تفاوتها , طبقه کارگر و تحزب کمونیستی یا طبقه کارگر و سازمان ائتلافی چپ۱

(نقدی بر مبحث طبقه کارگر و تحزب کمونیستی از رفیق کورش مدرسی)

توضیح: نوشته زیر بر اساس سخنرانی ای علنی تنظیم و تکمیل شده که تشکیلات بریتانیای حزب در روزبیست و یکم  مه ۲۰۱۱ برای سخنران برگزار کرد. لازمست اشاره کنم در جریان مکتوب کردن و بازنویسی و با حفظ همان مضمون و محتوای سخنرانی، اما جنبه هایی تکمیل تر شده است. به طور مشخص تیتر مباحث مورد نظر و جنبه های توضیحی در جمع بندی فشرده بخش دوم اضافه شده اند. به همراه متن کتبی، فایلهای صوتی این سخنرانی هم قابل دسترس است.

رحمان حسین زاده

اول جون ۲۰۱۱

مقدمه

به همه شما خوشامد می گویم و با تشکر از تشکیلات بریتانیای حزب که این جلسه را ترتیب دادند. عنوان مبحث، چارچوب نقد و بحث من را مشخص می کند. مبحثی که مورد بررسی و نقد من است، قبلاً درتاریخ ٢٠ نوامبر ٢٠١۰ در انجمن مارکس – حکمت از جانب رفیق کورش مدرسی ارائه شده است. بحث رفیق کورش ابعاد متنوعی دارد، و طبعاً من به همه ابعاد آن نمی پردازم. در نتیجه محورهایی را انتخاب کردم که نظرات ونقد خودم را بر آنها متمرکز کرده ام. در این مبحث من به این محورها می پردازم:

۱-مشاهده مشترک: شکاف بین کارگر و کمونیسم ٢.تفاوتها :تبیین علت جدایی تاریخی جنبش کارگری و کمونیستی ۳. چپ ایران: معضل معرفتی، اخلاقی یا انتخاب سیاسی، طبقاتی ۴.چپ بورژوایی: شیفت کردن و یا ایزوله کردن ۵. کمونیسم پرولتری یا بورژوایی کدامیک باید جواب دهیم. ۶. حزب حکمتیست و موانع کارمان  ٧. جمع بندی فشرده بخش اول ٨. کمیته کمونیستی: ایده و طرح جدید رفیق کورش ٩. سازمانیابی کمونیستی را از کجا میگیریم؟  ۱۰. کمیته کمونیستی یک جنبشی و یک حزبی یا کمیته کمونیستی چند جنبشی و چند حزبی ۱۱. سازمانیابی کمونیستی : تفاوت دوران لنین و حکمت  ۱٢. تئوریزه کردن جایگاه  روشنفکران مارکسیست ۱۳ . جنبش کمیته کمونیستی یا آکسیونیسم غیر عملی  ۱۴. جمع بندی فشرده بخش دوم و چه باید کرد. ۱۵. پاسخ به اظهار نظر رفقای شرکت کننده 

بخش اول

۱. مشاهده مشترک : شکاف بین کارگر و کمونیسم

در صورت مسئله و مشاهده ای که رفیق کورش از بی تاثیری کمونیسم  در جنبش طبقه کارگر و در واقع جدایی بین جنبش کارگری و کمونیستی  ارائه می کند، من هم شریکم. عنوان بحث رفیق کورش “طبقه کارگر و تحزب کمونیستی” است. اما واقعیت این است که رفیق کورش در ارائه بحث از این چارچوب مشخص فراتر رفته و ایرادی هم ندارد و لازم است. در این مقطع اگر بخواهیم در مورد تحزب کمونیستی دیدگاه، بینش و استنتاج درستی داشته باشیم ، با معضلاتی که پیش رو است، باید به بحث پایه ای علت جدایی کارگر و کمونیسم برگردیم. اساس مسئله این است که  چه در سطح جهانی  و چه در سطح ایران، یک جدایی تاریخی و عملی سیاسی ـ اجتماعی را بین جنبش کارگری و جنبش کمونیستی شاهدیم. رفیق کورش با مشاهدات و مثالهایی که در شروع بحث اش مطرح می کند، به این پروبلماتیک جنبش ما برمی گردد. این بحثی است که ٢۵ سال قبل برای اولین بار در کنگره دوم حزب کمونیست ایران قبل از حزب کمونیست کارگری، منصور حکمت در مبحثی تحت عنوان “موقعیت و دورنمای فعالیت حزب به “شکاف بین کارگر و کمونیسم” به عنوان مانع پیش روی انقلاب کارگری در سطح جهانی و ایران به آن پرداخت.

همانطور که گفتم خود من در این صورت مسئله شریک هستم. در دیدن این معضل تاریخی، در مناسبت های مختلف حزبی از جمله کنگره دوم و سوم حزب حکمتیست بحث کرده ام.  از جمله سال گذشته در هفته منصور حکمت دقیقاً با دیدن این مسئله آگاهانه بحثی را انتخاب کردم، بعنوان معرفی مبانی کمونیسم کارگری حکمت . در پایان آن سخنرانی که در شهر گوتنبرگ سوئد بود، من این نتیجه گیری را داشتم : در خاتمه بعد از ٢٢ سال از بحث کمونیسم کارگری در مارس ١٩٨٩ بعد از سمینارهای دوم و سوم کمونیسم کارگری فکر می کنم که همه آن سئوالات و مشاهدات مورد نظر منصور حکمت هنوز هم در مقابل کمونیستها و کمونیسم کارگری از جنس حکمت قرار دارد. ضرورت پاسخگویی با همان شدت در مقابل ما است. به همین دلیل این مبحث را انتخاب کردم که به سهم خودم توجه را جلب کرده باشم به این که به این مباحث برگردیم و نه تنها آن بلکه پاسخ به سوالات تعیین کننده ای داده باشیم که پیش رویمان است.

من نمی خواهم به همه آن نوع سئوالاتی که ٢٢ سال قبل منصور حکمت در سمینار ١٩٨٩ مطرح کرد بپردازم. من شمه ای از سئوالات آنموقع منصور حکمت را مرور می کنم  و بعداً وارد ادامه بحث می شویم. منصور حکمت ٢٢ سال قبل با این شروع می کند: “راستش اولین چیزى اى که من را متقاعد کرد که هنوز باید سئوالات مهم و جدیدى را پاسخ داد، این بود که من کمونیسم را بعنوان یک آرمان کارگرى پذیرفته بودم و شش هفت سال از پراتیک فعال خودم بعنوان یک کادر جنبش کمونیستى ایران میگذشت و عینا میدیدم که پراتیک روزمره من تاثیرى در سرنوشت آن نسل کارگرى که دارد با من زندگى میکند، هم دوره من است، معاصر من است، ندارد. شش سال کمونیست متشکل بوده ام و پس از شش سال، بچه دهساله آن روز کارگر شانزده ساله امروز شده است. در این شش سال با آمار دولتى میشود نشان داد چند کارگر مرده اند، در این شش سال میشود با آمار دولتى نشان داد دست چند نفر قطع شده، در این شش سال میشود نشان داد چه تعداد متولد شدند و زبان باز کرده اند و خرافه هاى اجتماعى را پذیرفته و تکرار میکنند. در این شش سال میشود نشان داد میلیونها انسان چطور صبح را به شب و امروز را به فردا رسانده اند. در این شش سال میشود دید که پسر حاجى سر کوچه چگونه حزب اللهى شد و زندگى میلیونها نفر را سیاه کرد، کشت و به کشتنشان داد، نانشان را برید، مغزشان را پر از خرافه کرد. و تو، توئى که معتقدى پرچمدار تحول انقلابى جامعه زمان خودت هستى، پیشتاز جامعه اى، کسى که تکه اى از آینده است که امروز زندگى میکند، تو حتى نتوانسته اى سرسوزنى در وضع همین لحظه تاثیر بگذاری. کمونیسم نادخیل در مبارزه اجتماعى قاعدتا باید آدمى را که فلسفه فعالیتش را تغییر اجتماع قرار داده باشد بفکر بیاندازد ” …  باقى سئوالات را باید خودمان به خودمان بگوئیم. حزب انقلاب کارگران، کارگر در آن کیمیاست. نگاه که میکنید مى بینید اساسا روشنفکران جامعه را سازمان داده است. چرا اینطور است؟ حزب انقلاب کارگرى است، چرا سازمانده کارگر نیست؟ میگوییم که جنبشى است که حقایق اساسى راجع به جامعه و جهان موجود را بیان میکند، حقایق را بیان میکند. میگوئیم حقایق قابل درک و شفافى را راجع به جهان سرمایه دارى بیان میکنیم که بورژوازى در هزار و یک رمز و راز آنرا پیچیده و پنهان کرده است. پس چرا حرفمان در رو ندارد؟ چرا آخوند سر محل داستان خر دجال را میتواند به کرسى بنشاند من کمونیست این حقایق را نمیتوانم به کرسى بنشانم؟ چرا هزار و یک جور خرافه بعنوان عقل سلیم پذیرفته میشود، اما حرفهاى حقیقى من و شما بعنوان عقل سلیم پذیرفته نمیشود؟ و بعد به پژواک حرفهاى خودمان که از در و دیوار جامعه برمیگردد، گوش میدهیم میبینیم که چندان حقایق قابل فهمى بنظر نمیایند. فهمیدن اینها به متخصص احتیاج دارد، بیشتر از هر چیزى به یک مومن احتیاج دارد. جنبش بیان حقایق چرا به این روز درآمده، جنبشى که پایه اش روى افشاى حقیقت جامعه سرمایه دارى . …… میگوید من آنتى تز جهان سرمایه دارى هستم، میگوید سرمایه دارى خود ذاتا مرا بازتولید میکند. این جنبش را بازتولید میکند. سرمایه هرجا میرود، معادل خودش من را بوجود میآورد. پس چرا درست در مقطعى که سرمایه دارى همه منافذ این کره را پر کرده، و هیچوقت مناسبات تولید سرمایه دارى اینقدر اشاعه یافته و گسترش یافته نبوده است، چرا این جنبش در بحران است؟ مگر قرار نبود این سرمایه دارى عظیم، سوسیالیسمى به همان عظمت را در برابر خودش به میدان فرا بخواند! اینها تناقض است. این تناقضها جواب میخواهد. این جواب را از شما میخواهد. این جوابها را باید داشت. نمیشود صبر کرد. نمیشود سر را گذاشت بغل کسى و گفت انشاالله پاسخ میدهد. یا در مسیر ظفرنمون مبارزه این مسائل حل میشود. این سوالات شانتاژ کسى نیست. اینها تناقضهاى جهان واقعى بیرون ماست در رابطه با کمونیسم واقعا موجود. اگر پاسخ نداریم، راستش حداقل باید این ظرفیت را داشته باشیم که اگر جوابى که کسى میدهد غلط است بلند شویم و بگوئیم که این جواب غلط است، مساله سر جاى خودش مانده است. باید دنبال جوابش را بگیرید و این من را به یک تناقض دیگر میرساند. آخرین تناقضى که به آن اشاره میکنم، و آن طیف کمونیستهائى هستند که نه این سوال را دارند و نه دنبال جوابش میگردند. کمونیسم یک حرفه شده است. یک روش زندگى شده است. یک سیستم کسب نیک نامى شده است. ارتش ذخیره روشنفکران است. …. بهرحال شروع مساله اینجاست. حرف من اینست که بحث کمونیسم کارگرى پاسخ این تناقضات را دارد. یا سرنخ هاى مهمى به این پاسخ را دارد. بحث کمونیسم کارگرى جواب این مسائل است. جواب مادى اش است، جواب نظرى اش است، جواب تحلیلى اش است، جواب سیاسى اش است، جواب پراتیکى اش است”  و من اضافه میکنم جوابی حزبی و سازمانی و تامین رهبری سراسری و محلی اش است. 

 

این مشاهده واقعی از آن معضل تاریخی جنبش کارگری و کمونیستی است که در آن مقطع داشتیم و این مشاهدات سر جای خودش است. در انجمن مارکس – حکمت هم کورش مدرسی با شروع بحثش و فاکتهای که مطرح میکند  در این صورت مسئله و مشاهدات شریک است و سئوالات خودش را به آن اضافه میکند.  من هم به سهم خود اینجا سئوالات جدید تر و زنده ای را به آن اضافه می کنم.

      ببینید در همین سه چهار سال اخیر بحران جهانی سرمایه آمد و رفت. کجاست آن سنگربندی کمونیستی ـ کارگری در مقابلش؟ تبیین اش کجاست؟ تحلیلش کجاست؟ حتی کجاست نتیجه گیری اش؟ در دوره ای فروپاشی بلوک شرق بود، کمونیسم ما تحلیل و تبیین متفاوت خود را داشت، بعد از اشغال کویت و بحران خلیج که دنیایی را بهم زد، کمونیسم  کارگری ما و منصور حکمت تحلیل و تبیین اش را داشت. تحلیل و تبیین همه جانبه کمونیسم ما و نه حتی سازمان ما از بحران سرمایه کجاست ؟ به نظرم برای امروز و بعد از ٢۵ سال از بحث های کمونیسم کارگری، دردناکتر از مثال هایی که منصورحکمت آن وقت مطرح میکند، مورد حرکت میلیونی طبقه کارگر فرانسه در شش هفت ماه گذشته بود. در مرکز اروپا و در کشور انقلاب دیده فرانسه، که کمون پاریس را هم بخودش دیده،  فکر کنم به مدت یکماه و نیم  طبقه کارگر صنعتی فرانسه در ابعاد میلیونی ، در جنگ و جدال با طبقه بورژوا نتوانستند دو سال اضافه شدن به سن بازنشستگی را سد کنند.

بورژوازی فرانسه و نماینده اش سارکوزی گفت که یا من را بیاندازید یا دو سال اضافه شدن سن بازنشستگی را قبول کنید! طبقه کارگر آنجا دراوج رادیکالیسمش، از من می پرسید اتحادیه های کارگری آنجا با تمام نیرویشان، در چارچوب جنبش اتحادیه ای میلیتانسی نمی توانست از آن بالاتر باشد، از آن متحد تر نمی شد وناکام ماندند. چه چیزشان کم بود؟ غیر از کمونیسم و  حزب کمونیستی مدعی قدرت؟ کو آن کمونیسم متشکل و متحزب  همان روزی که سارکوزی می گفت یا من را سرنگون کنید یا قانون جدید بازنشستگی را ، بگوید سرنگونت می کنیم. طبعاً فقط شعار ندهد، بلکه ملزوماتش را داشته باشد، سازمانش را داشته باشد، افقش را داشته باشد، رهبری و اهرم هایش را داشته باشد و قدرتش را داشته باشد. ماجراهای یونان، پرتغال و خود انگلیس،تحولات خاورمیانه هنوز هم در جریان است. کجاست قطب کمونیستی کارگری که سنگر ببندد؟ می دانم که این تحولات کلی تأثیرات مثبت از خود به جا گذاشته و دارد، اما همین الان آن خلأ سیاست کمونیستی را می بینیم. می دانم کمونیسم و کارگر در مصر و تونس و .. هم هستند، و همین الان هیئت سه حزب ما در آنجا دربدر به دنبال دیدار و ملاقات با آنها است. اما این خلأ را پر نکردند. دارند سراین تحولات را به جای دیگری می برند. لیبی را دیدیم، به جای دیگری رفت. و تازه در میان چپ و صفوف خود ما سر یک موضعگیری درست در مورد این وضعیت لیبی انواع بحث پیش آمد. فکر کنم حزب ما یک موضع گیری درست گرفت و خیلی سریع دخالت گری نظامی غرب را محکوم کرد. بنغازی را جلو چشم ما گرفته بودند که ای داد نباید دخالت نظامی غرب را محکوم کنیم!،  چون قذافی قتل عام می کند. از ماجرای بنغازی فاصله گرفتیم، امروز به دخالت نظامی غرب نگاه کنید که چه بلایی  سر آن منطقه درآوردند. معلوم بود که چه کسی حق دارد و ما حق داشتیم.  کل منطقه در یک تحول عظیم دارد به پیش می رود. خود ما داریم با دماسنج ابعاد تأثیر این تحولات را بر ایران اندازه می گیریم. آیا جنگ جهانی اول پیش آمد و دگرگونی هایی که به دنبال داشت، لنین و بلشویکها در یک سطح مینیمالیستی تأثیرات آن را اندازه می گرفتند!؟ یا صرفنظر از ابعاد تأثیرات، نقشه خلاقانه کمونیستی خود را ریختند و بعداً انقلاب اکتبر را سازمان دادند؟ کجایند کمونیست هایی که به صف کمونیستی در آن منطقه بگویند که ما  چه نتیجه ای ازآن می گیریم و چی را سازمان می دهیم و چه پراتیکی باید داشته باشیم؟  جنبش ما و حزب ما چکار می کند؟ این صورت مسئله است.

در ایران سال بعد از سال زندگی زیر خط فقر را تحمیل کرده اند ، امسال خودشان گفته اند که یک میلیون تومان مرز خط فقر است اما با بی شرمی و روی گشاده بر میگردند و می گویند که درست است که یک میلیون تومان خط فقر است، ولی شما کارگران ٣٣٠ هزار تومان داشته باشید، همین است!کجاست آن سنگر بندی کارگری و کمونیستی؟ اینجا و آنجا مبارزه و اعتراض کارگری هست،کجاست سیاست متحد کننده کل کارگران؟ کجاست آن سیاست کمونیستی که دست بالا پیدا کند؟ ابزار و تحزبش کجاست ؟ در ایران کلیه فروشی شغل است،رسماً آگهی می دهند! تحقیر هر روزه انسان ، آپارتاید جنسی و غیره نُرم است،کجاست آن سنگر بندی کمونیستی کارگری در ابعاد اجتماعی در مقابل کثافت بورژوازی؟

از این مثالها حتماً شما هم به نوعی دارید. حقیقت این است که اینها صورت مسئله واقعی اند، صورت مسئله کمونیسم ما بوده،.وقت خودش صورت مسئله منصور حکمت بوده، صورت مسئله کورش مدرسی در انجمن مارکس- حکمت  بوده، و سالها است و امروز و در این جلسه صورت مسئله من هم هست.

٢.تفاوتها:  تبیین علل جدایی تاریخی جنبش کارگری و کمونیستی   

علاوه بر مشاهدات باید علل معضل تاریخی میان جنبش کارگری و کمونیستی را تبیین کرد. در این رابطه رهبر جنبش ماـ منصور حکمت، به شکل جامع در سمینار اول کمونیسم کارگری در مارس ۱٩٨٩ تبیین و استنتاجات خود را ارائه کرد.من کماکان آن تبیین و استنتاجات را درست  دانسته و به آن متکی ام . از اینجا من با بحث اخیر رفیق کورش تفاوتها و اختلافم شروع می شود. من و کورش مدرسی در همین  ٢۵ سال در حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری و حزب حکمتیست کار مشترک کرده ایم و فکر میکنم نه تنها در مشاهدات، بلکه در اتکا به تبیین و استنتاجات  منصور حکمت در این پدیده مشترک بودیم. اما در این سمینار اخیر و هر دو بخش مکتوب آن رفیق کورش تبیین و استنتاجات دیگری از مسئله دارد و اینجا اولین محور تفاوت و اختلاف من با کورش شروع می شود. اینجا این را تاکید کنم که تبیین جدید از وقایع و اوضاع اصلاً ایرادی ندارد و راستش  خیلی وقتها  ضروری هم هست . اولاً  به شرطی که درست باشد، دوماً در سنت ما این فرض است که می توان از تحولات  و پدیده ها تبیین مختلف داشت و به بحثهای قطبی در مقابل هم تبدیل نشود. اما اگر بر اساس تبیینهای مختلف استنتاجات مختلف هم در دستور گذاشته شد،  لازم میشود تبیین و استنتاجات متفاوت خودت را در مقابلش قرار دهید. این مورد برای منی   که لازم دیدم این جلسه را بگذارم این بود که تبیین غلط کورش دارد ترجمه سیاسی و عملی و سازمانی می شود و فکر می کنم که ترجمه سیاسی و عملی آن هم بسیار غلط است.  به قول منصور حکمت که گفت اگر جوابی  غلط بود، باید  بگوییم که غلط است. و من هم اینجا میگویم تبیین، استنتاجات و ترجمه سیاسی و عملی و سازمانی بحث رفیق کورش مدرسی در این سمینارمعین غلط است.

  اجازه دهید اول بگویم تبیین درست چیست و کمونیسم حکمت چی گفته است. در این رابطه و در توضیح جدایی بین کارگر و کمونیسم توجه تان را به مباحث منصور حکمت در کنگره دوم حزب کمونیست ایران، به سه سمینارکمونیسم کارگری، بحث تفاوتهای ما و بحثهای  سیاست سازماندهی ما در میان کارگران و عضویت کارگری و غیره جلب می کنم. اینجا وقت نیست که حتی به رئوس تزهای این مباحث از حکمت اشاره کنم،  اما اگر جوهر مسئله را در چند دقیقه گفته باشم این است: ببینید در بحثهایمان گفتیم که این جدایی کارگر و کمونیسم در دوره مارکس نبود، در دوره لنین هم نبود. اتفاقاً انقلاب کارگری اکتبر به این دلیل ممکن شد چون کارگر و کمونیسم عجین شده در هم و همسرنوشت بودند. چون جنبش کارگری و کمونیستی یک پیکره بودند. چون بلشویسم بخش انتگره اعتراض کارگر در روسیه بود. آن همسرنوشتی و عجین بودن عامل مهم وقوع انقلاب کارگری اکتبر بود. آن تحول و انقلاب بزرگ الهام بخش شد برای هر جریان و کسی که در اوایل و اواسط قرن ٢٠ خود را کمونیست و چپ می دانست. اما مسئله اینجا است که خود این انقلاب پیروز حامل تناقضاتی بود که بعداً دامن کمونیسم و چپ را گرفت. آن انقلاب پیروز شده کارگری، خود محل تلاقی گرایشات و جنبش های اجتماعی مختلف بود. حزب بلشویک با هژمونی خط لنینی و نه با هژمونی علی العموم بلشویکی که خود کورش مدرسی در سخنرانیهای انجمن مارکس تفاوت لنینیسم و بلشویسم را به روشنی بیان کرده، به قدرت رسید.   دولت کارگری ایجاد شد و کشور بزرگی را در دست گرفت.  در حزب بلشویک چه قبل از قدرت گرفتن و چه در قدرت ، همزمان با  خط لنینی و بلشویکی، خط ناسیونال – رفرمیستی روسی هم وجود داشت. ناسیونالیسم صنعت گرای روسی با چاشنی رفرمیستی وجود داشت. بحث های بولتن مباحثات شوروی در دوره حزب کمونیست ایران و مشخصاً دیدگاه منصور حکمت، جوانب مختلف این پدیده را بدرستی بررسی کرده اند. در نتیجه خود انقلاب کارگری که به قدرت رسید محل تلاقی گرایشات و جنبش های مختلف بود. تا مقطع حیات لنین توانستند که خط کمونیستی را حفظ کنند. به دو دلیل: وجود خود لنین که به مثابه سوپر اتوریته مارکسیستی  که تا  ١٩٢٣ در مباحثات و تعیین خط مشی و خطوط سیاسی دخالت و حضور داشت و لنگری بود. یک دلیل دیگر هم داشت: بنظرم مباحث پیچیده تری که بعداً در مقابل حزب بلشویک قرار گرفت، در دوره لنین بالا نیامد. تا مقطعی که لنین بود هنوز مباحث اقتصادی و تحول در زیربنای اقتصادی، و اقتصاد سوسیالیستی چگونه ؟ بالا نیامد. بعد از اینکه دوره انقلابی سپری شد و دولت کارگری خودش را تثبیت کرد، مسئله اقتصاد جامعه روی میز رهبری  حزب بلشویک قرار گرفت. مباحث داغ اقتصادی حزب بلشویک بالا گرفت. خطوط مختلف شکل گرفتند. نهایتاً دو خط مشی در مقابل هم قرار گرفتند. هیچکدامشان سوسیالیستی نبودند. نه خط استالین – بوخارین که غالب شد و نه خط تروتسکی – درژنسکی، هیچکدام لغو کار مزدی را نمایندگی نکردند. هر کدام تأکیدات مختلفی داشتند که نهایتاً راه حل هر دوی آنها به ناسیونالیسم روسی ختم می شد. ناسیونالیسم صنعت گرای روسی که به سرعت می خواست کشور صنعتی شود. خط مشی حاکم حزب بلشویک در ابعاد بی سابقه و در مدت ١٠ سال کشور شوروی را به یکی از ابر قدرت های صنعتی  تبدیل کردند، اقتصاد دولتی تحت نام اقتصاد سوسیالیستی ایجاد شد. بحث این است،حزب بلشویکی که پرچم سرخ  و عکس لنین را داشت و میلیونها کارگر داوطلبانه به آن پیوسته بودند، در ادامه تحت نام میهن سوسیالیستی و اقتصاد سوسیالیستی با شدت و حدت کار می کردند و عاقبت به نیروی اتکای ناسیونالیسم روسی تحت نام کمونیسم تبدیل شدند. در نتیجه بحث این است که آن کمونیسمی که دست لنین بود کاربست اجتماعی اش عوض شد.   کمونیسمی که آمده بود کار مزدی را لغو کند،  حد اقل تا زمان لنین ادعانامه سیاسی اش وجود  داشت، بعداً کاربست اجتماعی آن کمونیسم فرق کرد. این آن تز پایه ای است که منصور حکمت از علت اصلی شروع شکاف بین جنبش سوسیالیستی کارگری با جنبش ناسیونال رفرمیستی دربرگیرنده  میلیونها کارگر به دست می دهد. در نتیجه بر خلاف تصور چپ سنتی، بحث “روزیونیست شدن و تغییر عقیده” نبود و به طریق اولی برای چپ و کمونیسم موجود و حزب بلشویک هم مسئله معرفتی و ناآگاهی نبود، بلکه افق سیاسی طبقاتی ناسیونال رفرمیستی بود  که حزب بلشویک بعد از لنین انتخابش کرد.نتیجتاً یک قطب بزرگ شکل گرفت به اسم اردوگاه سوسیالیسم و کمونیسم با پرچم سیاسی و اجتماعی ناسیونال رفرمیسم. دولت شوروی تبدیل شده بود به الهام بخش همه کمونیسم موجود در دنیا. در بخش اعظم دنیا آن کمونیسم موجود که کارگر هم به آن  سمپاتی داشت پرچم ناسیونالیسم و رفرمیسم را برداشت. در کشورهای به اصطلاح “عقب مانده” پرچم استقلال و جنبش های آزادیبخش ملی را تحت نام کمونیسم برافراشتند. در حوزه فعالیت مستقیم ما ایران هم تأثیر داشت. الگوهای بعدی، کمونیسم چینی همین بود، اقتصاد دولتی با درجه ای از رفرمیسم و پرچم ناسیونالیسم آنجا و ظاهراً آلبانی خودش چیزی شده بود و کشورهای دیگری که به همین نام عمل کردند.  کل احزاب و جنبشهایی که به نام کمونیسم و چپ در دیگر کشورها فعال بودند، در واقع چیزی جز ناسیونال رفرمیسم نبودند. در ایران هم اینجوری بود:حزب توده و بعداً مائوئیستها و به مقطع انقلاب که می رسیم چریک فدایی، پیکار، خط ٣، و … چیزی جز بخشی از جنبش ناسیونال رفرمیسم نبودند، انتخاب سیاسی کرده و  خودشان بخشی از بورژوازی و خرده بورژوازی بودند. از سر معرفتی و ناآگاهی و عدم آگاهی نبود. گفتم در شوروی هم معرفتی نبود. کارگران در ابعاد میلیونی در مقابل انتخاب قرار گرفتند. در همان دوران استالین، کارگر در ابعاد میلیونی برای ساختن میهن سوسیالیستی جان می کند. خروشچف در یکی از خاطراتش می گوید که این متروی مسکو را که دست آخر مسئول اتمام  پروژه اش بودم، می بایستی در یک تاریخ معین تمام می شد و برای این منظور می بایستی ٢۴ ساعته کار کنیم، دو تا شیفت ١٢ ساعته گذاشتیم که حتی بعضی از کارگرها ١۶ ساعته و داوطلبانه کار می کردند. او می گوید خود من که عضو پولیت بورو (دفتر سیاسی) بودم بعضی وقتها ٢٠ ساعت بالای سر پروژه می ماندم و کار می کردم. می خواهم بگویم که آن کمونیسم با پرچم ناسیونالیسم – رفرمیسم در بستر اجتماعی کارگر بود، از بستر اجتماعی کارگر تکانده نشده بود، بلکه متکی به کارگر نه برای لغو کار مزدی و پایان استثمار، بلکه برای تأمین امر رفرمیستی و ناسیونالیستی بود. در کشورهای دیگر هم همین اتفاق افتاد: کمونیستهای عراق اینجا نشسته اند،  میدانند که حزب شیوعی عراق (مشابه حزب توده ایران)  پرچمدار همان ناسیونالیسم – رفرمیسم بود و وزن اجتماعی بالایی داشت.  در نتیجه  می خواهم بگویم که مسئله اصلی این است که تبیین اصلی و محوری از نظر من و خط ما بعنوان کمونیسم کارگری همانی است که منصور حکمت فرموله اش کرده است. آن هم کاربست اجتماعی کمونیسم فرق کرد. اجازه بدهید در این رابطه به سمینار اول کمونیسم کارگری منصور حکمت استناد کنیم. ” خلاصه کنم: روندهاى اجتماعى عینى باعث شد که مارکسیسم – که با انقلاب اکتبر بویژه به پرچم هر نوع سوسیالیسم انقلابى در دنیا تبدیل شد، و لاجرم سوسیالیسم را با خود معنى کرد، در مراحل بعدى قدم بقدم بدست طبقات دیگرى بیفتد و بعنوان ابزار امر اجتماعى دیگرى بکار گرفته شود. جنبش سوسیالیستى طبقه کارگر عملا در این جریان خفه میشود. مارکسیسم بعنوان یک تئورى و یک دیدگاه از این جنبش گرفته میشود و طبقات دیگر آنرا بدست میگیرند. مارکسیسم کاربست اجتماعى دیگرى پیدا میکند. ….. چرا اینها مارکسیسم را اتخاذ کردند؟ چرا این آرمانهاى ناسیونالیستى یا رفرمیستى بورژوایى نمیتوانست به اسم خودش و تحت پرچم خودش پیش برود؟ بنظر من به این دلیل که نیروى اجتماعى عظیم سوسیالیسم را در مقابل خود میبینند. نیرویى که مارکسیسم را پرچم خودش میداند. تمام مساله اینجاست که این قدرت طبقه کارگر و جنبش اجتماعى کارگرى براى سوسیالیسم است که بورژوازى را در موارد مختلف ناگزیر کرده است امیال خودش را تحت عنوان سوسیالیسم پیش ببرد. جناح چپ بورژوازى که به چیزى شکوه دارد و میخواهد نیروى کارگر را ضمیمه جنبش خود کند. این نشاندهنده نفوذ مارکسیسم و تعلق واقعى مارکسیسم به طبقه کارگر و گرایش واقعى آن طبقه به مارکسیسم است. 

می خواهم بگویم که آن جنبشهای ناسیونال – رفرمیستی وسیعاً طبقه کارگر را با خودشان بردندو فقط کمونیسم نیست که در آن بستر اجتماعی قرار می گیرد.  به نظر من این جوهر تبیین اصلی است و گفتم که این تبیین از موقعیت کمونیسم و چپ ایران مبنای اصلی تحلیل های ما هم در مقطع انقلاب ۵٧ و بعدها بود. حزب توده را اینجوری بررسی کردیم. گفتیم که حزب توده افق اقتصادی اش با جناح دولتگرای اقتصادی جمهوری اسلامی خوانایی دارد، و ملی گرایی و ضد امپریالیست گری اش به لحاظ سیاسی با جمهوری اسلامی خوانایی دارد، پس انتخاب کرد و با جمهوری اسلامی رفت. حزب توده و بعداً اکثریت خیلی  آگاهانه و روشن به مثابه یک حزب بورژوایی با جناح خمینی رفتند و با  موسوی آنموقع دولتگرای اقتصادی رفتند، با جناح متحجرتر رفتند نه با بنی صدر  که لیبرالتر بود. بقیه چپ هم همینطوری بود، انتخاب می کردند. رفتند پشت سر جمهوری اسلامی از این جناح به آن جناح. هیچکدام نا آگاهانه نبود از سر منافع طبقاتی و جنبشی روشنی بود. و این پایه تحلیل و تبیین ما از چپ خرده بورژوایی و بورژوایی ایران بوده و هست.

۳- چپ ایران : معضل معرفتی، اخلاقی یا انتخاب سیاسی، طبقاتی 

بر اساس آنچه که در بالا مستند کردم، یک محوردیگر اختلاف من با  کورش در این سخنرانی  معینش به تبیینش در برخورد به چپ ایران و جایگاه این چپ در برخورد به این معضل تاریخی جنبش کارگری و کمونیستی بر میگردد.  .برای توضیح منظورم ، بگذارید به خود مبحث رفیق کورش استناد کنم. کورش نوشته است:

“واقعیت اینست که چپ موجود اصولا نه سرمایه داری را میشناسد و نه کارگر و حرفی برای گفتن به کارگر ندارد.” درادامه ” اشاره کردم که به اعتقاد من در چپ ایران جامعه و مفهوم اجتماعی یا اصولا جایی نداردو یا آنجا که پیش میاید به عنوان اشتهار ومعروف بودن ( celebrity) مثل هنر پیشه و خواننده و ورزشکار و غیره معنی میشود”.

در جای دیگر “در باره مضرات قوم پرستانه ناسیونالیسم ترویج میکنیم بدون اینکه حتی ارتباط ناسیونالیسم با بورژوازی و تفرقه در میان کارگران را متوجه باشیم” در جای دیگر “کمونیسم از بعد اجتماعی تکانده شد” به همین چند نقل قول که گویایند، بسنده میکنم .

…. 

 

 

 

 

 

این تعبیرها و این بیانات کورش  جواب غلطی است به مختصات چپ به ویژه  در رابطه با جداافتادنش از جنبش طبقه کارگر.  این نوع نقد به چپ، نقدی سطحی، معرفتی و اخلاقی است.  این با آن تبیین اساسی که می گوییم “کاربست اجتماعی کمونیسم فرق کرد” تفاوت اساسی دارد . می گوید که چپ موجود ایران سرمایه داری را نمی شناسد. اینطور نیست. من کاری به چپهای مریخی و محافل دوـ سه نفره ندارم. ترندهای اصلی چپ را در نظر بگیریم، سنت حزب توده، اکثریت و راه کارگر، یا سنت کومه له و از حزب کمونیست ایران آمده، موارد بیشتر اینها اتفاقاً چپ های اجتماعی اند  و اتفاقاً سرمایه داری را خوب می شناسند و آنهایی که رفتند در کنار جناح هایی از سرمایه داری ایستادند، آگاهانه این کار را کرده و انتخاب کرده اند. حتی ما در مورد رابطه خمینی متحجر و آخوند با  سرمایه داری اینطوری توضیح ندادیم. ،  آنوقتها که کل چپ ایران گیج شده بود که خمینی حافظ منافع خرده بورژوازی “بالایی یا پایینی” است، حدود ۳۰ سال قبل منصور حکمت در کتاب دو جناح ضد انقلاب بورژوا – امپریالیستی  گفت این بورژوازی انحصاری ایران را نمایندگی می کند. خود خمینی یک کارخانه هم نداشت! نمیدانم چقدر هم مکانیسم کارکرد سرمایه را میشناخت، به نظرم خوب نمیشناخت . به همین دلیل هم امپریالیستها دستش را باز گذاشتند که انقلاب را سرکوب کند. بحث آگاهی و ناآگاهی نیست. اتفاقاً در مورد سنت حزب توده و اکثریت و .. همیشه گفته ایم که از سر تشخیص منفعت اقتصای و سیاسی، عموزاده های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جناح دولتگرای اقتصادی جمهوری اسلامی بودند.  یا اینکه کورش می گوید  چپ کارگر را نمیشناسند و حرفی برای کارگر ندارند. منظور کدام چپ است؟ درست است که چپ مریخی و حاشیه ای کارگر را نمی شناسد، اما چپ بورژواییِ اجتماعی  کارگر را می شناسند و برای کارگر حرف دارند، اما حرف ضد کارگری دارند، حرف غیر کارگری دارند. سنت حزب توده – اکثریت و راه کارگر شب و روز و چندین دهه است حرف ضد کارگری برای کارگر دارند. در کردستان کومه له ای که اجتماعی است و کارگر را می شناسد، حرف غیر کارگری برای کارگر دارد. کارگر را به نیروی جناح چپ ناسیونال رفرمیست کرد  تبدیل کرده است. در نتیجه نگاه که می کنید در این تبیین کورش که چپ  سرمایه داری را نمی شناسند، کارگر را نمی شناسند، مفهوم جامعه را نمی فهمند،  بحث تقلیل داده می شود به سطح معرفتی و عدم آگاهی. این غلط است و غیر مارکسیستی است. همه چپها چه در ایران و چه هر جای دنیا دارند آگاهانه انتخاب سیاسی میکنند. در مورد ناسیونالیسم گفته می شود که از طرف چپ ترویج می شود ، اما رابطه اش را با تفرقه در میان طبقه نمی فهمند. باز نقد معرفتی . این طوری نیست . من یک مثال زنده بزنم. زمانی که ما جزوه “فدرالیسم ارتجاعی است” را نوشتیم خیلی خوب میدانستیم که مضرات این فدرالیسم برای طبقه کارگر و صف آزادیخواهی چیست.  همان زمان راه کارگر فرموله اش کرد که “فدرالیسم دمکراتیک و انقلابی” است. همانطور که ما آگاه بودیم که این ارتجاعی است، راه کارگر از منفعت جنبش خودش آگاه بود که فدرالیسم “خوب است و انقلابی”. چرا؟، چون راه کارگر بخشی از بورژوازی است، بخشی از آن ناسیونالیسم است که به فدرالیسم احتیاج دارد و آنوقت پلاتفرمش بود. اتفاقاً راه کارگر نمونه خاصی در  چپ ایران است. قول میدهم که خود سازمان راه کارگر در فردای ایران فدرالیستی، کمیته آذربایجان شان با کمیته کردستان شان از سر ناسیونالیسم محلی شان و فدرالیسم با هم در خواهند افتاد. ناسیونالیسم بشدت در میان راه کارگر عجین شده است. ناسیونالیسم آذری در میان ترک زبانهایشان، ناسیونالیسم کرد در میان کرد زبانهاشان، بر اساس هویت ملی خود آن سازمان فدرالیستی است. ما ٢٨ سال قبل در جنگ با حزب دمکرات که راه کارگر جانب حزب دمکرات را گرفت ، گفتیم که راه کارگر سخنگوی بورژوازی درکردستان است. نگفتیم طفلکی راه کارگر بورژوازی کردستان را نمیفهمد و به این دلیل در کنار حزب دمکرات ایستاده است. در نتیجه اینجا بحث بر میگردد سر انتخاب های سیاسی ـ طبقاتی که جنبشها و احزاب چپ انتخاب می کنند. در رابطه با انتخابهای  سیاسی اتفاقاً رفیق حسین مرادبیگی ( حمه سور) در نوشته  خودش در نقد نوشته رفیق کورش نکات باارزشی گفته است. من در مقدمه می خواستم اشاره کنم، در محورهای مهمی با نوشته حمه سور هم جهتی دارم. در نتیجه در مورد اینکه ناسیونالیسم را خوب توضیح می دهند یا نه ، مسئله معرفتی نیست، بلکه آن چپ خود بخشی از ناسیونالیسم است . جناح چپ آن است که مارکسیسم را به عاریت گرفته است.   کومه له که در رأسش ابراهیم علیزاده است، آگاهانه ناسیونالیسم کرد را انتخاب کرده است. برای خودش گذاشته که جناح چپ جنبش ملی باشد. برای خودش گذاشته که یک “رهبر ملی خوب” باشد. آنهای دیگر از جمله امثال هجری و مهتدی  آبروباخته اند. اینها میخواهند یک سازمان معتدل تر و محترم تر و خوبتر جنبش ملی کرد باشند.  من مثالی بزنم وفکر کنم وقت خودش از ابراهیم علیزاده (دبیر اول کومه له )  شنیدم. از جلال طالبانی نقل می کرد که آن وقت خودش را چپ و سرخ و طرفدار مائو دانسته، رفته بوده  چین و مائو و چوئن لای (نخست وزیر وقت و نفر دوم حزب کمونیست چین) را ملاقات می کند.  طالبانی و …  با آب و تاب میگویند سوسیالیست کردستان عراق هستیم، می خواهیم که پرولتاریا را به میدان بکشیم و سازمان درست کنیم و انقلاب اجتماعی را سازمان دهیم و غیره. چوئن لای برمی گردد و به طالبانی می گوید، به نظرم لازم نیست پرولتاریا را متشکل کنید و انقلاب اجتماعی بکنید، برگردید و تضمین کنید رهبر ملی خوب باشید این بهتر است. آن قطب کمونیستی جهانی اینجوری گفته بود. می دانید چرا؟ چون خود چین کمونیست یک قطب ناسیونالیستی تحت پوشش کمونیسم بود. گذاشته بود قطب ملی چپ خوب باشد در جهان در مقابل قطب بده که به نظرشان سوسیال امپریالیسم شوروی بود. از مائو به بعد که به نام کمونیسم در چین در قدرتند، مگر لغو کار مزدی هیچوقت در چین اتفاق افتاد؟ نه  

در مورد اشتهار و هنر پیشگی چپ اگر کورش یک محفلی مثل محفل “اتحاد کمونیسم کارگری” با مسئولیت علی جوادی و آذر ماجدی را میگوید، بنظر من هم درست است که هنوز از سر اشتهای هنرپیشگی سیاسی ظاهر می شوند. اما چپ بورژوایی ایران عمیقاً مفهوم اجتماعی را درک کرده است. سنت اکثریت – توده، سنت راه کارگر و کو مه له  دارند به نیازهای جنبشی بخشی از جامعه جواب می دهند. اینجا هم دوباره بحث معرفتی می شود که گویا جامعه را نمی فهمند و نمی بینند. من تمام این نوشته کورش را زیر و رو کردم یکبار هم به این تبیین پایه ای ما “کاربست اجتماعی کمونیسم فرق کرد” برنگشته است.  و نتیجه گیری آخرش این است که کمونیسم از بعد اجتماعی اش تکانده شده است! غلط است ، من مثال زدم که کمونیسم روسی – ناسیونالیسم تحت پوشش کمونیسم – میلیونها کارگر را با خودش برد. در نتیجه من روی اینها مکث کردم و از محورهای اختلافم این بود که کورش مسئله چپ را معرفتی و از سر آگاهی و نا آگاهی توضیح می دهد نه از سر انتخاب سیاسی آن چپ و در نتیجه غلط و غیر مارکسیستی است.

مثال دیگر بزنم، بارها در بر خورد به پوپولیسم  در حزب بحث کردیم و خود کورش بیش از همه تاکید داشت که پوپولیسم انحراف نیست، خودش بخشی از جنبش خرده بورژوایی و بورژوازی است که چپ انتخاب کرده است.این برخورد تفاوت  دارد به نسبت اینکه بگوییم این چپ ایران سرمایه داری را نمی شناسد، جامعه را نمی شناسد و از سر  معرفتی نقدش کنیم. این نوع برخورد با کل تبلیغ خودمان در مورد چپ بورژوایی بویژه در دوره جنبش  سبز که حزب حکمتیست داشت و در رأسش کورش مدرسی بود فرق می کند. ما در دوره سبز کل چپ ایران را از سر انتخاب سیاسی اش به نقد کشیدیم. از حزب کمونیست کارگری تا راه کارگر و توده و اکثریت حتی حزب کمونیست ایران دقیقاً انتخاب کردند که جناح چپ آن جنبش جاری سبز باشند، افق سیاسی و اقتصادی شان آنجا تأمین است. حمید تقوایی در رأس حزب کمونیست کارگری تصمیم گرفته که با آقای موسوی کشتی نگیرد. در این راستا انقلاب کارگری را هم به انقلاب انسانی و حکومت کارگری را به حکومت انسانی تغییر می دهد. امروز هم حاضر است منشوری بدهد که با لایه هایی از سبز و حتی خود موسوی بسازد. اما در مقابل تصمیم گرفته در مقابل من و توی کمونیست کارگری حکمتیست بایستد، که دیروز در یک حزب  با هم بودیم. اینها انتخاب سیاسی است نه معرفتی. برخورد مانیفست را به جنبش های بورژوایی چپ نگاه کنید. خود کورش  پارسال ترویجش کرده است. مانیفست در مورد سوسیالیسم فئودالی نمی گوید چون بازمانده سیستم قبلی اند،  پس سیستم سرمایه را نمی فهمند. می گوید  که اینها آن بخشی اند که در گذشته زندگی می کنند، از موضع فئودالی قدیمشان سرمایه داری را قبول ندارند، انتخاب کردند و در عین حال نمی شود با همان پرچم قدیمی هم به میدان آمد و با پرچم جدید از این شکایت دارند که چرا کارگر بیکار است، چرا بزهکاری به وجود آمده است. سوسیالیسم خرده بورژوایی آن بخشی است که می ترسد بورژوا بزرگه سهم اش را بخورد. از این سر دارند اعتراض می کنند. سوسیالیسم بورژوایی خودش جزو همان جنبش بورژوازی است و بخاطر اینکه امر بورژوایی اش پیش برود، باید پرچم رفرمیسم را هم به آن اضافه کند.مانیفست به همه ترندهای سوسیالیسم غیر کارگری  و بورژوایی اینطور برخورد کرده است. نه بحث اش معرفتی است، نه از سر می شناسد و نمی شناسد توضیح می دهد. بحث انتخابهای سیاسی است که برخورد ما هم در ادامه همین بوده است. در نتیجه من فکر می کنم که بحث کورش اینجا تقلیل پیدا می کند به معرفتی بودن، به نا آگاه بودن به جای انتخاب سیاسی. این نقد مارکسیستی نیست چون اخلاقی و معرفتی می کند و جایگاه انتخاب سیاسی و نقد به افق و تصویر چپ را فرعی می کند و به همین دلیل نتیجه سیاسی از این بحث غلط است. در نتیجه وقتی تبیین این شد که چپ مشکل معرفتی و نا آگاهی دارد، قاعدتاً  تصور می شود در پروسه ا ی می تواند آگاه شود. یک چپ قابل قبول تر و محترم تر و در بستر یک جنبش فرض گرفته می شود. نتیجتاً اشتراکات چپ و نه تمایزات با آنها به نقط عزیمت برخورد رفیق کورش تبدیل می شود. تمایز سیاسی حزب حکمتیست با بقیه چپ فراموش می شود، رابطه سیاسی و خطی و سازمانی کمیته های کمونیستی مورد نظر رفیق کورش با احزاب چپ موجود ـ همان چپی که از نظرما چپ بورژوایی است،  مجاز شمرده می شود و انتظار  شیفت کردن و  تغییر احزاب چپ موجود به طرف کمونیسم و کمیته کمونیستی ـ که توهمی بیش نیست، در مبحث رفیق کورش مطرح می شود.