درآمد
یک جنبش سیاسی ـ اجتماعی را از زوایای مختلف میتوان بررسی کرد. چه از زاویهی تحلیلهایی که دربارهی خاستگاه یک جنبش طرح میشود و همچنین چگونهگی رشد و بروز آن هم میتواند مورد بررسی از همان زوایا قرار بگیرد. خیزش مردم ایران بعد از انتخابات ریاست جمهوری هم تا کنون از زوایای مختلفی مورد ارزیابی قرار گرفته است و هر کدام از این تحلیلها به محک تجربه خوردهاند و اینک در واقع میتوان امیدوار بود جمعبندی درستتری از آنچه تا کنون روی داده است را ارائه کرد و اگر چه هر جمعبندیای هم در چهارچوب همان دیدگاههای نظری متفاوتی مطرح میشود که از همان آغاز تحولات جنبش را بررسی میکردند اما تصور من بر این است که آن تشتت و پراکندهگیِ آغازین تا حدی کنترل شده است و از همه مهمتر اینکه گوشهای شنوای بیشتری برای شنیدن تحلیلهای “دیگر” وجود دارد. بر خلاف نظری که از سوی حامیان شرکت در انتخابات(شامل اصلاح طلبان حکومتی، رفرمیستهای حامی اصلاحطلبان،لیبرالها و سوسیالدموکراتهای همبسته با پروژهی اصلاحطلبی حکومتی) همواره مطرح میشد من باوری به گشودهگی فضای سیاسی در مقطع انتخابات ندارم. اتفاقا با فضای تبلیغاتی کاملا قطبی شدهای روبهرو بودیم که حول “شرکت کردن” یا “شرکت نکردن” در انتخابات ایجاد شده بود و نشانی از پویایی و طراوت سیاسی در عرصهی انتخابات سیاسی وجود نداشت. هیچگونه بحث و بررسی مفید و دقیقی بر سر برنامههای سیاسی کاندیداها صورت نگرفت. همهی کوششها در بهترین حالت پوپولیسم بزک شدهای برای توجیه مخاطبان برای پذیرفتن و باور به “وضعیت ویژه”ای بود که بنا بر آن شرکت در انتخابات به نفع کاندیدای طیف ناهمگون اصلاحطلبان حکومتی(یا مخالفان احمدی نژاد!!) توجیه میشد. اگر معیار قضاوتمان را بر اساس مراحل انتخابات ریاست جمهوری در ایران قرار دهیم، تا مقطع انتخابات ریاست جمهوری مورد مناقشه نزدیک به ۱۶ سال ـ اکنون ۱۸سال ـ است که گویا در «وضعیتی ویژه» قرار داریم!! یعنی هر بار برای اینکه کشور در «وضعیتی ویژه» قرار دارد باید به قول مدعیان، با “قدرت مردمی” (بیچاره مردم!!!) وارد صحنهی انتخابات شد و در هر صورتی از موازنه ی قوا، «کاندیدا»ی اصلاح طلبانِ حکومتی را برگزید!! اگر حافظهمان یاری دهد حتما به یاد خواهیم آورد هر بار همین دلایلی که حتا امروز هم برای حضور در انتخابات آورده می شود، در دورههای گذشته هم تکرار میشد. حالا چطور میشود که سی و دو سال از عمر یک حکومت بگذرد و بیش از نیمی از عمرش را در «وضعیت ویژه» باشد، این دیگر یک سئوال شش میلیون دلاری است!! آنان که تلاش میکنند تئوریکتر بحث کنند جامعهی ایران را در حالِ گذار محسوب میکنند.حالا این گذار چقدر طول میکشد و یا چه ویژهگیهایی دارد، باز هم سخنی به میان نمیآید ولی در مقابل اینکه همین استراتژی سیاسی باید حفظ شود یا نه، جواب سفت و محکم است که: آری!!
این استحکامِ جواب از سوی مدعیان، برخاسته از یک پایگاه اجتماعی ـ اقتصادی و همچنین نتیجهی یک وضعیت ایستایِ روانی ـ اجتماعی است که در سطح عمومی بیشتر تحت تاثیر تبلیغات و هژمونی طبقات حاکم شکل گرفته است. این «وضعیت ویژه» اسمِ رمزی است که همهی رفرمیستها را به هم پیوند میدهد. اما آنقدر «وضعیت ویژه» را گنگ و دستکاری شده توصیف میکنند که بهترین واکنشی که میتوان به آن نشان داد گردن نهادن به قاعدهی بازیِ مسلط است!! اتفاقا بر خلاف ادعایی که مشارکتطلبان “همیشهگی” در انتخابات میکنند، این دخیل بستن به «وضعیت ویژه» رویکردی تازه به عرصههای نوینی از سیاستورزی نیست(حتا اگر به تئوریهایی از هالووی، ژیژک و بدیو هم دخیل بسته شود!!) بلکه جانکندنی سخت و داوطلبانه تحت سلطهی سیاستِ پوزیتیویستی است. دولتمردان و اپوزیسیونِ خودی و برساختهشان، هر دو از «وضعیت ویژه» سخن میگویند که هر دو را از منافع اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسیِ خاصی بهرهمند میکند.
الگوهایی ساخته شده و رواج داده شده است که امکان ارائهی هر گونه انتقاد از وضعیت موجود را ـ به خصوص حوالی موعد انتخابات ـ از منتقدان میگیرد. الگوی انتخاب بین “بد” و “بدتر” با تقلیل سیاستِ زنده و اجتماعی به انتخابی ساده و آن هم با دو گزینهی مشخص، تنها نشان دهندهی میل به مصرف «کنش سیاسی» تحت نظام سرمایهسالار است. «کنش سیاسی» امری مشخص و معین تعریف میشود که در «مصرف» آن تردیدی نباید وجود داشته باشد. هر گونه اعتراضی به این الگوی مصرف با حملهی بیامان حافظان وضع موجود روبه رو میشود.
آن بخش از نیروهای سیاسی که میخواستند از فضای انتخاباتی برای طرح مطالبات خود استفاده کنند و به قول خودشان فضا را سیاسی کنند ـ و یکسره روش و منش سیاسی اصلاحطلبان حکومتی را پذیرفتند ـ در تحولات پساانتخاباتی به ترمز جنبش تبدیل شدند و با تحکم خاص و ویژهای همه را به حرکت در پشت سر میرحسین موسوی دستور میدهند و بیشتر به نبایدها میپردازند. اما “تحریمی”ها هم در مرحلهی اول دو دسته شدند. بخشی به طور کلی نسبت به این جنبش بدبین بودند و سرکوبها را به طور کلی محکوم میکردند و بیشتر اصلاحطلبان را برای تحمیل هزینه به مردم محکوم میکنند.اگر چه حرفشان به طور کلی درست است اما از آنجا که پتانسیل جنبش سیاسی اجتماعی کنونی را ضعیف یا ناقص ارزیابی میکنند مورد نقد قرار میگیرند. تازه اگر چه که میپذیریم ضعفهایی وجود دارد ـ و بی تردید وجود دارد ـ دلیلی بر آیهی یاس خواندن نیست. در جنبش تاکنونی نشانههای درخشانی از خودباوری سیاسی و مبارزاتی به عرصه آمد که با قدرت هر چه تمام باید تقویت شوند. اما بخش دیگری از تحریمیها ـ که خود نیز دو دسته میشوند ـ با شور و حرارت از جنبش مردمی دفاع کردند و اطلاعیهها و فراخوانهای بسیاری صادر کردهاند که نشان از همراهی و همدردی با جنبش داشت. اما در میان اینان هم یکدسته خیز برداشت تا جنبشی که اساسا با یک تقلب انتخاباتی جرقهاش زده شد ـ و اولین مطالبهاش ابطال انتخابات در حمایت از میرحسین موسوی بود ـ را کامل تغییر دهد و به یکباره شعارهای رادیکال خود را به جنبش انتقال دهد که در این راه از ترفندهای تبلیغ و تهییج به طور ویژهای استفاده میشد. فرض اساسی این دسته این بود که اقشار درگیر در این جنبش تنها با به کارگیری شعارهای رادیکال تغییر کیفی میدهند و در این مورد به نظر میرسد آشکارا بازگشتی به تاکتیک مطالبهمحوران در قبل از انتخابات است در صورتی که بخش جدی “تحریمی”ها به یک جنبش سازمان یافته و اجتماعی اعتقاد دارند که مشکلاتش با چند شعار حل نخواهد شد، اگر چه به آن هم نمیتواند و نباید بیتفاوت باشد ولی اکتفا به آن خطای اساسی است. این بخش از تحریمی ها که ذکرش رفت کاملا ناشیانه سعی می کنند که از اصلاح طلبان حکومتی پیشی بگیرند و این کار را از طریق طرح شعارهای تند وتیزتر دنبال می کنند و بعضا با نقد بی مایه و هیجان زده ای از اصلاح طلبان در واقع آب به آسیاب آنان می ریزند. اما آن بخشِ به نظر من جدی از “تحریمی” ها اگرچه به نقد اصلاح طلبان و اهداف فرصتطلبانهشان میپردازند ولی متوجه رشد و توسعهی طبیعی و واقعی جنبش هم هستند و با شرکت عملی و نظری در جنبش و همزبانی با آن سعی در ارتقاء آن دارند و دیالکتیکی میان آنان و جنبش برقرار است یا باید باشد. برای این دسته تاکتیکها از پیش تعیین شده نیستند بلکه با توجه به تحولات جنبش تعیین میشوند.
هم اکنون تحت سلطهی رسانهای، اصلاحطلبان حکومتی هر گونه نقدی به جنبش را به عنوان سندی از خیانت پیراهن عثمان میکنند و در این میان بسیاری ترجیح میدهند وارد اینگونه مباحث نشوند. این رویه از قبل از انتخابات با یکسانسازیِ رنگی ـ سبزبازی ـ آغاز شد ولی اکنون رمق خود را از دست داده است.
نخبهگانی که پروژهی اصلاحطلبی حکومتی را با اختلافات ناچیز ولی نه چندان مهم پذیرفته بودند و بر طبل انحلالطلبی سیاسی به نفع اصلاحطلبان حکومتی میکوبیدند همهی دیدگاههای پیشین خود دربارهی سازماندهی سیاسی و ماهیت کنشهای اجتماعی را کنار گذاشتند و به سازماندهی عمودی جامعه برای شرکت معناداری در انتخابات به نفع اصلاحطلبان حکومتی پرداختند. آنانی که از هر فرصتی برای کوبیدن ایدهی سازماندهی اجتماعی و سیاسی نیروهای اجتماعی استفاده میکردند و سازماندهی شبکهای و افقی را تنها گزینهی “عمل اجتماعی” معرفی میکردند (جنبش بیسازمان و رهبر و بیافق سیاسیِ رادیکال) خود به راه دیگری رفتند و با تراشیدن “رهبر” و “حزب” خودی عملا به سربازان پیادهی ارتش اصلاحطلبان حکومتی تبدیل شدند که جنگی از پیشباخته را به هزینهی مردمِ به جانآمده تدارک دیدند. تاکید بر سازماندهی شبکهای هم پوششی بوده – و هست- برای خلع سلاح هر نیروی اجتماعی-سیاسیای که ساز و کار آلترناتیو را خارج از قواعد بازی رفرمیستی حاکم پیشِ رو قرار میدهد و حداقل دعوت به تدارک ایجاد آن میکند.۱ حداقلی از صداقت نظری و سیاسی ایجاب میکند که این نیروها به بررسی عملکردِ خود در این مدت بپردازند.
نکاتی که به صورت فشرده در این مقدمه ارائه شد هر کدام موضوع نوشتاری جداگانه خواهد بود که در ادامه تنها به عنوان نمونه به موضع متناقض و فریبکارانه و نادقیق اصلاحطلبان و حامیان سیاسیشان در مورد دخالت نیروهای خارجی و کلا سیاست خارجی جنبش خواهم پرداخت. انتخاب این موضوع معطوف به شفاف کردن سیاستهای ضد مردمی اصلاحطلبان حکومتی و حامیانشان و نقشی که در عقیم کردن مقطعی جنبش دارند صورت گرفته که تلاش میشود شامل مواضع کنونی این نیروها هم بشود.
سیاست خارجی جمهوری اسلامی
بعد از قیام بهمن و سرنگونی شاه در ایران تحلیلهای متفاوتی دربارهی نسبت حکومت اسلامی با قدرتهای اصلی جهانی ارائه شد که به طور نهفته ارزیابی مشخصی از موقعیت رژیم پهلوی در منطقه هم ارائه میشد. رژیم پهلوی داعیهی ژاندارمی منطقه در چهارچوب اهداف سیاسی ـ اقتصادی آمریکا را داشت و پس از سرنگونی انتظار تغییر این جایگاه و نیز تغییر نسبت با هژمونی آمریکا حداقل در شعارهای رژیم تازه به قدرت رسیده در ایران نمایان بود. اما توجه به مجموعه عوامل و شرایطی که باعث سرنگونی رژیم شاه و قدرتگیری روحانیون در ایران شد ابعاد دیگری از ماهیت جمهوری اسلامی و مناسباتش با قدرتهای اصلی جهانی را روشن میکند. رژیم پهلوی با توجه به امکاناتی که از طریق رشد قیمت نفت برایش فراهم شده بود توانسته بود موقعیت هژمونیک خود در منطقهی خاورمیانه را تثبیت کند و همین جایگاه، رژیم پهلوی را به این نتیجه رساند که موقعیت قویتری را در چهارچوب مناسباتش با آمریکا در منطقه طلب کند و برایش اقدام کند که این زنگ خطری برای دولت آمریکا بود که در همان دوره با معضل پانعربیسم با قدرتنمایی و قدرتیابی عراق نیز روبه رو بود.
«انقلاب بهمن را میتوان نشانهى بحران کلی سیاست خارجی و بحران گستردهى سیاست داخلی، یعنی اقتصادى، اجتماعی و فرهنگی “رژیم سرکردهى توسعه” در ایران قلمداد کرد. اما پس از سرنگونی نظام شاهنشاهی و استقرار جمهورى اسلامی مسألهى هژمونی در خاورمیانه حل نشد. این بار اسلامیان با اهداف سیاسی خویش و ایدهئولوژى پاناسلامیسم مدعی سرکردهگی در خاورمیانه شدند. به بیان دیگر، اسلامیان مانند محمدرضا شاه خواهان ارتقاء در هیرارشی جهان سرمایهدارى به سرکردهگی آمریکا نبودند، بلکه مانند بعثیان انگیزهى تشکیل یک هیرارشی نوین به سرکردهگی خود را داشتند. همانگونه که بعثیان عراقی مرزهاى “کشورهاى عرب” را به رسمیت نمیشناسند و خواهان اتحاد ملت عرب به رهبرى خویش میشوند، اسلامیان ایران نیز مدعی رهبرى “جهان اسلام” و تشکیل امت اسلامی هستند و به این ترتیب، مرزهاى “کشورهاى مسلمان” را مردود میکنند.۲
روابط جمهوری اسلامی با دولتهای آمریکا و شوروی در چهارچوب اهداف روحانیون تازه به قدرت رسیده برای صدور انقلاب اسلامی و تشکیل اُم القُری مسلمانان قابل درک است و در این میان امکاناتی را هم به کار گرفتند. جنگ ایران و عراق با حمایت تلویحی کشورهای آمریکا و شوروی نشانهی بحران هژمونی این قدرتها در منطقه بود که ضمن تلاش برای تقویت موقعیت خود در منطقه تا جایی که منافع اقتصادیشان در حوزهی خلیج فارس برای انتقال انرژی مورد تهدید جدی قرار نگرفت جنگ میان ایران و عراق را از زاویهی تضعیف دو نیروی مدعی در منطقه نادیده میگرفتند.۳ در طول جنگ، آمریکا و شوروی هم رقابتهای خود را در همین چهارچوب ادامه میدادند.۴
شعار رسمی “نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی” که هم اکنون هم بر سر در وزارت خارجه نوشته شده است هم نشانهی برنامهی سیاسی روحانیت برای گسترش حیطهی نفوذ خود در کشورهای اسلامی بود و هم پوششی برای توجیه راهگشایی امکان معاملات ضروری و مصلحتی با هر دو بلوک قدرت حاکم. روحانیت تازه به قدرت رسیده از جنگ با عراق بهترین استفاده را برای سرکوب اپوزیسیون خود و همچنین تثبیت اقتصادی و مصادرهی اموال اقتصادی تحت نام موقعیت ویژهی جنگ کرد. اما رویگردانی مردمی از سیاست جنگطلب و پوپولیزم اسلامیِ حکومتی و بحرانهای اقتصادی نفتی و همچنین تقویت جبههی مقابل به واسطهی کمکهای کشورهای عربی و همچنین شوروی به عراق، نظام جمهوری اسلامی را به فکر چاره اندیشی و “مصلحتورزیاسلامی” برای تجدید قوای دوباره انداخت. در واقع تا کفگیر به ته دیگ نخورد روحانیون قدرت گرفته در ایران به فکر صلح نیفتادند و توجیهاتی که برای حفظ منافع ملی بیان میشد فریبکاریِ محض بود. کشورهای عربی بعد از فتح خرمشهر خواهان پرداخت غرامت جنگی به ایران بودند ولی جمهوری اسلامی این پیشنهاد را نپذیرفت و باعث شد کشورهای عربی به پای تشکیل “شورای همکاری خلیج” برای مقابله با خطر ایران بروند و غرامت جنگیای که قرار بود به ایران داده شود به عراق تحویل دادند و نیز بخشی از آن را برای تشکیل و تجهیز گروههای افراطی اسلامی وهابی در افغانستان و پاکستان برای مقابله با شوروی و اسلام شیعه اختصاص دادند.۵
بدین ترتیب جمهوری اسلامی علاوه بر دخالتها و حمایتهایی که از نیروهای تندرو اسلامی در فلسطین، لبنان، عراق و سوریه میکرد به طور غیرمستقیم در شکلگیری بنیادگرایی اسلام وهابی هم نقش داشت.
بعد از نوشیدن جام زهر از سوی خمینی و پذیرفتن قطعنامهی ۵۹۸، جمهوری اسلامی نشان داد که برای حفظ حکومت قائل به عقبنشینیهای مصلحتی با پوشش دینی و مذهبی هم هست و ضروری بود که برای تجدید قوا تدارک مناسبتری را در چهارچوب شرایط و وضعیت بینالمللی و داخلی خود به کار گیرد. اما همین مصلحتورزی تبعات سیاسی خودش را چه در داخل و چه در عرصهی بینالمللی برای نظام به همراه داشت. بعد از جنگ و مرگ خمینی تغییراتی برای کنترل بحران سیاسی در قانون اساسی پیگیری شد که بتواند اختلافات درونی حکومت را هم مدیریت کند اما شکلگیری منافع مشخص و معینی در میان جناحهای مختلف درونی نظام اسلامی رفته رفته حد و حدود مصلحتورزی سیاسی را دچار اغتشاش کرد و به میزانی که منافع جناحین مختلف نظام گسترش پیدا میکرد اختلافات درونی نظام هم اشکال دیگری به خود گرفت. جمهوری اسلامی در دورهی ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی برنامههای بانک جهانی را پذیرفت و اقتصاد ایران آموزههای نئولیبرالیستی را در دستور کار خود قرار داد و به شکلگیری قشری تکنوکرات حول هاشمی رفسنجانی انجامید که هنوز در عرصهی سیاست بینالملل برنامهی متفاوتی را نتوانسته بود در پیش بگیرد و در نتیجه بحران روابط بینالمللی نظام کماکان بر جای خود باقی بود. در دوران قدرتگیری اصلاحطلبان تلاشهای زیادی از سوی خاتمی برای گشایش باب گفتوگو با قدرتهای جهانی صورت گرفت ولی به نتیجهای نرسید. بر خلاف سادهانگاریای که رایج شد تنها اصولگرایان نبودند که مانع بندبازی دیپلوماتیک خاتمی بودند بلکه تغییر برنامهی سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر مبنای گسترش بلاد اسلامی و پیروزی بر کفر که به صورت حمایت از دستهجات بنیادگرای اسلامی خودش را نشان میداد کار راحتی نبود و در حقیقت هر گونه تغییری در سیاست خارجی جمهوری اسلامی مساوی با بحران هویت سیاسی و مذهبی برای نظام جمهوری اسلامی بود. همکاریهای محدودی که در زمان حاکمیت اصلاحطلبان با آمریکا در منطقه و در کشورهای افغانستان و عراق صورت گرفت از سویی حل شدن در برنامهی سیاسی طرح خاورمیانهی بزرگ آمریکا بود و از سویی جمهوری اسلامی برای تقویت هژمونی خودش اقدامات برنامهریزی شدهای میکرد که به شدت با منافع آمریکا در تضاد قرار میگرفت و به خصوص اینکه کشورهای عربی که متحدین آمریکا بودند نیز نمیخواستند و نمیتوانستند نقش پُررنگتر جمهوری اسلامی را در منطقه تحمل کنند. بدین ترتیب با واضحتر شدن جناحبندی درونی نظام جمهوری اسلامی و بالا گرفتن جدال درونی آنها، تعیین نسبت هر یک از این جناحین با مقولهی سیاست خارجی رژیم یکی از نکات چالش برانگیز در پلمیک درونی نظام بوده است. بارها اصلاحطلبان از سوی اصولگرایان به سازش با آمریکا محکوم شدند و حتا خامنهای لقب شاهسلطانحسین را به محمد خاتمی اعطا کرد!! اما از این سو هم اصلاحطلبان برخی محافل در جناح مقابل را به روابط مشکوک و مخفیانه با قدرتهای جهانی متهم میکردند که البته اکنون همه میدانیم که همواره روابطی میان نظام اسلامی با این قدرتها وجود داشته که در چهارچوب همان مصلحتگرایی پیگیری میشده و ربطی به جناح خاصی نداشته است. روابط پنهان با قدرتهای بینالمللی همواره در دستور کار رژیم اسلامی بوده است اما جزو برنامهی سیاست خارجی رژیم نبوده و رژیم جمهوری اسلامی بر پایهی همان برنامهای که برای گسترش بلاد اسلامی برای خودش تعریف کرده و بر مبنای همان هویت مستقل از شرق وغرب نمیتواند تغییر مؤثری در سیاست خارجی خود بدهد.
با رشد تضادهای درونی جناحین رژیم سمتگیری سیاست خارجی در نزد این جناحها هم به صورت لابیهای مختلف بینالمللی و هم به طور واضح در اظهار نظرهای شخصیتهای طرفین خودش را آشکارتر کرد و جدال پساانتخاباتی هم به وضوح، هم این کشمکش را عیان کرد و هم عمق اختلافات و تعیین کنندهگی و چگونهگی آن را روشنتر کرد. جناح اصولگرا معترضین انتخاباتی را به وابستهگی به آمریکا متهم میکند و بدین ترتیب واضح است که هنوز رژیم جمهوری اسلامی بر همان مبنا در مقابل مخالفین همچنان از انگ وابستهگی به دول “شیطانی” استفاده میکند. اما در مقابل اصلاحطلبان حکومتی هم به صورت پراکنده به همان روابط پنهان با دول “متخاصم” اشاره میکنند و از همان حربهی حریف استفاده میکنند و هنوز به طور غیر مستقیم عملکردِ جناح راست را تقویت کنندهی منافع آمریکا و اسرائیل میدانند و به طور واضحی توان ارائهی دفاعیهای بر مبنای یک رویکردِ مشخص در سیاست خارجی و دفاع از یک برنامهی مشخص در چهارچوب روابط بینالمللی را ندارند. شیخ کروبی در مناظرههای خود با احمدینژاد وی را به تامین غیر مستقیم منافع اسرائیل در منطقه محکوم کرد و دیگر اصلاحطلبان هم به همین شکل واکنشهای پراکندهای را داشتند.
بعد از جنگ و با قدرتگیری هاشمی رفسنجانی تمایل رژیم برای ایفای نقش در نظم سیاسی ـ اقتصادی جهانی منجر به پذیرش برنامههای اقتصادی نئولیبرال بانک جهانی شد و در عرصهی سیاسی هم اصلاحطلبان گردش واضحی به سمت نظرات لیبرال و نئولیبرال کردند و حجم زیادی از ادبیات لیبرالی و نئولیبرالی در نشریات و محافل وابسته به اصلاحطلبان در جامعه تزریق شد. در عرصهی سیاست بینالملل هم نظراتی که بر ضرورت جهانیسازی امپریالیستی تاکید داشتند مرتبا در رسانههای اصلاحطلبان بازتاب پیدا کرد. یکی از فاجعهبارترین نمودهای چنین نظراتی در برنامههای سیاسی و اقتصادی اصلاحطلبان، طرح خصوصیسازی منابع نفتی ایران بود که از سوی کروبی و یارانش که بخش عظیمی از اصلاحطلبان و روشنفکرانِ راست را در بر میگرفت در عرصهی انتخابات طرح شد که مجموعه تلاشهای نظری در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی و تاریخی همراه با آن به طور هماهنگ ارائه میشد. در عرصهی اقتصادی لزوم نسبت مستقیم بازار آزاد و دموکراسی سیاسی و در عرصهی تاریخی جعل وقایع تاریخی همچون تطهیر زندهگی خانوادهی پهلوی و برخی سیاستمداران حکومت پهلوی و ایجاد تردید در ماهیت کودتای ۲۸ مرداد و در عرصهی سیاسی بزرگنمایی تئوریهای توطئه و تطهیر سیاست خارجی آمریکا در منطقهی خاورمیانه و جهان در دستور کار قرار گرفت. قبل از آن هم در حیطهی جامعهشناسی آثاری چند در ریشهیابی علل عقبماندهگی ایران منتشر شده بود که تمرکز اصلی را بر علل داخلی و فرهنگی قرار داده بودند و هر گونه بررسی تاریخی و کلان را تحت عنوان “توهم توطئه” نادیده گرفتند و این نظرات در ابعاد وسیعی از سوی رسانههای اصلاحطلبان منتشر میشد. همهی این تلاشها در عرصهی سیاست خارجی هدفی جز فراهم کردن توجیهاتی برای تلاش در به دست آوردن جایگاهی در نظم سیاسی ـ اقتصادی سرمایهداری جهانی و “نظم نوین جهانی” به رهبری آمریکا نداشت. تمایل به تغییر رویکرد در سیاست بینالملل از سوی اصلاحطلبان نشانهی بحران هویتی نظام جمهوری اسلامی بود که خودش را چنین در ابعاد مختلف به نمایش گذاشت و البته تلاشهای پنهانی هم از طرف لابیهای مختلف صورت گرفته بود.
بررسی این تمایل به پیگیری رویکردِ دیگری در عرصهی سیاست بینالملل بحثی جداگانه خواهد بود و در این نوشته فرصت بررسی آن نیست ولی در ادامه حربههایی که اصلاحطلبان در جدال انتخاباتی برای مقابله با رقیب به کار گرفتند را در همین چهارچوب و از زاویهی تمایل جدی آنان برای سمپاتی سیاست بینالمللی آمریکا در منطقه را مورد تاکید قرار خواهم داد.
موضعگیری اصلاحطلبان در خلال اعتراضات خیابانی و مردمی هم از طریق آثار نوشتاری آنان قابل ردگیری است و هم از زمینهسازیهایی که بیشتر به صورت رسانهای و تبلیغاتی برای جهتدهی به مطالبات سیاسی مردم معترض انجام میدادند قابل بررسی است. در قسمت دوم میتوان به شعارهایی که در جنبش مطرح شدند اشاره کرد که از سویی هم نشانهی مسائلی بود که مورد اعتراض مردم به جان آمده و معترض در خیابان قرار گرفت و از طرفی هم بازتاب رسانهای آن شعارها توسط اصلاحطلبان و رسانههای حامی آنها میتواند در همان چهارچوب سمپاتی به پیروی و پذیرش هژمونی آمریکا در منطقه و جهان مورد نظر قرار بگیرد.
بررسی آثار نوشتاری اصلاحطلبان و اپوزیسیون لیبرال و نئولیبرال نظام را در فرصتی دیگر پیگیری خواهم کرد و اکنون برای برخورد مشخصتر و ملموستر با جنبشی که بعد از تقلب انتخاباتی در ایران گسترده شد به سراغ شعارهایی که از سوی اکثریت معترضین سرداده شد و یا حداقل به آن سمپاتی نشان دادند میرویم تا در چهارچوب مقدمهای که طرح شد بحث را به پیش ببریم.
به نظر میرسد میتوان شعارهای یک جنبش را از زاویهی خواستها و مطالبات و افق سیاسی و اجتماعیای که یک جنبش برای خود ترسیم میکند مورد بررسی قرار داد و البته این تنها راه و یا کاملترین راه بررسی یک جنبش هم نیست. اما در این نوشته میخواهم به بررسی شعارهایی که نامی از کشورهای دیگر در آنها برده شده است بپردازم و در این مورد هم تنها می خواهم به شعار “مرگ بر روسیه” و “مرگ بر چین” توجه کنم، اگر چه شعار “مرگ بر چین” را منابع معتبری تأیید نکردند ولی اصلاحطلبان تمایل داشتند که این شعار هم به صورت فراگیر مطرح شود.
چرا شعار “مرگ بر روسیه” ؟!
در آخرین نماز جمعهای که به امامت هاشمی رفسنجانی برگزار شد و هاشمی طرح خود را برای برون رفت از بحرانی که پیش آمده بود ارائه کرد، طبق معمول شعارهایی علیه آمریکا و انگلیس و اسرائیل سر داده شد که واکنش و پاسخ برخی هواداران میرحسین موسوی به تریبون رسمی نماز جمعه به صورت شعار “مرگ بر روسیه” بود. حتا شایع شد که پرچم روسیه را هم آتش زدهاند. این واکنشها علیه دولت روسیه از زاویهی نکاتی که پیشتر مطرح کردم قابل بررسی است.
شعار “مرگ بر روسیه” از کدام آستین در آمد؟!
وقتی خبر سردادن شعار “مرگ بر روسیه” منتشر شد بسیاری اظهار تعجب میکردند و در این تعجبشان مایهای از خوشحالی هم نهفته بود که “بالاخره نوبت به روسیه هم رسید”!!
حساسیت به روسیه زمانی شروع شد که ابتداً محسنسازگارا در صدای آمریکا (V.O.A) از یک کودتای روسی خبر داد و مستقیما تقلب انتخاباتی را به توطئهی روسیه نسبت داد و جمشید چالنگی هم که همواره ظاهری پرسشگر و مستقل را با چانهزدن با مهمانانش به نمایش میگذارد اما آن شب سند و مدرکی از سازگارا طلب نکرد. این سخنانِ سازگارا با سفر احمدینژاد به روسیه همزمان شده بود و در نتیجه ظاهرا بسیار باورپذیر به نظر میرسید. بلافاصله روزنامهی اعتمادملی هم خبرهایی مبنی بر دخالت روسیه در انتخابات ایران منتشر کرد و مهدی کروبی هم خبر از انتشار اطلاعات گستردهتری از دخالت روسیه داد و ادعا کرد که نیروهای سرکوبگر در روسیه تعلیم دیدهاند. من به هیچوجه قصد ندارم ادعا کنم که مثلا روسیه یا هر کشور دیگری در این قضایا دخالت داشته و یا نداشته است، بلکه منظور من توجه به علل اشاعهی سریعالسیر این اخبار دربارهی دخالت روسیه در امور ایران است و اینکه توجهی اینچنینی به دخالت یا عدم دخالت یک قدرت خارجی در تحولات ایران چه ارزشها و چه خطرهایی برای جنبش اجتماعی و سیاسی مردم ایران دارد.
شعار “مرگ بر روسیه” بی سابقه نبوده است!
برخلاف تصوری که به خصوص میان جوانان وجود دارد شعار “مرگ بر روسیه” در این مملکت سابقه داشته است و حتا سفارت روسیه در اوایل انقلاب ۵۷ به تسخیر افغانیهای مهاجر هم در آمد که مورد حمایت غیر مستقیم امثال رجایی هم قرار گرفت. همچنین شعارهایی مانند “نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی” و “مرگ بر شوروی” در کنار شعارهای “مرگ بر آمریکا” و “مرگ بر انگلیس” کاملا مرسوم بوده است و تنها پس از فروپاشی شوروی شعار “مرگ بر شوروی” موضوعیت خود را از دست داد. پس اینطور نبوده که تنها شعار “مرگ بر آمریکا” در این مملکت سر داده شده باشد.
آیا روسیه همان “شوروی سابق” است؟!
شعار مرگ بر روسیه فرصت طلاییای برای چپستیزان فراهم کرد تا این شعار را جایگزینی برای شعار “مرگ برآمریکا” بدانند و “کمونیسم” و “جمهوری اسلامی” را در یک طرف بگذارند و اصلاح طلبان ِ سبزپوش و جنبش مردمی و آمریکا و اوبامای خوشسخن را در طرف مقابل آن قرار دهند! نکتهی این جناحبندی این است که روسیهی کنونی با شوروی به اصطلاح کمونیستی سابق یکی انگاشته شدهاند در صورتی که روسیهی کنونی بعد از فروپاشی شوروی به دنیای سرمایهداری و اقتصاد آزاد پیوست و این پیوستنش به بلوک به اصطلاح مدرن غربی و آمریکایی بر سر هر کوی و برزن تبلیغ میشد. خوب پس باید این سئوال را از سینه زنانِ حَرَم کاخ سفید پرسید که این روسیهای که دشمنش میانگارید اگر نسبتی با شوروی کمونیستی ندارد پس چیست؟!
همان سطحیگرایی و عوامفریبیای که حاکمیت در طرح شعار “مرگ بر آمریکا” بر آن استوار بود و از آن سود میجست اکنون توسط اصلاحطلبان حکومتی و حامیانشان در طرح شعار”مرگ بر روسیه” به کار گرفته شده است. این هیستریِ چپستیزی با سرکوبی که چین از مسلمانانش کرد شدت پیدا کرد و رنگ وبوی اسلامی هم گرفت و از طرفی اسرائیل را هم به جمع یاران اضافه کرد. اصلاحطلبان سکوت دولت در قبال سرکوب مسلمانان در چین را مقابل حمایت دولت ایران از فلسطینیان قرار دادند و بدین ترتیب به جای آن که سمت و سوی نقد را عمق بیشتری ببخشند و ریاکاری و سیاست بازی ِ جمهوری اسلامی را نشانه بروند (چه انتظار بیجایی!!) به تعویض سیبل روی آوردند. روسیه به جای آمریکا و اسرائیل، و مسلمانان چین به جای جنبش فلسطین و لبنان!! این شکل از لجبازیِ سیاسی اگر چه تا مرحلهای که جنبش به رشد کافی نرسیده باشد شاید بتواند مورد استفاده قرار بگیرد و تا حدی توجیه تبلیغاتی هم داشته باشد اما اگر به عنوان یک تاکتیک تبلیغاتی به یک استراتژی سیاسی ارتقاء پیدا کند ـ یعنی همان خوابی که بخش اعظم اصلاحطلبان حکومتی برای این جنبش دیدهاند ـ راه به جایی نخواهد برد و سویهی درخشانی در این جنبش نخواهد بود و دیر یا زود تأثیر منفی خودش را بر رشد جنبش اجتماعی مردم ایران خواهد گذاشت و جنبش را با تناقضات بیشتری روبهرو خواهد کرد که تا کنون تحت تاثیر سلطهی تبلیغاتی اصلاحطلبان حکومتی و حامیانشان با ترفند “فراموشی” کنترل شده است. فروش تجهیزات شنود و کنترل تلفن و اینترنت از سوی شرکت فنلاندی ـ آلمانی نوکیا ـ زیمنس به راحتی به فراموشی میرود و یا با نام “شرکت” مطرح میشود و اسمی از آلمان و فنلاند به میان نمیآید ـ حتا با تأکید نه چندان جدیای که از سوی شیرین عبادی و عیسا سحرخیز بر توجه به این نکته شد ـ تا به توهم حمایت اروپا از جنبش لطمه نخورد. اگر روسیه پلیس ایران را آموزش داده باشد (که هنوز مدرکی رو نشده) ولی کاملا آشکار شد که آلمان تجهیزات شکنجه، ماشین آبپاش پیشرفته و تجهیزات شنود به ایران فروخته است و آمریکا هم تنها مسألهاش غنیسازی ِ هستهای است و نه حقوق بشر۶، پس چرا شعار “مرگ بر روسیه” و نه “مرگ بر آلمان و آمریکا و فنلاند”؟!!
به کارگیری ترفند “فراموشی” در مخالفسازی را باید در متن جهتگیری و استراتژی ِ از بیخ ضد ملی و وابستهی رژیم جمهوری اسلامی و از جمله اصلاحطلبان حکومتی جستوجو کرد و علت آن عدم اعتماد به نیروهای اجتماعی و وحشت از آنان و تمایل ذاتی به کنترل آنان است.
در اوضاع کنونی به میزانی که در روابط و مناسبات بینالمللی شکنندهگی وجود دارد به همان میزان هم احتمال پیوندهایی در جهت منافع خاص و مشخصی در چارچوب منافع قدرت جهانی «سرمایه» هم وجود دارد۷ و این نکتهای است که اصلاحطلبان به شدت از یادآوری آن وحشت دارند و با قدرت هر چه تمامتر در گِلآلود کردن آب میکوشند، اما غافل از آنکه تنها رقیبشان ماهی خود را صید میکند و چیزی نصیب آنان نمیشود.
اکنون جدال خامنهای و احمدینژاد یکی از مواردش اقدام “باند انحرافی” برای گفتوگو با آمریکا بوده است که قبلا خبرش توسط فاکسنیوز منتشر شده بود و در مراسم سخنرانی احمدینژاد بر مزار خمینی بسیجیان حامی رهبری یکی از شعارهایی که برای ابراز مخالفت خودشان با احمدینژاد سر میدادند شعار “مرگ بر آمریکا” بود که با واکنش جالب توجه احمدینژاد روبه رو شد که معطوف به همان خبرهای منتشر شده از اقدامات دولت دهم برای معامله با کشورهایی مثل امریکا بود.۸ فراموش نکنیم که امثال دکتر هوشنگ امیراحمدی تحلیل جدیدشان این بود که “سبز”ها قدرت ایجاد تغییر ندارند و دولت آمریکا باید با جناح احمدی نژاد وارد گفتوگو بشود. این تحلیل نشان میدهد که بخشی از اصلاحطلبان که بر روی رفرم از راه ظرفیتهای قانون اساسی تاکید دارند و بیشتر هم به میرحسین موسوی نزدیک هستند موقعیت ضعیفتری از لحاظ بینالمللی پیدا کردهاند. بخش تندروتر اصلاحطلبان که اکثرا در خارج کشور هستند نزدیک به نئوکانها سمتگیری کردهاند و چهارچوب قانون اساسی را برای انجام رفرم نمیپذیرند و اخیرا فریبکارانه توصیههای”عدم خشونت” خود را فراموش کردند و علاوه بر توصیههایی گنگ بر “حق دفاع مشروع” و کاربرد حدی از خشونت برای مبارزات خیابانی تاکید میکنند. اما سوی دیگر این توصیهها توجیه دخالت خارجی هم هست که البته اکنون به شکل دیگری خود را نشان میدهند. دکتر کاظم علمداری یکی از این دست چهرههای شناخته شده است که اکنون وظیفهی خود را نه تنها تطهیر سیاست خارجی آمریکا بلکه توجیه دریافت کمکهای مختلف برای پیشبُرد “جنبش سبز” تعریف کرده و در پی ارائهی تعریف جدیدی از مفهوم “استقلال” در چهارچوب هژمونی سیاسی ـ اقتصادی آمریکا در منطقه و جهان است.۹ کمپین سفارت سبز که مقرش در نروژ است واضحترین موضعگیریها را از همین دیدگاه تاکنون داشته است و مرتبا جناح دیگر اصلاحطلبان را مورد حمله قرار میدهد. در سمت مقابل هم طیف ملیمذهبیها،سوسیال دموکراتهای پراکنده در داخل و حزب توده و سازمان اکثریت هم در خارج کشور در جهت رفرمیستهای پایبند به قانون اساسی سمتگیری کردهاند. موضعگیریهای این طیف علیه آمریکا اگر چه در حال و هوای سال ۶۰ نیست ولی چون تعریف روشنی از سیاست خارجی جنبشی که خودشان را رهبران آن میخوانند ارائه ندادهاند از این زاویه به راحتی کنار جناح اصولگرای نظام قرار میگیرند و دفاع مناسبی از مفهوم “استقلال” نمیتوانند در مقابل حریف داشته باشند.۱۰ اما طیف مقابل خیز برداشته تا برای اجرای کامل طرحهای امپریالیسم در منطقه هر گونه مانع جدی را بدون تعارف بردارد و در این راستا همصدایی واضحی با سیاستهای نئوکانهای آمریکا پیدا کرده است. اختلافات سخنگویِ کروبی با شورایراهسبزامید از همین زاویه نیز قابل ردیابی است و سخنگویِ کروبی با اعتراض به قائل بودن به رفرمهای محدود به قانون اساسی اختلافات برنامهی کروبی و موسوی را زنده کرد. حامیان کنونی موسوی هم که در بالا موارد عمدهاش را ذکر کردم همهگی در آستانهی انتخابات شدیدترین حملات را به کروبی میکردند تا جایی که صدای کروبی هم درآمد و توصیه کرد که ستاد موسوی حامیانش را کنترل کند.۱۱ اغتشاش مواضع اصلاحطلبان در زمینهی سیاست خارجی و تعیین نسبت با قدرتهای مسلط جهانی یکی از عوامل عمده برای عدم تشکیل جبههی واحد اصلاحطلبان در مقابل جناح اصولگراست.
دخالت خارجی؛ توهم توطئه یا واقعیت ؟!
در مدت حاکمیت هشت سالهی اصلاحطلبان به اشکال مختلف دخالت خارجیان در امور داخلی ایران را تحت عناوینی همچون “توهم توطئه” ، “موضع دائیجانناپلئونی” و… مورد تمسخر و تخطئه قرار دادند و سعی کردند یکسره عقبماندهگی ایران را به عهدهی تنبلی ایرانیان یا بیعرضهگی آنان و دلایلی از این قبیل بگذارند.۱۲ کودتای ۲۸ مرداد و دخالت نظامی آمریکا و انگلیس علیه دولت مصدق را حادثهای “تاریخی” و “اتفاقی” و اشتباهی فراموش شدنی از سوی آمریکا توصیف کردند۱۳ و سعی کردند بدبینی ایرانیان به خارجیها را نه اینکه تعدیل کنند بلکه کاملا از بین ببرند. این تلاش اصلاحطلبان در تحولات کنونی معنای خود را بهتر نشان میدهد؛ اگر آنان به تئوری توطئه معتقد نیستند و دخالت خارجیان را به نفع ادعاهای تنبلی و عدم شایستگی ایرانیان کاملا کنار گذاشته اند، چگونه است که اکنون به شعار”مرگ بر روسیه” چسبیدهاند؟! جواب این سئوال را تنها میتوان این طور پاسخ داد که مسألهی آنان تطهیر سیاست بینالمللی آمریکا و تکیه برآن برای غلبه بر حریف بوده است، یعنی همان هدفی که رقیب بدون تعارف گامهای جدیتری در جهت آن برداشته است هرچند ظاهر امر به کلی مخدوش و فریبنده است.
ارزشهای شعار “مرگ بر روسیه“
همانطور که قبلاً هم اشاره کردم این شعار یک سویهی امیدوار کننده هم دارد که امیدواریم هر چه بیشتر تقویت شود. بعد از پروژهی پاستوریزهسازی ِ سیاست خارجی آمریکا و نقشش در تحولات و عقبماندهگی ایران که اصلاحطلبان بیشترین تلاش و هزینه را در آن جهت بهکار بردند و همچنین سوءاستفادهی فرصت طلبانهی حاکمیت از ملل تحت ستم، اشاره به خطر قدرتهای خارجی کوچکترین حساسیتی را هم بر نمیانگیخت و همینطور هر جنبش مقاومتی که ریاکارانه از سوی جمهوری اسلامی مورد حمایت قرار میگرفت، در چشم جامعه به پشیزی نمیارزید! سی سال حاکمیت ریاکارانهی جمهوری اسلامی نتیجهاش بیگانهگی فراگیر نسل جوان ایرانی با جنبشهای پیشروی جهانی و آرمانگریزی و محافظهکاری فلج کنندهی سیاسی بوده است.
بیتردید جمهوری اسلامی نقش به سزایی در رشد بنیادگرایی در سطح جهان و به خصوص منطقهی خاورمیانه داشته است و به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران رادیکال، نقش مهمی در توجیه هجوم سرمایهداریِ میلیتاریستی به رهبری آمریکا در سطح منطقه داشته است. با حضور و تقویت این بنیادگرایی بوده است که جنبشهای ملی و چپگرا در فلسطین مقابل حماس و حزبالله رنگ باختند و تضاد اصلی به سوی کشاکش مذهبی، قومی و نژادی منحرف شد. در ایران به سختی میشود از جنبش فلسطین حرفی زد و به حمایت از جمهوری اسلامی محکوم نشد و این فاجعهای بزرگ است که محصول سیسال دروغپردازی و ریاکاری سیاسی حاکمیت است و محدود به حاکمیت دولت احمدی نژاد نمیشود.
واکنشها به تحولات کشورهای عربی در ایران بیشتر رنگ و بوی ناسیونالیستی به خود گرفت و بازتاب و همراهی محسوس و مناسبی با جنبش کشورهای عربی دیده نشد. اهمیت تحولات کشورهای عربی و درس آموزیها و انتقال تجربیات و پیگیری آرمانهای مشترک انترناسیونالیستی را با چنین واکنشهایی چگونه میتوان جمع کرد و تحلیل کرد؟ کندوکاو دربارهی اهمیت مدون شدن سیاست خارجی جنبش در متن هژمونی اصلاحطلبان حکومتی در همین رابطه برجسته میشود.
با وضعیت پیشگفته اینکه جامعه به دخالت نیروهای خارجی در تحولات ایران حساس شده است از این لحاظ جای خوشحالی دارد و ما باید بیاموزیم که دخالت قدرتهای جهانی در این منطقه خواب و خیال و داستانپردازی نبوده است و آنان در فضایی گل و بلبلی با ما بده بستان ندارند و البته شناخت منافع مشخص آنان و مکانیزم پیگیری منافع سرمایهداری جهانی را باید شناخت و در تحلیلها به کار گرفت. حساسیت به دخالت روسیه باید به دیگر کشورهای قدرتمدار سرمایهداری هم کشانده شود و از این لحاظ فرقی میان روسیه و آمریکا و چین وجود ندارد مگر اینکه بخواهیم همیشه خود را در وابستهگی به یک قطب هویت ببخشیم یعنی همان کاری که نیروهای راست در صدد اجرای اهداف دیرینهی خود برای آن همهی توان سیاسی، اقتصادی، نظامی و تبلیغاتی خود را به کار گرفتهاند.■
پی نوشت ها:
۱) برای نمونه نگاه کنید به مصاحبه ی عباس میلانی در این آدرس:
http://www.mardomak.org/story/62686
و همچنین مصاحبه ی امیراردشیر ارجمند با BBC در این آدرس:
http://newsforums.bbc.co.uk/ws/fa/thread.jspa?forumID=14103
۲) دکتر فرشید فریدونی؛ نبرد تمدن ها یا بحران هژمونی؟ نقدى بر سیاست اقتصادى آمریکا در خاورمیانه و ضرورت همبستگی و همکارى جهانی؛ نشر پژوهش های اجتماعی ایران (برلین)، ص۸۷ در این منبع:
www.arman-o-andisheh.org
۳) از منبع پیشین:
«از آن جا که تشدید جنگ در سواحل خلیج فارس منجر به ناامنی کشتی رانی و حمل و نقل نفت خام به بازارهاى جهانی می شد، در تاریخ ١ ژوئیه ى ١٩٨۵ میلادى سازمان ملل متحده قطعنامه ى ۵٢٢ را تصویب کرد و به حکومت هاى ایران و عراق در اخلال کشتی رانی در خلیج فارس هشدار داد. در این دوران حجت الاسلام رفسنجانی به فرمان دهی کل قوا در آمده بود. او از یک سو، در تدارک یک تهاجم بزرگ به عراق بود و از سوى دیگر، به کشورهاى خلیج و آمریکا تضمین می داد که با سرنگونی بعثیان عراقی و مجازات صدام حسین تمامیت ارضی عراق محفوظ می ماند و حکومت اسلامی حاضر است که حتا پس از استقرار یک دولت هوادار آمریکا در آن جا با آن براى ثبات خاورمیانه همکارى کند» (ص۱۰۲)
۴) از منبع پیشین:
«تشکیل دارالحرب و برنامه ى صدور انقلاب اسلامی نه تنها از طریق افسران ارتش رد می شد، بلکه باب طبع جناح حجتیه نیز نبود. با بیرون راندن ارتش عراق از کشور و حفظ تمامیت ارضی ایران کار ارتشیان نیز به پایان رسیده و حال نوبت دیپلماسی بود که باید براى ایجاد امنیت مرز هاى کشور فعال می شد. جناح حجتیه نیز با اهداف آیت الله خمینی جهت تشکیل امت اسلامی مخالفت می کرد و به حفظ تمامیت ارضی ایران رضایت می داد. با خروج ارتش عراق از ایران نه تنها نارضایتی در کشور شکل گرفت، بلکه روابط بین المللی ایران نیز دگرگون شد. پس از آزادى گروگان هاى آمریکایی و پیروزى رونالد ریگان در مبارزات انتخاباتی رابطه ی ایران و آمریکا رو به بهبود بود. ایالات متحده ٧٬٣ میلیارد دلار از دارایی ایران در آمریکا را آزاد ساختند و از شدت بایکوت اقتصادى کاست. تسلیحات نظامی و وسایل یدکی از طریق کره ى جنوبی و اسرائیل به ایران فرستاده می شدند و شرایط تداوم جنگ را مهیا می ساختند. در برابر شوروى پس از عقب نشینی ارتش عراق از سرزمین ایران و رد قطعنامه ى۵١۴ سازمان ملل متحده به وسیله ى حکومت اسلامی روابط تسلیحاتی گسترده ترى را با عراق آغاز ساخت و سران جمهورى اسلامی را متهم به شوینیسم کرد» (صص۹۹-۱۰۰)
۵) از منبع پیشین:
«تا فتح خرمشهر به تخمین بیش از ١٠٠٠٠٠ تن از ایرانیان در جنگ جان باخته بودند، ٢۵٠٠٠٠ تن معلول جنگی در بیمارستان هاى کشور به سر می بردند و ٢ میلیون نفر آواره ى جنگی محسوب می شدند. کشور هاى امارات عربی، کویت و عربستان سعودى به حکومت اسلامی پیشنهاد کردند که غرامت جنگی ایران را به مقدار ٣٠ میلیارد دلار به عهده می گیرند اگر که ایران با قطعنامه ى ۵١۴ سازمان ملل متحده موافقت کند. پس از امتناع حکومت اسلامی از قبول این پیشنهاد، کشور هاى خلیج فارس غرامت جنگی را تا ٨٠ میلیارد دلار و سپس تا ١١٠ میلیارد دلار بالا بردند. اما از آن جا که اسلامیان ایران خواهان تشکیل یک هیرارشی پان اسلامیستی به سرکردگی خود در خاورمیانه بودند و در صدور “انقلاب اسلامی” به کشورهاى عرب کوتاه نمی آمدند، دست رد به سینه ی آن ها زدند. از آن پس عربستان سعودى، کویت و امارات عربی مبتکر تشکیل “شوراى همکارى خلیج” شدند که در برابر سیاست خارجی جمهورى اسلامی در خاورمیانه یک مانع محکم بسازند. سپس تمامی هزینه اى را که به عنوان غرامت جنگی براى ایران در نظر گرفته بودند، به عنوان وام جهت تسلیحات نظامی در اختیار بعثیان عراقی گذاشتند و یا به سوى حوزه هاى علمیه در پاکستان سرازیر کردند که با ترویج اسلام وهابی که به صورت یک ایدئولوژى خشن اسلامی در تضاد با تشیع قرار داشت، یک قشر وحشی ترى از اسلامیان را در برابر قواى حزب الله جمهورى اسلامی ایران سازمان دهی کنند.» (صص۹۶-۹۷)
« ترویج فرقه ى وهابیه از سال ١٩٨٣ میلادى با هزینه ى اعضاى “شوراى همکارى خلیج” در پاکستان آغاز شد و ارتجاعی ترین، ماجراجو ترین و خشن ترین اقشار مسلمان از تمامی کشور هاى خاور میانه و آسیاى مرکزى راهی حوزه هاى علمیه در آن جا شدند که پس از فر اگیرى اسلام وهابی همان سپاه جانی و مزدور طالبان را تشکیل دهند که نه تنها مانع تشکیل یک هیرارشی پان اسلامیستی به سرکردگی حکومت اسلامی شیعیان ایران شود، بلکه با عملیات تروریستی امنیت مردم متمدن جهان را مختل سازد. با وجود وقوع چنین تحولات خطیرى براى امنیت خاورمیانه، سران نظام جمهورى اسامی در فکر بسیج مردم جهت تداوم “جنگ تا پیروزى” بر عراق بودند. از نظر آن ها جنگ باید ادامه می یافت، زیرا از یک سو، وحدت کلمه به رهبرى آیت الله خمینی فقط از این طریق تضمین می شد و از سوى دیگر، آرمان هاى انقلاب براى تحقق اهداف دنیوى مانند برابرى، آزادى و عدالت اجتماعی فقط در خفت جنگ و با ترویج فرهنگ اخروى شهادت قابل شکست بودند. به این ترتیب، اسلامیان با تداوم جنگ نه تنها بحران سیاسی نظام و رقابت هاى درونی خویش را محدود می ساختند، بلکه نسل آرمان گراى انقلاب را براى شهادت راهی جبهه هاى جنگ می کردند. در حالی که روحانیان کلاش از خدمت سربازى معاف بودند، جوانان ١٢ تا ١٨ ساله را براى شرکت در جنگ و شهادت بسیج می کردند. بنا بر تبلیغات رژیم اسلامی سپاه بسیج ٢٠ میلیون تن از مردم مسلمان را در بر می گرفت و بسیجی شهادتش را اوج سعادت، یعنی جشن عروسی خویش تلقی می کرد (صص۹۸-۹۹)
۶) مراجعه کنید به مصاحبه ی هوشنگ امیراحمدی با تلویزیون BBC در سال ۱۳۸۹
۷) تحلیل افرادی همچون جیمز پتراس و یا بدبینی آنان به جنبش کنونی به همین نکته باز می گردد و از این زاویه قابل توجه است که تبلیغات گسترده ی غرب برای آنان پررنگ تر به نظر رسیده است که البته برای ما نمی تواند قابل پذیرش باشد و اگر نگوییم گمراه کننده اما نظرشان چندان بر واقعیت جنبش کنونی ایران استوار نیست.
۸) مراجعه کنید به :http://www.entekhab.ir/fa/news/
۹) به عنوان نمونه مراجعه کنید به مناظره ی کاظم علمداری و مرتضا محیط در تلویزیون اندیشه درباره ی موضوع “استقلال”.
۱۰) مرتضا محیط در مقابل مانور کاظم علمداری نتوانست تئوری خود در دفاع از بورژوازی ملی را توضیح بدهد.
۱۱) پخش برنامه ی “الماس فریب” از تلویزیون جمهوری اسلامی که ظاهراً نفوذ یکی از نیروهای امنیتی رژیم در بخشی از اپوزیسیون راست را نشان می دهد از حوادث جالب توجه این روزهاست. حجم ادعاهایی همچون دیدار و ارتباط با هیلاری کلینتون که در این برنامه مطرح می شود تبعات بین المللی برای رژیم خواهد داشت و احتمال انجام معامله ای برای مبادله ی این جاسوس هم تقویت می شود و دور از ذهن نیست. اما بر اساس داده های تا کنونی و پایه ای و واضح این واقعه کاملاً روشن است که دولت های غربی و محافل راست اپوزیسیون ایران هر فرصتی برای پیگیری پروژه ای برای تغییراتی جزئی در رژیم را دنبال می کنند تا به هر قیمتی شده ابتکار عمل را به دست بگیرند و فرصتی برای اقدام مستقل مردمی در ایران باقی نگذارند. تجربه ی جنبش های اخیر در کشورهای عربی زنگ خطر جدی ای بود تا کنترل نیروی مردمی در برنامه ی اصلی اپوزیسیون راست و همبسته با سرمایه داری جهانی قرار بگیرد.
در این زمینه به گفتگوی ایرج مصداقی با رادیو برابری مراجعه کنید:
http://barabari.tv/files/2011/06/13/mesdaghi110611.ram
۱۲) به آثار افرادی همچون علی رضاقلی، صادق زیبا کلام و حسن نراقی مراجعه کنید.
۱۳) به مصاحبه ها و نوشته های عباس میلانی مراجعه کنید. به عنوان نمونه گفتگوی ایشان با روزنامه ی تعطیل شده ی “هم میهن”.