حامد محمدی : بحرانی کنونی جهان – نخستین سؤالی که باید پاسخ دهیم این است: آیا سرمایهداری جهانی قابلیت حل بحران اقتصادی خود را داراست؟بر خلاف ادعاهای نظریهپردازان بورژوا، وضعیت اقتصادی سرمایهداری جهانی (حتی در کشورهای متروپل) نه تنها بهبود نیافته که روز به روز وخیمتر گشته است. تنها به چند نمونه اکتفا میکنیم:
بر اساس آمار سازمان بهداشت جهانی، عظیمترین منبع مرگ و میر در جهان نه ناشی از سرطان است و نه ریشه در بیماریهای قلبی دارد، بلکه نتیجهی فقر مضاعف و ریشه در جوامع سرمایهداری بوده است. فقری که گریبانگیر چندین میلیون نفر در جهان شده است. فقری که نتیجهی سیاستهای مستقیم سرمایهداری بوده است. این فقر، بر خلاف نظر مدافعان سرمایهداری، صرفاً شامل کشورهای جهان سوم نیست. کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری (اروپای غربی و آمریکای شمالی) امروز بیش از ۳۰ ملیون بیکار و ۱۵ ملیون اشتغال به کارهای موقت و نیمهوقت دارند (سازمانی برای توسعه و همکاری اقتصادی). در ایالت متحدهی آمریکا، یکی از غنیترین کشورهای جهان در اوج شکوفایی اقتصادی ۱۹۸۸، ۳۲ میلیون نفر زیر خط فقر زندگی میکردند. اضافه بر اینها، فشارهای روانی و روحی بر کارگران و کارمندان این جوامع چنان افزایش یافته است که در قرن اخیر بی سابقه بوده است (تایمز مالی۹۷). در آمریکا دستمزدهای مطلق کارگران و کارمندان طی ۲۰ سال گذشته کاهش یافته است. (لوس آنجلس تایمز۹۷) در همین زمان مقدار کار آنان ۱۶۴ ساعت در سال افزایش یافته است و در فاصلهی سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۶۶ نسبت سهم درآمد ۵% از ثروتمندترین خانوادههای آمریکا از ۳/۱۵ % به ۳/۲۰% افزایش یافته است، در صورتی که سهم ۶۰% از فقیرترین خانوادهها از۲/۳۴% به ۳۰% کاهش یافته است (ایندپندنت ۷ دسامبر ۹۷). در جوامع اروپای شرقی که قول و قرار معجزهی اقتصادی به مردم آن کشورها داده شده بود. سطح زندگی در ۷ سال گذشته پس از فروپاشی شوروی ۴۰ تا ۵۰ درصد کاهش یافته است. بین سالهای ۱۹۹۰ و۱۹۹۳ درآمد سرانه در اروپای شرقی و ایالات موجود در شوروی به یک هشتم دورهی پیش از آن رسیده است. در کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین و آسیای میانه درآمد متوسط سرانه در سال های ۱۹۷۰ و۱۹۸۰ کاهش یافته و فقر و قحطی و گرسنگی و بیماری در بسیاری از مناطق آفریقایی حکمفرماست. در جهان (مهد آزادی) غربی، همانند کشورهای جهان سوم، بیماریهای قرون وسطایی مانند وبا و طاعون ظاهر گشتهاند. اینها همه در دورهای اتفاق میافتد که بازدهی اقتصادی کل جهان در حدود ۵ برابر نیم قرن پیش بوده است، در صورتی که فقر، قحطی و گرسنگی تفاوت چندانی با نیم قرن پیش نکرده است (گزارش توسعهی انسانی سازمان ملل). اما همهی مردم جهان فقیر نشدهاند بلکه اقلیتی وضعیتی بهبودی پیدا کردهاند. مدیران شرکتهای بزرگ آمریکایی در سال ۱۹۷۸ در حدود ۶۰ برابر یک کارگر حقوق دریافت میکردند در صورتی که در سال ۱۹۹۵ این رقم به ۱۷۰ برابر افزایش یافته است.
تحقیقات اخیر (سازمان ملل) حاکی از این است که تنها ۴۰۰ نفر در روی کرهی زمین بیش از نیمی از ثروت و در آمد کل جهان را در اختیار دارند. بیل گیتس بنیانگذار مایکروسافت، پادشاه عربستان صعودی و ۳۸۳ سوپر ثروتمند دیگر اموالشان به بیش از کل تولید ناخالص ملی ۴۵% جمعیت جهان تجاوز میکند. در حال حاضر ۵% از ثروتمندترین افراد جهان ۱۱۴ مرتبه بیشتر از ۵% فقیرترین انسانها درآمد دارند. ۵۰۰ نفر از ثروتمندترین مردم جهان ۱/۵۴ تریلیون دلار (بیشتر از کل درآمد ناخالص ملی قارهی آفریقا و یا مجموع درآمد سالیانهی نیمی از انسانهای فقیر در کرهی زمین) را دارا میباشند (روزنامهی گاردین، نوامبر ۲۰۰۳). چگونه میتوان ادعا کرد که آینده از آن سرمایهداری است؟ مگر قرار نبود که پس از فروپاشی شوروی، خطرات در مقابل نظام جهانی سرمایهداری برطرف شوند؟ پس این همه وعده و وعیدها چه شدند؟ ما اکنون در آغاز قرن بیست و یکم شاهد وخیمتر شدن وضعیت عمومی اکثریت مردم جهان هستیم و نه برعکس. کلیهی این فجایع ریشه در شکست نظام سرمایهداری دارد که نتوانسته حداقل زمینه برای زندگی عادی اکثریت مردم جهان را فراهم آورد. تضادهای طبقاتی بین اکثریت مردم و یک اقلیت مرفه همواره بیشتر شدهاند. در این حال هر چه بیشتر آیندهی سرمایهداری به بربریزم نزدیک می شود و الگوی ما نمیتواند بربریت باشد. ما باید به دنبال آلترناتیو دیگری باشیم.
و اما آلترناتیو موجود علیه سرمایهداری:
در آستانهی قرن بیست و یکم، پیشبینی رزا لوکزامبورگ مبنی بر وجود دو راه در مقابل بشریت، سوسیالیسم یا بربریت هرچه بیشتر واقعیت پیدا میکند. چنانچه بار دیگر وضعیتی ایجاد شود همانند دههی ۱۹۳۰ که فاشیزم رشد کرده و بر مصدر کار قرار گیرد، فجایع بشریت، بخصوص با در دست داشتن انواع سلاحهای اتمی و شیمیایی به مراتب بیشتر از اوایل قرن بیستم خواهد بود. مدافعان نظام سرمایهداری باید آگاه باشند که دموکراسی بورژوایی، آلترناتیو موجود برای حل این معضلات نمیباشد. مدافعان سرمایهداری و رفرمیستها میگویند که بله! مسائلی وجود دارد. اما آلترناتیو دیگری غیر از سرمایهداری موجود نیست. اگر چنین است، پس هیچ امیدی برای آیندهی بشریت نباید داشت. برخلاف اعتقادات شکستطلبانهی برخی از اصلاحگرایان، آلترناتیو واقعی در مقابل این «بربریت» (نظام سرمایهداری) وجود دارد و آن سوسیالیسم است. اما نه سوسیالیسمی از نوع سوسیالیسمهای کاذب در تاریخ از جمله استالینیزم، مائوئیسم و خوروشچفیسم در شوروی و چین؛ زیرا که اینها همه منحط شده و آلترناتیوی در مقابل سرمایهداری ارائه ندادند. وجه تمایز نظام سرمایهداری و نظام سوسیالیستی (غیر از تفاوتهای کیفی اقتصادی)، در این است که در نظام سرمایهداری، دموکراسی برای همهی مردم وجود ندارد. بدون دموک
راسی کارگری، یعنی دموکراسیای به مراتب عالیتر از دموکراسی بورژوایی، ساختن سوسیالیسم غیرممکن خواهد بود. جوامعی که با سرنگونی دولت سرمایهداری وارد دورهی انتقال از سرمایهداری به سوسیالیسم میشوند (مانند جامعهی شوروی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷) بدون دموکراسی کارگری به شکل مارپیچی به همان نظام سرمایهداری باز خواهد گشت (همان طور که در شوروی چندین سال پس از انقلاب اکتبر و اروپای شرقی چنین شد). آنان که سوسیالیسم را مسئول روی کار آمدن دیکتاتوری استالین در شوروی ویا مائو در چین و سوسیالدموکراسی در اروپا میدانند، یا در این موارد ناآگاهند ویا آگاهانه میخواهند سوسیالیسم را بیاعتبار جلوه دهند.
اهمیت تاریخی سوسیالیسم در این است که تلاش میکند شرایطی بیافریند که در آن گرایشات سازندهی انسانها بیش از تمایلات مخربشان رشد کند. امروزه تواناییهای دول مخرب سرمایهداری ابعاد غولآسایی پیدا کرده. تنها کافی است به تولید جنگافزارها، نابودی محیط زیست، ۱۶ میلیون کودکی که هر سال در جهان سوم از گرسنگی یا به خاطر بیماریهای درمانپذیر میمیرند، به خطرات ناشی از قحطی و بیماریهای واگیردار، مواد غذایی مسموم، اعتیاد و وحشیگری دولت آمریکا در هیروشیما و ویتنام و امروزه جنگ در عراق و افغانستان بیندیشیم. اگر بشریت در خلال چند دههی آینده نتواند چنان شرایط اجتماعی مناسبی را پدید آورد که رشد نیروهای مخرب، خودپرستی کوتهبینانه و نبرد همه علیه همه را متوقف سازد، پس متاسفانه باید نابودی نوع بشر را حتمی دانست.
پیام اصلی سوسیالیسم این است: در جامعهای که بر رقابت فردی و ثروتاندوزی متکی است و منافع شخصی به خدمت تولید گازهای سمی در آمده است و نمیتوان تواناییهای ویرانگر انسانها را مهار نمود، ضرورت دارد که ساختار اجتماعی-اقتصادی دگرگون شود. برای تحقق این امر باید مناسبات تولیدی و ارتباطی تازهای به وجود آید که این امر یعنی مبارزه برای جامعهی جهانی سوسیالیستی (انترناسیونالیستی).
چه کسانی در این هدف (سوسیالیسم) گام برمیدارند؟
مانیفست کمونیست (مارکس): «عصر سرمایهداری دارای ویژگی بارزی است… این عصر تخاصمات طبقاتی را تسهیل میکند. به طور کلی جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم یعنی به دو طبقهی بزرگ که مستقیما رویاروی یکدیگر ایستادهاند تقسیم میشود. این دو طبقه عبارتند از: بورژوازی و پرولتاریا.»
پرولتاریا طبقهای است که از لحاظ اقتصادی مجبور به فروش نیروی کار میشوند و قادر به انباشت سرمایه نیستند و بورژوازی جبههی مقابل این اردوگاه بزرگ است. طبقهای که ابزار تولیدی را در اجتماع غصب کرده و موجب استثمار طبقات دیگر میشود. امروزه پرولتاریا شامل بیش از۸۰درصد از جمعیت جهان میگردد. این ارتش در مبارزه علیه نظام سرمایهداری جای دارد. اگر کارگران بنادر، نیروگاهها، کانالها، کارخانهها، معادن و … با یکدیگر متحد شوند و همچنین با توجه به پرولتریزه شدن کار فکری و این که سهم روزافزونی از دانش بشری، اختراعات، نقشهها و اکتشافات حاصل کار پرولتاریاست، چنانچه اینان دست از کار بکشند، کل زندگی اقتصادی و اجتماعی جامعه متوقف میگردد و هیچ نیرویی در جهان قادر به جایگزین کردن کار این عده نخواهد شد. اعتصابات تودهای در برخی از کشورهای اروپایی در چند سال گذشته نمایانگر قدرت و توان بالقوهی پرولتاریاست. نظریهپردازان سرمایهداری استدلال میکنند که با اختراع روبات، نقش پرولتاریا کاهش مییابد. این درست است که چنانچه کل جامعه توسط روباتها اداره شود پرولتاریا از هیچ قدرتی برخوردار نخواهد بود و سرمایهداران هیچ نگرانی از اعتصابها و تهدید یا سرنگونی به دل راه نخواهند داد. اما چنین جامعهای دیگر ارزش افزونه (در مقالات بعدی در این مورد توضیح خواهیم داد) تولید نخواهد کرد و سرمایهداران قادر به چپاول سایر قشرهای جامعه نخواهند شد و نهایتاً کل ثروت خود را از دست میدهند.
و اما حرف آخر
در رقابت، همیشه ماهی بزرگتر ماهی کوچکتر را میبلعد. واحدهای بزرگ سرمایهداری، واحدهای کوچکتر را که وسایل تولیدی کمتری در اختیار داشته و توانایی بهرهمند شدن از مزایای تولید در ابعاد بزرگ را ندارند، و همچنین قدرت استفاده از پیشرفتهترین و گرانترین تکنیکها را ندارند، از میدان تولید بدر میکنند. در عین حال، شاهد این هستیم که بسیاری از شرکتها در اثر رقابت از صحنهی تولید خارج شدهاند و جذب رقبای پیروز خود میشوند. تمرکز سرمایه دال بر کاهش مداوم تعداد اربابان کوچک است که خود مستقلاً و بر حسب موقعیت خود به عمل میپردازند. آن بخش از جمعیت زحمتکش که به منظور امرار معاش مجبور به فروش نیروی کارش است، به طور مداوم در حال افزایش است. در ایالات متحده در سال ۱۸۸۰ صاحبان سرمایه ۹/۳۶ درصد و مزدبگیران ۶۲ درصد از جمعیت را به خود اختصاص داده بودند. ولی در سال ۱۹۷۰، این ارقام به ۹/۸ و ۹/۸۹ رسید. با تمرکززدایی سرمایه، هر لحظه امکان ظهور فاشیزم در جهان و ابعاد وحشتناک آن، زنگ هشداری را برای ما به صدا در میآورد و ضرورت یک جامعهی سوسیالیستی را بیش از پیش عینیت میبخشد.