هر زمان که کش و قوسهای سیاسی درون جامعه شدت میگیرد، ما شاهد ارائهی نظرات و ارزیابیهای گوناگون از جانب اپوزیسیونایم. واقعیت این استکه دهههاست نیروها و سازمانهای سیاسی ایرانی دارند بر رفتن رژیم جمهوری اسلامی تاکید میورزند و در اینمیان همه، سعیشان بر آن است تا جدا از شرح حوادث و رخدادهای درون جامعه، جمعبندها و استنتاجات سیاسی خود را بهعنوان یگانه ارزیابی حقیقی بخورد دیگران دهند. جمعبندها و ارزیابیهای سیاسیای که با واقعیات جامعهیمان، کمترین انطباقی نداشته است و دیدهایم که هم رژیم جمهوری اسلامی پا بر جا ماند و هم زندگی میلیونها کارگران و زحمتکش در منگنهی هر چه بیشتر قرار گرفته است.
البته دلائل چنین ارزیابیهایی را میبایست در ادراک نادرست افراد، سازمانها و جریانات، پیرامون نقش و مکانیزمهای سرمایه و همچنین در ناباوری آنان در انجام وظایف پایهای توضیح داد. هدف و قصد فعلی نوشته، بر سر اثبات و یا نفی تحلیلهای سیاسی سازمانها و احزاب کمونیستی نیست بلکه اشاره به ارزیابیها و جشماندازهای غیر واقعی آنان، از رخدادهای معین سیاسیست. بحث اساسی بر سر توهم پراکنیهاییست که دهههاست بر افکار نیروهای خارج از کشور ایران چنگ انداخته است.
در حقیقت سی سال و اندیست که جامعهی ایران با افکار ناصحیح اپوزیسیون، همچون رژیم جمهوری اسلامی “تثبیت” نشده است؛ “عمر رژیم کوتاه است”، “جمهوری اسلامی یکی دو سال دیگر سرنگون خواهد شد”، “فرصتی برای جهموری اسلامی باقی نمانده است” و امثالهم – روبرو میباشد. سی سال و اندیست که اپوزیسیون ایران دارد بر تغییر رژیم جمهوری اسلامی تاکید میورزد، بدون اینکه در میدان سرنگونی حضور عملی و فعال داشته باشد. به بیانی نگاه و تصورش بهمانند عامه، تغییر صوری رژیمهای وابسته و به صحنهی بینالمللیست. امیدها وارونه شده است و واقف نیست که بدون تسلطیابی ایدههای کمونیستی بر سر جنبشهای اعتراضی کارگری – تودهای، جامعه از قید و بندهای اسارتبار امپریالیستی رها نخواهد یافت. واقف نیست که اگر رژیم جمهوری اسلامی به هر دلیلی کنار گذاشته شود و نظام اجتماعی – اقتصادی دست نخورده باقی بماند، کارگران و زحمتکشان، در ابعادی دهشتناکتر مورد تعرض و یورش، تازه به قدرت رسیدهگان قرار خواهند گرفت. بر سر کار گماردن سردمداران رژیم جمهوری اسلامی از جانب قدرتمداران جهانی، گواهی چنین مدعاییست و به اثبات رسیده استکه حاکمیت رژیمهایی همچون رژیم جمهوری اسلامی نه محصول مبارزات تودهای و مکانیزمهای درون جامعه بلکه حاصل داد و ستدهای سرمایهداران جهانیست. با این اواصاف و بر خلاف استنتاجات و پیشداوریهای جریانات، رژیم جهموری اسلامی نه تنها نرفت، بلکه پای در چهارمین دهه از عمر خود گذاشته است و نزدیک به سه دهه و نیم استکه دارد چرخهای سرمایه در ایران را به حرکت در میآورد و بر سرکوب و استثمار میلیونها انسان رنجدیده پای میفشارد. جمهوری اسلامی نه تنها نرفت بلکه به یُمن حمایتهای بیدریغ ارباباناش ماند و تصفیه و سرکوب نمود و قادر گردید تا رابطه و پیوند اندک اپوزیسیون با جنبشهای اعتراضی را قطع نماید.
این خاصیت جوامعی طبقاتی و خاصیت حکومتهای وابسته به سرمایههای جهانیست و بیگمان، ماندگاری همهی آنانرا میبایست از یکسو در قدرت و حمایتهای بیدریغ اربابانشان و از دگرسو در ناتوانی نیروهای کمونیستی در پیشبرد وظایف بنیادیشان جستجو نمود. به عبارتی صحیحتر جمهوری اسلامی به این دلیل ماند که جامعه فاقد سازمان رزمندهی سالم و قوی در مقابل ارگانهای حافظ بقای سلطهی امپریالیستی بود. به این دلیل عمر, بیش از سه دهه نموده است که تفکرات غالب بر جنبش کمونیستی، یأس، خمودگی، تسلیمطلبی، پراکندگی و عقب نشینی توأم با توهم پراکنیست. جمهوری اسلامی ماند به این دلیل روشن که جنبشهای اعتراضی درون جامعه، فاقد حمایتهای عملی از جانب نیروهای مدافعی خودیاند. نمیتوان در حایشه قرار گرفت و در همانحال بر طبل “رفتن”های رژیم کوبید و انتظار نابودی سلطهی سیاسی – اقتصادی نظام امپریالیستی حاکم بر جامعهیمانرا داشت.
براستی و در بستر چنین حقایق تلخ و ناکردههای روشنی آیا وقت مرور مجدد، بازنگری و تصفیه حساب با ارزیابیهای سیاسیمان فرا نرسیده است؟ آیا وقت آن فرا نرسیده است تا یکبار دیگر بر نقش و جمعبندها و استنتاجات تاکنونی خود نگاهی بیاندازیم و جایگاه نظری و عملی خود را، هم در قبال رژیم سراپا مسلح و وابسته و هم در مقابل کارگران و زحمتکشان مشخص نمائیم و نشان دهیم که «شرط صداقت انقلابی در برخورد جدی با مسائل است»؟ آیا وقت آن فرا نرسیده است تا روشن سازیم که وظیفهی اساسی و پایهای کمونیستها جدا از به تصویر در آوردن سرنوشت آتی و تاریخی نظامهای سرمایهداری، در تبیین و تعیین وظایف آنی و مهمتر از همهی اینها در ارائهی راههای برون رفت از بن بستهای مبارزاتی تعریف میگردد؟ آیا نباید و نمیبایست این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم که منظور و مقصودمان، از کدامین رفتنهاست؟ آیا نباید و نمیبایست به این سئوال پاسخ دهیم که دلائل عدم تحقق ارزیابیهای تاکنونیمان به کدامین سیاستها و تاکتیکها مربوط میباشد و چرا رژیم جمهوری اسلامی علیرغم “لرزان” بودناش، توانسته است حدوداً سه دهه و نیم دوام بیآورد؟ انصافاً آیا ارائهی جمعبندها و ارزیابیهای تا بحالمان، مبنی بر، تعیین عمر کوتاه برای سردمداران رژیم جمهوری اسلامی در خدمت به رشد و شکوفائی جنبشهای اعتراضی از یکطرف و بسیج هر چه وسیعتر نیروهای کمونیستی خارج از کشور، از طرفدیگر بوده است؟ آیا مجاز نیستیم تا این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم که نیروهای کمونیستی خارج از کشور با کدامین راهکارها، قصد فائق آمدن بر پراکندگیهای موجود و یا با کدامین نیرو، قصد برقراری حاکمیت کارگران و زحمتکشان را در سر دارند؟
تصورم بر آن استکه پاسخگوئی به سئوالات فوق چندان مشکل نمیباشد و میتوانیم در وحلهی نخست حاکمیت دههی چهارم رژیم را، پایهی هرگونه قضاوتی قرار دهیم و نشان دهیم که رژیم “درمانده” و رو به “استیصال” جمهوری اسلامی، بر خلاف نظر اپوزیسیون همچنان دارد به حاکمیت بناحق خویش تداوم میبخشد و یک لحظه از تأمین منافعی سرمایهداران جهانی عقب نه نشسته است. یعنی اینکه چند دههای توانسته است کارگران و زحمتکشان را مورد استثمار وحشیانهی خود قرار دهد و بیش از سه دهه، کمونیستها، مبارزین، مخالفین و قربانیان نظام را اعدام نماید و از همان آغازین حاکمیت، اپوزیسیون را از میدان به عقب راند. یعنی نزدیک به سه دهه، توانسته است بدون کمترین موانع از جانب نیروهای کمونیستی و با زور و سرکوب، سیاستهای ضد کارگری و ارتجاعی خود را به میلیونها انسان محروم حقنه نماید. و در ثانی موقعیت و ریزش یکایک نیروهای کمونیستی موجود در خارج از کشور و انتخاب سیاستهای دافعه و سکتاریستیشان، بنوبهی خود میتواند مانعی هرگونه قضاوت ناصحیحای باشد. البته که ناگفته نماند، اوضاع دردناک اپوزیسیون و تعرض سرمایه به تودههای ستمدیده و بموازات آنها تخطئهی جنبشهای اعتراضی، مختص، به ایران نیست. در حقیقت تسلط سیاسی سرمایه را اینروزها میتوان بهعینه در تمامی جنبشهای منطقهی خاورمیانه، شمال افریقا و در دیگر قارهها بهعینه مشاهده نمود. میتوان مشاهده نمود که چگونه ضد انقلابیون به یُمن سازمانها و ارگانهای متناسب با منافعی خویش دارند شیرهی جان کارگران و زحمتکشان را میمکند و هرگونه ندای آزادیخواهی را به سبوعانهترین شکل ممکنه پاسخ میدهند. سرمایه در همهجا اینچنین عمل کرده – و میکند – و در مقابل نیروهای مدافعی جنبشهای مردمی در خود و نظارهگر جنبشهای کارگری – تودهای و بیوظیقهاند. به عبارتی حقیقیتر مدافعین رنگارنگ نظام و ارگانهای حافظ بقای آنان عملاً در میداناند و در مقابل نیروهای کمونیستی در پی ارائهی ارزیابیهای غیر واقعی از نظامهای سرمایهداری و از جمله نظام وابستهی جمهوری اسلامیاند. به اوضاع کنونی مصر، لیبی، مراکش و خلاصه به ایران نگاهی بیاندازیم، آنوقت پی خواهیم بُرد که چگونه این رژیمها بدون موانعی جدی اپوزیسیون دارند سرنوشت جنبشهای اعتراضی خودبخودی را رقم میزنند. دیدهایم که این نظامها علیرغم بحران دائمالتزایدشان توانستهاند – و خواهند توانست – بر حیات ننگین خویش ادامه دهند و به چپاول و سرکوب کارگران و زحمتکشان بپردازند. توانستهاند – و خواهند توانست – به یمُن حمایتهای بیدریغ قدرتمداران جهانی از مناسبات موجود حفظ و حراست نمایند. در حقیقت این رژیمها را بر سر کار گماردهاند – و میگمارند – تا منافعی طبقهی سرمایهدار دست نخورده باقی بماند و طبعاً، روز و روزگاری و بنابه مصالحی سرمایههای جهانی به کنار گذاشته خواهند شد و رژیم و یا عناصر دیگری را یمنظور تخطئه و انحراف جنبشهای اعتراضی بر سر کار خواهند گمارد. چرا که میادین اعتراضی فاقد نیروهای کمونیستی جدیست. مگر بی دلیل استکه عناصر وابسته اینروزها و در همهجا، به میداندار اعتراضات مردمی تبدیل گشتهاند و دارند از موقعیت کنونی سوءاستفاده مینمایند و قیافهی حمایت از جنبشهای اعتراضی را بخود میگیرند و تحرکات مردمی را در جهت منفعت جناحی خویش سمتوسو میدهند. متأسفانه در همهجا و در ایران، چپ در حایشهی کامل قرار گرفته است و طبعاً جنبش حایشهایی، جنبش بی تأثیر است. نمیتوان بهمدت طولانی با تفسیر دنیای کنونی و با برشماری حوادث سیاسی جامعه و مهمتر از همهی اینها با طرح و بیان اندیشههای درازمدت و تاریخی، بر بنبستهای فعلی و آنی جنبش فائق آمد. آشکار استکه تفاوت عمیقی فیمابین تبیین وظایف آتی – تاریخی با شرایط مشخص وجود دارد و ضروری و بجاست تا این دو پروسه را بطور عملی به حساب آورد و خلط مبحث ننمود و از ارائهی چشماندازهای نافرجام و غیر واقعی بدور ماند.
به بیانی دیگر همه بر این باوراند که نظامهای سرمایهداری سرتاسر دنیا غرق در بحراناند و مستحق یکروز حکومتداری نیستند. همه بر این باوراند که این نظامها در خدمت به طبقهی انگل صفتاند و حیات یکروزهیشان مترادف با تلف شدن میلیونها انسان سرتاسر جهان است؛ امّا در کنار بیان چنین حقایق و خواست باطنی و تاریخیای باید موانع و مشکلات آنی را شناخت و در جهت رفع آنها بر آمد. مفولهها و وظایفی که دهههاست بطور عملی از دستور کار اپوزیسیون ایران خارج شده است و متأسفانه دارند از هر اعتراض تودهای و از هر تضاد درونی نظام، سر مست میشوند و از “رفتن” رژیم جمهوری اسلامی سخن بهمیان میآورند، بدون اینکه به ماهیت درونی تضادها و سلطهی ایدههای حاکم بر جنبشهای اعتراضی توجه نمایند؛ غیر مسئوالانه و نسجیده دارند بر این نظر تاکید میورزند که این جنبش “صندلی”ای برای عناصرئی همچون “موسوی” و “کروبی” باقی نگذاشته است و دارند میگویند، “فرصتی برای جمهوری اسلامی باقی نمانده است”!! بدون اینکه لحظهای به این اندیشند که چرا ارزیابیها و یا استنتاجات سیاسی تاکنونیشان به عرصهی عمل در نیآمده است؟ چرا جنبشی که موسوی را دور زده و پرچم رهائی و آزادی را در دست گرفته بود، بهیکباره افت نموده است و ما بیش از این شاهد تداوم “قیام” دلاورانهی تودهها نمیباشیم؟ [لازم به توضیح استکه بحث بر سر نفی و انکار خیزشهای مردمی، نقش، جایگاه و وظایف آنان در قبال رژیم سراپا مسلح جمهوری اسلامی نیست بلکه هدف، برخورد با برداشتها و ارائهی ارزیابیهای سیاسی ناصحیحیست که اپوزیسیون ایران مبلغ آن میباشد].
علاوه بر همهی اینها چرا “حزب” و یا “سازمانی” که ادعای رهبری و هدایت مبارزات تودهها را در سر داشت و بر این باور بود که تودهها در انتظار “فرامین” آناناند، بناگاه عقب نشست و از سمتوسو دادن جنبشهای اعتراضی رویگران شد؟ آیا بی توحهی مردم نسبت به مواضع و “رهنمود”های احزاب کمونیستی خارج از کشور، موید این حقیقت نیست که چشم و گوش جنبشهای اعتراضی به اپوزیسیون بیعمل و دور افتاده، دوخته نشده است؟ آیا خود این امر نشان نمیدهد که ارزیابی و استنتاجات سیاسی وی، درهی عمیقی با واقعیات مبارزاتی تودهها و همچنین تضادهای درونی رژیم جمهوری اسلامی فاصله دارد؟ آیا واقعیات کنونی و ماندگاری چندین دههی رژیم جمهوری اسلامی نباید و نمیبایست تلنگری باشد تا از ارائهی چشماندازهای غیر واقعی فاصله گیریم و افکار عمومی را بیش از این متوهم نسازیم و در مقابل تلاش ورزیم تا زمینهها و پیششرطهای نه صرفاً رفتن رژیم جمهوری اسلامی بلکه نابودی سلطهی نظام امپریالیستی را فراهم نمائیم؟
همهی حرف در این استکه اپوزیسیون در هر دوره از جنبشهای اعتراضی و در هر دوره از شدتگیری تضادهای درونی نظام، به جای تعمق به محتوای آنها و به جای دخالتگریهای عملی، بر طبل رفتن زود هنگام رژیم کوبیده است. همهی حرف در این استکه در هر دورهای به جای توضیح و قبول سیطرهی جناحهای رقیب دولتی، بر سر جنبشهای اعتراضی، یا به انکار نقش و نفی افکار آنها پرداخته است و یا بعضاً از آنان، به بهانهی “اصلی” و “فرعی” نمودن تضادهای درونی جامعه، به ارابهی جنبشهای “اصلاح طلبی” و “سبز” تبدیل گشتهاند. البته که باید اعتراف نمود ایراد و اشکال کار، فقط و فقط به ارائهی ارزیابیهای ناصحیح از رژیم جمهوری اسلامی خلاصه نمیگردد و در درون هم دارد، بر راهکارهای نافرجام، شکننده، فرسایشی و بیمحتوا پای میفشارد. راهکارهایاش در خدمت به برون رفت از موقعیت دردناک چپ نیست. در حقیقت چپ رانده شده و تمرکز یافتهی خارج از کشور، به شرایط کنونی تن داده است و فاقد برنامههای عملی بمنظور برون رفت از وضعیت فعلیست. بیان شکست و طرح محدودیتها و عقبنشینی جهان کمونیستی از یکسو و تعرض بیامان نظامهای سرمایهداری و بویژه نظام جمهوری اسلامی از سوی دیگر، تسکین دهندهی دردهای بیشمار چپ خارج از کشور تبدیل گشته است.
خلاصه اینکه با صراحت تمام میتوان تاکید ورزید، تداوم افکار و متد کاری فوف، در خدمت به راهگشائی عملی جنبشهای اعتراضی نیست. چرا که جامعه نیازمند برش مبارزاتی و نیازمند هدایت عملیست؛ نیازمند حضور بالفعل نیروهای کمونیستی و آنهم در میادین متفاوت مبارزهی طبقاتیست. به اثبات رسیده استکه هیچ جنبشی بدون دخالتگری کمونیستها ره بجائی نخواهد بُرد و به سر انجام رسیدن هر انقلابی منوط به سازماندادن مبارزات کارگری – تودهای علیهی مدافعین رنگارنگ نظامهای امپریابیستیست. مضافاً اینکه به اثبات رسیده است هر اتحاد پایدار و با محتوایی در بستر شرکت عملی مبارزه ممکنپذیر میباشد. کار و وظیفهای که چپ ایران، سه دههایست از آن فاصله گرفته است و غیر مسئولانه دارد، راهکارهای برون رفت از وضعیت کنونی را در شکلها و فرمهای بیمحتوایی همچون راهاندازی نشریه، سایتهای اینترنتی، برنامههای تلویزیونی یکساعته و آنهم در خارج از کشور توضیح میدهد. سیاستی که در خدمت به پراکندگیهای هر چه بیشتر، و توهمزاست.
۲۱ ژوئن ۲۰۱۱
۳۱ خرداد ۱۳۸۹