آمریکا، جمهوری اسلامی و صف بندی جدید در اپوزیسیون

کورش مدرسی : موضوعی که می خواهم راجع به آن صحبت کنم بحثی است راجع به صف بندی جدید در اپوزیسیون، بر سر شکل گیری یک چرخش و یک سازش جدید از جانب بخشی از اپوزیسیون ایران با جمهوری اسلامی است. سازشی که به مراتب از جریان دو خرداد یا سازش از طرف اپوزیسیون طرفدار رژیم عقب مانده تر، ضد انسانی تر و زیانبارتر است و بحث امروز بر سر نشان دادن این چرخش از طرف بر سر این بخش از اپوزیسیون و تلاش برای مقابله و ایزوله کردن آن و ایستادن در مقابل آن و همینطور مصون کردن مردم و جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی در مقابل عوارض مخرب این چرخش است. این چرخش چرخشی است در هم جهتی با جمهوری اسلامی است. 

 این چرخش حتی فاقد جنبه انتقادی دو خرداد است. دو خرداد رژیم را به جناح خوب و بد، جناح معتدل و غیر معتدل، جناح مردمی و غیر مردمی، اسلام خوش خیم و بد خیم. و با شکست دو خرداد معلوم شد که همه اینها پوچ بود و جمهوری اسلامی در نهایت همان جمهوری اسلامی است که موجودی یکپارچه است، اسلام خوش خیم نداریم و اگر هم داشته باشیم به درد مردم ایران نمی خورد و مشکلات مردم را حل نمی کند و در نتیجه دو خرداد کنار رفت. امروز چرخش جدید به طرف جمهوری اسلامی حتی این جنبه انتقادی دو خرداد را ندارد بلکه یک نوع تسلیم بدون قید و شرط  و به شدت عقب مانده به جمهوری اسلامی است که حاصل یک استیصال سیاسی و بن بست فکری سنت ناسیونالیستی در ایران است که باید به آن توجه کرد. طلیعه های این چرخش که اساسا امروز از طرف نیروهایی مثل اکثریت و پا در میانی همیشگی اینها که انگار در تاریخ نقشی جز محلل سازش با جمهوری اسلامی نداشته اند همراهی بخشی از اپوزیسیون ناسیونالیست پرو غرب و بخصوص جریان مشروطه خواه و جریاناتی شبیهه داریوش همایون را مشاهده می کنیم که همراه با آن تنها به اصطلاح ما به ازاء سازمانی ندارد بلکه بیدار شدن احساسات ناسیونالیستی و همراه کردن آن با جمهوری اسلامی را منعکس می کند که می تواند بازتاب بسیار مخربی در ذهن مردم ایران و اغتشاش فکری در مبارزه علیه جمهوری اسلامی ایران و هر گونه مبارز۠ه برای آزادیخواهی و برابری طلبی داشته باشد. پیچیدگی قضیه اینبار در این است که این سازش با جمهوری اسلامی یک بعدی نیست بلکه مصحول در هم آمیختن فاکتورهای متعددی در جامعه ایران است. یک مولفه نفس  وجود جمهوری اسلامی و ادامه حیات و سر کار ماندن و جان سختی کردن آن است. موعظه سازش و تعامل با جمهوری اسلامی که از طرف بخشی از اپوزیسیون راست طرح میشود از سر خود جمهوری اسلامی و وجود آن است. مولفه دیگر مسئله دخالتهای آمریکا و خطر جنگ و بالاخره خطر از هم پاشیدگی شیرازه جامعه و گسترش هرج و مرج و عراقیزه شدن ایران است. این فاکتورها در کنار هم  سناریوی مشترک و پدیده واحدی را مقابل جامعه قرار داده اند که با هیچ پنس و انبری از هم جدا نمی شوند. در مقابل این کامپلکس و یک پارچگی مسئله که در مقابل مردم ایران قرار گرفته است که این چرخش به راست و سازش با جمهوری اسلامی توصیه می شود. من اینجا مایل هستم که ابتدا راجع به آناتومی این چرخش، سرچشمه آن و همینطور پایه های آن صحبت کنم و بگویم که چرا اگر یک جنبشی مبنای آرمانش را آزادی و برابری انسانها قرار ندهد و خود را به آرمانهایی از جمله استقلال و صنعتی کردن و سوزن ساختن و تمامیت ارضی و آرمانهای سنتی ناسیونالیسم متکی کند، دچار استیصال خواهد شد و امروز راهی جز همکاری با جمهوری اسلامی برای آن باقی نمی ماند. سعی می کنم توضیح بدهم که چرا این اتفاق می افتد و فقط لغزش سیاسی نیست بلکه احتیاج به یک بازنگری عمیق تر در ارزشها، در نگاه کردن به جنبشها و در برخورد به آرمانها و اهداف سیاسی جامعه دارد.
ناسیونالیسم ایرانی دچار یک بن بست است. توضیح خواهم داد که این بن بست از کجا ناشی می شود و چرا همه احزاب ناسیونالیست از جریانات افراطی آن تا آنهایی که حتی رگه ای از ناسیونالیسم را در خود دارند دچار بن بست شده اند. بحث من فقط محدود به نیروهای سیاسی نیست بلکه مربوط به سنت و افق و آرمانی است که در جامعه وجود دارد که می تواند در طبقه کارگر و در بخشهای مختلفی از جامعه انعکاس داشته باشد و دارد. داده هایی هست که نفوذ دارد. مقدسات، آرمانها، خوب و بدی هایی وجود دارد که لنگر فکری و آرمانی انسانها را می سازد و نوسان این آرمانها و مقدسات می تواند در آنها تاثیر بگذارد.  
رابطه جمهوری اسلامی و آمریکا را در نظر بگیریم. ناسیونالیسم ایرانی قبل از اینکه به سعادت، آزادی، رفاه،  به حق انسانها در آن جامعه، به حق زن، به وجود استثمار و اختناق و سرکوب و به هر بعد دیگری از هستی آن جامعه فکر کند، به آرمان استقلال و ایران قدرتمند و به شعار "چو ایران نباشد تن من مباد" و " ای ایران مرز۠پر گهر"  فکر می کند. ایران مرکز وجود ناسیونالیسم ایرانی است. ایران و ایرانی گری، قدرت و آرمان استقلال ایران جزء لایتجزای آرمان ناسیونالیسم ایرانی است. وقتی که نگاه می کنید می بینید که اگر لنگر و محور آرمانهای اجتماعی یک حزب و جریان سیاسی ایرانی قدرتمند و مستقل در منطقه باشد، جمهوری اسلامی امروز نماینده این استقلال و قدرتمندی در منطقه است. بحران هسته ای که آمریکا شکل داد به شکست خودش انجامید و در مقابل به احساساتی (که نه تنها در نیروهای سیاسی بلکه در جامعه انعکاس آن را می بینیم) دامن زد که از خود ممنونی، احساس غرور به اینکه "ما داریم به تکنولوژی هسته ای دست پیدا می کنیم و رشد می کنیم" را بوجود آورده است. آن آرمانی که بخش مهمی از نقدش این بود که "ما در ایران حتی نمی توانیم سوزن بسازیم"، امروز می بینند که جمهوری اسلامی مشغول شکافتن هسته اتم است. و این یک بهت و از سر تائید نگاه کردن و یک همدلی با جمهوری اسلامی را با خود بوجود آورد. به فکر ناسیونالیسم ایرانی و به مخیله مصدق هم نمی رسید که بتواند ملوان انگلیسی را دستگیر کند، آنها را تحقیر کند و بعد آزادشان کند. احمدی نژاد این کار را کرد. جمهوری اسلامی اینکار را کرد و ما شاهد نوشته های تحسین آمیز راجع به قدرت ایران اینکه  "ببینید ایران تا این حد قدرتمند است" و احساس غرور از اینکه ایران می تواند اینکار را بکند، دیده تحسی
ن به قدرت رژیم در بخشی از اپوزیسیون بودیم. این همدلی و تائید می تواند در ذهن مردم هم بوجود بیاید و جمهوری اسلامی از آن استفاده میکند.
اگر لنگر حرکتی "بیگانگان" و "استقلال" به این معنی است، جمهوری اسلامی اینکار را انجام داد.
در نتیجه شکست دخالت نظامی آمریکا در عراق و پیروزی جمهوری اسلامی در عراق، موقعیت ناسیونالیسم ایرانی مبنی بر اینکه ارتش نجات بخش آمریکا خواهند آمد و ایران را مثل عراق آزاد خواهند کرد (حتما به یاد دارید که تلویزیونهای لس آنجلس فریاد می کشیدند که آمریکا باید مردم ایران را هم نجات دهد) به شدت لطمه خورد. امروز معلوم شد آمریکا برای کسی خوشبختی به ارمغان نمی آورد و ستون آرمان و تصویر دنیا و آینده خوب و رنگین کمانی که قرار بود آمریکا بوجود آورد در عراق خراب شد.
آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی شکست خورد و همراه خود با آن ناسیونالیسم ایرانی را به کرنش در مقابل جمهوری اسلامی کشانده است. "از آمریکا بیاموزیم" شعارهایی است که امروز سر داده می شود. می گویند "مگر نمی بینید که همان آمریکایی که سمبل دموکراسی و وعده های خوبی است که ما به مردم ایران میدهیم در حال کنار آمدن و مذاکره با ایران است؟!"، پس ناسیونالیسم ایرانی هم باید با جمهوری اسلامی کنار بیاید. این موضع جدیدی در اپوزیسیون است و پلاتفرم هایی حول آن در حال شکل گیری است.
جنبشی که همه چیز را زیر سر انگلیس می دید، کسانی که تمام هویت شان را به اینکه مصدق این کار یا آن کار را کرد و عکس مصدق بالای سرشان بود امروز در مقابل احمدی نژاد تسلیم اند. سخنرانی احمدی نژاد و خط مصدقی این سخنرانی همه احساسات ناسیونالیستی را به سمت خود و جمهوری اسلامی کشیده است. جمهوری اسلامی در این زمینه و در این خط، به اهدافی دست پیدا کرده است که  مصدق و مصدقی ها حتی امروز نمی توانند تصورش را بکنند. جمهوری اسلامی به اهداف عظمت طلبانه ای دست پیدا کرده است، که حکومت پهلوی حتی نمی توانست فکرش را بکند.  حکومت پهلوی می گفت که "کورش آسوده بخواب که ما بیداریم". در صورتی که هیچ زمانی ایران مثل امروز در منطقه قدرتمند نبود. انگلیس اخم میکرد دربار پهلوی عطسه سیاسی می کرد. سرماخوردگی سیاسی می گرفت. امروز جمهوری اسلامی آن آرمان و معیار، آن جریان و کسی که این افق عظمت طلبانه، و نه افق آزادی و برابری انسانها، را دارد دچار بحران، بن بست و نا امیدی کرده است. احساس می کنند که احمدی نژاد بهتر از خودشان دارد آنها را به اهدافشان می رساند. نگاه تائید آمیز به آن دارند. و امروز حرفهائی راجع به جمهوری اسلامی می زنند، به قول آقای داریوش همایون انگیزه ها و اندیشیدنها و نیاندیشیدن ها، که دو سال پیش اصلا ممکن نبود که کسی چنین حرفی را بزند و اگر هم کسی می گفت که به نیاندیشیدنها بی اندیشیم خود این سنت ناسیونالیستی در مقابل آن می ایستاد.
ناسیونالیسم ایرانی "تمامیت ارضی طلبی" است. بحث بر سر نگه داشتن مردم ایران به عنوان اتباع متساوی الحقوق نیست. کسی که بخواهد زندگی آزادانه مردم با هم را تضمین کند باید حق جدایی آنها را به رسمیت بشناسد. دقیقا مانند ازدواج و طلاق که اگر شما حق طلاق را به رسمیت نشناسید، هیچ با هم بودن و ازدواجی داوطلبانه نیست. ناسیونالیسم ایرانی بخش عظیمی از موجودیت خود را بر روی تمامیت ارضی گذاشته است. با گسترش قوم پرستی و فعالیت دار و دسته های قومی و با گسترش شعار "فدرالیسم قومی" و حمایت آمریکا از این شعار، جمهوری اسلامی به مدافع این آرمان ناسیونالیسم ایرانی تبدیل شده است. ظاهرا این جمهوری اسلامی است که از با هم بودن مردم ایران و تمامیت ارضی در مقابل فدرالیسم قومی دفاع می کند. ناسیونالیسم ایرانی جوابی برای این ماجرا ندارد بخاطر اینکه درست از همان نقطه شروع می کند و آرمان او هم تمامیت ارضی طلبی است.
خطر جنگ
آمریکا همیشه یک سمبل و قهرمان و قبله گاه ناسیونالیسم راست پرو غرب ایران بوده است و دستگاه عظیم تبلیغاتی دارد. فرهنگ لس آنجلس و امید لس آنجلس. آمریکا اینطور است، ما می خواهیم مثل آمریکا شویم و غیره، تکیه کردن به آمریکا، تعریف کردن از آمریکا، آمریکا را بعننوان یک نیروی مثبت وارد صحنه سیاست ایران کردن، جزء هویت ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی است. آمریکا ظاهرا همراه با خودش آزادی بیان، رفاه، دموکراسی، خوشبختی می آورد و آمریکا اساسا نیروی رهایی بخش است. منتهی در صحنه دنیای واقعی خطر جنگی را بالای سر مردم ایران گرفته است که در آن کل پایه های اقتصادی و صنعتی و بخش اعظم نیروی انسانی صنایع آن کشور از کارگر صنعتی گرفته تا تکنسینها را به نابودی بکشند. این را رسما نوشته اند! قرار است تراژدی را در ایران تکرار کنند که عراق در برابرش نمونه کوچکی بیش نباشد. شاید عظیم ترین تراژدی قرن بیست و بیست و یکم را می خواهند در ایران اجرا کنند. و ناسیونالیسم ایرانی از اینکه امروز مرجع، سمبل و امامزاده ای که به رخ مردم می کشید، از اینکه نقطه امید و آرمانش امروز به سمبل از هم پاشاندن و نابود کردن کل پایه های صنعتی آن جامعه تبدیل شده است. مبهوت شده و به جمهوری اسلامی بعنوان ناجی آرمانها و آمال ناسیونالیسم ایرانی در مقابل خطر جنگی که آمریکا برای آن فراهم کرده است، روی آورده است. داریوش همایون وقتی که می گوید "اگر جنگ بشود من در کنار جمهوری اسلامی خواهم ایستاد" تائید این واقعیت است.
مولفه هایی که ناسیونالیسم ایرانی را دچار این بن بست کرده است خود ناسیونالی