تحزب کمونیستی طبقه کارگر و چپ غیر کارگری۱

این متن پیاده شده سخنرانی است که در تاریخ  ١٨ ژوئن در لندن تحت همین عنوان برگزار شد. 

آذر مدرسی

 

با تشکر از همه رفقائی که در جلسه شرکت کرده اند، فکر میکنم کسانی که در این جلسه شرکت دارند بر سر اهمیت بحث “طبقه کارگر و تحزب کمونیستی”، در رابطه با رابطه یک حزب کمونیستی با طبقه کارگر و سازمانیابی طبقه کارگر، هم جهت هستیم. کل مباحثی که تا کنون از طرف رفقای مختلف طرح شده است اساسا بدلیل اهمیت این مسئله است. تا امروز حزب حکمتیست تنها حزبی است که نسبت به این مسئله، چه در موافقت چه در مخالفت آن، حساسیت نشان داده به این دلیل که مسئله را به خودش مربوط میداند. بی دلیل نیست که جریانات دیگر چپ، چه آنهائی که رگه ای از کمونیسم کارگری هستند، چه سایر جریانات چپ در این مورد اظهار نظر نمی کنند چون مسئله به آنها ربطی ندارد، صورت مسئله شان نیست و این بحث برای آنها جواب معضلی را نمی دهد و اساسا در صورت مسئله با این بحث شریک نیستند. از این نظر فکر می کنم که خود توجه به این بحث نشانه متوجه بودن حزب حکمتیست به رابطه خودش است با طبقه کارگر، کمبود هائی را می بیند و از این جهت نگاه میکند که آیا این بحث به کمبود هایش جواب میدهد یا نه. این به نظر من اهمیت بحث است.

تا آنجا که به رفقای حزب حکمتیست بر میگردد تا بحال بحثهای مختلفی چه شفاهی و چه کتبی در موافقت یا مخالفت بحث شده است. من بعنوان موافق بحث تحزب کمونیستی رفیق کورش صحبت میکنم. به عنوان کسی که فکر میکند این بحث روی شانه های بحث های تاکنونی جنبش ما سوار است، در امتداد آن است و منطبق کردن بحثهای تا کنونی با شرایط جدید طبقه کارگر و موقعیت کمونیسم در جامعه ایران است. بعنوان کسی که فکر میکند اگر یک حزب کمونیستی این سیاست را در پیش بگیرد و روی این جهت برود می تواند رابطه خیلی فعال تر، رابطه ای که به قول منصور حکمت یک حزب کمونیستی بدون آن نمی تواند خود را یک حزب کارگری بداند، برقرار کند. درنتیجه فکر میکنم بحث پیشرو و راهگشائی است و همان طور که گفتم روی شانه بحثهای تاکنونی ما آمده است. این بحث بحثی است در مورد رابطه حزب و طبقه.

سرتیتر بحثها به این ترتیب است:

–          صورت مسئله از نظر من چه چیزی است و چه چیزی نیست

–           سابقه این بحث درون حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری حکمتیست

–          تحزب کمونیستی پدیده ای اجتماعی یا سازمانی

–           اشتراک کج فهمی هائی که در حزب کمونیست ایران در سال شصت و هفت و انتقاداتی که امروز رفقا به این بحث دارند

–          رابطه این بحث و حزب حکمتیست

–          نکاتی در مورد روش و سنت جنبش ما در برخورد به مباحث سیاسی، تئوریک و سنت سایر جریانات چپ

 

صورت مسئله چیست

در مورد اینکه صورت مسئله چه چیزی است حداقل از طرف ارائه دهنده بحث خیلی روشن گفته می شود که “تحزب کمونیستی یک بحث جامع است که از تبلیغ و ترویج و تاکتیک و استراتژیک و سازمان و همه اینها را در بر میگیرد ولی بحث سمینار معین دارد فقط به یک مشخصات پایه ای فعالیت کمونیستی و تحزب کمونیستی طبقه کارگر برمیگردد“. درنتیجه بحث روی مسئله معینی فکوس است و آن هم مشخصات پایه ای فعالیت کمونیستی و تحزب کمونیستی درون طبقه کارگر است. این بحث بحثی در مورد شکاف تاریخی بین طبقه کارگر و کمونیسم نیست، این بحث در مورد جایگاه کمونیسم در دنیای امروز نیست، این بحث مستقیماً در مورد موقعیت حزب حکمتیست نیست، این بحث در مورد  اینکه کمونیسم ما کجا ایستاده نیست، این بحث به طریق اولێ در مورد حزب و قدرت سیاسی و حزب و شخصیتها و حزب جامعه نیست. وصل کردن این مسائل به بحث، گفتن اینکه صورت مسئله چیز دیگری است به نظر من گمراه کننده است و درنتیجه جواب هائی که به بحث داده می شود جوابهای گمراه کننده هستند و صورت مسئله را به جائی میبرد که بحث اصلا قرار نیست  به آن جواب بدهد و انتقادات را به جائی میبرد که اصلا بحث در مورد آن نیست؛ این که حزب حکمتیست کجا ایستاده و کجا نایستاده، این یک بحث مستقل است که من در بحث میگویم که این بحث کجا به حزب حکمتیست برمیگردد ولی این بحث ابتدا به ساکن در مورد حزب حکمتیست نیست. اما انتقادهای بحث سمینار “طبقه کارگر و تحزب کمونیستی” شامل حزب حکمتیست هم میشود و انتقاداتی که رفقا در مقابل این بحث طرح میکنند به نظر من دفاعی است از وضعیت موجود در مقابل این نقد. این بحث بحثی انتقادی نسبت به موقعیت اجتماعی حزب حکمتیست و رابطه این حزب با طبقه خودش است.

وقتی صورت مسئله را درست ببینیم آن موقع می توانیم فکوس کنیم که بحث می خواهد جواب چه مسائلی را بدهد. ببینید همیشه سنتاً اینطوری بوده است وقتی که داریم در مورد سازماندهی کمونیستی در میان طبقه کارگر حرف می زنیم روی آن فکوس میکنیم دیگر رابطه حزب سیاسی با قدرت سیاسی صورت مسئله شما نمی شود و اگر فکر بکنید از آن بحث باید رابطه یک حزب سیاسی را با قدرت سیاسی در بیاورید به کجراهه می روید و خواننده و شنونده تان را به کجراهه می برید و درنتیجه جواب درست نمی دهید و بحث را به یک جائی میبرید که بحث قرار نیست در مورد آن باشد. به هرحال می خواهم بگویم که بحث روی این است و من روی همین مسئله فکوس میکنم و میگویم که چرا فکر میکنم این بحث در امتداد بحثهای تاکنونی جنبش ما بوده است.

 

سابقه بحث

سابقه بحث درون حزب کمونیست ایران یا شاید درست تر است بگوئیم درون جنبش ما به کنگره اول اتحاد مبارزان برمیگردد. در کنگره اول اتحاد مبارزان است که منصور حکمت در مورد رابطه ما با طبقه کارگر، اینکه سازماندهی طبقه کارگر چه هست و چه نیست صحبت می کند. این بحث ادامه پیدا میکند و در سال شصت و چهار، شصت و پنج است که به سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر منجر میشود و مقاله سیاست سازماندهی از آن بیرون میاید. بحثهای پیرامونی آن و سمینارهای متعدد داخلی، که خوشبختانه همه روی سایت منصور حکمت  موجود است و می شود به آنها رجوع کرد ، مباحث سال شصت و هفت که مروری است بر میزان پیشرفت سیاست سازماندهی و اینکه کجا پیش رفته و کجا پیش نرفته است تا مقطع سال شصت و هشت که بحثهای جامع تر کمونیسم کارگری طرح میشود، همگی پروسه پیشرفت این بحث را نشان میدهد.

وقتی این بحث در آن زمان طرح می شود به درست سوال می شود که چرا رابطه حزب با طبقه برای چپ ایران مهم است. بحثی که آن موقع از طرف منصور حکمت طرح شد این بود که یک ویژگی چپ ایران و چپ دنیا در آندوره این است که  چپ و سازمانهای چپ بر خلاف سازمانهای چپ و کمونیستی دوره مارکس و لنین از درون جنبش کارگری بیرون نیامده اند، از آن سنت بیرون نیامده اند و ترکیبشان آن نیست و اساساً پایه اجتماعی شان طبقه کارگر نیست. اینکه این چپ از جنبش خرده بورژوازی ناراضی، از جنبش روشنفکران و تحصیل کردگان ناراضی بیرون آمده است. پایه اجتماعی این چپ در ایران و در دنیا، روشنفکران ناراضی است. درنتیجه مهم است رابطه طبقه کارگر با یک حزب کمونیستی کارگری را تعریف کرد، گفت یک حزب کمونیستی کارگری باید چه خصوصیاتی را داشته باشد. چرا باید مکانیزمهای اجتماعی و سوخت و ساز اجتماعی درون طبقه کارگر را برای این چپ توضیح داد، روشن کرد و بالاخره با گرایش روشنفکر خرده بورژوائی که تصویری از طبقه کارگر، تصویری از رابطه طبقه کارگر با یک حزب، تصویری از فعل و انفعال و مکانیزم درونی طبقه کارگر ندارد، مبارزه اقتصادی را نمی شناسد و برای آن اهمیتی قائل نیست، جدل کرد.

یک پروسه طولانی از قانع کردن تا جدل کردن از سال شصت و یک تا سال شصت و هفت و شصت و هشت درون جنبش ما  طی شده و بحثهای متعددی دراین رابطه شده است. اهمیت بحث حداقل برای جنبش ما از این ناشی میشود که پایه اجتماعی چپ چیست٬ پایه اجتماعی که حزب کمونیست ایران هم  شامل آن بود، راه کارگر و پیکار و چریک و همه اینها شامل آن می شدند. در دوره های مختلف بحثهای متعددی از طرف حداقل منصور حکمت طرح میشود منجمله اتحاد عمل کارگران پیشرو، کمیته های انقلابی کارخانه ای غیر حزبی، کمیته های حزبی، شکل دادن به شبکه کارگران رادیگال و سوسیالیسم به عنوان تشکل غیر حزبی٬ حوزه حزبی٬ تمام این طرح ها در مورد نحوه و شکل متشکل کردن طبقه کارگر است. حول همه این اشکال بحثهای زیادی صورت گرفته است. وقتی بحثها را  تعقیب میکنید، در تمام این پروسه چند ساله در این بحث یک تز وجود داشته، آن هم اینکه سازمان دادن طبقه کارگر یک امر اجتماعی است. اینکه این امر ابتدا به ساکن یک امر سازمانی نیست بلکه یک امر اجتماعی است که باید در بطن فعل و انفعال طبیعی این طبقه صورت بگیرد و فعل و انفعال طبیعی این طبقه تا آنجا که به ایران برمیگردد وجود شبکه های کارگران رادیکال سوسیالیست و رهبران عملی است.  شبکه هائی که بخشاً در شکل محافل خانوادگی و غیره وجود دارند. سیاستی که پیش گرفته می شود این است که به این مکانیزم اجتماعی بچسبیم و مبتکر درست کردن شبکه کارگران رادیکال و سوسیالیست شویم و نه اینکه فقط بدانیم که این شبکه ها و محافل موجودند بلکه درست کردن این شبکه ها بعنوان سیاستی که حزب به عنوان یک حزب کارگری اتخاذ میکند طرح میشود. متکی کردن حزب به این سوخت و ساز اجتماعی و مکانیزم اجتماعی تزی است که سیاست سازماندهی به آن متکی است. همان موقع بحث بر سر این هست که “سیاست سازماندهی” بحثی است که یک درک عینی و واقعی از روند شکل گیری یک حزب انقلابی و کمونیستی درون طبقه کارگر را به ما میدهد. بحثی است در مورد اینکه بدون شناختن مکانیزمهای درون طبقه کارگر و بدون شناختن مکانیزمهای مادی روند شکل گیری یک حزب انقلابی، یک حزب کمونیستی آنهم با آن پایه و مشخصات غیر کارگری نمی تواند در این راستا حرکت کند. بحث سیاست سازماندهی بحث مکانیزمهای رابطه حزب و طبقه  است  و از این زاویه است که منصور حکمت سراغ بحث سیاست سازماندهی ما در طبقه کارگر میرود. همان دوره در حزب کمونیست ایران کج فهمی هائی، چیزی که منصور حکمت در ابتدا به آن میگوید کج فهمی، در این رابطه هست. از طرفی استنتاج سکتاریستی واز طرف دیگر استنتاج انحلال طلبانه از این سیاست می شود. استنتاجی که پس ما برویم حوزه های حزبی را منحل کنیم فقط این شبکه رهبران عملی را درست کنیم و استنتاج سکتاریستی که ما فقط میرویم هم سازمانی های خودمان را متشکل می کنیم. جدلی طولانی در این رابطه در حزب کمونیست ایران در جریان بود، جدلهائی که باید برویم و بخوانیم. من فکر میکنم مهم است که غیر از خود سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر، جدالهای حول آن را هم بخوانیم. چون این جدلها است که نشان میدهد منصور حکمت دارد با چه نگرشی، با چه روشی و با چه تبیینی از طبقه کارگر، از روندها، از تحزب و از رابطه حزب و طبقه حرف میزند و کجا و چگونه مرز خودش را با دیگران روشن میکند. کجا می گوید چه کج فهمی هائی از این سیاست شده. بحث منصور حکمت در سمینار سال شصت و هفت با این شروع میشود که من دارم جواب کج فهمی های دوسال گذشته را میدهم٬ چون این سیاست پیاده نشده. زمانیکه میرود سراغ کج فهمی ها خیلی روشن هم به استنتاج سکتاریستی و هم به این سوال که گویا این سیاست انحلال طلبانه است؛ برخورد میکند. از نطر من کج فهمی هائی که در آندوره منصور حکمت به آنها جواب داده است امروز رئوس نظرات رفقائی است که به این بحث انتقاد دارند یا آنرا اساسا قبول ندارند.

 

تحزب کمونیستی پدیده ای اجتماعی یا سازمانی

این بحث بر خلاف ادعای رفقا، بحث ائتلاف سازمانهای چپ نیست. تعریف کمیته های کمونیستی جنبشی در بحث رفیق کورش خیلی روشن است. اینکه ما کارگران پیشرو، رادیکال، کمونیست و رهبران عملی را درون کمیته های جنبشی متشکل میکنیم. اصلا بحث بر سر ائتلاف با سازمانهای چپ نیست. بعداً در مورد اینکه چرا از این بحث این استنتاج می شود و این استنتاج از چه تبینی بیرون می آید توصیح خواهم داد.

همانطور که گفتم یک تز پایه ای سیاست سازماندهی ما در سال شصت و چهار و بحث تحزب کمونیستی امروز این است که تحزب کمونیستی یک پدیدی اجتماعی است نه یک پدیده صرفاً سازمانی. و باید به عنوان یک پدیده اجتماعی به آن نگاه کرد و با این تبیین سراغ آن رفت. در دل این بحث است که به نظر من این سوال که اساسا طبقه کارگر را چگونه می بینیم، اینکه یک حزب کمونیستی که خودش را حزب طبقه کارگر میبیند چه رابطه ای با کارگر کمونیست دارد، چه رابطه ای با کارگری که به خودش حتی کمونیست نمی گوید ولی رهبرعملی و پیشرو درون جامعه و محیط اجتماعی خودش است، دارد طرح میشود.  منصور حکمت همان موقع در مبحث “عضویت کارگری” بحث مفصلی در این رابطه دارد که توصیه میکنم حتماً رفقا بخوانند بحث مهمی است. منصور حکمت می گوید که روشنفکر خرده بورژوا یا بورژوا از سر ایدئولوژیک کمونیست می شود و درنتیجه به نوعی به طبقه خودش خیانت کرده و از اینجاست که ایدئولوژی و تئوری و سیاست جای تعیین کننده ای دارد تا این روشنفکر بگوید کجای یک جدال طبقاتی ایستاده. کارگر اینطور نیست. کارگر از سر موقعیتش در مناسبات تولیدی است که در جدال طبقاتی علیه بورژوازی می ایستد. مگر ما نمی گوئیم مارکسیسم تئوری رهائی طبقه کارگر است نه تئوری رهائی کمونیستها علی العموم. تئوری رهائی طبقه ای معین است. درنتیجه کارگری که پیشرو است حتی اگر به خودش کمونیست نمی گوید موضوع کار تو است . اگر به خودش می گوید کمونیست اما طرفدار چین یا شوروی است شما باید موقعیت اُبژکتیو این کارگر را بگیرید و بدانید که اول کمونیست است بعد چون فکر میکند شوروی یا چین کمونیست هستند، آن دوره کمونیسم و چپ را با قطب چین یا شوروی تعریف میکردند،می رود به طرف آنها و طرفدارشان می شود. از سر کمونیست بودن یا چپ بودنش است که می رود طرفدار هر حزبی که به خودش بگوید چپ و درد کارگر درد من است می شود. کارگر برعکس روشنفکر خرده بورژوا از سر ایدئولوژی نمی رود سراغ کمونیسم و چپ. می گوید که چپ رادیکال به کارگر اینطوری نگاه نمی کند که این کارگر آژیتاتور است، رهبر فلان اعتصاب است، رهبر عملی کارخانه خودش است، کارگر رادیکالی است که در راس اعتراضات  قرار میگیرد، برعکس به این کارگر می گوید “راه کارگری، رزمندگانی، پیکاری”! و تاکید میکند و میگوید حتی اگر این رهبر عملی به خودش نگوید سوسیالیست موضوع کار شما است. موضوع کار شما است نه فقط به خاطر اینکه بروید با او جدل بکنید، موضوع کار شما است برای اینکه جذب حزب خودت بکنید و درون سازمان اجتماعی خودت بیاورید.

 

اگر شبکه رهبران عملی و کارگران سوسیالیست است٬ رهبر عملی که به خودش سوسیالیست نمی گوید هنوز موضوع کار شما بعنوان یک حزب کمونیستی کارگری در سازمان غیرحزبی تان است. این رهبر عملی هنوز موضوع کار شما است و مهم نیست از سر چپ بودنش خودش را به چه کسی یا جریانی وصل میکند. درنتیجه اگر سازماندهی طبقه کارگر را اجتماعی میبینیم این طیف رهبران عملی و کارگران سوسیالیست موضوع کار ما هستند. رهبر عملی که منصور حکمت می گوید حتی رهبر عملی که مسلمان است موضوع کار من است. جاسوس جمهوری اسلامی نه ولی کارگر مسلمان میگوید موضوع کار من است و من باید با آن کار بکنم. این قطعا مبنای کار ما در محیط روشنفکری نیست. شما در دانشگاه می توانید بگوئید این دفتر تحکیم وحدتی است و این راه کارگری است و من آن را در سازمان غیر حزبی و جبنشی خودم نمی آورم چون جنبشی با من نیستند. آنجا اختلاف جنبشی و نتیجتا خطی و سیاسی است. ولی جنبش کارگری اینطوری نیست. مسئله موقعیت اُبژکتیو و سوبژکتیو طبقه کارگر و رهبر عملی آن، یک بحث مفصل و جامع در کل این مباحث است. اینکه برای یک حزب کارگری موقعیت اُبژکتیو یک کارگر و یک فعال کارگری مسئله است نه موقعیت سوبژکتیو او. موقعیت اُبژکتیو او است که کمونیستش میکند و شما باید این را بگیرید. اگر از موقعیت سوبژکتیو سراغ طبقه کارگر بروید و از موقعیت ذهنی آن بگیرید آن موقع به همین نتیجه میرسید که این فعال کارگری راه کارگری است آن رهبر عملی پیکاری است و آن یکی هم رزمندگانی است من کاری با اینها ندارم. این تز اصلی و تبیین منصور حکمت از رابطه یک حزب کارگری با طبقه کارگر است چه آنجائی که می گوید اتحاد کارگران پیشرو، چه آنجا که می گوید کمیته های انقلابی کارخانه غیر حزبی و چه آنجائی که می گوید شبکه کارگران رادیکال سوسیالیست و رهبران عملی به عنوان سازمان غیر حزبی؛ مد نظر همه این طیف است، مدنظر فقط حزبی ها نیستند. برای کارگران حزبی حوزه حزبی را دارد. اما تاکید مهمتر منصور حکمت این است که یک حوزه حزبی بدن وجود، بدون اتکا و بدون حضور در درون این مکانیزم های اجتماعی نمی تواند حوزه حزبی کمونیستی یک حزب کارگری بشود و در مبارزه روزمره طبقه کارگر دخالت کند. می تواند حوزه حزبی منزوی باشد که هیچ رابطه ای با رهبران عملی ندارد و هیچ نقشی در مبارزه طبقه کارگر ندارد و هیچ ربطی به هیچ فعل و انفعال درون آن محیط اجتماعی و محیط کار خودش ندارد. حوزه حزبی است ولی سرنوشت مبارزه طبقه کارگر را شبکه رهبران عملی اش تعیین میکنند. درنتیجه طبق مباحث “سیاست سازماندهی ما” حتی آنجا که شما می خواهید سازمان حزبی خود را درست کنید، که باید درست کنید یک حزب کمونیستی نمی تواند فقط متکی باشد به سازمان غیرحزبی و باید سازمان حزبی اش را درست کند، باید به یک سازمان اجتماعی متکی باشید. در سمینار سیاست سازماندهی، در سال شصت و هفت، منصور حکمت می گوید که اشتباه ما شاید این بوده که از نیمه راه شروع کردیم و اول رفتیم حوزه های حزبی را زدیم بعد گفتیم سراغ شبکه های کارگران سوسیالیست و رهبران عملی برویم، درصورتی که زمینی که حوزه حزبی میتواند درون آن رشد بکند٬ زمینی که سازمان حزبی شما می تواند روی مبارزه طبقه کارگر تاثیر بگذارد٬ آن شبکه رهبر عملی و کارگر سوسیالیستی است که دارد مبارزه کارگر را رهبری میکند و به یک طرف دیگر میبرد و اگر شما آنجا نباشید نمی توانید دیگر نگران شوید و انتقاد کنید و ناراضی باشید و غر بزنید که چرا راه کارگر یا پیکار آنها را با خود برد. شما تصویر خودتان از چپ و کمونیسم را به آن رهبری عملی ندهید، شما درون مکانیزم آنها نباشید، هرکسی به خودش بگوید چپ آن کارگر از سر اینکه اساساً علیه استثمار است را با خود میبرد. این یک بحث اساسی و به نظر من بحث پایه ای است٬ رفقائی که می گویند این بحث یک بحث ائتلاف با چپ ها است و درنتیجه دارند پای کارگر “راه کارگری” را به میان میکشند. همان کج فهمی که  منصور حکمت در بحث عضویت کارگری با چپ رادیکال دارد را میشود و همان جدل را باید اینجا کرد و گفت رفقا! کارگر راه کارگری نداریم؛ به قول منصور حکمت می گوید که: به من می گوئید طرف توده ای است به من چه که توده ای است دردش با من مشترک است. سراغ رهبر عملی که توده ای است از سرد درد مشترک طبقاتی ام نه از سر ایدئولوژی و سیاست مشترکم میروم. و جائی حتی میگوید اگر آن موقع اینطوری فکر میکردیم رضا را می فرستادیم سراغ محافل راه کارگر و میگفتیم بیا ببینیم رهبران و فعالین شما درون جنبش چه کسانی هستند و چرا نمی توانیم با همدیگر کاری بکنیم.  و تفاوت جدی بین سازمانهای چپ و کارگری که از سر نقدش به سرمایه و از سر اینکه فکر میکند که آنها چپ و کمونیست هستند قائل می شود، سراغشان می رود و می گوید من با احزاب سیاسی با احزاب چپ و سازمانهای آنها در عرصه سیاست می جنگم ولی محکمترین رابطه را با پایه کارگری این سازمانها درون جنبش کارگری برقرار میکنم. این نگاه اجتماعی است به طبقه کارگر. اگر با این تبیین سراغ طبقه نروید شما راهی ندارید جز به انشقاق کشیدن طبقه کارگر. مهم نیست شما از نظر خودتان  تلاشتان این است که کمونیسم را دارید درون طبقه کارگر میبرید، تصورتان این باشد که دارید گرایش کمونیستی را درون طبقه کارگر تقویت میکنید و سازمان میدهید، در دنیای واقعی جنگ سازمانهای چپ را به درون طبقه کارگر میکشید و در صفوف رهبران آن انشقاق به وجود می آورید. سکتاریسم سازمانی را در طبقه کارگر دامن میزنید. جنگ من با راه کارگر در عرصه سیاست سکتاریسم سازمانی نیست. معلوم است وقتی من فکر کنم طرف چپ خرده بورژوا یا چپ بورژوا است و دارد طبقه کارگر و جامعه را به یک طرف دیگر میبرد شدیدترین جنگ را با آن میکنم. سکتاریسم چیزی است که تو منافع حزبی و سازمانی خودت را ببرید درون طبقه و دعوای خودت را با سازمانهای دیگر ببرید درون طبقه و انشقاق ایدئولوژیک را درون طبقه ببرید، این سکتاریسم است. چیزی است که لنین در مورد آن نوشته و چیزی است که منصور حکمت در مورد آن نوشته است. در عرصه سیاست حتی می گوید من خواهان نابودی حزب توده هستم ولی “کارگر توده ای” به خاطر موقعیت اجتماعی اش هم درد من و موضوع کار من است. با دانشجوی معترض اینطور نیست “درد مشترکم” با او تا مرحله ای میرود. جنگم با دانشجو یا روشنفکر توده ای که سیاست توده را پیش می برد را میکنم و در صحنه سیاست هم با حزب توده جنگم را می کنم و به آنها می گویم نماینده بورژوازی هستید ولی درون طبقه کارگر با کارگر توده ای عین همین جنگ را نمیکنم.

برخورد ما به نقش احزاب سیاسی درون طبقه کارگر هیچوقت صرفا از سر مواضع سیاسی علی العموم آنها نبوده است. ما حزب توده را هیچ وقت به عنوان “عامل شوروی” و یا وابسته بررسی نکردیم، برعکس گفتیم این حزب نماینده ناسیونال رفرمیسم است. گفتیم در درون جنبش کارگری نماینده رفرمیسم است. اگر به گرایشی وصل است اگر به سنتی در طبقه کارگر وصل است نماینده رفرمیسم است و نماینده رادیکالیزم کارگری نیست. اینها نماینده صنفی گری درون طبقه کارگر میشوند و انشقاق را اینطوری درون طبقه کارگر میبرند، جدال ما با چپ غیر کارگری در درون جنبش کارگری جدال رژیمی و ضد رژیمی یا راست و چپ بودن آنها در صحنه سیاست عمومی نیست. جدال بر این است که اینها انشقاق، کم توقعی، افق محدود در مبارزه روزمره، صنفیگری را درون طبقه کارگر می برید. رد پای این گرایش را در این میبینید که مثلا سندیکای شرکت واحد بگوید من فقط دستم به کلاه خودم است و کاری ندارم به هفت تپه چکار دارد میکند، کاری ندارم به ایران خودرو چه کاری دارند میکنند. و شما اگر می خواهید با این کارگر جدل بکنید باید بگوئید طبقه کارگر ایران یک منفعت دارند و تلاش کنید هم منفعت بودن، غیر صنفی بودن و … را ببرید و تلاش کنید سازمانی که برای آن درست میکنید روی این پایه استوار باشد نه صرفا روی پایه صنفی اش.

این نگاه به این مکانیزمهای اجتماعی و نگاه به کارگر نقطه اصلی اختلاف من با این رفقا است. مجموعه بحث هائی که می شود و نمونه هائی هم که آورده می شود نشانه دوری این رفقا از این تبیین مارکسیستی است. تبیین مارکسیستی که به مبانی پایه ای کمونیسم کارگری بر میگردد. منصور حکمت در توضیح این بحث بارها میگوید که بحث سیاست سازماندهی به یک نوعی بر سر کمونیسم کارگری و پیدایش حزب کمونیست کارگران است.

خلاصه کنم بحثی که حول رابطه طبقه و حزب کارگری از طرف منصور حکمت طرح می شود بحثی است که نقطه شروع آن سازمان دادن طبقه کارگر و رابطه یک حزب کمونیستی کارگری با طبقه کارگر از سر پایه طبقاتی مشترک خودش است. برای همین بعضی وقتها منصور حکمت نسبت به کارگری که به او “راه کارگری” میگویند “سازشکار” است. نسبت به راه کارگر سازشکار نیست ولی به رهبر عملی که خودش را راه کارگری میداند “سازشکار” است و به همین دلیل می گوید میروم سراغ او و می آورمش درون سازمان غیر حزبی و درون شبکه رهبران عملی و کارگران سوسیالیست. چرا که مثل چپ رادیکال ملاکم این نیست که “راه کارگری” است بلکه ملاکم این است که رهبر اعتصاب است و اگر شما میخواهید طبقه کارگر را مثلا در “ایران خودرو” جلو ببرید بدون احمد آقائی که به خودش می گوید راه کارگری نمی توانید این کار را بکنید. موقعیت اُبژکتیو طبقه کارگر او را به شما نزدیک میکند نه افکارش.

یک بحث جدیتر و پایه ای منصور حکمت که برای جنبش ما (ما منظورم کل کسانی هستند که به خودشان میگویند طرفدار این خط  و در این جنبش هستند نه احزابی که اسمشان کمونیست کارگری است و اساساً ربطی به طبقه کارگر ندارند) مهم است این است که منصور حکمت سازماندهی حزبی را هم بعنوان یک وجه معین از مبارزه اجتماعی طبقه کارگر میبیند. وجوه دیگر آن را در مکانیزمهای دیگر تعریف میکند از محافل کارگری گرفته از اتحادیه ها و شورا. مبارزه اجتماعی و سازمان اجتماعی طبقه کارگر یک پدیده مرکب است که از محافل خانوادگی درون آن هست تا اتحادیه تا شورا تا سندیکا. همه اینها ابزارهای تشکل اجتماعی طبقه کارگر و مبارزه اجتماعی طبقه کارگر هستند و نقش یک حزب کمونیستی کارگری این است که کل این مبارزه اجتماعی را برای انقلاب سوسیالیستی و انقلاب کارگری علیه سیستم موجود کانالیزه میکند. از این نظر است که تاکید میکند یک حزب کمونیستی کارگری ضد هیچ اتحادیه ای نمی تواند باشد. سندیکالیسم با سندیکا که سرپناهی برای کارگر است فرق میکند. به قول منصور حکمت سیاست کسی که از سر ضدیت با سندیکالیسم علیه سندیکائی بایستد ضد کارگری است. قطعا باید علیه گرایش سندیکالیستی جدال کرد٬ باید علیه گرایش صنفیگری جدل کرد ولی هر تشکل کارگری که سرپناهی برای مبارزه طبقه کارگر درست میکند شما باید به عنوان یک مکانیزم اجتماعی مبارزاتی و سازمانی آن طبقه به آن نگاه کنید، آنرا به رسمیت بشناسید و تلاشتان این باشد که کل این مبارزه اقتصادی، رفاهی و مطالباتی اش را زیر پرچم کمونیستی حزبی که تلاش میکند از دل این مبارزات طبقه کارگر را برای انقلاب اجتماعی خود آماده کند، بیاورید.

 

رابطه احزاب و جنبش ها:

از نظر من تبیین این رفقا از رابطه احزاب و جنبشها مارکسیستی نیست. این رفقا رابطه خیلی خطی بین احزاب و جنبشها تعریف میکنند. این که گویا احزاب می آیند و همان طوری که در صحنه سیاست حرف می زنند درون جنبشهای مختلف هم عین همان حرفها را میزنند به عنوان نمونه مثالی که رفیق رحمان می آورد و می گوید: راه کارگری می رود می گوید آزادی منتظری را مسئله کمیته کمونیستی درون کارخانه بکنیم و رفیق ما میگوید فلان چیز دیگر. من میگویم که اولا این تصویری است که بیگانه است با اتفاقی که درون جنبش کارگری می افتد. هیچ کارگر فعال راه کارگری بحث آزادی منتظری را درون کمیته کمونیستی کارخانه اش نمیبرد. راه کارگر در جنبش کارگری نماینده رفرمیسم است و میرود به آنها می گوید رفقا شلوغ نکنیم، چرا داریم مطالبات زیادی طرح میکنیم، چرا داریم فلان کار رادیکال را میکنیم، میگوید دستمان به کلاه خودمان باشد و غیره. درنتیجه جدال شما با راه کارگر و چپ بورژوازی و چپ خرده بورژوازی، برای من مهم نیست هر اسمی که دلتان می خواهد روی آن بگذارید، درون جنبش کارگری مبارزه شما است با رفرمیسمی که اینها دارند، با تفرقه ای است که به درون طبقه میبرند، از سر ناسیونالیسم و رفرمیسم شان است. اگر موافقید که در ارزیابی از احزاب باید رابطه شان را با جنبش های اجتماعی و طبقات در نظر بگیرید، طرفداری از رژیم جنبش اجتماعی نیست دیگر. اینکه چرا حزبی طرفدار جمهوری اسلامی می شود را چگونه توضیح میدهید؟ تبیین مارکسیستی از رابطه احزاب و طبقات هم این نیست که احزاب نعل به نعل به طبقه وصل است. اگر اینطوری بود ازای هر یک طبقه یک حزب داشتیم  و تمام شده بود. حزب کارگر، حزب بورژوا، حزب خرده بورژوا. اما در دنیای واقعی اینطوری نیست. بورژوازی در درون خودش ده تا حزب دارد و طبقه کارگر هم می تواند ده تا حزب داشته باشد. حزب کمونیستی اش را داشته باشد و حزب کارگرانش را هم داشته باشد که به کمونیسم هم کاری ندارد. حزب کارگران است مگر در دوره انقلاب نداشتیم خط پنجی ها خیلی ها یشان کارگر بودند و می گفتند نمی خواهند سازمانهای سیاسی در کار ما دخالت کنند و خودمان مبارزه اقتصادی خودمان را پیش می بریم و مبارزه اقتصادی مسئله طبقه کارگر است و ما به سیاست کار نداریم. کارگری که این بحث را میکند کارگر است و شما نمی توانید چون کمونیست نیست به او بگوئید کارگر هم نیستی. کارگری است که نمی خواهد سیاست را وارد زندگی اش کند. شما جدالتان درون جنبش کارگری با این نوع گرایشات است. اگر شما درون یک کمیته کمونیستی به یک کارگری بگوئید تو راه کارگری هستید جواب میدهد که بحث بر سر پیشبرد این مبارزه است چه ربطی دارد که من راه کارگرم یا حکمتیست؟ با اینکار شما همان جا باعث انشقاق می شوید به جای اینکه با رفرمیسم و صنفی گری اش مبارزه کنید. اگر شما نشان بدهید در یک مبارزه معین منفعت طبقه کارگر در چیست، چطور میتوان به یک جائی رسید، میتوانید محمل اتحاد و رادیکالیسم شوید. چپ بورژوائی رهبر عملی را از سر بحث ایدئولوژیک به طرف خودتان نمیکشد. هیچ کس کارگر را از سر بحث ایدئولوژیک به خودش نمی کشد٬ یک حزب کارگری کمونیستی هم با شرکت در مبارزه روزمره طبقه کارگر و از سر نشان دادن اینکه من نمایندگی طبقه ات را میکنم، منفعت طبقه ات را پیش می برم٬ به خودمان جلب میکنیم نه از سر بحث ایدئولوژیک سیاسی در مورد رژیم یا در مورد هر مسئله دیگری. حتما زمانیکه جامعه سیاسی می شود اینها نقش پیدا میکند. زمانیکه جامعه در تکاپوی سیاسی است آن موقع معلوم است بحث رهبر عملی و کارگر کمونیست هم تبدیل به این می شود که سیاست به کجا دارد میرود و شما آن موقع باید در این عرصه وارد بشوید. به هرحال می خواهم بگویم که یک تبیین غیر مارکسیستی از رابطه احزاب و جنبشها و بخصوص رابطه احزاب با طبقه کارگر و یک رابطه خیلی خطی، مکانیکی و سیاسی بین این احزاب و طبقه کارگر تعریف می شود. اگر این تصویر را داشته باشیم ما نباید سراغ هیچ کارگری برویم که نگوید حکمتیست هستم و مهم نیست نقش اجتماعی اش چگونه است دوباره از سر سیاست می گیریم و دوباره از سر نزدیکی به حزب خودمان می گیریم و درنتیجه نمی توانیم آن بخش رادیکال و آن رهبر عملی که حتی خودش را سوسیالیست هم نمی داند بیاوریم زیر چتر خودمان.

 

مشکل چپ معرفتی یا طبقاتی چپ، تحزب کمونیستی، ائتلاف با سازمانهای چپ، انحلال طلبی

یک بخش جدی از صحبتهائی که رفقا و انتقاداتی که کرده اند این است که گویا کورش مدرسی معضل چپ را معرفتی و اخلاقی میبیند و جنبشی نمی بیند. کسی که از متن کورش نقل قول آورده است رفیق رحمان است و میگوید چون کورش گفته این چپ سرمایه داری را نمی شناسد، کارگر را نمی شناسد و غیره پس درنتیجه این معرفتی است، این نقل قول مجموعاً شش خط است.اگر دوست داشته باشید من یک نقل قول سه پاراگرافی از منصور حکمت می آورم که منصور حکمت را خیلی خیلی غیر طبقاتی تر از کورش میکند. اما فقط چند خط را میخوانم.

 

منصور حکمت در “درباره سیاست سازماندهی ما سال ۶٧ “می گوید: ” این چپ راجع به اینکه این طبقه کارگر بعنوان یک پدیده اجتماعى در چه موقعیتى است و چه میکند، آیا اساسا زندگى و سوخت و ساز سیاسى، فرهنگى، معنوى و هنرى‌اى دارد یا خیر، آیا اعتراضى در درون آن در جریان است یا خیر و اشکال این اعتراض کدامند و غیره چیز زیادى نمیداند. این چپ کمترین تبیین و تحلیل را از این مساله دارد که کارگر در آنسوى تولید و اشتغال در اجتماع چیست.” نقل قول خیلی طولانی است اما فکر کنم همین مثال کافی است.

اگر ما این را از منصور حکمت بگیریم، از کانتکس بحثی که دارد ارائه میدهد جدا کنیم، از سابقه بحثی که در مورد پایه اجتماعی جنبشها دارد جدا کنیم، منصور حکمت خیلی معرفتی به چپ نگاه میکند و تمام نقد این رفقا و تمام درسهائی که سعی کرده اند به ما بدهند شامل منصور حکمت هم می شود. این بیرون کشیدن یک نقل قول و بعد چسپاندن یک استنتاج به آن است که اصلاً در سند نیست. البته استنتاج ائتلاف با چپ از بحث کورش نتیجه منطقی تببین این رفقا از رابطه احزاب و طبقات است. اما همانطور که گفتم می شود همین انتقاد را از منصور حکمت کرد و گفت منصور حکمت مشکل چپ را معرفتی دید، منصور حکمت دنیا را طبقاتی ندید و توضیح داد که چطور باید طبقاتی دنیا را دید، چطورباید اجتماعی دنیا را دید و تمام درسهائی که رفقا سعی کرده اند در نوشته هایشان به ما بدهند. به نظر من رفقا یک حکمی را دارند و سعی میکنند برای آن فاکت پیدا بکنند، سعی میکنند برای آن استدلال پیدا کنند. ولی کسی که خود متن را بخواند وقتی به استنتاجات عملی سند می رسد اینچنین استنباطی نمی کند٬ همان گونه که خیلی ها نکردند٬ چون وقتی به استنتاج عملی آن میرسد به هیچ عنوان صحبتی از ائتلاف با سازمانهای چپ نیست. تعریفی که کورش از کمیته کمونیستی در این سند میدهد خیلی به نظر من از بحثی که منصور حکمت در مورد کارگران رادیکال و سوسیالیست میکند این طرف تر است، کمونیست بودن و کمونیست خواندن خود یکی از ملاکها است. مدام می گوید اعضا این کمیته ها باید کمونیست باشند درنتیجه اصلاً به این نتیجه نمی رسد که گویا ما برویم با راه کارگر اتحاد کنیم. در این مورد هم من دوباره ارجاعتان میدهم٬ منصور حکمت می گوید:یک جاهایى حتى ممکن است این محافل دو خصلتى باشد، مال ما باشد و فلان جریان، و ما ندانیم و نتوانیم تفکیکش کنیم. یعنى معلوم است این عده کارگر هنوز بین ما و از بخش رادیکال فلان سازمان تفکیک نکرده، ولى واقعاً هم بچه‌هاى ما در آن کار میکنند و هم بچه‌هاى فلان محفل ولى رادیکال سیاسی. الآن مثلاً فرض کنید یک محفل کارگرى که روى خط “رزمندگانى”‌ها باشد بسادگى ممکن است از ما تفکیک نشود. منتها همه‌شان میدانند در اینجا یک عده سمپاتى‌شان بیشتر به حزب است یک عده سمپاتى‌شان به رزمندگان است و دارند در یک جایى با هم کار میکنند.” اینجا هم هراسی از همکاری نیست واز تشکیل محافل دو خصلتی به دلیل اختلاف سیاسی سازمانی سر باز نمیزند. باز مبنا این است که هر دوی ما داریم در محیط اعتراضی کارگر مبارزه و اعتراض را سازمان میدهیم و این نقطه اشتراک من است. جدل سیاسی ام را در این محافل نه از سر سیاستهای رزمندگان بلکه سر اینکه رزمندگان درون جنبش کارگری نماینده چه چیزی است، جدل مجمع عمومی جدل جنبش کارگری است نه جدل برسر ماهیت و تحلیل از رژیم، دارم. بطور نمونه امروز بحث سر یارانه ها درون جنبش کارگری است نه اینکه شما تحلیل تان از فلان مسئله چه چیزی می تواند باشد؛ یارانه ها صرفا جدال احزاب نیست. شما بروید این جدل را درون شبکه کارگران سوسیالیست بکنید. چه کسی این حکم را داده که طرفی که فکر میکند راه کارگری است قرار است مادام العمر راه کارگری بماند و حرف رادیکال و کمونیستی شما را نمیشوند.

همانطور که گفتم در مورد مشکل معرفتی به نظر میرسد رفقا حکمی را دارند و تلاش کرده اند برای این حکم فاکت پیدا کنند. در عین حال در این زمینه هم باز تبیین شان را از رابطه احزاب و طبقه کارگر و حزب کمونیستی- کارگری با این طبقه را میشود دید.

در رابطه با اینکه این ائتلاف با چپ غیر کارگری است خیلی کوتاه تعریف کمیته های کمونیستی در سند رفیق کورش را بخوانیم: “کمیته های کمونیستی جمع آگاهان رهبران، آژیتاتورها و فعالین کمونیست فی الحال موجود در طبقه کارگر در یک جغرافیای معلوم با هدف رهبری کردن مبارزه طبقه کارگر در تمام وجوه آن است. این کمیته ها جمع کسانی نیست که آدمهای خوبی هستند، مخالف جمهوری اسلامی هستند، خودشان را کمونیست میدانند و دوست دارند فعالیت کنند. حرفهای خوب میزنند، به طور کلی سیاسی هستند، منادیان حقیقت روی اینترنت هستند. یا صرفاً عضو یا هوادار این یا آن حزب سیاسی خاص هستند. کمیته های کمونیستی اجتماع رهبران و فعالین کمونیست درگیر و جا افتاده طبقه کارگر است که در متن و بطن شبکه های موجود رهبران، فعالین و آژیتاتورهای کمونیست فعال هستند. امتحان خود را پس داده اند و محمل اتحاد و مبارزه بخش معلومی از طبقه کارگر در مبارزه علیه سرمایه دار و سرمایه داری هستند. این کسان طیف بسیار وسیعی از رهبران و فعالین فلحال موجود در طبقه کارگر را تشکیل میدهند که امروز اساساً در قالب شبکه محافل کارگران کمونیست در بطن طبقه کارگرایران وجود دارند. این طیف ماتریال پایه هرنوع تحزب کمونیستی طبقه کارگر است”. رفقا به این می گویند ائتلاف با سازمان چپ، با اکثریت و توده! این از تعریفی که حتی منصور حکمت از شبکه رهبران عملی و کارگران رادیکال سوسیالیست دارد به درجه ای ایدئولوژیک تر است، به درجه ای سیاسی تر است. اینقدر که روی کمونیست بودن آن کارگر تاکید٬ میکند منصور حکمت در بحث سیاست سازماندهی اش تاکید نمی کند. اشاره کردم که منصور حکمت در جدلهایش می گوید میروم سراغ کارگر معترضی که به خودش می گوید سوسیالیست نیستم و حتی اگر به خودش می گوید پرو چین و پرو روس، من کمونیست بودن و کارگر بودن اش را مبنا میگیرم. و اگر کسی می خواهد از بحث کورش “انتقاد” کند باید این “انتقاد” را کند و بگوید شما زیادی کمونیسم و سیاست را در تعریف از رهبر عملی وارد کرده اید.

اما بیائید ببینیم پلاتفرم کمونیستی این کمیته ها چیست. پلاتفرمی که با اتکا به آن رفقا می گویند ائتلاف با نیروهای چپ است. کورش میگوید: “بهترین پلاتفرمی که می توان از آن شروع کرد همانی است که مانیفست تعریف میکند این کمیته ها شامل کمونیستهائی است که برای اتحاد طبقه کارگر به منظور سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی و سرنگونی طبقه سرمایه دار تشکیل می شود، این کمیته ها همان طور که مانیفست اعلام می کند باید متعهد باشند که یک در مبارزات ملل نماینده کل پرلتاریا هستند، در اقتصادی و سیاسی پرولتاریا و بورژوازی در مراحل مختلف آن شرکت میکنند و …..”. رفقا گفتن ائتلاف با چپ به این بحث بستن چیزی است که در این سند نیست و به نظر من پرچم چپ غیر کارگری است که می خواهد خودش را از شر این فشار خلاص بکند. هیچ جائی در این سند نمیبینید که استنتاجش آن استنتاجی باشد که رفقا به آن می چسبانند. این پلاتفرم را با بحثهای منصور حکمت مقایسه کنید تا ببینید این چقدر “ایدئولوژیک تر” است. چقدر روی کمونیست بودن اعضا این کمیته ها تاکید میکند.

انتقاد دیگری که طرح میشود این است که گویا این سیاست انحلال طلبانه است. رفقا فراموش میکنند که این بحث آلترناتیو کمیته های حزبی و سازمان حزبی نیست. خیلی روشن میگوید کمیته جنبشی است. همانطور که شبکه رهبران عملی و کارگران سوسیالیست، شبکه غیره حزبی است که حوزه حزبی در متن آن می تواند خودش را پیدا بکند و در متن آن می تواند به خودش آدم جذب کند. این هم یک جنبش غیر حزبی است و قاعدتاً کمیته کمونیستی حزبی ما در کارخانه فلان باید بتواند در متن این کمیته های غیر حزبی تشکیل شود. در متن یک چنین جنبش غیر حزبی است که میتوان سازمان حزبی درست شود. چسباندن این که این ائتلاف با چپ است و می خواهند بروند با سازمانهای چپ و اینکه این انحلال حزب است چسباندن یک انتقاد سیاسی ایدئولوژیک به این بحث است برای اینکه در مقابل فشاری که دارد به این حزب می آید، مقاومت کند.

 

رابطه روشنفکر و کارگر:

یک نکته دیگر رابطه روشنفکر مارکسیست و طبقه کارگر است. باز من اینجا فکر میکنم تبیین غیر مارکسیستی است. رفیق حمه سور نقل قولی از رفیق کورش می آورد و خیلی دلبخواهی یک تقسیم بندی میکند و می گوید کورش گفته کارگر باید مبارزه اقتصادی کند و روشنفکر مبارزه سیاسی.  کورش میگوید:”جامعه سرمایه داری طبقه کارگر را از دسترسی به دست آوردهای فکری، فرهنگی و تکنیکی جامعه امروز بدرجه زیادی محروم نگاه میدارد. چه کسی است که نداند فقر مادی فقر علمی و فرهنگی را باعث میشود؟ بدون وجود روشنفکران کمونیست طبقه کارگر شانس زیادی در مبارزه همه جانبه علیه بورژوازی را ندارد. نه مارکس کارگر بود و نه لنین و نه رزا لوگزامبورگ و تروتسکی یا منصور حکمت و نسل وسیعی از روشنفکران کمونیست در تاریخ مبارزه کمونیستی طبقه کارگر. بدون این روشنفکران این مبازرات انقلابی طبقه کارگر همانقدر ناممکن بود که بدون وجود خود طبقه کارگر. من در بحث اصول فعالیت کمونیستی به گسل های ماهوی که در رابطه میان کارگر و روشن‌فکر وجود دارد نسبتاً به تفصیل صحبت کرده‌ام و علاقمندان میتوانند به آن بحث‌ها رجوع کنند.” واقعا در این متن حرفی از تقسیم کار بین روشنفکر و کارگر است؟ کورش می گوید مبارزه این شبکه ها و این کمیته ها بدون وجود عنصر روشنفکر مارکسیست امکان ندارد. رفقای عزیز به چه باید کرد ارجاع کنید در یک فصل مهم آن در مورد حرکت خودبه خودی توده ها و آگاهی سوسیال دمکراسی حرف می زند و می گوید مبارزه خود به خودی طبقه ی کارگر، آگاهی طبقاتی به آن میدهد ولی نهایت اش تریدیویونیسم است. درنتیجه عنصر آگاه مهم است عنصر روشنفکر مارکسیست مهم است ، مثال می آورد که مارکس و انگلس روشنفکران خرده بورژوا بودند، اینکه هیچ کدامشان منشاء طبقاتیشان کارگر نبوده و به نقش عنصر آگاه می پردازد. تقسیم بندی که رفیق حمه سور میکند ساختگی است و در بحث کورش نیست. این تقسیم بندی به نظر من بی مورد به بحث کورش آویزان می شود. علاوه بر این کورش از مبارزه اجتماعی صحبت میکند و رفیق حمه سور آن را به سادگی به مبارزه روزمره تبدیل میکند تا تقسیم بندی خود را به خواننده بقبولاند. کورش از این صحبت میکند که مبارزه اجتماعی بدون اینتگره شدن دو عنصر با همدیگر یک چیزی (عنصر مارکسیسم) را کم دارد و این دو عنصر همدیگر را تکمیل میکنند. این بحثی مارکسیستی و بحث لنین است. نقد و تبیین رفیق رحمان که دیگر به شدت تقلیل گرایانه است. بحث نقش روشنفکر مارکسیست به بیسواد و باسواد و تحصیل کرده تبدیل می شود.  بحث نقش تحصیلکردگان نیست. رفیق رحمان روشنفکر را تبدیل میکند به تحصیل کرده و مارکسیسم آن را حذف میکند. مارکسیست بودن و عنصر روشنفکر مارکسیست را حذف میکند. دهها سوال در مقابل این چنین تبیینی از رابطه روشنفکر و طبقه کارگر روی میز این رفقا می رود که باید جواب بدهند. اصلاً طبقه کارگر به مارکسیسم نیاز دارد؟ آیا طبقه کارگر اتوماتیک چون الان خودش نصف شان لیسانس دارند اتوماتیک کمونیست می شوند؟ اتوماتیک مارکسیست می شوند؟ آیا از مبارزه خود به خودی طبقه کارگر مارکسیسم و کمونیسم در می آید؟ آیا اساساً عنصر آگاهی، عنصر نه فرد، عنصر آگاهی به عنوان یک حزب کمونیستی برای طبقه کارگر لازم است؟ من و شما درون جنبش کمونیستی و جنبش کارگری چه کاره هستیم ؟ ما که پایه طبقاتی مان کارگر نیست، نودونه درصد ما پایه طبقاتیمان کارگر نیست، ما را چه به جنبش کارگری؟ فرق بین کسی که این حرف را میزند با خط پنجی که می کوید من به روشنفکر احتیاج ندارم و نمی خواهد من را وارد سیاست بکنید و از مبارزه خودم کمونیسم و سوسیالیسم در می آید چیست؟ سوالات جدی روی میز این رفقا میرود. طبقه کارگر بدون عنصر آگاهی مارکسیستی، بدون عنصر روشنفکر مارکسیست نمیتواند مبارزه اجتماعی اش را به سرانجام برساند. مبارزه اتحادیه ای خودش را پیش می برد و احتیاجی به من و شما ندارد٬ برای اضافه دستمزد میداند چطوری مبارزه بکند٬ خیلی هم بهتر از من و شما میداند چطوری مبارزه بکند و بلد است سندیکا هم بزند احتیاج زیادی به من و شما ندارد.  ولی برای اینکه مبارزه را به یک مبارزه طبقاتی آگاهانه تبدیل کند، برای اینکه طبقه اش به تئوری مارکسیستی خودش مسلح شود به عنصر مارکسیستی روشنفکر نیاز دارد.

این تز ما را به اینکه حزب کمونیستی مثل ما که پایه جدی اجتماعی درون طبقه کارگر ندارد اصلاً مع الفارغ چه احتیاجی داریم، نمی رساند؟ کارگران خودشان تحصیل کرده هستند دیگر! خودشان می توانند بروند مارکسیست بشوند! و بروند مارکسیسم را یاد بگیرند و مبارزه کمونیستی شان را پیش ببرند. در اینجا هم تبیین از رابطه طبقه کارکر و روشنفکر مارکسیست، عنصـر آگـاه، تبیینی غیر مارکسیستی است و برخلاف ظاهر بسیار ایدئولوژیک اش، ظاهر بسیار تعلق طبقاتی اش به طبقه کارگر، به نتیجه و استنتاجات راست میرسد. مارکسیسم را از طبقه کارگر میگیرد نه روشنفکر را. طبقه کارگر را از عنصر مارکسیستی بی نیاز میکند. عنصر مارکسیستی که آن خمیرمایه اتحاد طبقاتی طبقه کارگر برای انقلاب کارگری، نه فقط مبارزه برای اضافه دستمزد، است را از آن میگیرد. مهم نیست نیت شما چیست. این دیگر اهمیت زیادی پیدا نمی کند. از این تز نتیجه ای راست درمی آید. خلع سلاح کردن طبقه کارگر در مقابل عنصرمارکسیست. بهانه اش هرچیزی که هست، استدلال اش هر چیزی که هست، تز پشت آن هر چیزی هست، شما را به این می رساند و هیچ راه دیگر برایتان نمی گذارد و اینها تئوری هائی موجود است. یک جدال جدی سندیکالیسم و تریدیونیسم با جنبش کمونیستی این است. میگویند مبارزه طبقه کارگر شما را می خواهد چکار؟ کمونیسم را می خواهد چکار؟ مبارزه اتحادیه ای ام را میکنم، به مینیموم آگاهی طبقاتی طبقه کارگر اتکا میکند و این را نهایت مبارزه طبقه کارگر تعریف میکند.

به نظر من مهم نیست نیت شما چیست و مهم نیست شما در دل چه جدلی میخواهید این حرف را بزنید، این تز یک تز غیر مارکسیستی و ضد مارکسیستی است و خلع سلاح کردن طبقه کارگر در مقابل بورژوازی است .

 

رابطه طبقه کارگر و بورژوازی:

انتقاد دیگری که طرح میشود رابطه طبقه کارگر و بورژوازی است که رفیق حمه سور اساساً به آن می پردازد. من مایلم ابتدا این را توضیح دهم که بحث از کجا می آید و به کجا میرود. بحثی که کورش در سمینارش طرح کرده این است که تصویر چپ غیر کارگری از رابطه بورژوا و کارگر مبنی بر این است که بورژوازی فقط از دو طریق با طبقه کارگر سروکار دارد و او را به انقیاد میکشد، یکی استثمار و دیگری سرکوب. اینکه این چپ نقش ایدئولوژی بورژوائی، نقش فرهنگ بورژوائی، نقش آرا و افکار بورژوائی را در درون طبقه کارگر نمی بیند و متوجه نیست که این ایدئولوژی بورژوائی اتفاقاً منشاء اصلی انشقاق درون طبقه کارگر می شود در مقابل این بحث میکند و استنتاج میگرد که باید با این آرا و افکار به هر اسمی هست و به هر عنوانی هست و به هر شکلی که خودش را نشان میدهد جنگید.

رفیق حمه سور از این بحث این را بیرون میکشد که گویا کورش گفته رابطه طبقه کارگر با بورژوازی یک رابطه سیاسی و فرهنگی است! و یک نقل قولی از مارکس می آورد که “شرط اساسی برای وجود و سیادت طبقه بورژوازی عبارتند از انباشته شدن ثروت در دست اشخاص و تشکیل و افزایش سرمایه، شرط وجود سرمایه کار مزدوری است” نقل از مانیفست بخش پرولتاریا و بورژوازی

 

اینجا دیگراز کم لطفی به بحث کورش به کم لطفی به مارکس هم میرسیم و تصویر مکانیکی از مارکس میدهیم. مارکس این را می گوید ولی بروید مقدمه گروندریسه را بخوانید. تاکید مارکس بر این است که مبارزه طبقاتی پیچیده است، اشکال متعدد حقوقی سیاسی فرهنگی ایدئولوژیکی روبنائی پیش میرود و حول این مبارزات است که جنبشها شکل میگیرند، مردم در این جنبشها شرکت میکنند و سرنوشت سیاسی جامعه را تعیین میکنند. جنبش حق زن در جدال بورژوازی با فئودالیسم یک جنبش بورژوائی بود برای اینکه نیروی کار زن را آزاد کند. جدالهائی مانند حقوق مدنی و فردی شهروندان جامعه، سلطنت را بردارید و پارلمان را بیاورید، حق رای و…. بورژوازی به همه اینها احتیاج دارد. اگر درک از رابطه کارگر و بورژوا را فقط از این جمله مارکس بگیریم تصویری صرفا اقتصادی و خیلی غیر مارکسیستی از رابطه طبقه کارگر و بورژوازی بدست داده ایم. حمه سور پس از آن میروند و صحبت میکنند که بورژوازی اصلاً به کارگر کار ندارد، اینکه به گشنگی اش کار ندارد و به طب او کار ندارد و غیره. گویا کسی گفته بورژوازی دلسوز کارگر است؟ اصلاً مگر بحث درون آن سند و در آن سمینار این چیزها است که بورژوازی غصه درد و مرگ کارگر را میخورد و ما یک بار دیگر باید یادآوری کنیم که رفقا توجه کنید! بورژوازی غصه کارگر را نمی خورد حواستان باشد! بحث اینها نیست، بحث یک چیز معین است و از آن استنتاج معینی هم می شود . اینکه این گرایشات این آرا و افکار بورژوائی در میان طبقه کارگر وجود دارد، و این یکی از ابزارهای حفظ سیادت طبقاتی بورژوازی است و یک حزب کمونیستی، یک گرایش کمونیستی باید به جنگ اینها برود. اینکه این تبیین چپ غیر کارگری از این که فقط سرکوب است که ابزار سیادت طبقاتی بورژوازی بهانه ای برای معاف کردن خود از مبارزه با گرایشات، سنتهای بورژوائی در میان طبقه کارگر است. رفیق حمه سور اتفاقاً از تز “سرکوب مانع اصلی است” دفاع میکند و آنقدر مسئله کش میدهد که در اروپا هم قوانین ضد کارگری مانع اصلی طبقه کارگر است.

قوانین ضد کارگری در اروپا، بطور مثال در انگلیس که از دوره تاچر شروع شده است، قطعاً یک سری محدودیت برای طبقه کارگر و اعتراضات کارگری را بدنبال داشته اما امروز در خود اروپا به فعالین کارگری بگوئید سرکوب و استبداد مانع شما است، میگویند نه ما که آزادی اعتصاب داریم. خوب آره قوانین را سخت کرده اند اما آزادی اعتصاب را هنوز داریم. در انگلیس حزب لیبر مشکل اصلی است که مثلا  بیست وشش مارس اعتراض جامعه به تعرض به سطح معیشت اش را به کمپین تبلیغاتی خودش تبدیل میکند. و شما در جنبش کارگری انگلستان با سران اتحادیه های کارگری جدال دارید که دارند اتحادیه را به راست میکشند و هر وقت بخواهند اتحادیه را دنبالچه یک حزب بورژوائی میکنند. وقتی شما این را نبینید جدالی برای خودتان تعریف نمی کنید، تعرض و دفاعی را سازمان نمیدهید، طبقه کارگر را خلع سلاح میکنید. طبیعی است که استنتاج پاسیفسیتی بگیرید. احتیاجی به جنگ سیاسی، فرهنگی، ایدئولوژیکی با بورژوازی نیست چرا که رابطه فقط رابطه اقتصادی است و بعد اسمش را هم می توانید بگذارید مبارزه طبقاتی. ولی مبارزه طبقاتی را به این مبارزه تعریف کردن مکانیکی و غیر مارکسیستی است. بعنوان یک حزب کمونیستی جدالتان را در همه عرصه ها با بورژوازی دارید و همه این عرصه ها به طبقه کارگر مربوط است؛ مبارزه علیه مذهب در ایران عین مبارزه کارگری است٬ علاوه بر اینکه علیه حاکمیت جمهوری اسلامی است تفرقه درون طبقه کارگر را از بین میبرد، مبارزه برای برابری زن علاوه بر بعد سیاسی و ضد رژیمی آن مبارزه ای است برای از بین بردن تفرقه جنسی درون طبقه کارگر، مبارزه علیه ناسیونالیسم کُرد و ایرانی درون طبقه کارگر مهم است مستقل از این که حزب دمکراتی هست و داریوش همایونی برای اینکه درون طبقه کارگر کُرد و فارس و ترک  و عرب و عجم راه می اندازد ، سنی و شیعه راه می اندازد، ابعاد سیاسی و حزبی این جدال یک سر قضیه است٬ سر دیگر قضیه از بین بردن تفرقه و انشقاق در درون طبقه کارگر است و اگر اینها را تعریف نکنید و جائی برای آن نگذارید خود و طبقه کارگر را خلع سلاح میکنید.

اگر تبیین شما این باشد دیگر جائی برای جدال با گرایشات دیگر درون جنبش کارگری نمی گذارید. مستقل از نیت تان منطق بحثتان شما را به اینجا میکشاند. اگر شما بگوئید رابطه طبقه کارگر و بورژوازی فقط سیادت اقتصادی است، فقط رابطه اقتصادی و برای انباشت سرمایه است، بعد هم بگوئید سرکوب مانع اصلی است، جائی برای اینکه تفرقه ذهنی و موانع ذهنی طبقه کارگر را از بین ببرید، نمی گذارید. این بحث را به بحث رابطه کارگر و روشنفکر بچسپانید تا متوجه شوید که با این دو تز در کنار هم٬ حزب خودتان را خلع سلاح سیاسی میکنید. با این تزها شما دیگر کاری ندارید، جدالی با گرایشات دیگر ندارید، جدالی با آرا و افکار بورژوازی درون طبقه کارگر از رفرمیسم تا ناسیونالیسم و مذهب و تبعیض جنسی ندارید، چون طبقه کارگر و بورژوازی رابطه شان طبق گفته مانیفست برای انباشت سرمایه است. به عنصر روشنفکر مارکسیست هم که نیازی ندارید. مارکس هیچوقت چنین رابطه مکانیکی بین کارگر و بورژوا، و اساسا بین هیچ پدیده ای، تعریف نکرده است.

خلاصه کنم از نطر من اختلافی که هست یک اختلاف تبیینی است از چگونه دیدن طبقه کارگر ، رابطه یک حزب کارگری با پایه طبقاتی خودش، رابطه کارگر و روشنفکر، نقش عنصر آگاه، نقش اُبژکتیو طبقه کارگر و نقش سیاست درون طبقه کارگر و بالاخره رابطه طبقه کارگر و بورژوا، اینها به نظر من نقاط کلیدی هست در تبیبین های متفاوتی که داریم و طبیعتاً فکر میکنم تبیینی که من میدهم یک تبیین مارکسیستی است و تبیینی که رفقا میدهند نه. اگر به ادبیات مارکس و لنین و منصور حکمت ارجاع بکنیم می بینیم که نه طبقه کارگر را اینطور می بینند و نه رابطه طبقه کارگر را اینطورتعریف میکنند، نه رابطه سرکوب و آگاهی را اینطور میبیند، نه رابطه جدال گرایشات درون طبقه کارگر را اینطوری میبیند و نه رابطه نفوذ آرا و عقاید بورژوازی را درون طبقه کارگر اینطوری میبیند که رفقا می بینند.