سیاست خارجی جنبش مردمی؛اصلاح طلبان و بحران سیاست خارجی جمهوری اسلامی

درآمد

یک جنبش سیاسی ـ اجتماعی را از زوایای مختلف می​توان بررسی کرد. چه از زاویه​ی تحلیل​هایی که درباره​ی خاست​گاه یک جنبش طرح می​شود و هم​چنین چگونه​گی رشد و بروز آن هم می​تواند مورد بررسی از همان زوایا قرار بگیرد. خیزش مردم ایران بعد از انتخابات ریاست جمهوری هم تا کنون از زوایای مختلفی مورد ارزیابی قرار گرفته است و هر کدام  از این تحلیل​ها به محک  تجربه خورده​اند و اینک در واقع می​توان امیدوار بود جمع​بندی درست​تری از آن​چه تا کنون روی داده است را ارائه کرد و اگر چه هر جمع​بندی​ای هم در چهارچوب همان دیدگاه​های نظری متفاوتی مطرح می​شود که از همان آغاز تحولات جنبش را بررسی می​کردند اما تصور من بر این است که آن تشتت و پراکنده​گیِ آغازین تا حدی کنترل شده است و از همه مهم​تر این​که گوش​های شنوای بیشتری برای شنیدن تحلیل​های “دیگر” وجود دارد. بر خلاف نظری که از سوی حامیان شرکت در انتخابات(شامل اصلاح طلبان حکومتی، رفرمیست​های حامی اصلاح​طلبان،لیبرال​ها و سوسیال​دموکرات​های هم​بسته با پروژه​ی اصلاح​طلبی حکومتی) هم​واره مطرح می​شد من باوری به گشوده​گی فضای سیاسی در مقطع انتخابات ندارم. اتفاقا با فضای تبلیغاتی کاملا قطبی شده​ای روبه​رو بودیم که حول “شرکت کردن” یا “شرکت نکردن” در انتخابات ایجاد شده بود و نشانی از پویایی و طراوت سیاسی در عرصه​ی انتخابات سیاسی وجود نداشت. هیچ​گونه بحث و بررسی مفید و دقیقی بر سر برنامه​های سیاسی کاندیداها صورت نگرفت. همه​ی کوشش​ها در بهترین حالت پوپولیسم بزک شده​ای برای توجیه مخاطبان برای پذیرفتن و باور به “وضعیت ویژه”ای بود که بنا بر آن شرکت در انتخابات به نفع کاندیدای طیف ناهم​گون اصلاح​طلبان حکومتی(یا مخالفان احمدی نژاد!!) توجیه می​شد. اگر معیار قضاوتمان را بر اساس مراحل انتخابات ریاست جمهوری در ایران  قرار دهیم، تا مقطع انتخابات ریاست جمهوری مورد مناقشه نزدیک به ۱۶ سال ـ اکنون ۱۸سال ـ است که گویا در «وضعیتی ویژه» قرار داریم!! یعنی هر بار برای این​که کشور در «وضعیتی ویژه» قرار دارد باید به قول مدعیان، با “قدرت مردمی” (بیچاره مردم!!!) وارد صحنه​ی انتخابات شد و در هر صورتی از موازنه ی قوا، «کاندیدا»ی اصلاح طلبانِ حکومتی را برگزید!! اگر حافظه​مان یاری دهد حتما به یاد خواهیم آورد هر بار همین دلایلی که حتا امروز هم  برای حضور در انتخابات آورده می شود، در دوره​های گذشته هم تکرار می​شد. حالا چطور می​شود که سی و دو سال از عمر یک حکومت بگذرد و بیش از نیمی از عمرش را در «وضعیت ویژه» باشد، این دیگر یک سئوال شش میلیون دلاری است!! آنان که تلاش می​کنند تئوریک​تر بحث کنند جامعه​ی ایران را در حالِ گذار محسوب می​کنند.حالا این گذار چقدر طول می​کشد و یا چه ویژه​گی​هایی دارد، باز هم سخنی به میان نمی​آید ولی در مقابل این​که همین استراتژی سیاسی  باید حفظ شود یا نه، جواب سفت و محکم است که: آری!!

 این استحکامِ جواب از سوی مدعیان، برخاسته از یک پایگاه اجتماعی ـ اقتصادی و هم​چنین نتیجه​ی یک وضعیت ایستایِ روانی ـ اجتماعی است که در سطح عمومی بیشتر تحت تاثیر تبلیغات و هژمونی طبقات حاکم شکل گرفته است. این «وضعیت ویژه» اسمِ رمزی است که همه​ی رفرمیست​ها را به هم پیوند می​دهد. اما آن​قدر «وضعیت ویژه» را گنگ و دست​کاری شده توصیف می​کنند که بهترین واکنشی که می​توان به آن نشان داد گردن نهادن به قاعده​ی بازیِ مسلط است!! اتفاقا بر خلاف ادعایی که مشارکت​طلبان “همیشه​گی” در انتخابات می​کنند، این دخیل بستن به «وضعیت ویژه» روی​کردی تازه به عرصه​های نوینی از سیاست​ورزی نیست(حتا اگر به تئوری​هایی از هالووی، ژیژک و بدیو هم دخیل بسته شود!!)  بلکه جان​کندنی سخت و داوطلبانه تحت سلطه​ی سیاستِ پوزیتیویستی است. دولت​مردان و اپوزیسیونِ خودی و برساخته​شان، هر دو از «وضعیت ویژه» سخن می​گویند که هر دو را از منافع اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسیِ خاصی بهره​مند می​کند.

الگوهایی ساخته شده و رواج داده شده است که امکان ارائه​ی هر گونه انتقاد از وضعیت موجود را ـ به خصوص حوالی موعد انتخابات ـ  از منتقدان می​گیرد. الگوی انتخاب بین “بد” و “بدتر” با تقلیل سیاستِ زنده و اجتماعی به انتخابی ساده و آن هم با دو گزینه​ی مشخص، تنها نشان دهنده​ی میل به مصرف «کنش سیاسی» تحت نظام سرمایه​سالار است. «کنش سیاسی» امری مشخص و معین تعریف می​شود که در «مصرف» آن تردیدی نباید وجود داشته باشد. هر گونه اعتراضی به این الگوی مصرف با حمله​ی بی​امان حافظان وضع موجود روبه رو می​شود.

آن بخش از نیروهای سیاسی که می​خواستند از فضای انتخاباتی برای طرح مطالبات خود استفاده کنند و به قول خودشان فضا را سیاسی کنند ـ و یک​سره روش و منش سیاسی اصلاح​طلبان حکومتی را پذیرفتند ـ در تحولات پساانتخاباتی به ترمز جنبش تبدیل شدند و با تحکم خاص و ویژه​ای همه را به حرکت در پشت سر میرحسین موسوی دستور می​دهند و بیشتر به نبایدها می​پردازند. اما “تحریمی”​ها هم در مرحله​ی اول  دو دسته شدند. بخشی به طور کلی نسبت به این جنبش بدبین بودند و سرکوب​ها را به طور کلی محکوم می​کردند و بیشتر اصلاح​طلبان را برای تحمیل هزینه به مردم محکوم می​کنند.اگر چه حرفشان به طور کلی درست است اما از آنجا که پتانسیل جنبش سیاسی اجتماعی کنونی را ضعیف یا ناقص ارزیابی می​کنند مورد نقد قرار می​گیرند. تازه اگر چه که می​پذیریم ضعف​هایی وجود دارد ـ و بی تردید وجود دارد ـ دلیلی بر آیه​ی یاس خواندن نیست. در جنبش تاکنونی نشانه​های درخشانی از خودباوری سیاسی و مبارزاتی به عرصه آمد که با قدرت هر چه تمام باید تقویت شوند. اما بخش دیگری از تحریمی​ها ـ که خود نیز دو دسته می​شوند ـ با شور و حرارت از جنبش مردمی دفاع کردند و اطلاعیه​ها و فراخوان​های بسیاری صادر کرده​اند که نشان از هم​راهی و هم​دردی با جنبش داشت. اما در میان اینان  هم یک​دسته خیز برداشت تا جنبشی که اساسا با یک تقلب انتخاباتی جرقه​اش زده شد ـ و اولین مطالبه​اش ابطال انتخابات در حمایت از میرحسین موسوی بود ـ را کامل تغییر دهد و به یک​باره شعارهای رادیکال  خود را به جنبش انتقال دهد که در این راه از ترفندهای تبلیغ و تهییج به طور ویژه​ای استفاده می​شد. فرض اساسی این دسته این بود که اقشار درگیر در این جنبش تنها با به کارگیری  شعارهای رادیکال تغییر کیفی می​دهند و در این مورد به نظر می​رسد آشکارا بازگشتی به تاکتیک مطالبه​محوران در قبل از انتخابات است در صورتی که بخش جدی “تحریمی”ها به یک جنبش سازمان یافته و اجتماعی اعتقاد دارند که مشکلاتش با چند شعار حل نخواهد شد، اگر چه به آن هم نمی​تواند و نباید بی​تفاوت باشد ولی اکتفا به آن خطای اساسی است. این بخش از تحریمی ها که ذکرش رفت کاملا ناشیانه سعی می کنند که از اصلاح طلبان حکومتی پیشی بگیرند و این کار را از طریق طرح شعارهای تند وتیزتر دنبال می کنند و بعضا با نقد بی مایه و هیجان زده ای از اصلاح طلبان در واقع آب به آسیاب آنان می ریزند. اما آن بخشِ به نظر من جدی  از “تحریمی” ها اگرچه به نقد اصلاح طلبان و اهداف فرصت​طلبانه​شان می​پردازند ولی متوجه رشد و توسعه​ی طبیعی و واقعی جنبش هم هستند و با شرکت عملی و نظری در جنبش و هم​زبانی با آن سعی در ارتقاء آن دارند و دیالکتیکی میان آنان و جنبش برقرار است یا باید باشد. برای این دسته تاکتیک​ها از پیش تعیین شده نیستند بلکه با توجه به تحولات جنبش تعیین می​شوند.

هم اکنون تحت سلطه​ی رسانه​ای، اصلاح​طلبان حکومتی هر گونه نقدی به جنبش را به عنوان سندی از خیانت پیراهن عثمان می​کنند و در این میان بسیاری ترجیح می​دهند وارد این​گونه مباحث نشوند. این رویه از قبل از انتخابات با یکسان​سازیِ رنگی ـ سبزبازی ـ آغاز شد ولی اکنون رمق خود را از دست داده است.

نخبه​گانی که پروژه​ی اصلاح​طلبی حکومتی را با اختلافات ناچیز ولی نه چندان مهم پذیرفته بودند و بر طبل انحلال​طلبی سیاسی به نفع اصلاح​طلبان حکومتی می​کوبیدند همه​ی دیدگاه​های پیشین خود درباره​ی سازماندهی سیاسی و ماهیت کنش​های اجتماعی را کنار گذاشتند و به سازماندهی عمودی جامعه برای شرکت معناداری در انتخابات به نفع اصلاح​طلبان حکومتی پرداختند. آنانی که از هر فرصتی برای کوبیدن ایده​ی سازماندهی اجتماعی و سیاسی نیروهای اجتماعی استفاده می​کردند و سازماندهی شبکه​ای و افقی را تنها گزینه​ی “عمل اجتماعی” معرفی می​کردند (جنبش بی​سازمان و رهبر و بی​افق سیاسیِ رادیکال) خود به راه دیگری رفتند و با تراشیدن “رهبر” و “حزب” خودی عملا به سربازان پیاده‌ی ارتش اصلاح​طلبان حکومتی تبدیل شدند که جنگی از پیش​باخته را به هزینه​ی مردمِ به جان​آمده  تدارک دیدند. تاکید بر سازماندهی شبکه​ای هم پوششی بوده  – و هست-  برای خلع سلاح هر نیروی اجتماعی-سیاسی​ای که ساز و کار آلترناتیو را خارج از قواعد بازی رفرمیستی حاکم پیشِ رو قرار می​دهد و حداقل دعوت به تدارک ایجاد آن می​کند.۱ حداقلی از صداقت نظری و سیاسی ایجاب می​کند که این نیروها به بررسی عمل​کردِ خود در این مدت بپردازند.

نکاتی که به صورت فشرده در این مقدمه ارائه شد هر کدام موضوع نوشتاری جداگانه خواهد بود که در ادامه تنها به عنوان نمونه به موضع متناقض و فریب​کارانه و نادقیق اصلاح​طلبان و حامیان سیاسی​شان در مورد  دخالت نیروهای خارجی و کلا سیاست خارجی جنبش خواهم پرداخت. انتخاب این موضوع معطوف به شفاف کردن سیاست​های ضد مردمی اصلاح​طلبان حکومتی و حامیانشان و نقشی که در عقیم کردن مقطعی جنبش دارند صورت گرفته که تلاش می​شود شامل مواضع کنونی این نیروها هم بشود.

 

سیاست خارجی جمهوری اسلامی

بعد از قیام بهمن و سرنگونی شاه در  ایران تحلیل​های متفاوتی درباره​ی نسبت حکومت اسلامی با قدرت​های اصلی جهانی ارائه شد که به طور نهفته ارزیابی مشخصی از موقعیت رژیم پهلوی در منطقه هم ارائه می​شد. رژیم پهلوی داعیه​ی ژاندارمی منطقه در چهارچوب اهداف سیاسی ـ اقتصادی آمریکا را داشت و پس از سرنگونی انتظار تغییر این جایگاه و نیز تغییر نسبت با هژمونی آمریکا حداقل در شعارهای رژیم تازه به قدرت رسیده در ایران نمایان بود. اما توجه به مجموعه عوامل و شرایطی که باعث سرنگونی رژیم شاه و قدرت​گیری روحانیون در ایران شد ابعاد دیگری از ماهیت جمهوری اسلامی و مناسباتش با قدرت​های اصلی جهانی را روشن می​کند. رژیم پهلوی با توجه به امکاناتی که از طریق رشد قیمت نفت برایش فراهم شده بود توانسته بود موقعیت هژمونیک خود در منطقه​ی خاورمیانه را تثبیت کند و همین جایگاه، رژیم پهلوی را به این نتیجه رساند که موقعیت قوی​تری را در چهارچوب مناسباتش با آمریکا در منطقه طلب کند و برایش اقدام کند که این زنگ خطری برای دولت آمریکا  بود که در همان دوره با معضل پان​عربیسم با قدرت​نمایی و قدرت​یابی عراق نیز روبه رو بود.

«انقلاب بهمن را می​توان نشانه​ى بحران کلی سیاست خارجی و بحران گسترده​ى سیاست داخلی، یعنی اقتصادى، اجتماعی و فرهنگی  “رژیم سرکرده​ى توسعه” در ایران قلم​داد کرد. اما پس از سرنگونی نظام شاهنشاهی و استقرار جمهورى اسلامی مسأله​ى هژمونی در خاورمیانه حل نشد. این بار اسلامیان با اهداف سیاسی خویش و ایده​ئولوژى پان​اسلامیسم مدعی سرکرده​گی در خاورمیانه شدند. به بیان دیگر، اسلامیان مانند محمدرضا شاه خواهان ارتقاء در هیرارشی جهان سرمایه​دارى به سرکرده​گی آمریکا نبودند، بلکه مانند بعثیان انگیزه​ى تشکیل یک هیرارشی نوین به سرکرده​گی خود را داشتند. همان​گونه که بعثیان عراقی مرزهاى “کشورهاى عرب” را به رسمیت نمی​شناسند و خواهان اتحاد ملت عرب به رهبرى خویش می​شوند، اسلامیان ایران نیز مدعی رهبرى “جهان اسلام” و تشکیل امت اسلامی هستند و به این ترتیب، مرزهاى “کشورهاى مسلمان” را مردود می​کنند.۲

روابط جمهوری اسلامی با دولت​های آمریکا و  شوروی در چهارچوب اهداف روحانیون تازه به قدرت رسیده برای صدور انقلاب اسلامی و تشکیل اُم القُری مسلمانان قابل درک است و در این میان  امکاناتی را هم به کار گرفتند. جنگ ایران و عراق با حمایت  تلویحی کشورهای آمریکا و شوروی نشانه​ی بحران هژمونی این قدرت​ها در منطقه بود که ضمن تلاش برای تقویت موقعیت خود در منطقه تا جایی که منافع اقتصادیشان در حوزه​ی خلیج فارس برای انتقال انرژی مورد تهدید جدی قرار نگرفت جنگ میان ایران و عراق را از زاویه​ی تضعیف دو نیروی مدعی در منطقه نادیده می​گرفتند.۳ در طول جنگ، آمریکا و شوروی هم رقابت​های خود را در همین چهارچوب ادامه می​دادند.۴

شعار رسمی “نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی” که هم اکنون هم بر سر در وزارت خارجه نوشته شده است هم نشانه​ی برنامه​ی سیاسی روحانیت برای گسترش حیطه​ی نفوذ خود در کشورهای اسلامی بود و هم پوششی برای توجیه راه​گشایی امکان معاملات ضروری و مصلحتی با هر دو بلوک قدرت حاکم. روحانیت تازه به قدرت رسیده از جنگ با عراق بهترین استفاده را برای سرکوب اپوزیسیون خود و هم​چنین تثبیت اقتصادی و مصادره​ی اموال اقتصادی تحت نام موقعیت ویژه​ی جنگ کرد. اما روی​گردانی مردمی از سیاست جنگ​طلب و پوپولیزم اسلامیِ حکومتی و بحران​های اقتصادی نفتی و هم​چنین تقویت جبهه​ی مقابل به واسطه​ی کمک​های کشورهای عربی و هم​چنین شوروی به عراق، نظام جمهوری اسلامی را به فکر چاره اندیشی و “مصلحت​ورزی​اسلامی” برای تجدید قوای دوباره انداخت. در واقع تا کف​گیر به ته دیگ نخورد روحانیون قدرت گرفته در ایران به فکر صلح نیفتادند و توجیهاتی که برای حفظ منافع ملی بیان می​شد فریب​کاریِ محض بود. کشورهای عربی بعد از فتح خرمشهر خواهان پرداخت غرامت جنگی به ایران بودند ولی جمهوری اسلامی این پیش​نهاد را نپذیرفت و باعث شد کشورهای عربی به پای تشکیل “شورای هم​کاری خلیج” برای مقابله با خطر ایران بروند و غرامت جنگی​ای که قرار بود به ایران داده شود به عراق تحویل دادند و نیز بخشی از آن را برای تشکیل و تجهیز گروه​های افراطی اسلامی وهابی در افغانستان و پاکستان برای مقابله با شوروی و اسلام شیعه اختصاص دادند.۵

بدین ترتیب جمهوری اسلامی علاوه بر دخالت​ها و حمایت​هایی که از نیروهای تندرو اسلامی در فلسطین، لبنان، عراق و سوریه  می​کرد به طور غیرمستقیم در شکل​گیری بنیادگرایی اسلام وهابی هم نقش داشت.

بعد از نوشیدن جام زهر از سوی خمینی و پذیرفتن قطعنامه​ی ۵۹۸، جمهوری اسلامی نشان داد که برای حفظ حکومت قائل به عقب​نشینی​های مصلحتی با پوشش دینی و مذهبی هم هست و ضروری بود که برای تجدید قوا تدارک مناسب​تری را در چهارچوب شرایط و وضعیت بین​المللی و داخلی خود به کار گیرد. اما همین مصلحت​ورزی تبعات سیاسی خودش را چه در داخل و چه در عرصه​ی بین​المللی برای نظام به هم​راه داشت. بعد از جنگ و مرگ خمینی تغییراتی برای کنترل بحران سیاسی در قانون اساسی پی​گیری شد که بتواند اختلافات درونی حکومت را هم مدیریت کند اما شکل​گیری منافع مشخص و معینی در میان جناح​های مختلف درونی نظام اسلامی رفته رفته حد و حدود مصلحت​ورزی سیاسی را دچار اغتشاش کرد و به میزانی که منافع جناحین مختلف نظام گسترش پیدا می​کرد اختلافات درونی نظام هم اشکال دیگری به خود گرفت. جمهوری اسلامی در دوره​ی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی برنامه​های بانک جهانی را پذیرفت و اقتصاد ایران آموزه​های نئولیبرالیستی را در دستور کار خود قرار داد و به شکل​گیری قشری تکنوکرات حول هاشمی رفسنجانی انجامید که هنوز در عرصه​ی سیاست بین​الملل برنامه​ی متفاوتی را نتوانسته بود در پیش بگیرد و در نتیجه​ بحران روابط بین​المللی نظام کماکان بر جای خود باقی بود. در دوران قدرت​گیری اصلاح​طلبان تلاش​های زیادی از سوی خاتمی برای گشایش باب گفت​وگو با قدرت​های جهانی صورت گرفت ولی به نتیجه​ای نرسید. بر خلاف ساده​انگاری​ای که رایج شد تنها اصول​گرایان نبودند که مانع بندبازی دیپلوماتیک خاتمی بودند بلکه تغییر برنامه​ی سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر مبنای گسترش بلاد اسلامی و پیروزی بر کفر که به صورت حمایت از دسته​جات بنیادگرای اسلامی خودش را نشان می​داد کار راحتی نبود و در حقیقت هر گونه تغییری در سیاست خارجی جمهوری اسلامی مساوی با بحران هویت سیاسی و مذهبی برای نظام جمهوری اسلامی بود.  هم​کاری​های محدودی که در زمان حاکمیت اصلاح​طلبان با آمریکا در منطقه و در کشورهای افغانستان و عراق صورت گرفت از سویی حل شدن در  برنامه​ی سیاسی طرح خاورمیانه​ی بزرگ آمریکا بود و از سویی جمهوری اسلامی برای تقویت هژمونی خودش اقدامات برنامه​ریزی شده​ای می​کرد که به شدت با منافع آمریکا در تضاد قرار می​گرفت و به خصوص این​که کشورهای عربی که متحدین آمریکا بودند نیز نمی​خواستند و نمی​توانستند نقش پُررنگ​تر جمهوری اسلامی را در منطقه تحمل کنند. بدین ترتیب با واضح​تر شدن جناح​بندی درونی نظام جمهوری اسلامی و بالا گرفتن جدال درونی آن​ها، تعیین نسبت هر یک از این جناحین با مقوله​ی سیاست خارجی رژیم یکی از نکات چالش برانگیز در پلمیک درونی نظام بوده است. بارها اصلاح​طلبان از سوی اصول​گرایان به سازش با آمریکا محکوم شدند و حتا خامنه​ای لقب شاه​سلطان​حسین را به محمد خاتمی اعطا کرد!! اما از این سو هم اصلاح​طلبان برخی محافل در جناح مقابل را به روابط مشکوک و مخفیانه با قدرت​های جهانی متهم می​کردند که البته اکنون همه می​دانیم که هم​واره روابطی میان نظام اسلامی با این قدرت​ها وجود داشته که در چهارچوب همان مصلحت​گرایی پی​گیری می​شده  و ربطی به جناح خاصی نداشته است. روابط پنهان با قدرت​های بین​المللی هم​واره در دستور کار رژیم اسلامی بوده است اما جزو برنامه​ی سیاست خارجی رژیم نبوده و رژیم جمهوری اسلامی بر پایه​ی همان برنامه​ای که برای گسترش بلاد اسلامی برای خودش تعریف کرده و بر مبنای همان هویت مستقل از شرق وغرب نمی​تواند تغییر مؤثری در سیاست خارجی خود بدهد.

 با رشد تضادهای درونی جناحین رژیم سمت​گیری سیاست خارجی در نزد این جناح​ها هم به صورت لابی​های مختلف بین​المللی و هم به طور واضح در اظهار نظرهای شخصیت​های طرفین خودش را آشکارتر کرد و جدال پساانتخاباتی هم به وضوح، هم این کشمکش را عیان کرد و هم عمق اختلافات و تعیین کننده​گی و چگونه​گی آن را روشن​تر کرد. جناح اصول​گرا معترضین انتخاباتی را به وابسته​گی به آمریکا متهم می​کند و بدین ترتیب واضح است که هنوز رژیم جمهوری اسلامی بر همان مبنا در مقابل مخالفین هم​چنان از انگ وابسته​گی به دول “شیطانی” استفاده می​کند. اما در مقابل اصلاح​طلبان حکومتی هم به صورت پراکنده به همان روابط پنهان با دول “متخاصم” اشاره می​کنند و از همان حربه​ی حریف استفاده می​کنند و هنوز به طور غیر مستقیم عمل​کردِ جناح راست را تقویت کننده​ی منافع آمریکا و اسرائیل می​دانند و به طور واضحی توان ارائه​ی دفاعیه​ای بر مبنای یک روی​کردِ مشخص در سیاست خارجی و دفاع از یک برنامه​ی مشخص در چهارچوب روابط بین​المللی را ندارند. شیخ کروبی در مناظره​های خود با احمدی​نژاد وی را به تامین غیر مستقیم منافع اسرائیل در منطقه محکوم کرد و دیگر اصلاح​طلبان هم به همین شکل واکنش​های پراکنده​ای را داشتند.

  بعد از جنگ و با قدرت​گیری هاشمی رفسنجانی تمایل رژیم برای ایفای نقش در نظم سیاسی ـ اقتصادی جهانی منجر به پذیرش برنامه​های اقتصادی نئولیبرال بانک جهانی شد و در عرصه​ی سیاسی هم اصلاح​طلبان گردش واضحی به سمت نظرات لیبرال و نئولیبرال کردند و حجم زیادی از ادبیات لیبرالی و نئولیبرالی در نشریات و محافل وابسته به اصلاح​طلبان در جامعه تزریق شد. در عرصه​ی سیاست بین​الملل هم نظراتی که بر ضرورت جهانی​سازی امپریالیستی تاکید داشتند مرتبا در رسانه​های اصلاح​طلبان بازتاب پیدا کرد. یکی از فاجعه​بارترین نمودهای چنین نظراتی در برنامه​های سیاسی و اقتصادی اصلاح​طلبان، طرح خصوصی​سازی منابع نفتی ایران بود که از سوی کروبی و یارانش که بخش عظیمی از اصلاح​طلبان و روشن​فکرانِ راست را در بر می​گرفت در عرصه​ی انتخابات طرح شد که مجموعه تلاش​های نظری در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی و تاریخی هم​راه با آن به طور هماهنگ ارائه می​شد. در عرصه​ی اقتصادی لزوم نسبت مستقیم بازار آزاد و دموکراسی سیاسی و در عرصه​ی تاریخی جعل وقایع تاریخی هم​چون تطهیر زنده​گی خانواده​ی پهلوی و برخی سیاست​مداران حکومت پهلوی و ایجاد تردید در ماهیت کودتای ۲۸ مرداد و در عرصه​ی سیاسی بزرگ​نمایی تئوری​های توطئه و تطهیر سیاست خارجی آمریکا در منطقه​ی خاورمیانه و جهان در دستور کار قرار گرفت. قبل از آن هم در حیطه​ی جامعه​شناسی آثاری چند در ریشه​یابی علل عقب​مانده​گی ایران منتشر شده بود که تمرکز اصلی را بر علل داخلی و فرهنگی قرار داده بودند و هر گونه بررسی تاریخی و کلان را تحت عنوان “توهم توطئه” نادیده گرفتند و این نظرات در ابعاد وسیعی از سوی رسانه​های اصلاح​طلبان منتشر می​شد. همه​ی این تلاش​ها در عرصه​ی سیاست خارجی هدفی جز فراهم کردن توجیهاتی برای تلاش در به دست آوردن جایگاهی در نظم سیاسی ـ اقتصادی سرمایه​داری جهانی و “نظم نوین جهانی” به رهبری آمریکا نداشت. تمایل به تغییر روی​کرد در سیاست بین​الملل از سوی اصلاح​طلبان نشانه​ی بحران هویتی نظام جمهوری اسلامی بود که خودش را چنین در ابعاد مختلف به نمایش گذاشت و البته تلاش​های پنهانی هم از طرف لابی​های مختلف صورت گرفته بود.

بررسی این تمایل به پی​گیری روی​کردِ دیگری در عرصه​ی سیاست بین​الملل بحثی جداگانه خواهد بود و در این نوشته فرصت بررسی آن نیست ولی در ادامه حربه​هایی که اصلاح​طلبان در جدال انتخاباتی برای مقابله با رقیب به کار گرفتند را در همین چهارچوب و از زاویه​ی تمایل جدی آنان برای سمپاتی سیاست بین​المللی آمریکا در منطقه را مورد تاکید قرار خواهم داد.

موضع​گیری اصلاح​طلبان در خلال اعتراضات خیابانی و مردمی هم از طریق آثار نوشتاری آنان قابل ردگیری است و هم از زمینه​سازی​هایی که بیشتر به صورت رسانه​ای و تبلیغاتی برای جهت​دهی به مطالبات سیاسی مردم معترض انجام می​دادند قابل بررسی است. در قسمت دوم می​توان به شعارهایی که در جنبش مطرح شدند اشاره کرد که از سویی هم نشانه​ی مسائلی بود که مورد اعتراض مردم به جان آمده و معترض در خیابان قرار گرفت و از طرفی هم بازتاب رسانه​ای آن شعارها توسط اصلاح​طلبان و رسانه​های حامی آن​ها می​تواند در همان چهارچوب سمپاتی به پیروی و پذیرش هژمونی آمریکا در منطقه و جهان  مورد نظر قرار بگیرد.

بررسی آثار نوشتاری اصلاح​طلبان و اپوزیسیون لیبرال و نئولیبرال نظام را در فرصتی دیگر پی​گیری خواهم کرد و اکنون برای برخورد مشخص​تر و ملموس​تر با جنبشی که بعد از تقلب انتخاباتی در ایران گسترده شد به سراغ شعارهایی که از سوی اکثریت معترضین سرداده شد و یا حداقل به آن سمپاتی نشان دادند می​رویم تا در چهارچوب مقدمه​ای که طرح شد بحث را به پیش ببریم.

به نظر می​رسد می​توان شعارهای یک جنبش را از زاویه​ی خواست​ها و مطالبات و افق سیاسی و اجتماعی​ای که یک جنبش برای خود ترسیم می​کند مورد بررسی قرار داد و البته این تنها راه  و یا کامل​ترین راه بررسی یک جنبش هم نیست. اما در این نوشته می​خواهم به بررسی شعارهایی که نامی از کشورهای دیگر در آن​ها برده شده است بپردازم و در این مورد هم تنها می خواهم به شعار “مرگ بر روسیه” و “مرگ بر چین” توجه کنم، اگر چه شعار “مرگ بر چین” را منابع معتبری تأیید نکردند ولی اصلاح​طلبان تمایل داشتند که این شعار هم به صورت فراگیر مطرح شود.

 

چرا شعار “مرگ بر روسیه” ؟!

 در آخرین نماز جمعه​ای که به امامت هاشمی رفسنجانی برگزار شد و هاشمی طرح خود را برای برون رفت از بحرانی که پیش آمده بود ارائه کرد، طبق معمول شعارهایی علیه آمریکا و انگلیس و اسرائیل سر داده شد که واکنش و پاسخ برخی هواداران میرحسین موسوی به تریبون رسمی نماز جمعه به صورت شعار “مرگ بر روسیه” بود. حتا شایع شد که پرچم روسیه را هم آتش زده​اند. این واکنش​ها علیه دولت روسیه از زاویه​ی نکاتی که پیشتر مطرح کردم قابل بررسی است.

 

شعار “مرگ بر روسیه” از کدام آستین در آمد؟!

وقتی خبر سردادن شعار “مرگ بر روسیه” منتشر شد بسیاری اظهار تعجب می​کردند و در این تعجبشان مایه​ای از خوشحالی هم نهفته بود که “بالاخره نوبت به روسیه هم رسید”!!

حساسیت به روسیه زمانی شروع شد که ابتداً محسن​سازگارا در صدای آمریکا (V.O.A) از یک کودتای روسی خبر داد و مستقیما تقلب انتخاباتی را به توطئه​ی روسیه نسبت داد و جمشید چالنگی هم که هم​واره ظاهری پرسش​گر و مستقل را با چانه​زدن با مهمانانش به نمایش می​گذارد اما آن شب  سند و مدرکی از سازگارا طلب نکرد. این سخنانِ سازگارا با سفر احمدی​نژاد به روسیه هم​زمان شده بود و در نتیجه ظاهرا بسیار باورپذیر به نظر می​رسید. بلافاصله روزنامه​ی اعتماد​ملی هم خبرهایی مبنی بر دخالت روسیه در انتخابات ایران منتشر کرد و مهدی کروبی هم خبر از انتشار اطلاعات گسترده​تری از دخالت روسیه داد و ادعا کرد که نیروهای سرکوب​گر در روسیه تعلیم دیده​اند. من به هیچ​وجه قصد ندارم ادعا کنم که مثلا روسیه یا هر کشور دیگری در این قضایا دخالت داشته و یا نداشته است، بلکه منظور من توجه به علل اشاعه​ی سریع​السیر این اخبار درباره​ی دخالت روسیه در امور ایران است و این​که توجهی این​چنینی به دخالت یا عدم دخالت یک قدرت خارجی در تحولات ایران چه ارزش​ها و چه خطرهایی برای جنبش اجتماعی و سیاسی  مردم ایران دارد.

 

شعار “مرگ بر روسیه” بی سابقه نبوده است!

برخلاف تصوری که به خصوص میان جوانان وجود دارد شعار “مرگ بر روسیه” در این مملکت سابقه داشته است و حتا سفارت روسیه در اوایل انقلاب ۵۷ به تسخیر افغانی​های مهاجر هم در آمد که مورد حمایت غیر مستقیم امثال رجایی هم قرار گرفت. هم​چنین شعارهایی مانند “نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی”  و “مرگ بر شوروی”  در کنار شعارهای “مرگ بر آمریکا” و “مرگ بر انگلیس” کاملا مرسوم بوده است و تنها پس از فروپاشی شوروی شعار “مرگ بر شوروی” موضوعیت خود را از دست داد. پس این​طور نبوده که تنها شعار “مرگ بر آمریکا” در این مملکت سر داده شده باشد.

 

آیا روسیه همان “شوروی سابق” است؟!

 شعار مرگ بر روسیه فرصت طلایی​ای برای چپ​ستیزان فراهم کرد تا این شعار را جای​گزینی برای شعار “مرگ برآمریکا” بدانند و “کمونیسم” و “جمهوری اسلامی” را در یک طرف بگذارند و اصلاح طلبان ِ سبزپوش و جنبش مردمی و آمریکا و اوبامای خوش​سخن را در طرف مقابل آن قرار دهند! نکته​ی این جناح​بندی این است که روسیه​ی کنونی با شوروی به اصطلاح کمونیستی سابق یکی انگاشته شده​اند در صورتی که روسیه​ی کنونی بعد از فروپاشی  شوروی به دنیای سرمایه​داری و اقتصاد آزاد پیوست و این پیوستنش به بلوک به اصطلاح مدرن غربی و آمریکایی بر سر هر کوی و برزن تبلیغ می​شد. خوب پس باید این سئوال را از سینه زنانِ حَرَم کاخ سفید پرسید که این روسیه​ای که دشمنش می​انگارید اگر نسبتی با شوروی کمونیستی ندارد پس چیست؟!

همان سطحی​گرایی و عوام​فریبی​ای که حاکمیت در طرح شعار “مرگ بر آمریکا” بر آن استوار بود و از آن سود می​جست اکنون توسط اصلاح​طلبان حکومتی و حامیانشان در طرح شعار”مرگ بر روسیه” به کار گرفته شده است. این هیستریِ چپ​ستیزی با سرکوبی که چین از مسلمانانش کرد شدت پیدا کرد و رنگ وبوی اسلامی هم گرفت و از طرفی اسرائیل را هم به جمع یاران اضافه کرد. اصلاح​طلبان سکوت دولت در قبال سرکوب مسلمانان در چین را مقابل حمایت دولت ایران از فلسطینیان قرار دادند و بدین ترتیب به جای آن که سمت و سوی نقد را عمق بیشتری ببخشند  و ریاکاری و سیاست بازی ِ جمهوری اسلامی را نشانه بروند (چه انتظار بی​جایی!!) به تعویض سیبل روی آوردند. روسیه به جای آمریکا و اسرائیل، و مسلمانان چین به جای جنبش فلسطین و لبنان!! این شکل از لج​بازیِ سیاسی اگر چه تا مرحله​ای که جنبش به رشد کافی نرسیده باشد شاید بتواند مورد استفاده قرار بگیرد و تا حدی توجیه تبلیغاتی هم داشته باشد اما اگر به عنوان یک تاکتیک تبلیغاتی به یک استراتژی سیاسی ارتقاء پیدا کند ـ یعنی همان خوابی که بخش اعظم اصلاح​طلبان حکومتی برای این جنبش دیده​اند ـ راه به جایی نخواهد برد و سویه​ی درخشانی در این جنبش نخواهد بود و دیر یا زود تأثیر منفی خودش را بر رشد جنبش اجتماعی مردم ایران خواهد گذاشت و جنبش را با تناقضات بیشتری روبه​رو خواهد کرد که تا کنون تحت تاثیر سلطه​ی تبلیغاتی اصلاح​طلبان حکومتی و حامیانشان با ترفند “فراموشی” کنترل شده است. فروش تجهیزات شنود و کنترل تلفن و اینترنت از سوی شرکت فنلاندی ـ آلمانی نوکیا ـ زیمنس به راحتی به فراموشی می​رود و یا با نام “شرکت” مطرح می​شود و اسمی از آلمان و فنلاند به میان نمی​آید ـ حتا با تأکید نه چندان جدی​ای که از سوی شیرین عبادی و عیسا سحرخیز بر توجه به این نکته شد ـ  تا به توهم حمایت اروپا از جنبش لطمه نخورد. اگر روسیه پلیس ایران را آموزش داده باشد (که هنوز مدرکی رو نشده) ولی کاملا آشکار شد که آلمان تجهیزات شکنجه، ماشین آب​پاش پیش​رفته و تجهیزات شنود به ایران فروخته است  و آمریکا هم تنها مسأله​اش غنی​سازی ِ هسته​ای است و نه حقوق بشر۶، پس چرا شعار “مرگ بر روسیه” و نه “مرگ بر آلمان و آمریکا و فنلاند”؟!!

به کارگیری ترفند “فراموشی” در مخالف​سازی را باید در متن جهت​گیری و استراتژی ِ از بیخ ضد ملی و وابسته​ی رژیم جمهوری اسلامی و از جمله اصلاح​طلبان حکومتی جست​وجو کرد و علت آن عدم اعتماد به نیروهای اجتماعی  و وحشت از آنان و تمایل ذاتی به کنترل آنان است.

در اوضاع کنونی به میزانی که در روابط و مناسبات بین​المللی شکننده​گی وجود دارد به همان میزان هم احتمال پیوندهایی در جهت منافع خاص و مشخصی در چارچوب منافع قدرت جهانی «سرمایه» هم وجود دارد۷ و این نکته​ای است که اصلاح​طلبان به شدت از یادآوری آن وحشت دارند و با قدرت هر چه تمام​تر در گِل​آلود کردن آب می​کوشند، اما غافل از آن​که تنها رقیبشان ماهی خود را صید می​کند و چیزی نصیب آنان نمی​شود.

اکنون جدال خامنه​ای و احمدی​نژاد یکی از مواردش اقدام “باند انحرافی” برای گفت​وگو با آمریکا بوده است که قبلا خبرش توسط فاکس​نیوز منتشر شده بود و در مراسم سخن​رانی احمدی​نژاد بر مزار خمینی بسیجیان حامی رهبری یکی از شعارهایی که برای ابراز مخالفت خودشان با احمدی​نژاد سر می​دادند شعار “مرگ بر آمریکا” بود که با واکنش جالب توجه احمدی​نژاد روبه رو شد که معطوف به همان خبرهای منتشر شده از اقدامات دولت دهم برای معامله با کشورهایی مثل امریکا بود.۸ فراموش نکنیم که امثال دکتر هوشنگ امیراحمدی تحلیل جدیدشان این بود که “سبز”ها قدرت ایجاد تغییر ندارند و دولت آمریکا باید با جناح احمدی نژاد وارد گفت​وگو بشود. این تحلیل نشان می​دهد که بخشی از اصلاح​طلبان که بر روی رفرم از راه ظرفیت​های قانون اساسی تاکید دارند و بیشتر هم به میرحسین موسوی نزدیک هستند موقعیت ضعیف​تری از لحاظ بین​المللی پیدا کرده​اند. بخش تندروتر اصلاح​طلبان که اکثرا در خارج کشور هستند نزدیک به  نئوکان​ها سمت​گیری کرده​اند و چهارچوب قانون اساسی را برای انجام رفرم نمی​پذیرند و اخیرا فریب​کارانه توصیه​های”عدم خشونت” خود را فراموش کردند و علاوه بر توصیه​هایی گنگ بر “حق دفاع مشروع” و کاربرد حدی از خشونت برای مبارزات خیابانی تاکید می​کنند. اما سوی دیگر این توصیه​ها توجیه دخالت خارجی هم هست که البته اکنون به شکل دیگری خود را نشان می​دهند. دکتر کاظم علمداری یکی از این دست چهره​های شناخته شده است که اکنون وظیفه​ی خود را نه تنها تطهیر سیاست خارجی آمریکا بلکه توجیه دریافت کمک​های مختلف برای پیش​بُرد “جنبش سبز” تعریف کرده و در پی ارائه​ی تعریف جدیدی از مفهوم “استقلال” در چهارچوب هژمونی سیاسی ـ اقتصادی آمریکا در منطقه و جهان است.۹ کمپین سفارت سبز که مقرش در نروژ است واضح​ترین موضع​گیری​ها را از همین دیدگاه تاکنون داشته است و مرتبا جناح دیگر اصلاح​طلبان را مورد حمله قرار می​دهد. در سمت مقابل هم طیف ملی​مذهبی​ها،سوسیال دموکرات​های پراکنده در داخل و حزب توده و سازمان اکثریت هم در خارج کشور در جهت رفرمیست​های پای​بند به قانون اساسی سمت​گیری کرده​اند. موضع​گیری​های این طیف علیه آمریکا اگر چه در حال و هوای سال ۶۰ نیست ولی چون تعریف روشنی از سیاست خارجی جنبشی که خودشان را رهبران آن می​خوانند ارائه نداده​اند از این زاویه به راحتی کنار جناح اصول​گرای نظام قرار می​گیرند و دفاع مناسبی از مفهوم “استقلال” نمی​توانند در مقابل حریف داشته باشند.۱۰ اما طیف مقابل خیز برداشته تا برای اجرای کامل طرح​های امپریالیسم در منطقه هر گونه مانع جدی را بدون تعارف بردارد و در این راستا هم​صدایی واضحی با سیاست​های نئوکان​های آمریکا پیدا کرده است. اختلافات سخن​گویِ کروبی با شورای​راه​سبز​امید از همین زاویه نیز قابل ردیابی است و سخن​گویِ کروبی با اعتراض به قائل بودن به رفرم​های محدود به قانون اساسی اختلافات برنامه​ی کروبی و موسوی را زنده کرد. حامیان کنونی موسوی هم که در بالا موارد عمده​اش را ذکر کردم همه​گی در آستانه​ی انتخابات شدیدترین حملات را به کروبی می​کردند تا جایی که صدای کروبی هم درآمد و توصیه کرد که ستاد موسوی حامیانش را کنترل کند.۱۱ اغتشاش مواضع اصلاح​طلبان در زمینه​ی سیاست خارجی و تعیین نسبت با قدرت​های مسلط جهانی یکی از عوامل عمده  برای عدم تشکیل جبهه​ی واحد اصلاح​طلبان در مقابل جناح اصول​گراست.

 

دخالت خارجی؛ توهم توطئه یا واقعیت ؟!

 در مدت حاکمیت هشت ساله​ی اصلاح​طلبان به اشکال مختلف دخالت خارجیان در امور داخلی ایران را تحت عناوینی هم​چون “توهم توطئه” ، “موضع دائی​جان​ناپلئونی” و… مورد تمسخر و تخطئه قرار دادند و سعی کردند یک​سره عقب​مانده​گی ایران را به عهده​ی تنبلی ایرانیان یا بی​عرضه​گی آنان و دلایلی از این قبیل بگذارند.۱۲ کودتای ۲۸ مرداد و دخالت نظامی آمریکا و انگلیس علیه دولت مصدق را حادثه​ای “تاریخی” و “اتفاقی”  و اشتباهی فراموش شدنی از سوی آمریکا توصیف کردند۱۳ و سعی کردند بدبینی  ایرانیان به خارجی​ها را نه این​که تعدیل کنند بلکه کاملا از بین ببرند. این تلاش اصلاح​طلبان در تحولات کنونی معنای خود را بهتر نشان می​دهد؛ اگر آنان به تئوری توطئه معتقد نیستند و دخالت خارجیان را به نفع ادعاهای تنبلی و عدم شایستگی ایرانیان کاملا کنار گذاشته اند، چگونه است که اکنون به شعار”مرگ بر روسیه” چسبیده​اند؟!  جواب این سئوال را تنها می​توان این طور پاسخ داد که مسأله​ی آنان تطهیر سیاست بین​المللی آمریکا و تکیه برآن برای غلبه بر حریف بوده است، یعنی همان هدفی که رقیب بدون تعارف گام​های جدی​تری در جهت آن برداشته است هرچند ظاهر امر به کلی مخدوش و فریبنده است.

 

ارزش​های شعار “مرگ بر روسیه

 همان​طور که قبلاً هم اشاره کردم این شعار یک سویه​ی امیدوار کننده هم دارد که امیدواریم هر چه بیشتر تقویت شود. بعد از پروژه​ی پاستوریزه​سازی ِ سیاست خارجی آمریکا و نقشش در تحولات و عقب​مانده​گی ایران که اصلاح​طلبان بیشترین تلاش و هزینه را در آن جهت به​کار بردند و هم​چنین سوءاستفاده​ی فرصت طلبانه​ی حاکمیت از ملل تحت ستم، اشاره به خطر قدرت​های خارجی کوچک​ترین حساسیتی را هم بر نمی​انگیخت و همین​طور هر جنبش مقاومتی که ریاکارانه از سوی جمهوری اسلامی مورد حمایت قرار می​گرفت، در چشم جامعه به پشیزی نمی​ارزید! سی سال حاکمیت ریاکارانه​ی جمهوری اسلامی نتیجه​اش بیگانه​گی فراگیر نسل جوان ایرانی با جنبش​های پیشروی جهانی و آرمان​گریزی و محافظه​کاری فلج کننده​ی سیاسی بوده است.

بی​تردید جمهوری اسلامی نقش به سزایی در رشد بنیادگرایی در سطح جهان و به خصوص منطقه​ی خاورمیانه داشته است و به اعتقاد بسیاری از صاحب​نظران رادیکال، نقش مهمی در توجیه هجوم سرمایه​داریِ میلیتاریستی به رهبری آمریکا در سطح منطقه داشته است. با حضور و تقویت این بنیادگرایی بوده است که جنبش​های ملی و چپ​گرا در فلسطین مقابل حماس و حزب​الله رنگ باختند و تضاد اصلی به سوی کشاکش مذهبی، قومی و نژادی منحرف شد. در ایران به سختی می​شود از جنبش فلسطین حرفی زد و به حمایت از جمهوری اسلامی محکوم نشد و این فاجعه​ای بزرگ است که محصول سی​سال دروغ​پردازی و ریاکاری سیاسی حاکمیت است و محدود به حاکمیت دولت احمدی نژاد نمی​شود.

واکنش​ها به تحولات کشورهای عربی در ایران بیشتر رنگ و بوی ناسیونالیستی به خود گرفت و بازتاب و هم​راهی محسوس و مناسبی با جنبش کشورهای عربی دیده نشد. اهمیت تحولات کشورهای عربی و درس آموزی​ها و انتقال تجربیات و پی​گیری آرمان​های مشترک انترناسیونالیستی را با چنین واکنش​هایی چگونه می​توان جمع کرد و تحلیل کرد؟ کندوکاو درباره​ی اهمیت مدون شدن سیاست خارجی جنبش در متن هژمونی اصلاح​طلبان حکومتی در همین رابطه برجسته می​شود.

با وضعیت پیش​گفته این​که جامعه به دخالت نیروهای خارجی در تحولات ایران حساس شده است از این لحاظ جای خوشحالی دارد و ما باید بیاموزیم که دخالت قدرت​های جهانی در این منطقه خواب و خیال و داستان​پردازی نبوده است و آنان در فضایی گل و بلبلی با ما بده بستان ندارند و البته شناخت منافع مشخص آنان و مکانیزم پی​گیری منافع سرمایه​داری جهانی را باید شناخت و در تحلیل​ها به کار گرفت. حساسیت به دخالت روسیه باید به دیگر کشورهای قدرت​مدار سرمایه​داری هم کشانده شود و از این لحاظ فرقی میان روسیه و آمریکا و چین وجود ندارد مگر این​که بخواهیم همیشه خود را در وابسته​گی به یک قطب هویت ببخشیم یعنی همان کاری که نیروهای راست در صدد اجرای اهداف دیرینه​ی خود برای آن همه​ی توان سیاسی، اقتصادی، نظامی و تبلیغاتی خود را به کار گرفته​اند.■

 

 

 

پی نوشت ها:

۱) برای نمونه نگاه کنید به مصاحبه ی عباس میلانی در این آدرس:

http://www.mardomak.org/story/62686

و همچنین مصاحبه ی امیراردشیر ارجمند با BBC  در این آدرس:

http://newsforums.bbc.co.uk/ws/fa/thread.jspa?forumID=14103

۲) دکتر فرشید فریدونی؛ نبرد تمدن ها یا بحران هژمونی؟ نقدى بر سیاست اقتصادى آمریکا در خاورمیانه و ضرورت همبستگی و همکارى جهانی؛ نشر پژوهش های اجتماعی ایران (برلین)، ص۸۷ در این منبع:

www.arman-o-andisheh.org

۳) از منبع پیشین:

«از آن جا که تشدید جنگ در سواحل خلیج فارس منجر به ناامنی کشتی رانی و حمل و نقل نفت خام به بازارهاى جهانی می شد، در تاریخ ١ ژوئیه ى ١٩٨۵ میلادى سازمان ملل متحده قطعنامه ى ۵٢٢ را تصویب کرد و به حکومت هاى ایران و عراق در اخلال کشتی رانی در خلیج فارس هشدار داد.  در این دوران حجت الاسلام رفسنجانی به فرمان دهی کل قوا در آمده بود. او از یک سو، در تدارک یک تهاجم بزرگ به عراق بود و از سوى دیگر، به کشورهاى خلیج و آمریکا تضمین می داد که با سرنگونی بعثیان عراقی و مجازات صدام حسین تمامیت ارضی عراق محفوظ می ماند و حکومت اسلامی حاضر است که حتا پس از استقرار یک دولت هوادار آمریکا در آن جا با آن براى ثبات خاورمیانه همکارى کند» (ص۱۰۲)

۴) از منبع پیشین:

«تشکیل دارالحرب و برنامه ى صدور انقلاب اسلامی نه تنها از طریق افسران ارتش رد می شد، بلکه باب طبع جناح حجتیه نیز نبود. با بیرون راندن ارتش عراق از کشور و حفظ تمامیت ارضی ایران کار ارتشیان نیز به پایان رسیده و حال نوبت دیپلماسی بود که باید براى ایجاد امنیت مرز هاى کشور فعال می شد. جناح حجتیه نیز با اهداف آیت الله خمینی جهت تشکیل امت اسلامی مخالفت می کرد و به حفظ تمامیت ارضی ایران رضایت می داد. با خروج ارتش عراق از ایران نه تنها نارضایتی در کشور شکل گرفت، بلکه روابط بین المللی ایران نیز دگرگون شد. پس از آزادى گروگان هاى آمریکایی و پیروزى رونالد ریگان در مبارزات انتخاباتی رابطه ی ایران و آمریکا رو به بهبود بود. ایالات متحده ٧٬٣ میلیارد دلار از دارایی ایران در آمریکا را آزاد ساختند و از شدت بایکوت اقتصادى کاست. تسلیحات نظامی و وسایل یدکی از طریق کره ى جنوبی و اسرائیل به ایران فرستاده می شدند و شرایط تداوم جنگ را مهیا می ساختند. در برابر شوروى پس از عقب نشینی ارتش عراق از سرزمین ایران و رد قطعنامه ى۵١۴ سازمان ملل متحده به وسیله ى حکومت اسلامی روابط تسلیحاتی گسترده ترى را با عراق آغاز ساخت و سران جمهورى اسلامی را متهم به شوینیسم کرد» (صص۹۹-۱۰۰)

۵) از منبع پیشین:

«تا فتح خرمشهر به تخمین بیش از ١٠٠٠٠٠ تن از ایرانیان در جنگ جان باخته بودند، ٢۵٠٠٠٠ تن معلول جنگی در بیمارستان هاى کشور به سر می بردند و ٢ میلیون نفر آواره ى جنگی محسوب می شدند. کشور هاى امارات عربی، کویت و عربستان سعودى به حکومت اسلامی پیشنهاد کردند که غرامت جنگی ایران را به مقدار ٣٠ میلیارد دلار به عهده می گیرند اگر که ایران با قطعنامه ى ۵١۴ سازمان ملل متحده موافقت کند. پس از امتناع حکومت اسلامی از قبول این پیشنهاد، کشور هاى خلیج فارس غرامت جنگی را تا ٨٠ میلیارد دلار و سپس تا ١١٠ میلیارد دلار بالا بردند. اما از آن جا که اسلامیان ایران خواهان تشکیل یک هیرارشی پان اسلامیستی به سرکردگی خود در خاورمیانه بودند و در صدور “انقلاب اسلامی” به کشورهاى عرب کوتاه نمی آمدند، دست رد به سینه ی آن ها زدند. از آن پس عربستان سعودى، کویت و امارات عربی مبتکر تشکیل “شوراى همکارى خلیج” شدند که در برابر سیاست خارجی جمهورى اسلامی در خاورمیانه یک مانع محکم بسازند. سپس تمامی هزینه اى را که به عنوان غرامت جنگی براى ایران در نظر گرفته بودند، به عنوان وام جهت تسلیحات نظامی در اختیار بعثیان عراقی گذاشتند و یا به سوى حوزه هاى علمیه در پاکستان سرازیر کردند که با ترویج اسلام وهابی که به صورت یک ایدئولوژى خشن اسلامی در تضاد با تشیع قرار داشت، یک قشر وحشی ترى از اسلامیان را در برابر قواى حزب الله جمهورى اسلامی ایران سازمان دهی کنند.» (صص۹۶-۹۷)

« ترویج فرقه ى وهابیه از سال ١٩٨٣ میلادى با هزینه ى اعضاى “شوراى همکارى خلیج” در پاکستان آغاز شد و ارتجاعی ترین، ماجراجو ترین و خشن ترین اقشار مسلمان از تمامی کشور هاى خاور میانه و آسیاى مرکزى راهی حوزه هاى علمیه در آن جا شدند که پس از فر اگیرى اسلام وهابی همان سپاه جانی و مزدور طالبان را تشکیل دهند که نه تنها مانع تشکیل یک هیرارشی پان اسلامیستی به سرکردگی حکومت اسلامی شیعیان ایران شود، بلکه با عملیات تروریستی امنیت مردم متمدن جهان را مختل سازد. با وجود وقوع چنین تحولات خطیرى براى امنیت خاورمیانه، سران نظام جمهورى اسامی در فکر بسیج مردم جهت تداوم “جنگ تا پیروزى” بر عراق بودند. از نظر آن ها جنگ باید ادامه می یافت، زیرا از یک سو، وحدت کلمه به رهبرى آیت الله خمینی فقط از این طریق تضمین می شد و از سوى دیگر، آرمان هاى انقلاب براى تحقق اهداف دنیوى مانند برابرى، آزادى و عدالت اجتماعی فقط در خفت جنگ و با ترویج فرهنگ اخروى شهادت قابل شکست بودند. به این ترتیب، اسلامیان با تداوم جنگ نه تنها بحران سیاسی نظام و رقابت هاى درونی خویش را محدود می ساختند، بلکه نسل آرمان گراى انقلاب را براى شهادت راهی جبهه هاى جنگ می کردند. در حالی که روحانیان کلاش از خدمت سربازى معاف بودند، جوانان ١٢ تا ١٨ ساله را براى شرکت در جنگ و شهادت بسیج می کردند. بنا بر تبلیغات رژیم اسلامی سپاه بسیج ٢٠ میلیون تن از مردم مسلمان را در بر می گرفت و بسیجی شهادتش را اوج سعادت، یعنی جشن عروسی خویش تلقی می کرد (صص۹۸-۹۹)

۶) مراجعه کنید به مصاحبه ی هوشنگ امیراحمدی با تلویزیون BBC در سال ۱۳۸۹

۷) تحلیل افرادی همچون جیمز پتراس و یا بدبینی آنان به جنبش کنونی به همین نکته باز می گردد و از این زاویه قابل توجه است که تبلیغات گسترده ی غرب برای آنان پررنگ تر به نظر رسیده است که البته برای ما نمی تواند قابل پذیرش باشد و اگر نگوییم گمراه کننده اما نظرشان چندان بر واقعیت جنبش کنونی ایران استوار نیست.

۸) مراجعه کنید به :http://www.entekhab.ir/fa/news/

۹) به عنوان نمونه مراجعه کنید به مناظره ی کاظم علمداری و مرتضا محیط در تلویزیون اندیشه درباره ی موضوع “استقلال”.

۱۰) مرتضا محیط در مقابل مانور کاظم علمداری نتوانست تئوری خود در دفاع از بورژوازی ملی را توضیح بدهد.

۱۱) پخش برنامه ی “الماس فریب” از تلویزیون جمهوری اسلامی که ظاهراً نفوذ یکی از نیروهای امنیتی رژیم  در بخشی از اپوزیسیون راست را نشان می دهد از حوادث جالب توجه این روزهاست. حجم ادعاهایی همچون دیدار و ارتباط  با هیلاری کلینتون که در این برنامه مطرح می شود تبعات بین المللی برای رژیم خواهد داشت و احتمال انجام معامله ای برای مبادله ی این جاسوس هم تقویت می شود و دور از ذهن نیست. اما بر اساس داده های تا کنونی و پایه ای و واضح این واقعه کاملاً روشن است که دولت های غربی و محافل راست اپوزیسیون ایران هر فرصتی برای پیگیری پروژه ای برای تغییراتی جزئی در رژیم را دنبال می کنند تا به هر قیمتی شده ابتکار عمل را به دست بگیرند و فرصتی برای اقدام مستقل مردمی در ایران باقی نگذارند. تجربه ی جنبش های اخیر در کشورهای عربی زنگ خطر جدی ای بود تا کنترل نیروی مردمی در برنامه ی اصلی اپوزیسیون راست و همبسته با سرمایه داری جهانی قرار بگیرد.

در این زمینه به گفتگوی ایرج مصداقی با رادیو  برابری  مراجعه کنید:

http://barabari.tv/files/2011/06/13/mesdaghi110611.ram

۱۲) به آثار افرادی همچون علی رضاقلی، صادق زیبا کلام و حسن نراقی مراجعه کنید.

۱۳) به مصاحبه ها و نوشته های عباس میلانی مراجعه کنید. به عنوان نمونه گفتگوی ایشان با روزنامه ی تعطیل شده ی “هم میهن”.