بازسازی راست در جنبش طبقه کارگر ٬ نگاهی به تلاش فرج سرکوهی بعنوان نمونه

مقدمه اول:

خواننده عزیز،

فرض بفرمائید یک متفکری بخواهد زیر بنای بهره کشی را در ایران حفظ کند در عین اینکه مخالف باشد با روبنای فرهنگی و سیاسی رژیم اسلامی. فرض کنید که او به این نتیجه رسیده باشد که اصلا راه تکامل جامعه ایران همانست که در جامعه اروپا و غرب رفته اند و در واقع بخواهد یک الگوی پروغربی را پیش روی جامعه ما قرار دهد. با وجود چنین اصول موضوعه ای آن متفکر مجبور است تابع خط عمومی لیبرال دموکراسی شود و آنرا تبلیغ کند. اما فرض بکنید که او کمی تیزهوش تر باشد و فشار زیادی که رادیکالیزم بخاطر سنتش در ایران پشت سدهای سرمایه ایجاد کرده را به حساب آورد. طبعا این متفکر تیزهوش تر ما مجبور است تابلوی عمومی لیبرال دموکراسی را کمی “تنظیم کند” و بگوید که طرفدار سوسیال دموکراسی است! او از وضعیت موجود در کشورهای غربی، نوع آمریکائیش را می گذارد کنار و ما را به انوع اروپای غربی و سوئد و دانمارک و نروژ حواله خواهد داد و این “مدلهای سوسیال دموکراسی” را نسخه “واقع بینانه” برای جامعه ایران خواهد دانست. اما اگر همین متفکر را مثلا در یک مناظره ای گیر بیندازی که “ایران در تقسیم بندی نظام اقتصادی سهمش نمی تواند بیش از فروش نیروی کار باشد” همین متفکر کوتاه می آید و می گوید:” اقلا ما بشویم ترکیه! بهتر است از ایران کنونی مگه نه!”

این داستان بالا یکی از داستانهای واقعی بخشی از “متفکرین” ما در خارج و داخل کشور است. سابقه سیایشان را هم که بگردی می بینی یا از تبار توده ای – اکثریتی هستند یا اینکه بوده اند و سالها سابقه دفاع از “جناح های مترقی تر رژیم اسلامی” را در جیب دارند و بسیاریشان در چند سال اخیر حتی به “جبهه متحد جمهوریخواه- پادشاهی” پیوسته اند و توریشان اینست که اصلا جمهوری و مشروطه سلطنتی فقط از جهت شکل فرق می کنند و هر دو ظرفهای خوبی برای “دموکراسی پارلمانی” هستند!

اینها را گفتم تا بدانید ما داریم در چه چهارچوبی وارد می شویم. نمی گویم همه این اصحاب سوسیال دموکرات موبمو اینطورند اما داستان زندگی قبیله شان عموما همینجوری است.

در اروپا و آمریکا هر کس فعال سیاسی باشد هر کدام از اینها را با اسم و رسم در کوچه و محله اش و “کانون فرهنگی و شب شعرش” خوب می شناسد. بعضی از اینها به مدارسی سیاسی این کشورها هم راه پیدا کرده اند و پسوند دکتری چیزی را هم حالا به یدک می کشند و طبعا مدیای صدای آمریکا و بی بی سی هم گاهی اینها را در بازی “روشنفکر چرخانی” استخدام می کند که مفت چنگ هر دو طرفشان! این یک بخش مقدمه!

مقدمه دوم:

فرض بالا را یادتان نرود اما حالا فرض کنید که در جامعه ایران که بیش از ۵۰ ملیون نفرش مستقیما و بنا به آمار کله آبگوشتی خود رژیم بخشی از طبقه کارگر هستند، در این جامعه با آن سابقه عظیم جنبشهای کارگری یک متفکری پیدا شود و بخواهد تعیین تکلیف کند برای طبقه کارگری که روی کاغذ و حتی آمار خود رژیم اکثریت مطلق جامعه است. اگر اون متفکر فرضی ما نخواهد بایستد کنار اون رژیم پهلوی و این یکی رژیم سردار احمدی نژاد، بالاخره باید یک جائی برای طبقه کارگر قائل باشد چه نسخه ای خواهید پیچید؟!

دو راه اصلی هست اینجا: یکی اینکه بگوید در فردای حکومت اسلامی کارگرهای ایران بشوند مثل کارگرهای اروپا و حداقل بعضی هاشان در اتحادیه و سندیکا بروند هر روز داد بزنند که چرا نان امرزمان کم شد و به اصطلاح در قالبهای موجود نظام سرمایه نقش گدای همیشگی را بازی کنند یا اینکه اون روشنفکر انصاف داشته باشد و بگوید که اصلا چرا باید این تضادها بماند؟ چرا چهارچوب نظم سرمایه بماند و کارگر هر روز بخواهد یک کمی نان بیشتر یک کمی آینده، یک کمی حرمت، یک کمی آموزش و بهداشت برای خودش و خانواده اش گدائی کند؟

حالا اگر فرض اون متفکر ما جزو “سوسیال دموکراتهای لیبرال” بود فکر می کنید به طبقه کارگر ایران چه توصیه ای خواهد کرد؟ درست حدس زدید! طبعا پاسخش اینجا هم اینست که حداکثرش طبقه کارگر نظام سرمایه را بپذیرد و مثل “کشورهای اروپائی” در چرخاندن نظام سرمایه “شریک شود”!

این ترکیب اول و دوم دقیقا داستان بخشی از “متفکرین” سابقا چپ است که در ایران و در اروپا و آمریکا می چرخند و می رقصند! اما و اما! روی استخوان بندی اصول موضوعه بالا نمی شود خلائق را هم قانع کرد لذا کار اون متفکر ما می شود “دلیل آوردن” و ایدئولوژی ساختن. از اینجا به بعد من سعی می کنم یک نمونه واقعی از این متفکرین را با “استدلالهایش” به شما معرفی کنم و تشکر می کنم از رفیق خوبم ناصر اصغری که آدرس داد و در مقاله اش بخشی از پاسخها را به این متفکر ارائه داد. منهم تلاشم اینست که شاید به بخشی دیگر از کرامات متفکرین سوسیال لیبرال دموکرات سابقه چپ بپردازم:

(۱)فرج سرکوهی و طرح عمومی چپ سنتی و چپ جدید

 

فرج سرکوهی در مقاله اش(۱) یک فضای عمومی را ترسیم می کند. داستانش اینطور است که یک چپی بود که سنتی بود. این چپ از زمان حزب کمونیست ایران (اون قدیمیه) در سالهای ۱۹۲۰ شروع شد. این چپ سنتی از “درون طبقه کارگر” نبود و مرتب می خواست به درون برود نمی شد. اگر هم به درون می رفت باز می خواست رئیس بازی در بیاورد مثلا مثل حزب توده دوران مصدق. این چپ سنتی حرف حسابش این بود که باید طبق الگوی لنین حکومت را بگیرد دستش و مرتب به طبقه کارگر نحیف اونهم در نظامی که اولش اصلا سرمایه داری نبود و تازه وقتی هم که بود ، دولتی بود و الان هم همینطور است(؟) می خواست زور بگوید که نظام سرمایه داری باید بر بیفتد. لذا اون چپ که سنتی بود مرتب هپروتی ماند و از خود طبقه کارگر بی خبر ماند و هی تلاشش به رفتن درون طبقه کارگر بی نتیجه ماند تا……اینکه این فرج سرکوهی که خودش البته از نسل همان چپ سنتی بوده و طی زمان “عاقل شده” و فرنگ رفته اومد و ندا در داد که یک چپ دیگری کشف کرده که اسمش چپ جدید اروپائی است که اصلا از “درون طبقه کارگر” همینطوری زائیده شده و خود مارکس هم شاهد این زایمان بوده.

حالا این چپ اروپائی چیه؟

فرج سرکوهی روایت می کنه که این چپ همینه که کارگرهای اروپائی را هر روز در همان صف طلب نان و غیره که در مقدمه گفتم مرتب بکنه و بهشون بگه “زنده باد اتحادیه”! فرج سرکوهی اینجور چپ را مدرن و نو می دونه و داره تبلیغ می کنه!

 

(۲)فرج سرکوهی و تحلیل اقتصاد سیاسی ایران!

 

فرج سرکوهی برای ساختن “تئوری چپ نو” یک لوازمی استفاده کرده که من مدعی هستم از همان جعبه تئوریهای “چپ سنتی” قرضی است! سوسیال دموکراسی در اروپا اساسا لازم ندارد استدلال بیاورد که سرمایه داری چون “ارباب و رعیتی” است پس فعلا کارگرها باید “دموکراس خواه” شوند!

سوسیال دموکراتهای غربی اصلا وضعیت موازنه لرزان بین کار و سرمایه را وضعیت آخر می دانند. اینرا نسخه آخر جامعه بشری می دانند. اما فرج سرکوهی چون حافظه تاریخیش در یکی از همین شعبه های “چپ سنتی” گیر است، بنوعی استدلال مارکسیستی روی آورده! نمونه دیگر این مدل متفکر همین جناب مرتضی محیط خودمانست در آمریکا! که از “اقتصاد سیاسی مارکسیستی و تئوری دوران” ما را می رساند به اینجا که اعتصاب بر علیه رژیم اسلامی کار آمریکاست و مزدورانش!

اینقدر پایه های استدلالی او مغشوش است که رفیق ما ناصر اصغری را متعجب کرده! علتش اینست که اصلا یک سوسیال دموکرات غربی اینجوری “استدلال از خودش در نمی کند”! فقط در انیان یک سوسیال دموکرات سابقا کمونیست است که ماجرا اینجوری می شود!

لذا فرج سرکوهی از اینکه اقتصاد ایران دولتی است و نفتی و دولت رابطه اش با کارگر رابطه ارباب و رعیت است نتیجه می گیرد که وظیفه کارگر باید این باشد که برود دنبال “دموکراسی”! ترجمه به فارسی این لفظ در زبان لیبرالهای ایرانی همانست که کارگرها در زندگیشان بهتر حس می کنند و اسمش روابط استثماری سرمایه است با پوشش انتخابات پارلمانی که کاندیدهایش هم بطور عجیبی از میان کارگران البته نیستند!

اما اینکه اقتصاد نفتی و به فرض رابطه راباب و رعیتی دولت به کارگر چرا باید کارگری که مزد نمی گیرد و همین الان همان دولت دارد اون کارگر دولتی را به بخش “خصوصی” می فروشد و این جزو دعواهای شناخته شده کارگرها در ایرانست که دارند فریاد می زنند که فروش کارگرها به بخش خصوصی تازه روزگارشانرا بدتر کرده(۳) برود کنار جناب سرکوهی و خواستار نوع “دموکراسی” بهره کشی بشود؟  چرا نخواهد که کل نظام بهره کشی برچیده شود؟ جناب سرکوهی چه جواب دارد؟ وقتش نیست؟! اکثریت مطلق جامعه شدن کافی نیست؟ کارگر مستحق نیست؟!

 

(۳)مشکل “پیوند با طبقه کارگر” و جناب سرکوهی!

جناب سرکوهی ماجرای دردناک زندگی خودش و تجربه نسل خودش را بدرستی دارد تعریف می کند! درست می گوید! اون موقع ها آدمهائی مثل او که عموما طبقه کارگر را یک موجود روغنی پشت دستگاه در کارخانه می دانستند و چون طبعا خودشان اینجوری نبودند مدتها تلاش کردند “بروند درون طبقه کارگر”. حالا چه حرفی داشتند که بروند “درون طبقه کارگر”؟

“تئوری چریکی” اون موقع ها می خواست دست طبقه کارگر یک عدد تفنگم را بده تا ره بپویم بدهد و از او بخاهد کار و زندگیش را ترک کند برود بیرون شهرها و بعدش از طریق محاصره شهرها یک تسمه گمشده ای را پیدا کند و وقتی پیدا کرد بچشباند به تسمه بزرگتره و بعدش “خلق” را یکهو آزاد کند تا پرویز پویان و جزنی از زندان بیایند بیرون و شراره های سرخ همه جا را بگیرند و خیلی چیزهای خوب خوب!

سرکوهی از آن تاریخش دارد صحبت می کند. داستان خودش را دارد تعریف می کند! طبعا اون و چند تا رفیقش مرتب مشغول حل “تئوریک” ماجرای ورود و دخول به طبقه کارگر ماندند تا بالاخره همان کارگر و مردم حوصله شان از شاه سر رفت ریختند بیرون!

 

حالا اون کارگرها که اون موقع ها هم هر موقع این پدیده های مریخی را در کارگاهشان می دیدند یواشکی می خندیدند به جناب سرکوهی بدهکار شده اند! “انتقام” اوم موقع های جناب سرکوهی را طبقه کارگر باید اینجوری پس بدهد که چون اون موقع اجازه ورود چریک را نداده حالا چشمش کور رعیت نظام سرمایه داری بشود تا دل فرج خان ما هم حسابی ختک شود!

 

من کاری به بی بی سی ندارم. بی بی سی اینجور آدمها را می گذارد روی صحنه برای اهداف جدیتر خودش! اما روانشناسی فرج سرکوهی را من یک انتقام شخصی یکی دو نسل چپ هپروتی می بینم. مسئله سرکوهی با طبقه کارگری که هیچ وقت نفهمید این جوانها با تفنگهاشان حرف حسابشان چیست، یک مسئله شخصی است! البته روکش دارد! کدام “تئوریسین” نظام سرمایه داری بی پوشش مردم را به استثمار ، به فقر و بی آیندگی و تحقیر فراخوانده؟! بنگاه بی بی سی و صدای آمریکا پر است از این موجودات عجیب سرخورده از توهمهای خودساخته و مدعی فرمولهای جدید!

 

 

(۴)دینامیک پیوند اندیشه با جنبشها

 

جناب سرکوهی مدعی است که چپ سنتی (به تعریف او چپی که خواهان سرنگونی کلیت نظام سرمایه است) در رویای ورود و پیوند به طبقه کارگر مانده. او مدل آلترناتیوش اینست که در اروپا بعد از سفرش کشف کرده که آدم را یاد سفر شاهان قاجار می اندازد به “ینگه دنیا”! اون بیچاره ها هم یک چیزهای برداشت کردند از سفرشان و گاها دادند به منشی هاشان تا “سفرنامه کنند برای رعایا!”

اما اگر همین فرض سرکوهی را بپذیریم که یک طرحی ایشان دارد که از “اروپا” قرار است در ایران پیاده شود، باید از ایشان پرسید که خوب ایشان با مشکل “ورود و پیوند” در طرحش چه خواهد کرد؟! اینکه طرح فرج آقا هم ظاهرا وارداتی است و از “درون طبقه کارگر ایران” بیرون نیامده فکر می کنم خودش هم موافق باشد! لذا همینجا اعلام می کنم که جناب سرکوهی دارد همان تلاشی را می کند که خودش اول مدعی بود مشکل “چپ سنتی” است! سعنی تلاش برای “درونی کردن” نظریه ای بیرونی! ابزارش را هم قرار گرفتن در ویترین بی بی سی دانسته به همین راحتی!

 

در بعدی جدی تر، یک دینامیک واقعی و بنوعی پارادوکس واقعی در مقابل هر گفتمان وجود دارد : تئوریهای سیاسی و اقتصادی و طرح ها همیشه از جائی که مردم زندگی روزمره می کنند بیرون نمی زند . یک فاصله ای هست بین متفکر و تئوریسین یک طرح و جامعه و همیشه هم خواهد بود. فاصله ای مثل فاصله آزمایشگاه و دانشگاه با کارخانه یا جائی که علم بطور عملی پراتیک کی شود. اینجور نیست که جناب فرج خان ما مسئله پیوند خوردن اندیشه با جامعه را مشکل چپ بداند و مشکل خودش نباشد!

مسئله جناب سرکوهی جای دیگری است! اینکه در رقابتی که بین دو طرح و دو آلترناتیو مشخص وجود دارد در پاسخ به نظام کنونی ایران، ایشان دنبال نظام سرمایه است با روکش دموکراسی  و مثلا ما کمونیستهای کارگری دنبال جا اندختن گفتمانی دیگر بنام نظام شورائی و سوسیالیستی. اینجا صحنه واقعی کلنجار و رقابت ماست و گرنه احتمالا ایشان هم اینقدر عاقل هست که راه حل جامعه ایران را سر قبر کوروش و داریوش یا امام زاده های وطنی دیگر نجوید!

 

(۵)رابطه دیکتاتوری و پیوند با طبقه کارگر

 

خود جناب فرج سرکوهی یکی از قربانیان دو رژیم شاه و خمینی است. خوش تایید می کند که یکی از مشکلات واقعی و شاید مهمترین مشکل اجتماعی شدن گفتمان مترقی و مدرن چپ همین دیکتاتوری است. اساسا غلبه گفتمان مدرن در جامعه دیکتاتوری محال است چرا که حکومت مرتب در حال تخریب فیزیکی حاملین گفتمان مدرن است و بازتولید خرافه و عقب افتادگی. لذا از پارادوکسهائی که هر گفتمان مدرن در مقابلش دارد برای اجتماعی شدن یکیش همین دیکتاتوری است.

در مورد چپ اتفاقا تاریخ ایران شاهد است که به محض باز شدن فضای سیاسی و حتی قبل از آن چپ دست بالا را می گیرد اما چرا؟ چرا مثلا پیامبران لیبرالیزم و نظام سرمایه شانس زیادی نداشته اند؟ شاید فرج سرکوهی بد نباشد به این سوال جواب دهد که چرا راست لیبرال و سوسیال دموکرات طبیعتا جائی در فضای باز شده جامعه ندارد و حداکثرش در سپیده دم انقلابها از پنجره واردش می کنند برای فریب مردم؟!

از دید من علتش اینست که مادیت جامعه ایران مادیت چپ است. طبقه کارگر ایران را سرمایه داری هرگز نتوانسته و نخواهد توانست به “طبقه متوسط” تبدیل کند. در اروپا و آمریکا در دوره ای توانستند و حالا هم دارند می کشندش پائین! سال ۱۹۹۶ قیمت یک گالن بنزین در آمریکا کمتر از یک دلار بود و الان بالای ۴ دلار! حقوق یکساعت کار چطور؟ اون موقع حداقل نزدیک ۵ دلار و الان شاید همانقدر یا کمی کمتر! این به زیبان اون کارگر پشت دستگاه تراش در خیابان مخصوص تهران یعنی گشنگی بیشتر!

حالا فکر می کنید کسی به این “اندیشه وارداتی اروپائی” جناب سرکوهی می پیوندد؟ من مدعی هستم که اگر چپ ایران مشکلی در پیوند خوردن با جامعه ایران داشته باشد صدها برابرش را جناب سرکوهی و همفکرانش خواهند داشت!

کالای بنجلی که آنها می خواهند به طبقه کارگر ایران بنام سندیکالیزم اروپائی بفروشند خیلی وقت است که رنگش در اروپا هم رفته!

 

خلاصه کنم:

 

از آنجا که خلاصه نوشتن و ساده نوشتن را مزیتی در نوشتن می دانم، خواننده را بیشتر نگه نمی دارم. تلاش گرایشی در سیاست ایران برای تئوریزه کردن سوسیال دموکراسی و لیبرالیزم و حقنه کردنش به جنبش طبقه کارگر از دید من فاقد پایه های مادی است. هیچ جوری بساز با شرایط مادی جامعه نیست. بکارگیری واخورده های “چپ هپروتی” دوران ماقبل تاریخ توسط دستگاههای تبلیغاتی امپریالیستی از فرخ نگه دار بگیر تا همین فرج خان سرکوهی ما ، رسواست و باید رسواتر شود.

راه و چاره طبقه کارگر ایران و کلیت جامعه دردمند و ستم کشیده از چنگال سرمایه و مذهب اینست که به این نظام پایان دهند. جنبشی که بیاید خیابان و کشته بدهد و چند نسلش در زندانهای نظامهای کثیف سلطنت و اسلامی بسوزند نباید رضایت دهد به موهومات “سوسیال دموکراسی” که از بوقهای امپریالیستی پخش می شود. ما کمونیستهای کارگری نخواهیم گذاشت!

منابع دیگر:

(۱)نگاهی دیگر: روز کارگر و عشق ناکام چپ سنتی ایران- فرج سرکوهی

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/04/110430_l13_labour_day.shtml

(۲)ناصر اصغری: بی بی سی و معضل پیوند کارگران با چپ

http://rowzane.com/fa/articles-archiev/74-nasser-a/6808-b.html

(۳)قطعنامه مشترک ۷ تشکل کارگری بمناسبت اول ماه مه

http://rowzane.com/fa/annonce-archiev/60-kargari/6676-1390-02-08-10-48-48.html

(۴) محمد قراگوزلو- روزی به قامت عصر طبقه کارگر

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=25576

(۵)سعید صالحی نیا: فراخوان برای حمایت از طرح یارانه ها بنام “ارزیابی واقعی”؟ نقدی بر مقاله رضا رخشان از سندیکای کارگری هفت تپه

http://rowzane.com/fa/articles-archiev/80-saeed-salehi/5170-1389-09-26-13-18-15.html

(۶)ارتباط متقابل عروج جنبش انقلابی و رادیکالیزه شدن جنبش کارگری ایران ٬ در حاشیه مصاحبه رضا رخشان با سایت جنبش کارگری(سعید صالحی نیا)

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=13544