اتوپی یا نوستالژی؟ جایگاه "انقلاب" در سیاستهای حاکم بر چپ

ایرج فرزاد : بحث در باره "انقلاب" و یا "سازماندهی انقلاب"، یکی از نقاط گرهی اختلافات در حزب کمونیست کارگری، چه در دوران حیات منصور حکمت، و چه پس از مرگ او و نیز در دوره پس از جدائی ها و تشکیل حزب حکمتیست است.

اکنون که دیگر بیش از دو سال است که از دایره مباحث "درونی" عبور کرده ایم، و  هر دو حزب کمونیست کارگری و حکمتیست، در مصوبات کنگره ها و پلنومها، راسا بر جایگاه کلیدی "انقلاب" تاکید گذاشته اند، طبعا هر کدام با موضع و برداشت و تاکتیکهای مختص به خود، با فراغ بال بیشتری میتوان به این مساله پرداخت. و برای من که پس از استعفا از عضویت در حزب حکمتیست، دلیلی در دفاع و یا توجیه سیاستهای حاکم باقی نمانده است، نقد و بررسی مساله مورد بحث، میتواند از نقطه نظر "شخص ثالث" و لاجرم قدری ابژکتیو تر و بدون هیچ پیرایه تعلق و یا تعصب سازمانی و تشکیلاتی طرح و به بحث گذاشته شود.

 

حزب و انقلاب، قطعنامه کنگره ۵ حککا در این مورد و موضوع سمینار کورش مدرسی: "انقلاب ایران و وظایف کمونیستها" و استخراج مبانی تاکتیکی، تئوریهای سازمانی و حزبی بر این اساس، یعنی بر اساس "انقلاب"، کماکان یک رکن و فاکتور مهم در جایگاه سیاسی و هویتی هر دو حزب است. من از وارد شدن به تعابیر گوناگون در مورد "انقلاب"، و از آنجا از وارد شدن به نقاط کشمکش و اختلاف بر سر جایگاه انقلاب و تعریف از آن اجتناب میکنم. و از این مساله که "جنبش سرنگونی" سهوا و یا عمدا مترادف با انقلاب فرض شده است و اینکه این جنبش علی العموم ضدرژیمی میتواند بلافاصله به انقلاب سوسیالیستی تبدیل شود و یا فاز مرحله "دمکراتیک" را در انقلاب "بی وقفه" نمایندگی کند، نیز میگذرم. من پاره ای از این تلقیات سوسیالیسم خرده بورژوائی و الگو پردازی از انقلابات دیگر را در نوشته ها و مقالات دیگری نقد کرده ام.  نکته من در اینجا این است که آنچه که نقاط تاکید و مبنای تاکتیکهای سیاسی این نگرش ها و موضعگیریها را تشکیل میدهد، خود "انقلاب"  و شرایط عینی و خارج از اراده احزاب، به عنوان یک داده و پیش فرض اجتناب ناپذیربه عنوان یک نقطه تحول و  در عین حال نقطه شروع، و نه یک مرحله ای یا مستقیم و بلاواسطه بودن آن، مسالمت آمیز و بدون خونریزی و یا غیر آن است. بحث من در اینجا الزاما تکرار مباحث و جدلهای سابق و فعلی، حال چه به شکل تعریف از انقلاب جاری به عنوان ضرورت بالفعل انقلاب سوسیالیستی و رشد "گرایش سوسیالیستی" در جنبشهای موجود و یا انقلاب چند مرحله ای و انقلاب " مداوم" نیست. بحث من این است که صورت مساله، یعنی خود انقلاب، مستقل از هر خصلت موقتی و یا بالفعلی که در سیستم فکری و سیاسی هر دو حزب حککا و حکمتیست دارد، یک صورت مساله واقعی نیست. من در ادامه به ریشه این مساله، یعنی وزن انقلاب در این سیستمهای سیاسی و فکری، اشاره کوتاهی خواهم کرد.

 

انقلاب یک اتفاق و تحول روتین و یا امری تاریخی تر و تصادفی؟

 

برای وقوع یک انقلاب فاکتورها و عوامل متعدد و بسیار پیچیده ای باید در ذهنیت و روانشناسی توده های مردم عادی و در کل جامعه موثر باشند که مردم را به پای رفتن به یک سری حرکات غیر روتین و غیر نرمال سوق بدهند. و این فاکتورها، تنها و صرفا، به سرکوب مردم، خفقان و یا گسترش فقر و گرسنگی و محرومیت و حتی شکاف های بزرگ طبقاتی محدود نیستند. بحث از انقلابی است که در آن مردم عادی، همین مردمی که در شرایط متعارف به نظر میرسد به وضع موجود تمکین کرده اند، و نسبت به سیاست و دخالت در سیاست بی تفاوت اند، و حالا حالاها هست و نیستشان و زندگی امروز و فردایشان را در جانفشانیها و قهرمانیهای باورنکردنی و تحقیر مرگ، سرمایه گزاری نکرده اند، منقلب میشوند و هر حرکتشان "انقلابی" است. انقلاب بطور عینی زمانی وقوع می یابد که مردم، مستقل از هر دورنمائی که انقلاب خواهد داشت، به این درجه از اعتماد به خود میرسند که میتوانند رژیم و حکومت حاکم را بزیر بکشند و نشانه های قدرتمندی از شکاف و تزلزل و ریزش را در صف دشمنان خود مشاهده و لمس کرده باشند. انقلاب را نمیتوان ساخت و یا سازمان داد، میتوان در انقلاب و سمت و سو دادن به آن دخیل و یا غیر دخیل بود، میشود رنگ انقلاب را به خود گرفت و در اوضاع انقلابی از گروهها و دستجات محدود و کوچک مخفی کار همیشه در معرض حمله و تعقیب و تعرض پلیس سیاسی، به سازمانهای مطرح و مورد توجه مردم تغییر یافت و سالها پس از آن با دستاوردهای این دوران برآمد اجتماعی زندگی کرد. اما سازماندهی و ساختن انقلاب امر هیچ حزبی، هر اندازه انقلابی و با سیاستهای روشن و شفاف، نیست. و یکی از بزرگترین اشتباهات احزاب سیاسی این است که تاکتیکها و روشهای خود برای کسب قدرت سیاسی را در هر حالتی، برای محتمل ترین حالت وقوع انقلاب تعریف کنند.

 

میخواهم بگویم که انقلاب یک امر روتین و جز لایتجزای مکانیسم جوامع که هر از گاه یکبار "حادث" میشود، نیست. نگاهی به تاریخ جهان و ایران بطور روشنی به همه ما میگوید که "انقلاب" از تحولات و اتفاقاتی نیست که مردم علی العموم ناچارا باید در دوره حیات نسل خود، برای شرکت در آن در زندگی خود جائی برای آن باز کنند. آیا ما در فاصله انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ تا انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷،  یعنی به فاصله نزدیک به یک قرن و نیم به معنی واقعی کلمه شاهد وقوع انقلابات بوده ایم؟ آیا در سطح جامعه ایران از فاصله انقلاب مشروطه در اواخر سده گذشته تا انقلاب ۵۷ یعنی مدتی در حدود ۷ دهه، مدام شاهد عروج و افول انقلابات دیگری بوده ایم؟  میگویم انقلاب یک مکانیسم روتین جوامع بشری نیست، نه به