارگران در کمیسیون یارانه‌های مجلس اسلامی شرکت کنند”
رضا رخشان در نوشته “یارانه‌ها، تلاشی برای یک ارزیابی واقعی” سیاه بر سفید نوشته است “نمایندگان تشکلهای کارگری باید بتوانند با شرکت در کمیسیون یارانه‌ها(ی مجلس شورای اسلامی) در تصمیم گیری و نظارت بر اجرای آن حضور داشته باشند.” این راهی است که ایشان بعنوان رئیس وقت هیأت مدیره و عضو هیأت رئیسه سندیکای کارگران نیشکر هفته جلو این تشکل کارگری می‌گذارد! به او یادآوری شد که چرا سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه را که حاصل مبارزات پیگیر کارگران است و نه ملک شخصی افراد، به زائده مجلس و شریک جرم جمهوری اسلامی تبدیل می‌کنید؟! آیا حزب حکمتیست طرفدار حضور در مجلس اسلامی و کمیسیون یارانه‌های آن است؟ اگر چنین است لطفا همین را بگویند و به منتقدین پرخاش نکنند. دفاع حزب حکمتیست از نظرات کسی که این چنین حرف می‌زند و می‌خواهد کارگران را ملعبه مجلس اسلامی بکند، شراکت در این جرم است! حزب حکمتیست با هر انگیزه و دلیلی از نظرات رضا رخشان دفاع کند، صرف دفاع از نظر “شرکت در کمیسیون یارانه‌های مجلس” بعنوان جریانی که خود برای آن باید تلاش کند و دارد به دفاع از آن سینه چاک می‌کند، شناخته خواهد شد و باید به مردم سرکوب شده و کارگرانی که نان شب فرزندانشان گرو گرفته شده است، جواب بدهد. ضمنا باید دقت کرد که دفاع از شرکت در مجلس اسلامی سال ٨٩ و ٩٠، با بحث شرکت در مجلس مؤسسان و دولت حجاریانی هم فرق اساسی دارد؛ چرا که فرض آن دولت موقت حجاریانی کورش مدرسی آن بود که دولت جمهوری اسلامی در شکل کنونی اش فروپاشیده و حجاریان نقش یلتسن را بازی می‌کند و دولت موقت تشکیل داده که رهبری کنونی حزب حکمتیست هم در آن دولت است. نتیجه این فرق اینست که دفاع حزب حکمتیست از شرکت در مجلس اسلامی و کمیسیونهای یارانه و کارگری و غیره آن، این حزب را بغل دست “راه توده” قرار می‌دهد.

“وضع کارگران در دوره احمدی نژاد بهتر شده است”
رضا رخشان در همان نوشته مذکور می‌گوید: “شرایط در دوره سوم (دولت نهم و دهم) بسیار بهتر از گذشته می‌باشد بطوریکه در این دوره بسیاری از کارگران توان خرید خودرو پیدا کردند و سطح زندگی کارگران ارتقا پیدا کرد.” به ایشان انتقاد کردیم که دارد برای برنامه‌های ریاضت کشی اقتصادی احمدی نژاد تبلیغات می‌کند. در خارج هم چند طرفدار دیگر این سیاست احمدی نژاد با سنگر گرفتن پشت ایشان مبلغ سیاستهای تاچریستی شدند. گفتند که کارگران با سیاست حذف یارانه‌ها قادر به پس انداز هم هستند! البته در خود جمهوری اسلامی، جز احمدی نژاد کسی جرأت اینگونه دفاع از طرح حذف یارانه‌ها ندارد. حتی اقتصاددانان طرفدار مکتب شیکاگو، کسانی مثل سعید لیلاز و جمشید اسدی هم سیاه بر سفید نوشته و گفته‌اند که طرح احمدی نژاد شورش گرسنگان را به دنبال خواهد داشت.
یکی از اعضای خانه کارگر رژیم، محمد فاضل ترکمان رئیس هیات مدیره “کانون کارگران بازنشسته تامین اجتماعی استان قم” در خبری در باره وضعیت معیشتی بازنشستگان می‌گوید: “این بازنشستگان از حذف یارانه‌ها فشار زیادی را متحمل می‌شوند. یارانه پرداختی دولت فقط پول آب، برق و گاز می‌شود و چیزی برای جبران گرانی سایر اقلام مصرفی کارگران نمی‌ماند.” یک دلیل مهم دفاع حزب حکمتیست از رضا رخشان، دفاع از همین سیاست احمدی نژاد درباره حذف یارانه‌ها است. این حزب رسما از سیاستهای احمدی نژاد دفاع کرده که من پائین‌تر به آن می‌پردازم. آیا حزب حکمتیست با تبلیغات برای این سیاست احمدی نژاد نمیداند که در اثر اجرای آن وضعیت معیشتی‌ مردم تا آنجا وخیم شد که مردم را رسما از نداری به خودکشی و دست زدن به نازلترین بزه کاریهای اجتماعی کشانده است؟ حزب حکمتیست را با دفاع از این نوع سیاستهای تاچریستی دیگر نمی‌توان بعنوان یک حزب چپ بحساب آورد. این دیگر با قایم شدن پشت موضع ضدامپریالیستی در قبال حزب الله لبنان و حسن نصرالله، که بقول کورش مدرسی برای مردم مدرسه و سرپناه درست می‌کرد فرق می‌کند. این هورا کشیدن برای سیاستهای رونالد ریگان و مارگارت تاچر است. مرز یک چپ نه لزوما کمونیست با یک راست، تأکید میکنم، یک چپ با یک راست، موافقت و یا مخالفت با حذف خدمات اجتماعی است که در ایران در قالب یارانه‌ها به مردم بر می‌گشت. حزب حکمتیست تاکنون هم از زبان کورش مدرسی و هم از زبان خالد حاج محمدی و بهرام مدرسی در قامت مدافع حذف یارانه‌ها ظاهر شده است.

“سندیکای هفت تپه مانع اعتصابات کارگری شده است”
رضا رخشان در مصاحبه‌ای با ایلنا در ٣٠ آذر ٨٧ می‌گوید: “با وجود آن که هنوز مطالبات کارگران هفت تپه با تاخیر دو ماهه پرداخت می‌‏شود و همچنان بیش از سه هزار کارگر این واحد تولیدی نسبت به آینده و امنیت شغلی خود نگران هستند اما در دو ماه گذشته به واسطه حسن اعتماد کارگران به سندیکا هیچ اعتصاب و حرکت اعتراضی مشاهده نشده است.” حقیقتا اگر نمی‌دانستم سندیکای هفت تپه حاصل چه درجه از مبارزات قهرمانانه کارگران این مرکز است و رضا رخشان عضو آن است، حتما فکر می‌کردم که رضا رخشان یکی از اعضای خانه کارگر است که از اعتراض کارگران، با وجود عدم حل معضلات کارگران، جلوگیری کرده و به آن می‌بالد! ما به این اعتراض کردیم و گفتیم که قرار نبود مبارزه و تجمع کارگران را خاموش کند، گفتیم اعتراض کارگران هفت تپه قرار نبود یک نوع محجوب و صادقی دیگری بیرون بدهد. حزب حکمتیست به این اعتراض و انتقاد ما حمله می‌کند، چرا که ظاهرا رضا رخشان فعال کارگری است و نباید به هر چه که ایشان بر زبان راند و مبلغش شد، انتقاد کرد! آیا حزب حکمتیست دارد اقرار می‌کند که حزب اعتصاب شکنهاست؟! آیا رهبری حزب حکمتیست طرفدار شوراهای اسلامی کار شده است؟ از حزبی که طرفدار این سیاستها نباشد، انتظار می‌رفت که حداقل سکوت کند. اما اگر حزب و جریانی از فردی بخاطر داشتن اینگونه نظرات دفاع کند، چنین نظراتی در تار و پود آن تنیده شده اند!
اما شاید کسی بگوید که حزب حکمتیست به سمت یک جریان “کارگر کارگری” شیفت کرده است. اما چنین هم نیست؛ چرا که جریان “کارگر کارگری” اصیل و واقعی، جریانی است که کارگران را یک صنف می‌داند و اگر آسمان و زمین در یک چشم به هم زدن به هم بخورند، این جریان چشمش به این است که به صنف کارگر چه چیزی رسیده است. انسانها در این دیدگاه به کارگران و غیرکارگران، نه طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار، تقسیم می‌شوند. برای یک جریان “کارگر کارگری” در جامعه مهم نیست که به زن و کودک چه ظلمی می‌شود، بلکه مهم آن است که در این میان چه چیزی نصیب کارگر می‌شود. جنگ در عراق و انقلاب در مصر و تونس مسئله او نیست، مسئله او کارگر خودی است. منتها حکمت قربان صدقه کارگر رفتن حزب حکمتیست در این است که تئوری ببافد که چون طبقه کارگر و جنبش کارگری مثلا در فلان واقعه و مسئله نقش ندارد، پس زنده باد خانه نشینی! که هر واقعه‌ای را با این موضوع تخطئه کند و به کیسه موسوی و رفسنجانی بریزد که از مقتدا صدر و حسن نصرالله دفاع کند، که…

“نمی دانم رضا رخشان چه گفته است، اما از او دفاع می‌کنم!”
خالد حاج محمدی در یک نوشته بلند بالائی می‌نویسد: “اینکه رضا رخشان در این زمینه چه گفته است من خبر ندارم”. ایشان اینکه رضا رخشان چه گفته است خبر ندارد، اما از فرط تنفرش از کمونیسم کارگری و رادیکالیسم ضد جمهوری اسلامی به دفاع از رضا رخشان برخاسته است و یک نوشته سراپا فحاشی به خورد خوانندگانش داده است!؟ این خمیرمایه دفاع حزب حکمتیست از رضا رخشان و نظرات ایشان است. کسی در آن حزب پیدا نمی‌شود که از اینها بپرسد، واقعا دفاع از رضا رخشان که چه عرض کنم، حتی دفاع از یک فدراسیون سراسری کارگری ارزش این را دارد که انسان چشم بسته به زمین و زمان فحش و بد و بیراه بگوید؟ اما این “خبر ندارم” واقعیت ندارد و یک رندی آخوندی است. اگر ایشان به منتقدین رضا رخشان جواب میدهد پس نوشته‌های آنها را خوانده و باینوسیله از مواضع رخشان باخبر شده است. میخواهند در قالب “دفاع از رهبر کارگری” از زیر بار مسئولیت دفاع از آن نظرات بیرون بیایند. اگر خالد حاج محمدی و دوستانش با سیاستهای رخشان توافق نداشته باشند آنگاه با سکوت خود در قبال این سیاستها به طبقه کارگر خیانت میکنند.
دفاع اینها از فعالین کارگری بسیار بقالانه است. حسین مرادبیگی در نوشته اش می‌گوید: “وارد شدن در ابن بحث نه به خاطر اهمیت این چپ، بلکه به خاطر اهمیت رهبران و فعالین کارگری در ایران است.” زیادی پز توخالی است. می‌توانم ده نوشته از اینها از جمله از مظفر محمدی، اسد گلچینی و محمد فتاحی سند بیاورم که در تخطئه تشکلهای کارگری و فعالین کارگری سنگ تمام گذاشته‌اند. محمد فتاحی در نوشته‌ای تحت عنوان “اول مه ادامه عاشورا و نماز جمعه نیست!” می‌گوید: “البته کارگری هم که هنوز که هنوز است از درک و تشخیص ماهیت طبقاتی این جنبش ناتوان است، او را شایسته است برود و در همان خیابان‌ها جانش را فدای جنگ آن لشکر کند. کارگری که دل به این جبهه خوش میکند و فداکاری برای آنرا وظیفه خود میداند حق است برود و فدا شود.” ما نه آنوقت و نه هیچ زمان دیگری، نه حسین مرادبیگی و نه از کس دیگری در آن حزب “دفاعی” را از کارگری ندیدیم. رهبران این حزب علنا و رسما تاکنون چند بار خواهان منحل شدن و برچیده شدن تشکلهای کارگری موجود شدند. گفتند که کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری و اتحادیه آزاد کارگران ایران و کمیته پیگیری و امثال اینها چون تشکل فعالین هستند و تشکل توده‌ای نیستند بدرد نمیخورند و بهتر است منحل شوند، این برخورد اینها به کارگر و تشکل کارگری است. باز هم رهبران این حزب در جریان مباحثاتی که علنا نوشته‌اند صاف و ساده اعلام کرده‌اند که حزبشان به کارگر ارتباطی ندارد و جاپائی در میان کارگران ندارد. پس مساله اینها “اهمیت رهبران و فعالین کارگری” نیست و روشن است که پشت رخشان قایم میشوند تا بلکه فضا را بنفع مخمصه و بحرانی لاعلاجی که این حزب در آن گیر کرده است غبارآلود کنند. واقعا اگر اعتراضات توده‌ای سال ٨٨ کمی بیشتر دوام می‌آورد و سقوط رژیم در چشم انداز می‌بود، معلوم نبود چه چیزهای دیگری میگفتند و سر از کجا درمیاوردند!؟

حزب حکمتیست از چه چیزی دفاع می‌کند؟
گفتم که حسین مرادبیگی، خالد حاج محمدی و محمد فتاحی در گفتن آنچه را که می‌خواهند بگویند، نه جرأت دارند و نه صداقت. پشت “دفاع از فعال کارگری” قائم شده اند؛ منتها کسی که کمی در این دفاع دقیق شود، متوجه می‌شود که از کسی دفاع می‌کنند که از سیاستهای تاکنونی اینها حرف زده و دفاع کرده است. بهرام مدرسی همین را می‌گوید. او در نوشته خود می‌گوید: مشکل منتقدین رضا رخشان از نامه او به سندیکاهای کارگری فرانسه آغاز نشد، بلکه با طرفداری ایشان از سیاست حذف یارانه‌ها، برخورد به اعتراضات توده‌ای سال ٨٨ و غیره شروع شد. ایشان منتها بحثهای دیگری را هم وارد می‌کند، که بی ربطند؛ بحثهائی مثل برخورد رضا رخشان به سندیکا و شورا و موانع رشد جنبش کارگری. نوشته بهرام مدرسی در مقایسه با آن سه تای دیگر از صراحت لهجه خیلی بیشتری برخوردار است و به چند نکته آن میپردازم.

دفاع از حذف یارانه ها
او می‌گوید: “سیاست حذف یارانه‌ها تحولی اساسی در روند رشد سرمایه داری در ایران است.” و از این موضوع این را نتیجه می‌گیرد که قبل از این قطع یارانه‌ها، کل مایحتاج عمومی جامعه بر پرداخت سوبسیدهای دولتی استوار بود. و منظور ایشان هم از “کل مایحتاج عمومی جامعه” فراتر از آنچه که من و شما از مایحتاج عمومی جامعه می‌دانیم، می‌رود و حتی سرمایه داران هم برای زیرساختهای اقتصادی از این سوبسید استفاده می‌کردند. گرد و غبار نالازم از نوشته ایشان را که کنار بگذاریم و به کنه مسئله برسیم، نتیجه می‌گیرد که اکنون سرمایه دار چون دیگر سوبسید نمی‌گیرد، در نتیجه برای تولید کالا هزینه بیشتری صرف می‌کند و هزینه بیشتر به کارگر فشار می‌آورد و کارگر مجبور است اعتراض کند و غیره و غیره! می‌گوید: “سیاست حذف سوبسیدها را نمیتوانند کنسل کنند. این همانطور که خودشان هم گفته‌اند این قدمی تاریخی برای رشد سرمایه داری در ایران است. بنابراین تامین قدرت خرید مردم و اینجا بخصوص طبقه کارگر را مجبور میشوند با بالا بردن سطح دستمزدها جبران کنند. این آن جنگ اصلی است که طبقه کارگر وارد آن شده است. هیچ بورژوایی داوطلبانه دستمزد کارگران را بالا نمیبرد. امروز کل طبقه بورژوا در ایران میدانند که مجبورند سطح دستمزدها را بالا ببرند، درجه و کمیت آن اما تنها به قدرت مبارزه طبقه کارگر به نمایندگی از کل جامعه کارکن بستگی دارد.” فرض کنیم همه اینها درست است، که درست نیست و کلی حکم و فاکت غلط در آن نوشته است، اما چرا باید یک کمونیست از فشار مضاعف آمدن به کارگر اظهار شادی و خوشحالی بکند؟! بخصوص وقتی که خود ایشان می‌داند که “حذف سوبسیدها در ضرب اول به معنی چندین برابر شدن قیمت کالاهای اساسی است.” چرا باید قبول کرد که فشار زیاد به کارگر، باعث اعتراض او بشود؟ آیا اکنون کم فشار به کارگر می‌آید؟ آخر کجای تاریخ ریاضت کشی اقتصادی را اجرا کرده‌اند که “دستمزدها را بالا ببرند”؟ بهرام مدرسی و کل دم و دستگاه نظری حزب حکمتیست و تزهای عجیب و غریب کورش مدرسی، واقعا از ریاضت کشی اقتصادی میلتون فریدمن هم فراتر می‌روند. تزها و تحلیلهائی می‌بافند که خودشان هم در آن می‌مانند. بهرام مدرسی برای حقنه کردن این موضوع می‌گوید: “در جریان انقلاب ١٩٠۵ این خود تزار بود که فراخوان تشکیل “سویت”ها برای جمع بندی و ارائه خواسته‌های کارگران را داد.” این دروغ محض است. قدرت دوگانه نه در ١٩٠۵ و نه در ١٩١٧ را نه تزار و نه کرنسکی و نه هیچ شخصیت حکومتی دیگری به جامعه اعطا نکرد و فراخوانش را نداد، کارگران آن را با قدرت خود و اتفاقا در برابر ریاضت کشی وقت سرگئه ویته با قدرت به دست آوردند.
باز بهرام مدرسی برای اینکه دفاعش از حذف یارانه‌ها را توجیه و تئوریزه کند، بلوک اقتصادی دیگری در برابر “غرب” به وجود می‌آورد و جمهوری اسلامی را در آن بلوک بسته بندی می‌کند. همه اینها را می‌گوید که نتیجه بگیرد جمهوری اسلامی دارد متعارف می‌شود و حذف یارانه‌ها هم در خدمت همین است. اکنون مبارزه کارگر در چهارچوب یک حکومت متعارف پیش می‌رود که مجبور شده است مثل ترکیه و روسیه ١٩٠۵ تشکل کارگری را هم بسازد و انقلاب کارگری از طریق تشکل کارگری به پیش برود. منتها این کارشناسی اقتصادی حتی با کارشناسان اقتصادی خود جمهوری اسلامی در تضاد قرار می‌گیرد. سعید لیلاز، یکی از اقتصاددانان طرفدار سیاستهای نئولیبرالی در ایران، که تمام عمر آکادامیک خود را صرف مشاوره دادن به بورژواهای نئولیبرال و طرفداران متعارف کردن جمهوری اسلامی کرده است، میگوید: “در مجموع تا زمانی که سدهای مقدماتی‌تر یعنی سدهای دیپلماتیک و سیاسی مثل تحریم‌ها برداشته نشوند، انتظار نمی‌رود که در ایران شاهد رشد سرمایه‌گذاری چشم‌گیری باشیم. تا زمانی که ایران مسائل دیپلماتیکش را با جهان حل نکرده و در بازارهای بین‌المللی ادغام نشده، سرمایه‌گذاری خارجی در ایران صورت نخواهد گرفت. تا زمانی که ایران قوانینش را با دنیا مطابقت ندهد و در واقع قوانین سرمایه‌گذاری و پایه‌های حقوقی خود را با پایه‌های حقوقی جهانی هماهنگ و اصلاح نکند ما قادر به جذب سرمایه‌های عظیم و سنگین نخواهیم بود. ولی اگر آنها هم اصلاح شوند آن موقع شاهد خواهیم بود که مثلا در حوزه‌هایی مثل صنایع انرژی‌ور بهبود عملکرد سرمایه‌گذاری خارجی را خواهیم دید، ولی متقابلا در بسیاری از رشته‌های دیگر چون قیمت تمام شده صنایع به دلیل افزایش تورم افزایش پیدا خواهد کرد، خواهیم دید که قدرت رقابت تولیدکنندگان داخلی در برابر واردات باز هم کاهش بیشتری خواهد یافت.” می‌خواهم توجه بهرام مدرسی را به این نکته جلب کنم که جمهوری اسلامی برای حل بحرانهایش و همراه شدن با حتی بلوک اقتصادی بهرام مدرسی ساخته، راه زیادی برای پیمودن دارد. در نتیجه برای کمونیستی که بخواهد از جمهوری اسلامی و حذف یارانه‌هایش با هر بهانه و دلیلی دفاع کند، از تناقضات زیادی باید عبور کند.
بهرام مدرسی بعد از کلی بالا و پائین کردن تعدادی آمار و ارقام، به این نتیجه می‌رسد که بخش زیادی (حداکثری بالا) از کارگران ایران، “پرولتاریای صنعتی” هستند و می‌گوید: “پرولتاریای صنعتی در ایران دیگر نه سطح زندگیش سطح زندگی ٣٠ سال پیش است و نه توقعاتش از آن. سطح زندگی بخش بزرگی از این پرولتاریای صنعتی در ایران امروز بالاتر از بخش وسیعی از کارمندان دولتی است.” بالاخره اگر اعضای رهبری حزب حکمتیست به سایت حکومتی ایلنا هم مراجعه کنند، از زبان رهبران خود جمهوری اسلامی، می‌شنوند که چنین ادعائی از طرف یک “کمونیست” عجیب و غریب است.
درباره دفاع بهرام مدرسی، که در واقع دفاع حزب حکمتیست از حذف یارانه هاست، زیاد می‌شود نوشت، فکر میکنم که اشاره به همین چند پاراگراف مالیخولیائی اینها را افشا می‌کند.

مخالفت با اعتراضات توده‌ای ٨٨
بهرام مدرسی و دیگر اعضای رهبری حزب حکمتیست هم، از مخالفت رضا رخشان با اعتراضات توده‌ای، تحت عنوان دفاع از “منافع صنفی کارگران” به وجد آمده‌اند. بالاتر نقل قولی را از محمد فتاحی در تنفر رهبری این حزب از اعتراضات توده‌ای بیان کردم. اما نکته‌ای که لازم به یادآوری است این است که تفسیر اینها از اعتراضات توده‌ای سال ٨٨، همان تفسیر موسوی و بی بی سی و صدای آمریکاست. که گویا این اعتراض برای برگشت به دوره خمینی است. میلیونها نفری که با سپاه و بسیج رژیم درگیر شدند و رژیم را تا دو قدمی سقوط بردند، را سینه چاکان خمینی می‌دانند. در بین فعالین کارگری هم، شاید بجز رضا رخشان نتوانند کس دیگری را پیدا کنند که این چنین آزادانه در برابر اعتراضات توده‌ای به نفع یک جناح از جمهوری اسلامی با بهانه‌های واهی، موضع گیری کند. درباره موضع حزب حکمتیست در مخالفت با اعترضات توده‌ای و حاتم بخشی این اعتراضات به موسوی و کروبی و رفسنجانی زیاد گفته‌ایم. دروغهائی را که اینها دلبخواهی به کمونیستها و مخالفین جمهوری اسلامی، بخصوص در رابطه با سبزهای حکومتی می‌بندند، فقط از سر پیسی است. ارزش جواب دادن ندارند. مردم شعور دارند. یک دلیل دیگر از اینکه حزب حکمتیست امروز به یک چنین موقعیتی افتاده است، دستکم گرفتن همین شعور مردم است.

در خاتمه
در ابتدای این نوشته به دلایل رو آوری حزب حکمتیست به دفاع از رخشان و حمله به ما و منتقدین او اشاره کردم و در ادامه برخی نکات بحثهایشان را بررسی کردم. اکنون در انتها لازم می‌دانم به یک هشدار تاکید کنم. وضعیت بحرانی این حزب یکشبه بوجود نیامد. این محصول همان خط و سیاست انحلال طلبانه و راست کورش مدرسی پس از درگذشت منصور حکمت است که مرتب بالغتر شد تا سر از ایستادن در مقابل حرکت میلیونی مردم در سال ٨٨ درآورد و به امروز منتهی شد. شکست این سیاستها و انزوای سیاسی این حزب، کورش مدرسی را وادار کرد تا کنار بکشد و شانه از زیر بار مسئولیت این شکست خالی کند. اما قضیه بهمین جا محدود نماند و مباحث ایندوره کورش مدرسی حزبشان را در یک بحران جدی فرو برد. اینجا جای بررسی آن بحثها نیست، فقط به این تاکید میکنم که این بحثها که گویا بخاطر اختلاف بر سر سازماندهی کارگران درگرفته است تماما یک ابزار و پوشش است و به مشغله و سیاست هر دو طرف ماجرا نامربوط‌تر از آنست که نیازمند بحثی باشد. جوهر و اساس بحث کورش مدرسی در یک کلام و بزبان آدمیزاد اینست که حزب حکمتیست بدرد نمی‌خورد و آنرا ول کنید. رهبری جدید و یا بخشی از آن نیز برای دفاع از موجودیت خود و حزبشان در مقابل این حزب شکنی ایستادند اما چهارچوب بحثی که در متن آن جدل می‌کنند و اختلافشان را فرموله می‌کنند کوچکترین کمکی به آنها نمی‌کند. دلیلش همانطور که گفتم اینست که شناسنامه حزب حکمتیست را سازماندهی کارگری و روآوری به مباحث باصطلاح کارگری تشکیل نمی‌دهد، بلکه دولت ائتلافی و بحرانسازی سر مرز و منشور سرنگونی و حسن نصراله و انبوهی از اینها که قبلا مورد نقد ما قرار گرفته‌اند میباشد. بدنبال کنار کشیدن کورش مدرسی متاسفانه رهبری جدید حزب حکمتیست نتوانست خود را طوری بازتعریف کند که از این انزوای سیاسی بیرون بیاید، نتوانستند در این فرصت به بازبینی بخصوص سیاست انفعالی خانه نشینی و ایستادن در مقابل حرکت انقلابی مردم خاتمه بدهند. دلیلش اینست که این رهبری در تمام این سالها با سیاستهای کورش مدرسی کنار آمده بود و برای این بازبینی به یک جسارت سیاسی نیاز داشت. گفتم “متاسفانه” نتوانستند، بخاطر اینکه شخصا دوست ندارم که سرنوشت تعداد زیادی آدم کمونیست که بعد از انشعاب راه دیگری رفتند به وضعیت امروز منتهی بشود. و هشدار من اینست که ادامه این وضعیت و اتخاذ سیاستهای تاکنونی، آنهم در شرایطی که اوضاع سیاسی ایران در آستانه یک تحول انقلابی است، می‌تواند کار حزب حکمتیست را به جاهای باریکتر بکشاند. می‌شود این راه را تا ته نرفت، بنفع خودتان است!
١١ ژوئیه ٢٠١١