دو “ارزیابی” تقریبا همزمان از “کمیته لغو کارمزدی” و مظفر محمدی درباره اول مه منتشر شدند که جا دارد چند نکتهای درباره این نوع “ارزیابی”ها بگویم. هر دو این “ارزیابی”ها یک پیغام ضدیت با تحزب کارگری را در خود دارند. فعالین متشکل در “کمیته لغو کارمزدی” این موضوع را با تمام توانی که داشتهاند و به هر مناسبتی که برایشان مقدور بوده، مطرح کردهاند. اما تا جائی که به مظفر محمدی برمی گردد، و از آنجا که ایشان از اعضای رهبری حزب “حکمتیست” است، شاید عجیب به نظر برسد که درباره کسی که خود در حزبی است، “ارزیابی” ایشان را یک ارزیابی ضد حزبی قلمداد کرد. کورش مدرسی که تئوریسین و خط دهنده حزب مظفر محمدی بوده است، خود بر این باور نیست که حزبی که ایشان پایه اش را ریخت و عضوش هست، حزب طبقه کارگر است و معتقد است که باید رفت و حزب طبقه کارگر را ساخت.
ریشه امروزی ضدیت با تحزب
از آنجا که “کمیته لغو کارمزدی” یک سکت هوادار آنارشیسم است و آنارشیستها و آنارکوسندیکالیستها تاریخا جریاناتی ضد تحزب بودهاند، لذا بنظر میاد که ضدیت این عده با تحزب کارگری بدلیل طرفداریشان از آنارشیسم است. اما موضع ضد حزبی این کمیته در برخورد به مسائل کارگری از جنس دیگری است و کاملا با آنارشیسم سنتی فرق دارد. ضدیت هیستریک اینها با تحزب از نوع ضدیت نوع نظم نوینی است که در بحبوبه حمله به مبارزه کارگر برای رهائی، نوع تیز حمله شان متوجه تحزب کارگری است.
اما ریشه متأخرتر ضدیت با حزب به دوره تاخت و تاز نئولیبرالیسم برمی گردد. در بین حداقل روشنفکران “چپ” ایرانی بعد از سرکوبهای دهه شصت و شکست انقلاب ۵٧، تحزب گریزی به یک نوعی مد شد. تا قبل از آن، در بین چپ کسی از اینکه “چپ مستقل” است حرفی نمیزد و چنین پدیدهای اصولا معنا نداشت. حتی اگر کسی مشکلی با یک جریان خاصی داشت و از آن جریان فاصله میگرفت، به “مستقل” بودن خود افتخاری نمیکرد و از آن تئوری درست نمیکرد و اصلی نمیساخت. منتها تحزب گریزی و تبلیغ برای پراکندگی در دوره بعد از سرکوبها و بخصوص بعد از فروپاشی دیوار برلن، مایه افتخار بعضی از این “چپ”ها شد! این در نوشته افراد زیادی، و حتی در بین کسانی که هم اکنون اعضای احزاب و سازمانهایی نیز هستند، به چشم میخورد.
منتها تعدادی هستند که ظاهرا با متحزب شدن مشکلی ندارند، اما آن را به موقع گلی نی موکول میکنند. از منظر اینها طبقه کارگر باید متحزب بشود، باید حزب طبقه کارگر تشکیل بشود، اما معلوم نیست کی؟! و توسط چه تعداد از کارگران؟! و یا کدام کارگران و با چه طرز تفکری؟! مظفر محمدی و حزب متبوع ایشان دارای یک چنین گرایشی است. مشخصا بحثهای کورش مدرسی در همین راستا هستند. برای این تعداد، بحث از کارگر و تحزب کارگری، بهانهای است برای منزه طلبی و منع کارگران از اعتراضات “غیرکارگری”! این بحثی است که ما در جاهای مختلفی به آن پرداختهایم. وقتی کارگر مبارزه نمیکند، همه را منتظر مبارزه کارگر نگه میدارد؛ وقتی مبارزه میکند، کارگر را از مبارزه منع میکند و مبصر میشود که مثلا اگر امروز کارگر مبارزه بکند، و چون مخالفت و اعتراضات دیگری در جامعه هستند و در نتیجه کارگر نباید مبارزه کند که حاصل مبارزه اش در این شرایط به نفع مثلا فلان بخش از بورژوازی تمام میشود! کارگر در همه معادلات ایشان برادر کوچک است و اگر مبارزه کند مبارزه اش ملاخور میشود. این ایده که کارگر با مبارزه اش رهبر جامعه میشود و بسیار محتمل است که بخش عمدهای از کسانی که دنبال همان بخش از بورژوازی دارند با رژیمی مبارزه میکنند را به دنبال برنامه و اهداف خودش بکشد اساسا غایب است. مبارزه یکی دو سال گذشته کارگران در ایران، مرتب از جانب مظفر محمدی و دیگر اعضای رهبری حزب متبوعشان این چوب را خورده است. همین کار را مظفر محمدی در همین ارزیابی کذائی اش هم کرده است. کارگران مراسم اول مه برگزار کردهاند، سر کوفت میخورند که چرا در فلان خیابان و با بهمان تعداد کارگر برگزار نمیکنند! این نه رهبری و نه سازماندهی مبارزه کارگران است، بلکه مبصری کردن است که حال آدم را به هم میزند.
“ارزیابی”های بی مایه
وقتی جریانی سالم خود را مشغول فعالیتهائی میکند، و مثلا هدفش سازمان دادن کارگران است، باید راههای سالم را برای این موضوع انتخاب کند. اگر جنبش کارگری توجهی به اهداف آن جریان نکرد، با زور و پرخاشگری نمیتوان توجه آن را به خود جلب کرد. این شیوهای است که هم “کمیته لغو کارمزدی” بکار برده و هم مظفر محمدی. پائینتر به این مسئله برمی گردم. اما اجازه بدهید به ادعاهای دیگر آنها بپردازیم.
“کمیته لغو کارمزدی” در نوشته “نگاهی تحلیلی به برگزاری مراسم اول ماه مه در دهه ٨٠ شمسی” میگوید آنچه که توسط فعالین کارگری متشکل در نهادهای موجود کارگری تحت عنوان مراسم اول ماه مه برگزار میشد، ربطی به کارگران نداشت. و ادعا میکند که “چیزی نبود جز همان مراسم فعالان کارگری که این بار زیر نام این تشکلها اجرا میشد”. این “کمیته” اما بر این نظر است که این چیزی نبود که به این فعالین تحمیل شده بود، بلکه چیزی بود که عمدا به آن روی میآوردند و فعالین “کمیته لغو کارمزدی” استثنا بودند و همیشه بر شیوه حضور در میان تودههای کارگر اصرار داشتند. این قلب واقعیات چنان عیان است که حتی خود نوشته مزبور هم نتوانسته آن را بپوشاند. در جائی از نوشته گفته است که از آنجا که دولت مرتب تحرکات کارگران را سرکوب میکرد، فعالین کارگریای که در همین نهادهای کارگری مثل “کمیته پیگیری”، “کمیته هماهنگی”، “سندیکای کارگران شرکت واحد تهران و حومه”، “هیأت مؤسسان سندیکاهای کارگری”، “هیأت بازگشای کارگران نقاش و تزئینات”، “هیأت بازگشایی سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک” و “سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه” گاها برای نزدیکی به کارگران در اول مه و طرح مطالبات کارگران، در مراسمهای خانه کارگر شرکت کرده و کنترل این مراسمها را به دست میگرفتند. حالا سئوالی که “کمیته لغو کارمزدی” باید جواب بدهد این است که چرا فکر میکند فعالینی در مراسمهای خانه کارگر شرکت میکنند و کنترل این مراسمها و راهپیمائیها را سعی میکنند در دست بگیرند و در عین حال مراسمهایی هم میگیرند و فقط خودشان دور هم جمع میشوند؟
در جای دیگری میگوید: “به هرحال، برگزاری مراسم فعالان کارگری متشکل در تشکلهای فوق تا سال ١٣٨٨ ادامه داشت. در این سال، اکثر این تشکلها قرار بود مراسمی در پارک لاله تهران برگزار کنند که در همان آغاز مورد سرکوب و ضرب و شتم وحشیانه قرار گرفتند و دهها تن از فعالان آنها بازداشت شدند. در همان روز، فعالان فلزکارومکانیک نیز که در محل تعاونی مصرف خود جمع شده بودند بازداشت شدند. در پی این سرکوب و به ویژه به دلیل فضای سرکوب و خفقان پس از حوادث انتخابات ٢٢ خرداد ١٣٨٨، در سال ١٣٨٩ و نیز امسال (١٣٩٠) فعالان کارگری نتوانستند مراسم خود را برگزار کنند.” میدانیم که “کمیته لغو کارمزدی” هیچگونه ربطی به آن مراسم مذکور ندارد و در هیچ جای دیگری هم مراسمی، نه در بین تودههای کارگران و نه حتی در محافل خانوادگی خود، برگزار نکردند. اما سئوال باز میتواند این باشد که آن ده تشکلی که از چندین روز پیش به هر طریقی که برایشان ممکن بود، کارگران را به شرکت در آن مراسم فراخواندند و برایش تبلیغ میکردند و باز همچنانکه خودشان میگویند، شرکت کنندگان با حمله وحشیانه مزدوران رژیم مواجه شدند و بیش از ١٧٠ تن از کسانی که قصد شرکت در آن را داشتند، دستگیر شدند. و به نظر من حتی مهمتر اینکه شرکت کنندگان در مراسم فلزکار و مکانیک نیز دستگیر شدند. یعنی سایه سرکوب رژیم چنان وحشیانه بود که هیچگونه مراسمی، چه در پارک لاله و چه در ساختمان فلزکار و مکانیک را اجازه نمیداد. با وجود این همه شواهد که خود “کمیته لغو کارمزدی” هم نمیتواند منکر آن شود، چرا اصرار دارد که بگوید این فعالین کارگری عمدا میخواستند مراسم محفلی برگزار کنند!؟ بنظر من نمیشود با دروغ و قلب واقعیات سیاست کرد. کسی را نمیشود اینجوری به ترک سیاستی و جلب شدن به سیاست دیگری ترغیب کرد. اینهمه نقل قول از این کمیته اشاره شد که دروغگوئی و اتهام زنی آنها علیه فعالین و تشکلهای کارگری موجود با اتکا به حرفهای خودشان اثبات شود. و اکنون باید پرسید که کدام منافع و دلایل ایجاب میکند که یک عده که گویا مدافع لغو کار مزدی هم هستند! با اتکا به دروغ و اتهام میخواهند تشکلهای کارگری موجود را بی اعتبار کنند؟ این منفعت و سیاست کدام طبقهای است که قصد دارد تشکل کارگری را نزد کارگران بی اعتبار کند؟ این کمیته باید پاسخ دهد چون هر چقدر این کمیته یک جمع پادرهوا و یک سکت بیربط به مبارزه کارگران باشد باز هم تا این حد دشمنی با تشکلهای کارگری موجود را توضیح نمیدهد.
مظفر محمدی هم همین کار را کرده است. او در نوشته «درسهای اول مه امسال در کردستان “سخنی کوتاه با فعالین کارگری”» میگوید: “وقتی از یکی از فعالین کارگری در این باره پرسیدم، چرا روز جمعه؟ در جواب گفت، راستش مطمئن نبودیم روز یکشنبه ١١ اردیبهشت موفق به برگزاری مراسم بزرگ کارگری بشویم و گفتیم حداقل این یکی را از دست ندهیم…” ایشان سپس بخش زیادی از مطلبش را به این موضوع اختصاص میدهد که چرا فعالین کارگری دست اندرکار برگزاری مراسمهای اول ماه مه، صد هزار نفر کارگر به خیابان نیاوردند؟ چرا در بیرون شهر این کار را کردند و غیره. علیرغم اینکه آن فعال کارگری بهش گفته که کسانی که در صدد سازماندهی برگزاری مراسم بودهاند، رسما به وی گفتهاند که مطمئن نبودهاند بتوانند در روز ١١ اردیبهشت این کار را بکنند، ایشان باز در نقش مبصر حضور به هم میرساند و خودش را به صحرای کربلا میزند.
اگر کسی در ارزیابیهای خود از وضعیت جنبش کارگری فاکتور سرکوب را قلم بگیرد و با قلم گرفتن آن بخواهد کسان دیگری را نقد کند، در نقد خود صادق نیست. این آن فاکتوری است که هم “کمیته لغو کارمزدی” و هم مظفر محمدی عمدا قلم گرفتهاند.
منتقدین کجا بودند؟
بالاتر گفتم که نمیشود با پرخاشگری جواب مسائل را داد. اولین سئوالی که میشود از تخطئه کنندگان مبارزه کارگران کرد، این است که خود شما کجا بودید؟ “کمیته لغو کارمزدی” چند مراسم در کارخانجات و دیگر محیطهای کار در جمع تودههای کارگران برگزار کرده است؟ کو تجربه کارشان که برای “فرقه گرا”ها هم الگوئی باشد؟ آیا حزب مظفر محمدی میتواند یک نمونه از کارهای عملی منتج از سیاستهای این حزب در سنندج و یا سقز و مریوان و یا هر جای دیگری که مد نظر ایشان است، به فعالین اجتماعی نشان بدهد که سال بعد این فعالین در اول مه و روز زن و غیره آن الگو را به دست بگیرند؟
توصیهای که به این دوستان دارم این است که قبل از اینکه حرفی بزنند، بهتر است یک موضوع را همیشه در نظر داشته باشند. اینکه وقتی کسی حرفی میزند و یا کسی را نقد میکند، بهتر است که بداند ٣ مخاطب میتواند داشته باشد. یکی از این ٣ مخاطب کسی است که نه سمپاتی به منتقد دارد و نه به نقد شونده. کسی است که به حرف حساب و استدلال نویسنده توجه میکند. “ارزیابی”های مظفر محمدی و “کمیته لغو کارمزدی” هیچ چیزی برای این مخاطب ندارند.
در جواب مظفر محمدی میتوان گفت که مبصر بازی در میآورد و در جواب منتقد خود، ناسزا میگوید و بیشتر پرخاش میکند. اما در جواب “کمیته لغو کارمزدی” (در جواب این نوشته مشخص) آنچه که گفتن دارد این است که اینها برای رهبران و فعالین کارگری هیچگونه ارزشی قائل نیستند و در واقع مشکلات جنبش کارگری را زیر سر این فعالین میبینند. میگوید که کارگران خودشان دور هم جمع میشوند و گلگشت میکنند و درباره مشکلات و مسائل مادی کار و زندگی خود حرف میزنند و به نتیجهای میرسند. اما هر کسی که بر روی دنیای واقعی قدم میزند، ذهنی بودن این گفته را میبیند. تمام هم و غم رژیمهای سرکوبگر هم همین است که بتواند آن فعالینی را که مورد کم لطفی “کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری” قرار گرفتهاند، شناسائی کند و سر به نیستشان کند. کارگران را فلهای دستگیر نمیکنند، حتی اگر بقول “کمیته لغو کارمزدی” دور هم جمع شوند و چاره جوئی کنند!
منتها یک نکته دیگر هم باید درباره این “کمیته لغو کارمزدی” بگویم. اینها با کوبیدن سر خود به سنگ واقعیات، آخر سرخورده شدند. اینها که ادعای شوراهای کارگری ضدسرمایه شان گوش فلک را کر کرده بود، اینک پاک سرخورده شده و بعد از استقبال گرم و پرشور از اهدای شوراهای اسلامی کار در ایران خودرو توسط مدیریت جلاد این مرکز، در نوشتهای اخیرا گفته اند: “تا زمانی که فضای استبدادی حاکم بر جامعه ترک برندارد و این ترک مجرایی برای سرریز و حضور تودهای کارگران در صحنه مبارزه سیاسی ضدسرمایه داری فراهم نکند حتی تودهای و سراسری شدن سندیکاهای رفرمیست، چه رسد به شوراهای ضدسرمایه داری طبقه کارگر، منتفی است.” (یادآوری دو نکته مهم برای سازمان یابی شورایی کارگران) و در نتیجه به نظر من این دوستان بهتر است سر راه همان کسانی که میخواهند کاری بکنند و دردی از دردهای کارگران را درمان کنند، سنگ اندازی نکنند.
یک توصیه این چنینی هم میشود به مظفر محمدی کرد. او که دو سال پیش در حمله به “اتحادیه آزاد کارگران ایران” فراخوان انحلال آن را داده بود، یک قدم عقب نشسته و به کارگران دستور میدهد که راهشان را از این تشکل و “کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری” جدا کنند. این یک قدم عقب نشینی است که حداقل به کارگران عضو این نهاد نمیگوید آن را منحل کنید. اما در عین حال همچنان ارتجاعی است که در غیاب تشکلهای کارگری، کارگران را به فاصله گرفتن از آنچه که موجود است، دعوت میکند.
من فکر میکردم هر درجه که فعالین حزب مظفر محمدی از سیاستهای کمونیسم کارگری و بحثهای منصور حکمت فاصله گرفته باشند، اما حداقل آن بحث “دو خشتی کارگران” را کنار نمیگذارند. “هیچکس حق ندارد هیچ دو خشتی را که کارگران از نظر سازمانی در مبارزه جاری و عمدتا دفاعی شان روی هم گذاشتهاند را با این نوع استدلالات که این یکی دموکراتیک نیست و یا به اندازه کافی چپ و رادیکال نیست و غیره برچیند.” (منصور حکمت) چرا فاصله گرفتن کارگران از تشکل و نهادهای موجود کارگری، در غیاب یک آلترناتیو بهتر، به نفع کارگر است؟! خراب کردن تشکلهای کارگری موجود، حتی اگر در محل کار نباشند و چند ایراد دیگر هم داشته باشند، کارگران را فقط در برابر سرکوب و پراکندگی تحمیل شده به جنبش کارگری، آسیب پذیرتر میکند. این توصیه مظفر محمدی به نظر عملا کمک به زدن کارگر است. پافشاری بر سیاست غلط آدم را به جای بدی میبرد.
گفتم که ردپای تزهای حزب کورش مدرسی و مظفر محمدی در هیچ گوشهای از زندگی و سوخت و ساز جامعه دیده نمیشود. مظفر محمدی اما به کارگران سنندج میگوید: “صرفنظر از اینکه قطعنامههای اول مه نه طرح یکی دو مطالبه سراسری و عاجل از جمله در این دوره افزایش دستمزدها و لغو قراردادهای موقت، برای تحقق یافتن، بلکه ردیف کردن همه آرزوها در اول مه و به بایگانی سپردنش در فردای همان روز است.” کسی که نه این میکند و نه آن، بهتر است اجازه بدهد که فعالین جنبش کارگری حداقل آرزوهای خود را به گوش جامعه برسانند! کسی که این را هم از جنبش کارگری دریغ میکند، در نقدش زیادی ناصادق است. کارگری که بعنوان رهبر جامعه مطالبات جامعه را مطرح کرده، اکنون کسی پیدا شده و میگوید که این کار را نکن. جنبش کارگری با تشکلهایی که دارد، ادعای رهبری جامعه را کرده و میگوید که دنیائی که من میخواهم این مطالبات پیش پا افتادهاند. مظفر محمدی آن را به سخره گرفته است. ناراحت است که چرا فراتر از لغو قرارداد موقت رفته است. که چرا فراتر از پرداخت دستمزدهای معوقه رفته است. هر کمونیست دلسوزی که منافع کلی طبقه کارگر را در نظر دارد، میتواند مطالباتی مثل لغو قرارداد موقت و افزایش دستمزد را مثلا مطالبات عاجل جنبش کارگری قلمداد کند و در جای مناسب آن برای عملی کردن آن گامهای عملی هم بردارد. این کاری است که مبارزات کارگران در این دوره حول آنها چرخیده است. اما کسی که مثل مظفر محمدی میگوید “روی زمین عینی میماند” و کارگران را از مطرح کردن مطالباتی که در قطعنامه تشکلهای کارگری آمدهاند منع کند، در بهترین حالت یک محدودنگری نوع صنفی گری سندیکالیستها را نمایندگی میکند.
چیزی که دوست دارم مظفر محمدی به آن توجه کنند، این است که مطالبات مطرح شده در قطعنامه اول مه تشکلهای کارگری، یک افق و یک سیاست معین سراسری را از طرف این تشکلها به کارگران و جامعه اعلام میکند و اتفاقا لازم است و میشود توجه کل جنبش کارگری و کل جامعه را به این مطالبات جلب کرد. از این طریق میشود هژمونی طبقه کارگر و جنبش کارگری را بر کل جامعه تضمین کرد.
دو “ارزیابی” مورد بحث در این نوشته، نکات پراکنده زیاد دیگری دارد که من ترجیح میدهم فعلا وارد آن نکات نشوم.
٢٣ مه ٢٠١١