جنبش کمیته های کمونیستی , گامی تعیین کننده در تحزب کمونیستی طبقه کارگر “پاسخی به منتقدین” (۱)

مقدمه

در کمونیست فصلی شماره ۱۶۲ از جنبش کمیته های کمونیستی دفاع کرده ام و بحث اثباتی من در رابطه با اهمیت و ضرورت این جنبش در آنجا  آمده است. مبانی این بحث قبلا تحت عنوان، “تحزب کمونیستی طبقه کارگر” از جانب رفیق کورش مدرسی بیان و منتشر شده است.

از نظر من جنبش کمیته های کمونیستی یک گام عملی مهم و تعیین کننده در تحزب کمونیستی طبقه کارگر است.  این که این مبحث در درون حزب حکمتیست با حساسیت جدی روبرو شده است، نشانه اهمیت مساله و بخصوص موضوعی است که  مستقیما به کمونیسم و کارگر مربوط است و باید از آن استقبال کرد. در هر حال در این جدال سیاسی تنها شاخص، منفعت و پیشروی کمونیسم و کارگر است.

تا کنون و در این رابطه، دو بحث انتقادی جداگانه اما در یک جهت و همسو، از جانب رفقا  رحمان حسین زاده تحت عنوان “تفاوت ها…” و حسین مرادبیگی  با عنوان “در نقد سمینارطبقه کارگر و تحزب کمونیستی”، مطرح  و منتشر شده است.

در مباحث رفقای منتقد، مسایل متعددی مطرح شده اند که  محوری ترین شان را  انتخاب کرده و به آن می پردازم.

 

عناوین  بحث:

۱- ارزیابی از چپ. چپ کیست؟

۲- تفاسیر دلبخواهی

۳- نگاه رو به گذشته،  مارکسیسم و کمونیسم کارگری ایستا یا خلاق و پویا 

۴- یکی انگاشتن سازمانهای چپ و کارگران کمونیست

۵- کمیته های کمونیستی، ائتلاف سازمانهای چپ نیست

۶- توازن قوا ، ارزیابی جدید

 

***

 

۱- ارزیابی از چپ، چپ کیست؟

بخش عمده بحث رفقای منتقد بر سر این مساله است که کورش مدرسی در بحث تحزب کمونیستی طبقه کارگر، کل چپ را یک کاسه کرده و همه را با یک چشم نگاه می کند.  چپ بورژوا، چپ ملی گرا، چپ کمونیست …، و همه را بی ربط به کارگر و امر او می نامد. این به درجه ای حقیقت دارد. چرا که کورش از مشترکات چپ حرف می زند. و البته زمانی که به حزب حکمتیست می رسد تفاوت ها را قایل است.

چپ کیست؟

 چپ” مورد نظر ما طیف متعدد و رنگارنگی را در بر می گیرد. اگر چه حزب توده و اکثریت در مقوله چپ نمی گنجند. با وجود این در این مبحث، به حزب توده که زمانی به نام چپ و حتی کمونیسم در جنبش کارگری سنت ریشه دار اجتماعی اما، با سیاستهای بورژوایی بوده و هنوز هم حضور دارد، اشاراتی دارم.

حزب توده سالهای سال است که به خودش هم نمی گوید کمونیست و نمی گوید کارگری. تمام هم و غم و مساله وسیاست و پراتیکش این است که با جناحی از بورژوازی که برای حزب توده و زمانی برای اربابان حزب توده در شوروی سابق مطلوب تر است، برود و به آن خدمت و تقویتش کند… با وجود این، حزب توده سنتا یک گرایش بورژوایی تمام عیار در طبقه کارگر هم هست. اما امرش نه تولید ارزش اضافه از جانب طبقه کارگر، بلکه کارگر از نظر حزب توده رعایای سر بزیری اند که باید دل ارباب را بدست بیاورند تا احتمالا دستمزدی بخور و نمیر داشته باشند. کارگر و کارفرما از نظر حزب توده دو طرف یک معامله بر سر خرید و فروش نیروی کارند که باید با هم کنار بیایند و بسازند. کار مزدی برای  حزب توده سرنوشتی ازلی و ابدی است همچنانکه برای همه بورژوازی. حزب توده کارگر معترض به سرمایه داری را دوست ندارد. ضد سرمایه داری نیست. طرفدار دولتی ماندن و دولتی کردن و ملی کردن سرمایه است به شرطی که در این سوخت و ساز سرمایه چه در بعد اقتصادی و چه سیاسی، نوایی هم به حزب توده برسد.

احزاب چپ غیرکارگری که بیشتر موضوع بحث ما است جریاناتی هستند که  خود را کمونیست می نامند، شوراخواه هستند، از کارگر حرف می زنند، حجمی از تبلیغات در باره کارگر دارند، برنامه شان یک دنیای بهتر، برنامه حزب کمونیست ایران و … است. از سوسیالیسم حرف می زنند، اما از بستر اجتماعی کارگر نیامده و بطورواقعی طبقه کارگر و سوخت و ساز اجتماعیش برای این چپ کاملا بیگانه است. نا آشنا است. بمحض اینکه چند نفرشان جمع شدند و حزبی درست کردند، نماینده و رهبر کارگر می شوند. کارگران فقیر و بیچاره ای که گویا باید از تقوایی ها و جوادی ها و فرخ نگه دارها و راه کارگر و کومه له بیاموزند… آشنایی با سوخت وساز درون طبقه کارگر امرشان نیست. هزار و یک کار دیگر می کنند و هزار ویک کار دیگر بلدند اما این یکی را نه. گیریم این چپ یک در میان از کارگر و کمونیسم هم حرف بزند، اما با سیاستهای بورژوایی سراغ کارگر می رود و از این لحاظ هم تاثیر می گذارد.

و بالاخره چپ دیگری هم هست که علیرغم هر تفاوتی در سیاست های معین و یا جهت گیری و غیره، اما به اذعان خود رفقای منتقد در بستر اجتماعی با چپ های دیگر خویشاوند است.

بنا بر این وقتی از چپ بطور کلی چپ کمونیست، چپ بورژوا و ملی و پوپولیست وغیره حرف می زنیم این نقطه اشتراک اساسی همه شان است. ما استثنا نیستیم.

 رفقا از طرفی اذعان دارند که ما در بستر اجتماعی با چپ خویشاوندیم. از طرف دیگر در اعتراض به این ارزیابی می گویند، چرا حزب ما را داخل این چپ قرار دادید. ما که از این خانواده و از این جنس نیستیم. و یا برای اثبات تفاوتهای ما به تحلیل ها و اسناد و ادبیات کمونیسم کارگری و سمینارهای کمونیسم کارگری اشاره می کنند. خوب این چه تفاوت و مزیتی است؟ گیریم ادبیات حکمت و کاپیتال مارکس و آثار لنین و مانیفست را همه در قفس کتابخانه هایمان داریم و گیریم اینجا و آنجا هم سیاستی درست اتخاذ کرده ایم . اما تکلیف بستر اجتماعی  چه می شود؟

اگر همه در بستر اجتماعی خویشاوندیم و اگر در سرنوشت کارگر به معنای تغییر آن و رهایی از کار مزدی بی تاثیریم…،  بنا بر این، اعتراض به و نگرانی از اینکه چرا کل چپ را یک کاسه کردی و تفاوت نگذاشتی نامربوط و بی اساس می گردد.

 

بحث بر سرارزیابی از کمونیسم کارگری از مارکس تا حکمت نیست. بحث بر سر ثبات تحلیلها و مبانی کمونیسم کارگری نیست. یا نهایتا بحث بر سر این نیست که کمونیسم کارگری جواب است و این داده ما است. بحث بر سر این است که این داده ما نشده است. ما مدعی هستیم که تنها چپ کمونیستی هستیم، کمونیست کارگری هستیم اما در بستر اجتماعی طبقه کارگر نیستیم. زبانمان، مشغله مان، سنت هایمان و حتی اخلاقیات و رفتارمان و … در سنت کارگری نیست. در سرنوشت کارگر بی تاثیریم. چیزی را تغییر ندادیم.

اگر ما به همان  مشاهدات که زیر تیتر “شکاف بین کارگر وکمونیسم” در بحث رفقا آمده و به  آن نقل قول های حکمت معتقد باشیم که عمیقا تکان دهنده است، هنوز می توانیم به خود ببالیم که ثبات تحلیل داریم و با چپ غیر کارگری تفاوت داریم ؟  هر اندازه ثبات تحلیل و سیاست های مشعشع و علیه سبز بودن و غیره نمی تواند این حقایق تلخ را که تحت عنوان مشاهدات مشترک بیان شده است را توجیه کند. نمی توانیم سرمان را بالا بگیریم و  افتخار کنیم.

 

رفقا این واقعیت را می گویند و در مشاهده این وضع شریکند، و آن را صورت مساله حکمت و بعد کورش و بعد خودشان می دانند، اما همزمان  معترضند که  چرا کل چپ  در یک سبد گذاشته شده است. معلوم نیست، ما که خویشاوند این چپیم، چرا از این نقد مبرائیم؟ در رابطه با نقد چپ، یک طرف و مخاطبش هم خود مائیم. نمی توان گوشها را بست و گفت، “انتظار دارید راه کارگر تغییر کند؟” نه، رفقا، انتظار می رود که حزب حکمتیست تغییر کند!

 راه کارگر هم ممکن است تغییر کند اما نه با افشاگری ما شاید با فشار از پایین و از طرف کارگر کمونیست درون طبقه کارگر.

ما که سال ها است سیاست سازماندهی در میان کارگران را داریم. سال ها است حزب توده و جریانات فرقه ای و غیر کارگری را افشا و نقد می کنیم. کوهی ادبیات در این زمینه داریم. چرا کارگران کمونیست هنوز این را از ما  نپذیرفته اند؟

دلیلش بروشنی همان وجه اشتراک ما با کل چپ است. مایی که خود از این بستر اجتماعی جداییم هنوز نتوانسته ایم و  نمی توانیم  تعداد قابل توجهی از کارگران کمونیست را به بورژوا بودن و ملی بودن این چپ قانع کنیم. افشاگری و نقد  ما از این چپ  در بطن یک مبارزه و اعتراض روزمره کارگر در نمی آید. در نتیجه توسط کارگر کمونیستی که در صف مقدم مبارزه طبقاتی کارگر قرار گرفته است اتخاذ نمی شود.  از بدفهمی آنها یا گوش ناشنوایشان نیست. به این دلیل است که این نقد و افشاگریها، درون خانوادگی چپ است و به سوخت و ساز درونی طبقه کارگر بی ربط.

 عدم شناخت پدیده های اجتماعی معرفتی نیست.

رفقا می گویند نقد چپ از این سر که طبقه کارگر را نمی شناسد و با سوخت و ساز درونی اش بیگانه است و حتی خصوصیات سرمایه داری این دوره را نمی شناسد، معرفتی است. این یک تفسیر دلبخواهی است. گویا هر عدم شناختی معرفتی است، اجتماعی نیست، طبقاتی نیست.  

کمونیسم بعد از شکست انقلاب اکتبر و بعد از لنین از بستر اجتماعیش جدا شد و ابزار بورژوازی برای سازماندهی امر خودش گردید. کمونیسم توسط طبقات دیگر و جریانات غیرکارگری مصادره شد. حزب توده هم یک نمونه دیگرش است و ما هم که اساسا از بستر اجتماعی نیامدیم. بنا بر این، کمونیسمی که از بستر اجتماعی اش بریده و به قول حکمت ارتش ذخیره روشنفکران است، چرا باید کارگر را بشناسد. از کجا بشناسد؟ با کدام حضور در سوخت و ساز طبقه کارگر؟ با کدام سنت و روش کمونیستی و کارگری؟  یا چرا باید خصوصیات و کارکرد سرمایه داری این دوره و یا  در شرایط ایران را بشناسد. “خصوصی سازی بد است”، “واردات بی رویه است” و…، شد شناخت از سرمایه داری؟  این مطلقا ربطی به مساله معرفت ندارد. این بیگانگی و جدایی امری کاملا اجتماعی است. تا آنجا که به کارگر مربوط است مساله شناخت به عنوان کارگرانی با اسامی علی و حسین و تقی و غیره نیست. این بیگانگی تا حدی است که کارگر در ذهنیت چپ، موجودی بدبخت و فقیر و بیچاره است که باید به دادش رسید و نجاتش داد.

 طرف تصمیم گرفته امرش امر کارگر نباشد، بخشی از این چپ (حتی اگر هنوز حزب توده و راه کارگر را چپ بنامیم) رفته و پادو بورژوازی شده و بخشهای دیگر خودش یک پا کارگر و اصلا رهبر کارگره است. طرف تصمیم گرفته هزار و یک کار دیگر که بلد است از جمله هنرپیشگی سیاسی بکند، مفسر و اقتصاددان مشاور بورژوازی می شود، خودش را راه کارگر، حزب کمونیست کارگری، حزب کمونیست ایران و… می نامد، اما جنبش سبز را راه دمکراسی شدن ایران می داند. وقتی به کارگر می رسد موعظه و نصیحتش می کند، نه زبانش کارگری است، نه مشغله اش و نه می فهمد کارگر چه می گوید، سوالش چیست، موانعش کدامند و زمانی هم از کارگر تعریف می کند، فریبش می دهد و پیروزیش را شکست و شکستش را پیروزی می نامد. این بیگانگی یک بیگانگی اجتماعی و واقعی و رفتن سراغ اوامری دیگر غیر از امر کارگر و کمونیسم است.

 

۲- تفاسیر دلبخواهی

مسایل متعددی در رابطه با بحث تحزب کمونیستی طبقه کارگر از جانب رفقای منتقد مطرح شده است که تماما به نقل قول های  گوناگون و گاها نامربوط، تفاسیر دلبخواهی و حتی گمراه  کننده متکی اند. به نمونه هایی از این روش دیالوگ در زیر می پردازم. اما بدوا این را بگویم که  در سنت چپ ایران جنگ نقل قول ها بوفور وجود دارد. هر کس و جریانی با مراجعه و اتکا به مارکس دیگری را غیر مارکسیست می نامد. اخیرا در طیف جریاناتی که خود را کمونیسم کارگری می نامند هم، آوردن نقل قول از حکمت برای غیر حکمتی نامیدن دیگری باب و مجاز شده است. اینکه باید به مارکس و لنین و حکمت و رهبران کمونیستی و کارگری رجوع کرد، بحثی نیست و گاها ضروری است اما در سنت چپ، این کار صرفا به صورت احکامی است که کل مجادله و نقد و بررسی و حقایق را قبل از هرگونه استدلال و بررسی ای تخطئه و تکفیر می کند. اما نمونه ها:

 

الف-  رفقای منتقد بحث مفصل و طولانی ای را به این اختصاص داده اند که چرا در بحث  تحزب کمونیستی طبقه کارگر از جانب کورش مدرسی گفته شده، “کمونیسم از بعد اجتماعی اش تکانده شده است”. چرا نگفته است “کمونیسم از بستر اجتماعیش جدا شده”. یا کاربست اجتماعی کمونیسم تغییر کرده” و این یک انتخاب سیاسی وآگاهانه است، اما از نظر کورش از سر معرفتی و  ناگاهآ آگاهی  چپ تعریف شده است.

“کمونیسم از بعد اجتماعی اش تکانده شده”، “کمونیسم از بستر اجتماعی اش جدا شده، “کاربست کمونیسم تغییر کرده، این یا آن یا هر سه، مگر جز این است که کمونیسم مصادره شده  و در خدمت منافع بورژوازی و خرده بورژوازی قرار گرفته است.

رفقای منتقد ناگهان کشف کرده اند که عبارت “کمونیسم را از بعد اجتماعی اش تکاندند” غیر مارکسیستی است و کورش فراموش کرده که، کمونیسم جنبش اجتماعی درون طبقه کارگراست و یا متوجه نیست که کاربست اجتماعی کمونیسم تغییر کرده و ابزار طبقات غیر کارگر شده (بوفور میتوان در ادبیات سیاسی و تئوریک کورش این مفاهیم و تزها را دید). این ایراد ملانقطی است.

ما می دانیم که کمونیسم را نمایندگان اقشار و طبقات غیر کارگر مصادره کردند. با همان نام اما مسخ شده و غیرکارگری و پیچانده شده و آلوده به آرا و سنت ها و افکار و خرافات بورژوایی برگشتند سراغ کارگر و جنبش اجتماعی اش، تا اینکه مانع خودآگاهی طبقاتی کارگر شده و کمونیسم و کارگر را در خدمت منافع وسیاستهای طبقات دیگر قرار دهند. این کمونیسم بورژوایی است، ارتجاعی است و ربطی به منافع کارگر ندارد. بنا بر این  تفاوت “کمونیسم را از بعد اجتماعی اش تکاندند” با تغییر کاربست کمونیسم یا مصادره کمونیسم و در خدمت منافع طبقات دیگرقرار دادن و بورژوایی و ارتجاعی شدنش، در کجا است؟ ممکن است گفته شود که کارگر کمونیسم خودش را دارد و کمونیسم های دیگر بورژوایی اند..بنا بر این کارگر و کمونیسم را نمیتوان از هم جدا کرد.

 خوب این درست، اما اگر تصور شود کمونیسم بورژوایی، ملی، پوپولیست و غیرکارگری و فرقه گرا تاثیری بر کمونیسم کارگر به مثابه جنبش اجتماعیش ندارد و این کمونیسم واکسینه است و به هیچ گرایش و آرا و افکار وخرافاتی آلوده نمی شود، این توهم است. کمونیسم را از کارگر گرفته اند. “از بستر یا بعد اجتماعیش گرفتند” و در خدمت منافع اقشار و طبقات غیرکارگر و بورژوازی و خرده بورژوازی قرار دادند…

کمونیسمی که قرار بود تنها و تنها مال کارگر باشد، ابزار غیرکارگرها و در خدمت جنبشهای غیر از کارگر قرار گرفته است. به نام کمونیسم، خمینی تطهیر و رهبر و قهرمان انقلاب لقب گرفت که باید تقویتش کرد. به نام کمونیسم، جنبش سبز مترقی نامیده شده که نباید سر بسرش گذاشت و بگذار کارش را بکند که گویا به نفع آز آزادی و به نفع جامعه است. کمونیسم را از بعد و بستر اجتماعیش تکانده اند. جدا کرده اند و به نام آن و به نام کارگر هر کاری می کنند جز خدمت به خود کمونیسم و خود کارگر.

 

ب – حسین مرادبیگی در انتقاد به این بحث کورش که گفته است، “انقیاد طبقه کارگر (ماندن در موقعیت کنونی)، محصول باقی ماندن طبقه کارگر درداده های بورژوایی است.” (نقل به معنی)، از مارکس مثال می آورد که ، “شرط اساسی برای وجود و سیادت طبقه بورژوازی عبارت است از انباشته شدن ثروت دردست اشخاص و تشکیل و افزایش سرمایه. شرط وجودی سرمایه کار مزدی است”.

معلوم نیست رابطه این دو نقل قول با هم  کجا است؟ در حالی که مارکس به یک اصل بنیادی برای اثبات وجود بورژوازی که انباشت سرمایه و کسب سود از قبل کار مزدی است، اشاره دارد. و کورش به موانعی که بر سر راه مبارزه طبقه کارگربرای رهایی از موقعیت کنونی اش می پردازد.

وقتی گفته می شود، دلیل  ماندن کارگر درانقیاد، آرا و افکار وسنت ها و خرافات وداده های بورژوازی است، بورژوازی که داده های خود را به داده طبقه کارگر هم تبدیل کرده و باعث ایجاد تفرقه در صفوف طبقه شده است…، آنوقت رفیق ما از موضع اقتصاددان مارکسیست می آید و می گوید، این حرف مارکسیستی نیست. چرا که مارکس گفته ، “دلیل وجود بورژوا، کار مزدی است”. ما که نمی خواهیم وجود بورژوازی را ثابت کنیم. این که الفبای مارکسیسم است. ما میخواهیم موقعیتی را که طبقه کارگراز هر لحاظ  در آن قرار گرفته، بشناسیم و موانعی را که پیش پای مبارزه طبقاتی اش به مثابه طبقه است را ببینیم و برداریم. و شما می آیید و میگویید، نه، مانع کار مزدی است!

این بحث پایش روی زمین نیست و خیلی شباهت دارد به جنبش ضد سرمایه داری برای لغو کار مزدی کمیته هماهنگی محسن حکیمی. کارگر هنوز به زور حقوق معوقه اش را می گیرد، طرف می خواهد  با کمیته هماهنگی اش او را به جنگ سرمایه داری برای لغو کارمزدی ببرد!

بحث بر سر این است که افکار، آرا و خرافات طبقه حاکمه ، کارگر را در انقیاد و اسارت کار مزدی نگه داشته است. و گرنه موقعیت عینی طبقه کارگرصد سال است برای انقلاب کارگری و لغو کار مزدی فراهم است. گارگر هست. بورژوازی هم هست. طبقه کارگر اسارت کار مزدی، تبعیض و استثمار و نابرابری و تحقیر را روزمره با پوست و گوشت و ا ستخوان لمس می کند. اعتراض مداوم کارگر، مبارزه اقتصادی اش اساسا برای کاستن بار این استثمار است.

بحث بر سر عامل ذهنی است. در غیاب کمونیسم، آرا وافکار وسنت ها و خرافات و داده های بورژوازی و طبقه حاکمه موقعیت طبقه کارگر را ازلی و ابدی می کند. بحث بر سر این است که باید به جنگ این موانع ذهنی رفت و از سر راه بر داشت. بحث بر سر اثبات وجود بورژوازی و یا تفسیر بد بودن کار مزدی نیست. این را هر کارگری می فهمد. مشکل کارگر افکار و آرایی است که این موقعیت کارو بردگی مزدی  را برایش طبیعی، عادی و ازلی وابدی جلوه می دهد و در بهترین حالت بهبودی در شرایط کار و زندگیش را مد نظر دارد.

   

ج-  حسین مرادبیگی می گوید، در نگرش  کورش، این سرمایه داری است که در تمام مفاهیم مارکس تنیده شده است. در حالی که در مارکسیسم این کارگر است که در تمام مفاهیم اجتماعی مارکس تنیده شده است، اگر کارگر را از مارکسیسم بگیری چیزی از آن باقی نمی ماند…

من نفهمیدم کجای بحث کورش کارگر از مارکسیسم گرفته شده است. مگر سرمایه داری بدون بورژوا و کارگر داریم؟  وقتی بحث از سرمایه داری است و مارکس آن را در کاپیتال بررسی و نقد کرده، این سرمایه داری بدون بورژوا و کارگر چه معنی دارد؟ در جامعه و سیستم سرمایه داری از کالا تا کارگر و از دولت تا انقلاب و … مفاهیم اجتماعی اند و در مفاهیم مارکس تنیده شده اند.

جالب است رفیق ما در یک پاراگراف بعد، از حکمت نقل می کند که،، مارکس کارگر را تعریف نمیکند، جامعه سرمایه داری را نگاه میکند یک موجود اجتماعی را به نام کارگر در آن می بیند که در شرایط ویژه ای گیر کرده است…

با این تفاسیر رفیق ما، سرانجام  باید رفت و تحقیق کرد که مارکس اول سرمایه داری را  می بیند یا کارگر، اول کارگر را  می بیند یا سرمایه داری را. یا هر دو را با هم! این ها تفاسیر سفسطه آمیز از تزها و احکام مارکس است.

  

د- یا در جای دیگر بحث رفیق مرادبیگی، گفته شده که، کمونیسم هم برخلاف  تعبیر رفیق کورش معطوف به یک جنبش معرفه نیست، جنبش “معرفه” طبقاتی خود طبقه کارگر است. حزب سیاسی مورد نظر مارکس هم نه معطوف به سرمایه داری! که برای نفی سرمایه داری یعنی انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری و لغو کار مزدی است.  

بنا به این تفسیردلبخواهی رفیق، کمونیسم مورد نظر کورش جنبش معرفه طبقات دیگر است. یا حزب سیاسی معطوف به سرمایه داری یعنی دوست سرمایه داری نه علیه آن!!

در این تفسیر ملا نقطی، اولا در عبارت اول بعد از معرفه، طبقه کارگر از قلم افتاده و غیر مارکسیستی شده و در عبارت دوم هم “معطوف” مثبت معنی شده وبه معنی تایید سرمایه داری است. این هم غیر مارکسیستی شده. انگار معلم ادبیات کلاس درس انشا از دانش آموزی فول می گیرد که، نگو “معطوف”، بگو “نفی”! . منظور شما از معطوف، موافق  است. دانش اموز هم  حتما می گوید نه آقا جان، منظور من هم مخالفت است. ببخشید!

ازاین تفاسیر دلبخواهی که چه مارکسیستی است و چه نیست وچه کمونیسم کارگری است و چه نیست، در بحث رفقا زیاد است که بیشتر گمراه کننده است تا چیزی عاید کسی کند.

 

۳- نگاه رو به گذشته، مارکسیسم و کمونیسم کارگری ایستا یا خلاق و پوبا

مارکسیسم علم رهایی بشر است که یک سری مبانی بی اما و اگر دارد. در همان حال مارکسیسم متدی است که کمونیست ها و کارگران را کمک می کند دنیا و مافیها را تحلیل و بررسی کنند، پراتیک کنند درعین حال افقشان را گم نکنند. متاسفانه در مباحث رفقا هر بحث و بررسی و راه حل جدیدی اگر با خط کش و شابلون نگاه رو به عقب آنها نخواند، مارکسیستی نیست.

رفقای منتقد، بارها به سیاست سازماندهی ما در میان کارگران و کل مباحث حول وحوش آن از قبیل رهبران  عملی، عضویت کارگری، شبکه محافل کارگران کمونیست، آژیتاتورهای کمونیست، تا کمیته های کمونیستی حزبی و…، به عنوان مبانی کمونیسم کارگری در امر سازماندهی مراجعه می کنند.

 اولا این مبانی سرجای خود هستند و رد نشده اند و کماکان اسناد معتبر و قابل اتخاذ ما هستند. در هیچ کجا این مباحث کنار گذاشته نشده اند. تا حالا این کار نشده است.

 اما هر وقت ایجاب کند و ضروری باشد سیاستی تغییر کند، این کار می شود. ادبیات، مباحث و اسناد کمونیسم کارگری آیه های آسمانی نیستند که لایتغیرند و برای همیشه راه چاره اند. برای مثال دیگر نمی شود با جهان پس از ۱۱ سپتامبر، بحران آخر یا جنبش سرنگونی…، سراغ اوضاع اقتصادی و سیاسی جامعه ایران و رابطه بورژوازی و کارگر در حال حاضر رفت. با وجودی که این تحلیل ها وقت خودش کاملا بجا بوده اند.  نمی توان و نباید از مباحث کمونیسم کارگری بت ساخت و پرستید و اسیر و بنده مخلوقات خود شد. برای مثال الان این بلا دارد سر مبحث مهم و حیاتی حزب و قدرت سیاسی می آید. اگر گفته شود که طبقه کارگر را باید دریافت، یا بدون کارگر حزب کمونیستی با هر اندازه دوز بالای کمونیستی، کارگری نیست، حزب سیاسی کمونیستی بدون طیفی از رهبران کارگری نمی تواند قدرت را بگیرد و آن را حفظ کند…، فورا این مساله به میان می آید پس حزب و قدرت چه شد؟ پس مساله جوان و زن و سیاست چه شد؟ پس حزب سیاسی ودخیل در جدالهای سیاسی چه شد؟ گویا حزب معطوف به کارگر، حزب کمونیستی فعالین و رهبران کارگری دیگر دست از سیاست و مبارزه برای رفاهیات و حقوق انسان و برابری زن و مرد و دخالت در جدال های سیاسی می کشد؟! انگار هر وقت اسم کارگر به میان آمد، بدوا باید چند بار به سر حزب و قدرت سیاسی و حزب سیاسی دخیل در جدال ها و حزب معطو ف به همه مسایل جامعه و …، قسم خورد، تا مبادا بالانس بهم بخورد! گویی همه این ها امر کارگر نیست.  

 این فتیش ساختن از مساله و  از محتوی تهی کردن آن است. حزب و قدرت  سیاسی تبدیل به شعاری ایدئولوژیک می گردد تا اینکه  رفت و ملزومات کسب قدرت سیاسی توسط حزب کمونیستی کارگران را فراهم ساخت. که اولین شرط و لازمه اش تبدیل شدن به حزب رهبران و فعالین کارگری است و  از جایگاه کمونیسم و کارگر رفتن سراغ بقیه.

بحث رفقا و  ابراز نگرانی از اینکه  گویا ادبیات پایه ای کمونیسم کارگری در این حزب مورد مراجعه نیست، بی اساس است. چرا با هر بحث و راه حل و طرح جدید ما باید فورا نگران مباحث گذشته مان شویم. بحث جنبش کمیته های کمونیستی خود مستقلا و روی پای خود مساله ای است که باید به آن پرداخت. و تازه در نقد هیچکدام از موضوعات فوق نیست. 

این تبیین ها رو به گذشته دارد. ایستا است. دگم است.خلاق نیست. پویا نیست. مفسر دلبخواهی مارکس و حکمت است و نمی خواهد چیزی را تغییر دهد. منتظر است. تبیین و سیاست انتظار است. با این تبیین ها و ابراز تعهدهای مذهب گونه، بطور واقعی و در  عمل آن سیاست ها و مبانی که رفقا به آن اشاره دارند و گویا می رود که دیگر مورد مراجعه قرار نگیرد، سیاستها و مبانی ای برای اتخاذ نخواهند شد، اگر نه تا حال میشد. و بدتر، هر سیاست و طرح و راه حل جدید و خلاقیتی هم گویا نافی آن سیاست ها و مبانی است و باید در مقابلش ایستاد. با این حساب، کاری نمی توان کرد. راه حلی نمیتوان داد و به کرسی نشاند. دگماتیسم دشمن خلاقیت و ابتکار و آزادی  فکر و ا ندیشه است.

عدم خلاقیت و یا استقبال نکردن از ابتکارات و راه حل ها، به بهانه این که این در مبانی و سیاست های تا کنونی ما نیست، در واقع مانع هر پیشروی است. این لم دادن به داده های  تا کنونی است اگر چه  بطور واقعی و در عمل هم به داده ما تبدیل نشده است. این شیوه و روش پدیده ها را در حال تغییر نمی بیند. برای سوالات جدید، جواب جدید ندارد و یا اساسا سوالی ندارد.

رفیق ما می گوید، ما خودمان همه چیز را داریم چرا به آن بی توجهی نشان می دهید و نمی روید سراغشان. “من رفتم سراغ سمینارهای کمونیسم کارگری و باز دیدم همه چیز انجا هست”. یا می گویند، تمایلی هست که این خط را دور بزند و…

وقتی مواضع و سیاستها، مذهبی و فتیش می شوند، طبیعی است، مخالفت سهل است، هر حرف و بحث  و راه حل جدید و ناشناخته  ویا هر تغییری بدوا تکفیر می شود تا مورد استقبال.  این مذهب است سیاست نیست. مارکسیسم و متد مارکسیستی، خلاق ترین و پویا ترین علم و روش کار و مبارزه کمونیست ها و طبقه کارگر است.

 حکمت می توانست بگوید مانیفست راداریم دنیای بهتر را می خواهیم چکار. کمونیستهای کمون پاریس از دیدگاه کمونیستی شفاف ترین و کوبنده ترین نقد علیه ناسیونالیسم را در آن تاریخ ثبت کردند. اما ما هنوز از بحث و نقد در مورد ناسیونالیسم معاف نشده ایم.

ادبیات پایه ای مارکس و لنین را داشتیم دیگر چه  نیازی به کوهی ادبیات کمونیستی حکمت بود. حالا هم ادبیات پایه ای حکمت راداریم که جواب به همه چیز است و دیگر نیاز به هیچ حرف و سیاست و راه حل  تازه ای نیست. اگر هم  چیز تازه ای مطرح شد به معنای این است که کسی سراغ مبانی کمونیسم کارگری نمی رود و آن را دور می زنند!

چه کسی می تواند منکر باشد که با خیلی از  اسناد و ادبیات و تحلیل های قدیمی نمی توان جواب سوالات جدید را داد. اصلا خود سوالات جدید چه  هستند؟ این را نمی توان در لابلای کتاب های مارکسیستی از زمان مارکس تا کنون پیدا کرد. هر وقت هر جریان وحزب سیاسی سوالی نداشت و سوالاتی جلو روی خود  نگذاشت، به معنای سکون و ایستایی و انتظار آن است.

سیاست سازماندهی را سالها است داریم. کسی جلو اجرای آن را نگرفته است. اما همین سیاست را اگر همینجوری ایستا ببینی و خلاقیت و ابتکار و طرحها و راه حل های جدید نداشته باشی، دگماتیسم است. راحت طلبی و انتظار است. برای جواب به مسایل جدید و طرح سوالات جدید نمیتوان مدام به گذشته چشم دوخت و جواب را در اسناد گذشته جستجو کرد.

هر سیاست و طرح و راه حلی را باید همواره آپدیت کرد. با طرح و راه حل های جدید تکمیل کرد، نو کرد… این تنها راه پویایی یک جریان است.

 

۴- یکی انگاشتن سازمانهای چپ و کارگران کمونیست

مساله دیگری که در بحث رفقا آمده و حجم زیادی از توضیحات و نقل قول های مربوط و نامربوط شان را تشکیل داده است، این است که جنبش اجتماعی طبقه کارگر از طرفی وجریانات و احزاب سیاسی را از طرف دیگر کاملا منطبق بر هم می داند و تفاوتی بین آنها قایل نیست. از یک طرف با صورت مساله جدایی احزاب چپ از طبقه کارگر و اینکه اکثر این چپ از بستر اجتماعی طبقه کارگر نیامده و از جنبشهای غیر کارگری و روشنفکری آمده اند موافقت دارد. از طرف دیگر همین جریانات گویا  به همان شکل و سنت و روش در درون طبقه  اند و در نتیجه، نباید با آنها ائتلاف کرد!

 

کارگر توده ای درون کارگران را با حزب توده یکی گرفتن یا کارگر طرفدار حزب کمونیست کارگری و کو مه له و راه کارگر را با این احزاب و جریانات یکی گرفتن، خطایی است که  تفاوت کمونیسم اجتماعی  کارگر را  در سنت ها و منش و روش کارگری اش با کمونیسم غیر کارگری این و آن فرقه و گرایش بورژوایی، نمی شناسد.

این  رفقا، بین کارگر طرفدار حزب توده با خود حزب توده و کارگر طرفدار چپ بورژوایی و ملی و غیره را با خود این جریانات که فرسنگها در مکانیسم مبارزه اجتماعی و طبقاتی و شیوه های کار و روابط کارگران از هم دور اند، تفاوتی  قایل نیستند. کارگر کمونیست و رهبر مبارزه و اعتصاب کارگری را با جریانی که خود را کمونیست می نامد و با این کارگر و روشها و سنت هایش بیگانه است، یکی می گیرد. و بر این اساسا همان برخوردی را به کارگر کمونیست می کند که به احزاب و جریانات چپ غیرکارگری و بی ربط به سوخت و ساز درون طبقه کارگر دارد. اتحاد کارگر کمونیست را ائتلاف سازمانهای چپ می نامد و بنا بر در آن شرکت نمی کند!

کارگران کمونیست ولو با هر تعلق خاطر خطی و سازمانی با جریانات چپ بیرون از خود، در سنت و روش و شیوه های کار و حتی اخلاقیات و رفتار سیاسی با هم زمین تا آسمان تفاوت دارند.  رفتاری که کارگر کمونیست به رفیقش می کند مثل رفتاری نیست که تقوایی باما کرد. یا چریک ها با هم کردند. این دو سنت است.  سنت و روش مبارزه و نقد کارگر مثل غیرکارگرها نیست. انها از ریشه منافع مشترک دارند، روزمره بهمدیگر احتیاج دارند. جدایی انها از همدیگر مثل جدایی های درون چپ نیست.

 از طرف دیگر در دیدگاه این رفقا احزاب چپ همه بورژوایی و ملی شده اند و بنا بر این دیگر موضوع کار ما نیستند. آنها رفته اند و جناح چپ بورژوازی  و ناسیونالیسم را تشکیل داده و بنا براین دیگر موضوع کار ما نیستند و ما باید برویم کار خودمان را بکنیم. گویا طبقه کارگر زمین بکری است که فاقد گرایشات و افکار و سنتهای بورژوایی و غیرکمونیستی و غیرکارگری و منتظر ما است که برویم حزب را در درونش بسازیم. با این تفاصیل، طیفهای مختلف فکری و سیاسی درون کارگران کمونیست ( بقول رفقا رنگین کمان) موضوع کار و امر ما نیست. و در نتیجه ما باید کمیته های حزبی خود را از میان کارگران کمونیستی که “عطش” ما را می بینند و به طرف ما می آیند، سازمان دهیم.

این دیدگاه حوصله مبارزه سیاسی و اجتماعی و فکری با آرا و افکار و سنت های بورژوایی که نه تنها این چپ به میان کارگران می برد، بلکه توسط خود بورژوازی  در میان کارگران و از جمله کارگران کمونیست مدام بازتولید می شود، ندارد. کارگر کمونیست یا باید حکمتیست خالص باشد و به حزب ما بپیوندد یا کارگر کمونیست نیست و سازمان جریانات دیگر غیر کارگری اند.  

 

رفقایی که کارگران کمونیست را سازمان چپ های بیرون از طبقه می نامد و حاضر به ائتلاف با آنها نیست، اینجا می گویند چرا شما از چپ شروع می کنید. چپ که رفته است وبورژوا شده است. انگار این چپ از نظر کارگر  کمونیست هم بورژوا شده است و او را روزمره در کنار کارفرمایش می بیند! این آن ساده نگری و سطحی نگری است که این دیدگاه نسبت به چپ دارد.