اعتراف می کنم ! ( شعر )

اعتراف می کنم !

نه‌
 این گونه‌  در چشمان من خیره نشوی !

من به‌ همه‌ چیز اعتراف می کنم !
 کاغذ و قلمی بیاورید!
اعتراف می کنم !
 یک روز در دادگاه های فاشیستی رژیم
خائن  و کافر خطابم کردن !

 روزی دیگر با تیرباران یارانمان
خواستند نقبی از هراس در دلهایمان بزنند !

یک روز به‌ اتهام زندگی کمونی  در زندان موهایمان را تراشیدند !
روزی هم دهانمان را با مشت و لگد خونین نمودند..
 روزهای پاییزی که‌ باد و سوز سرما برگ های درختان زندان را می ریخت
 و هیچ چیز دیگری باقی نمی ماند !
 تنها ما بودیم که‌ در راهروهای زندان
در فکر فرو می رفتیم و تند  و تند  قدم می زدیم .

 من اعتراف می کنم !
زمانی که آموزگار بودم !
به‌ بچه‌ های گرسنه‌ ای
 که‌ از آن من نبودند
اما  برایشان غذا و کفش و کیف و دفتر می خریدم !
 اعتراف می کنم که‌ چند  اعدامی را در سرد خانه‌ بغل کردم !
از گلوهایشان خون می چکید !

من از جنگیدن می ترسیدم !
اما رگبار مسلسلها   همه‌ جا را سوراخ سوراخ کرده‌ بود .
و چشمان کودکان پر از خاک
در آن روز ها هیچ آب گوارایی تشنگیم را نمی برد.

اعتراف می کنم !
گرچه تنها و خسته ام
اما بر سر همان پیمان ها وفا دارم  !
و این خاطرات دوران زندان است 
که‌ در مقابل چشمان من تکرار می شود
یاد های شکنجه‌ گران
 و تجسم های دلخراش شلاق آنها
 بر پیکر خود و یارانم
که‌ هر لحظه‌ مرگی  چند ش آور را برایم زمزمه‌ می کند!
و امروز لبخندی فاتحانه‌
که‌ مرا زنده‌ نگه‌ داشته‌ است.

اعتراف می کنم که‌  گریختم !
 و زیر چتر  می خانه‌ ای در ترکیه  نشستم !
و به‌ شمردن مردگانم مشغول شد م
و در میان مردگان گم شدم
میان بازمانده‌ شکنجه‌ شده‌ گان
و میان بازمانده‌ زندانیان
 ناله‌ می کردم که‌ مرا از اینجا ببرید !

من که‌ خود  زندان ،شکنجه‌،اعدام و سوراخ سوراخ شده‌  بودم .

 مرا تحویل موزه‌ جنگ بدهید !
 تا در در این تقدیر بد بی دلیل پیر نشوم !

با نگاه‌تان این گونه  سلاخی ام نکنید !
من که اعتراف کردم !
نیازی به این همه  بی محلی  وپچ پچ کردن نیست .

حال که حرف از اعتراف است
لو می‌دهم:
من عاشق آزادی
عاشق مبارزه‌، عاشق زیبایی، عاشق برابری هستم !
اما
گناه همه‌چیز و همه‌کس با من
فقط لحظه‌ای رهایم کنید !
  بگذارید
که‌ در این زمانه‌ دروغ و تزویر و نیرنگ
 
          بایستم و خون گریه کنم !

م شکیب
۲۰،۱۱،۲۰۰۸