پنجره های بسته … بیاد سالهای خونین دهه پنجاه

 در پس پنجره گلدانی
ودر هر گلدان
گلی به سرخی خورشید
هر بامداد می نشیند
درپشت پنجره منتظر
تا بدرقه کند خورشید را درپس کوه
         عابران کوچه
          می گذرند بدون دغدغه
          وپروانه ها می آیند
در میان عابران
با شک وتردید
نگاه می کنند
پنجره را ومی گذرند
پنجره هنوز بسته است
وپرده ها هنوز باز
سیاهی همه جا را می گیرد
         وگلدان
از ترس سایه ها
در پشت پنجره با نگاهی غمگین
          کوچه را نظاره می کند
وپروانه ها  پرواز می کنند
          وگم می شوند
دو باره در عمق باغ.

اکبر یگانه ۲۰۱۱٫۵٫۱۱