“انقلابات جاری، دوره جدیدی در تاریخ معاصر”! / گفتگوى کمونیسم کارگری با حمید تقوائی

“انقلابات جاری، دوره جدیدی در تاریخ معاصر”!
گفتگو با حمید تقوائی
در باره
 انقلابات در خاورمیانه و شمال آفریقا

کمونیسم کارگری: با پایان تقابل دو بلوک جهانی شرق و غرب، اعلام شده بود که دیگر تاریخ به پایان رسیده است. الگوی سرمایه داری بازار آزاد برای همیشه پیروز شده است و برای همیشه هم برقرار خواهد بود. یک باره جهان شاهد موج انقلابات در شمال آفریقا و خاورمیانه شد. چه اتفاقی افتاده است؟ و چرا؟

حمید تقوائی: انقلابات جاری دوره جدیدی در تاریخ معاصر را اعلام میکند. اما اهمیت آن در پایان بخشیدن به تز پایان تاریخ وپیروزی جاودانه سرمایه داری بازار آزاد نیست. این نوع ادعاهای متفکرین بورژوازی از مدتها قبل، از همان اولین سالهای دهه نود که برای توده مردم کشورهای بلوک شرق معلوم شد دموکراسی و بازار آزاد جواب مسائل آنان نبوده است، به سرعت رنگ باخت و بعد با فروپاشی وال استریت کاملا افشا و بی اعتبار شد. اهمیت انقلابهای جاری در اینست که نقش توده مردم و انقلاب در مقابله با نظم موجود جهان یعنی سرمایه داری بازار آزاد را برجسته کرد و در محور تحولات قرار داد. این موج انقلابات در واقع فاکتور مردم و قدرت مردم را در یک مقیاس جهانی وارد معالات سیاسی کرد. میلیونها مردم در یکی از محروم ترین و فقر زده و اختناقزده ترین مناطق جهان علیه دیکتاتوریهای چندین دهساله سرمایه داری در این کشورها بپا خاسته اند و نه تنها دیکتاتوریهای بومی بلکه عملا کل سرمایه داری و نظم نوین جهانی سرمایه را به چالش کشیده اند. اینها انقلاباتی از نوع انقلابات مخملی اروپای شرقی و یا حاصل سناریوهای رژیم چنجی بعد از ١١ سپتامبر نیست. انقلابات مخملی پس لرزه های فروپاشی دیوار برلین بود و انقلابات جاری پیش لرزه های فروپاشی کل نظم سرمایه است. این انقلابات در جهان یک قطبی سرمایه داری بازار آزاد یعنی در کمپ بورژوازی غرب و علیه نظامهائی صورت میگیرد که سنتا الگوی رژیمهای بورژوائی در کشورهای موسوم به جهان سوم بوده اند. این تحولات در واقع یک نوع اعاده حیثیت از انقلاب و ضرورت و مطلوبیت انقلاب در مقابله با سرمایه داری معاصر است.

علت این تحولات در پایه ای ترین سطح فقر و بیحقوقی سیاسی و اجتماعی است که نظام سرمایه داری بمردم همه کشورهای جهان تحمیل کرده است. از آن جوان دستفروشی که با خودسوزی اعتراضی اش جرقه انقلاب تونس را زد تا توده مردم محروم لیبی که علیرغم درآمد نفتی هنگفت این کشور با حدود دو دلار در روز گذران میکنند همه برای بقا، برای یک زندگی درخور شان انسان قرن بیست و یک، برای نیازها و حقوق پایه ای که سرمایه داری از آنان دریغ داشته، بپا خاسته اند. این واقعیت در شعار “نان، آزادی، کرامت انسانی” انقلاب مصر بروشنی منعکس است. این شعار در واقع خواست و حرف دل اکثریت مردم جهان است.

امروز فقر و بیحقوقی و شکلگیری اعتراضات توده ای در برابر آن یک پدیده جهانی است و انقلابات منطقه را باید در کنار اعتراضات توده ای در یونان و فرانسه و انگلیس بخشی از مبارزه جهانی علیه فلاکت و بیکاری و گرانی و بیحقوقی بحساب آورد که بانک جهانی سه سال قبل، در مقطع آغاز دور جدید بحران سرمایه، از آن بعنوان “خطر شورش گرسنگان” یاد کرده بود. امروز این شورش در قامت انقلابات ضد دیکتاتوری از خاورمیانه و شمال آفریقا سر بلند کرده است ولی هیچ خودویژگی منطقه ای در این تحولات نیست. نه اسلامیسم و نه ناسیونالیسم و نه هیچ نوع کشمکش و یا مساله خاص “جوامع عربی” در این تحولات بچشم نمیخورد. کاملا برعکس مردم در این کشورها با انقلابشان دارند قالبهای قومی ملی مذهبی را درهم میشکنند و بعنوان شهروندان جهان و در دفاع از ارزشهای جهانشمول انسانی قدم بمیدان میگذارند. به نظر من یک دلیل اینکه این انقلابات از کشورهای عربی آغاز شد این است که سالهای متمادی بورژوازی بومی و جهانی با پرچم عربیت و اسلامیت شدید ترین محرومیتها و بیحقوقیها را به توده مردم این جوامع تحمیل کرده بودند. نه تنها در هیات دولتهای حاکم و دیکتاتوریهای چند دهساله، بلکه در قالب جنبشهای عربی- اسلامی، در قالب ناصریسم و بعثیسم و در قالب اسلامیسم و با پرچم غرب ستیزی و ضدآمریکائیگری ملی- مذهبی خاص این جنبشها. انقلابات جاری نه تنها پایان عمر دیکتاتوریهای حاکم بلکه پایان میدانداری سیاسی این نوع گرایشها و جنبشها را نیز اعلام میکند.

کمونیسم کارگری: با توجه به این انقلابات، آیا میتوان گفت که جهان وارد دوران دیگری با مشخصات دیگری نسبت به دهه های گذشته میشود؟ مشخصات این دو دوران را چگونه ارزیابی میکنید؟ عواقب و تاثیرات انقلابات جاری در سیمای اقتصادی و سیاسی جهان معاصر چه ها هستند؟

حمید تقوائی: دوره بیست ساله اخیر شدیدا و از همه جهات از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد متاثر بود. این دوره را میتوان دوران افسار گسیختگی “سرمایه داری بازار آزاد” نامید. دوره ای که در اقتصاد و سیاست، در هنر و فرهنگ، در فلسفه و در علوم اجتماعی ارتجاعی ترین نظریات و گرایشها و احزاب میداندار شدند و بجلو رانده شدند. از لحاظ سیاسی – هم در تئوری و استراتژی و هم در عمل و پراتیک- شاخص این دوره مقابله میان میلیتاریسم دول غربی و تروریسم اسلامی است. طرف پیروز جنگ سرد و در راس آن بورژوازی آمریکا برای تثبیت هژمونی خود بر جهان به دشمن تازه ای احتیاج داشت و ایفای این نقش به اسلام سیاسی سپرده شد. فعال شدن و بجلو صحنه رانده شدن احزاب و نیروهای ناسیونالیستی – قومی – مذهبی – عشیره ای ( از بوسنیا و اروپای شرقی تا رواندا و دارفور و تا عراق و افغانستان) و آوانس دادن به این نوع احزاب و گرایشها و جاباز کردن برای آنان در سیاست حتی در خود کشورهای غربی یک خصوصیت بارز این دوره است. بویژه بعد از یازده سپتامبر ٢۰۰١ کشمکش و مناسبات بین جریانات اسلامی و دولتهای غربی مهر خود را بر تمامی تحولات سیاسی این دوره زده است.

از لحاظ اقتصادی این دوره پیروزی سرمایه داری خصوصی به سرمایه داری دولتی و لذا سلطه بلامنازع سرمایه داری بازار آزاد، رد و نفی دولت رفاه و لغو تعهدات دولت در قبال جامعه و بازپس گرفتن خدمات عمومی، نظیر بیمه ها، تحصیل و بهداشت ها و غیره – دستاوردهای جنبش کارگری در دوره بعد از انقلاب اکتبر- است. مکتب شیکاگو نظریه مسلط اقتصادی در این دوره است که سلب مسئولیت کامل از دولت در قبال جامعه و سپردن همه چیز به قوانین کور بازار را تنها راه ممکن و مطلوب رشد تولید و تمدن بشری میداند! همه احزاب و دولتهای بورژوائی، از چپ ترین تا راست ترین آنها، از سوسیال دموکراسی سوئدی تا نئوکنسرواتیسم تگزاسی، به مکتب شیکاگو میگروند و سیاستهای اقتصادی خود را بر این مبنا قرار میدهند.

از لحاظ فکری و فرهنگی این دوره متناظر است با بعقب رانده شدن آرمانهای آزادیخواهانه و برابری طلبانه جهانشمول انسانی و اشاعه یافتن نظریه نسبیت فرهنگی و مالتی کالچرالیسم، عقب نشینی بورژوازی از جامعه مدنی به جوامع موزائیکی متشکل از اقوام و ملیتها و مذاهب و تفسیر و تعبیر دموکراسی بعنوان بالانس و توازن قوای معینی میان بخشهای مختلف قومی- ملی- مذهبی در یک جامعه. اکنون این دوره در همه این ابعاد نظری و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی به آخر خط رسیده است.

منصور حکمت جنگ اول خلیج را طلوع خونین نظم نوین جهانی نامید و پس از یازده سپتامبر اعلام کرد که مردم متمدن دنیا هیچ منفعتی در جنگ تروریستها میان دول غربی و نیروهای اسلامی ندارند. انقلابات منطقه آغاز بپا خاستن جهان متمدن علیه نظم نوین جهانی است. این طلوع انقلابات میلیونی علیه نظم نوین جهانی و تمامی توحش و لجام گسیختگی ضد بشری است که سرمایه داری بعد از جنگ سرد بر دنیا مسلط کرده بود.

همانطور که در پاسخ به سئوال قبل اشاره کردم هیاهوی تبلیغاتی پایان تاریخ و در بوق کردن بازار آزاد بعنوان کلید طلائی خوشبختی بشریت در همان نیمه اول دهه نود رنگ باخت و فروخوابید. نه تنها سرنوشت کشورهای اروپای شرقی سابق بلکه آخر وعاقبت دموکراسی ای که با بمب بر سر مردم عراق و افغانستان کوبیدند نشان داد که نظم نوین سرمایه واقعا و عملا چه نوع “خوشبختی” برای مردم دنیا به ارمغان میآورد. از نظر اقتصادی نیز بحران جاری سرمایه داری که در زمستان ٢۰۰۸ با فروپاشی وال استریت آغاز شد ضربه خردکننده ای به مکتب شیکاگو و نئوکنسرواتیسم اقتصادی وارد کرد. این شرایط در پایه ای ترین سطح زمینه های انقلاباتی را فراهم کرد که آخرین میخ را به تابوت نظم نوین جهانی کوبیدند. در دوره ای که آغاز میشود نه نئو کنسرواتیسم و نه اسلامیسم و نه مکتب شیکاگو و نسبیت فرهنگی و نفی هویت جهانی انسانها، بلکه انقلاب حرف آخر را میزند و به همه تحولات و سیاستها دولتها و احزاب و جنبشها مهر خود را میکوبد.

به نظر من مهمترین خصوصیت دوره تازه نقش تعین کننده توده مردم، نقش خیابان، در سیاست و در کل تحولات سیاسی و اجتماعی در منطقه و در دنیا است.

کمونیسم کارگری: جهان برای مدت طولانی میدان کشمکش دو قطب تروریستی – تروریسم اسلامی و تروریسم دولتی غرب – بود. یکی از مهمترین بحثهایی که به محض آغاز این انقلابات، در میان صاحبنظرات راست و چپ در جهان رایج شد این بود که این انقلابات ممکن است زمینه ای برای عروج مجدد اسلام سیاسی به مثابه یک نیروی مطرح در منطقه شود. جایگاه اسلام سیاسی در این خیزشها چیست؟ موقعیت اسلام سیاسی چگونه از این انقلابات متاثر خواهد شد؟ آینده اسلام سیاسی و جنبش اسلامی در متن این اوضاع را چگونه ارزیابی میکنید؟

حمید تقوائی: به نظر من اسلام سیاسی در این انقلابات نقش و جایگاهی ندارد. اسلام سیاسی با ضد آمریکائیگری و غرب ستیزی و آنتی سمیتیزم و بازگشت به فرهنگ خودی و قصاص و قوانین اسلامی و شهادت طلبی و تروریسم و عملیات انتحاری مشخص میشود. انقلابات جاری نه در ادامه و یا متاثر از این عوامل بلکه علیرغم و در مقابل آنها شکل گرفته است. به نظر من مانیفست این انقلابها بیش و پیش از همه توسط جوانان غزه اعلام شد که حدود یکماه قبل از انقلاب تونس کیفر خواست خود نه تنها علیه اسرئیل و آمریکا بلکه همچنین علیه حماس و حزب الله و کل نیروهای اسلامی را در شبکه های اینترنتی منتشر کردند. طوفان انقلاباتی که بعد از این مانیفست آغاز شد گرچه ربط مستقیمی به جوانان آزادیخواه غزه و بیانیه آنان نداشت اما عملا از گرایش و جهت گیری مشابه ای نشات میگرفت. آنچه جوانان غزه اعلام کردند جوانان مصری و تونسی و دیگر کشورهای در حال انقلاب در خیابانها و با عملشان مورد تایید قرار دادند. امروز دامنه امواج انقلاب به سوریه یعنی متحد نزدیک جمهوری اسلامی و

یکی از پایگاههای اسلام سیاسی در منطقه نیز رسیده است. شعار “لا حزب الله، لا ایران” مردم سوریه در واقع بیانگر خصلت همه خیزشهای انقلاب در منطقه است.
از یک زاویه دیگر میتوان گفت که انقلابهای جاری خود محصول به بن بست رسیدن اسلام سیاسی است. من قبلا در مصاحبه با انترناسیونال ٣۸۶ “چپ، و زنجیره انقلابها در کشورهای عربی” این نکته را توضیح داده ام که چطور در چند دهه اخیر ابتدا ناسیونالیسم عرب و سپس اسلام سیاسی بعنوان جنبشهای اعتراضی بورژوازی عرب به مساله فلسطین و سهم خواهی او از بازار جهانی سرمایه بجلو رانده شدند و ناکام ماندند. در دوره جنگ سرد ناسیونالیسم چپ ( ناصریسم و بعثیسم و جناح مائوئیستی و چپ الفتح) با اتکا به قطب شوروی در محور وضعیت سیاسی خاورمیانه و کلا کشورها ی عربی قرار داشت. افق اقتصادی ناسیونالیسم چپ عربی مدل سرمایه داری دولتی( راه رشد غیر سرمایه داری) بود. با فروپاشی شوروی ناسیونالیسم چپ تماما به بن بست رسید و جای خود را، هم در دادخواهی از فلسطین و هم در سهمخواهی اش از بازار جهانی به اسلام سیاسی سپرد. اما ماهیت بغایت ارتجاعی اسلام سیاسی از همان آغاز حکم ورشکستگی آنرا صادر کرده بود. اسلام سیاسی ابتدا بعنوان عامل کمپ سرمایه داری بازار آزاد در برابر بلوک شوری و مشخصا در مقابله با انقلاب ایران و علیه نیروهای شوروی در افغانستان بوسیله خود دولتهای غربی بجلو رانده شد اما بعد از پایان جنگ سرد عملا به جنبشی برای بچالش کشیدن نه تنها دولتها بلکه کل فرهنگ و تمدن و مدرنیسم و سکولاریسم غرب از سوی “جهان اسلام” بدل شد. کشورهای عربی متعلق یا متمایل به کمپ شوروی – عراق و سوریه و لیبی و الجزایر و فلسطین اشغالی – برخلاف کشورهای اروپای شرقی نتوانستند جائی در کمپ غرب پیدا کنند. یا بهترست بگوئیم اردوگاهی که اساسا بخاطر جا ماندن از سرمایه داری مدل غربی به آن پناه برده بودند را از دست دادند و همچنان در موقعیت حلقه ضعیف سرمایه جهانی، موقعیتی که نه با ذخیره هنگفت ارزی و حجم سرمایه های کشورهای عربی و نه با جمعیت این کشورها هیچ تناسبی ندارد، باقی ماندند. در چنین شرایطی غرب ستیزی و آنتی سمیتیزم اسلامی- در برابر اسرائیل که سمبل زورگوئی و قلدری بورژوازی غرب نه تنها علیه مردم فلسطین بلکه علیه کل مردم کشورهای عرب زبان بود- مواد لازم را برای پر کردن خلاء ناشی از ورشکستگی ناسیونالیسم چپ فراهم میآورد. بخصوص نیاز خود بورژوازی غرب به یک محور شر جدید در دنیای پس از جنگ سرد اسلام سیاسی را بیشتر به چنین موقعیتی راند. اما مستقل از نقش و جایگاه اسلام سیاسی در مناسبات میان بورژوازی عرب و بورژوازی غرب، توده مردم محروم و بویژه جوانان در کشورهای اسلامزده نیروهای اسلامی را مانعی بر سر راه رهائی و برخورداری از فرهنگ و علم و دستاورهای تمدن امروزی بشر قرن بیست و یکم یافتند. توده مردم محروم و در پیشاپیش آنان جوانان در کشورهای عربی بدنبال سهم خود نه از “بازار آزاد” بلکه از خود آزادی هستند و برای رسیدن به این آزادی قبل از هر چیز جامعه باید از خود اسلام سیاسی عبور کند. خیزش انقلابی ۸۸ علیه جمهوری اسلامی و امروز انقلابی که در سوریه در حال شکلگیری است نمونه های بارز این واقعیت است.

خیزش انقلابی ۸۸ علیه جمهوری اسلامی ، که ستون فقرات و تنها الگوی موفق اسلامیون به شمار میرود، و بدنبال آن موج انقلابات جاری در منطقه این واقعیت را در برابر مردم دنیا قرار داد که حساب مردم در “جوامع اسلامی” از حساب حکومتها و احزاب و نیروهائی نظیر حزب الله و القاعده و طالبان و حماس و غیره کاملا جداست.

وجه مشخصه دوره تازه دیگر نه تقابل میان میلیتاریسم غربی با اسلام سیاسی بلکه دوره بپا خاستن میلیونها مردم محروم و معترض علیه کل ارتجاع جهانی در هیات نئو کنسرواتیستم و میلیتاریسم و یا اسلامیسم است.

کمونیسم کارگری: جمهوری اسلامی اعلام کرد که این یک بیداری اسلامی در منطقه است و رسما گفت که این انقلابات از “انقلاب اسلامی” الهام گرفته اند. سئوال این نیست که در این ادعا چقدر حقیقت وجود دارد. سئوال این است که علیرغم پوچ بودن این ادعا، جمهوری اسلامی با این ادعایش چه هدفی را تعقیب میکرد و چقدر به هدفش نایل شد؟ انقلابات جاری در موقعیت جمهوری اسلامی چه اثراتی خواهد داشت؟

حمید تقوائی: به نظر من یک بازنده اصلی تحولات جاری منطقه جمهوری اسلامی است. به این دلیل که اولا همانطور که بالاتر گفتم موج انقلابات اخیر کاملا مستقل از و در برابر آن سیاستها و ارزشها و خصوصیاتی که شاخص جنبش اسلام سیاسی است شکل گرفته است و به این معنی در سطح دنیا نیروهای اسلامی – و کلا تقابل میان “جهان اسلام” با آمریکا و غرب را- کاملا حاشیه ای و بیربط کرده است. ثانیا موقعیت نیروهائی نظیر حزب الله و حماس و بویژه حکومتهائی مثل سوریه و عراق که از متحدین نزدیک جمهوری اسلامی و اهرمهای اعمال نفوذ آن در منطقه محسوب میشوند در اثر این انقلابات بمراتب ضعیف تر از گذشته شده است. ثالثا موج انقلابات جاری – همانطور که اوجگیری مجدد اعتراضات خیابانی از مقطع ٢۵ بهمن ماه نشان داد- منبع الهام و امید تازه ای برای توده مردم در ایران است و از این نقطه نظر حکومت بحرانزده جمهوری اسلامی بیش از پیش تحت فشار جنبش انقلابی مردم و در تنگنا قرار گرفته است. ادعاهای پوچ و مسخره مقامات رژیم برای اسلامی جلوه دان این تحولات صرفا یک موضعگیری تدافعی و از سر ضعف و بیچارگی است. نه تنها مردم انقلابی این کشورها صریحا این ادعاها را رد کرده اند – با دادن اطلاعیه نظیرمورد مصر و یا با شعارهای خیابانی در سوریه- بلکه حتی نیروهائی مانند اخوان المسلمین و یا نیروهای شیعی در بحرین اعلام کردند اعتراضات جاری به جنبش اسلامی و مشخصا جمهوری اسلامی ربطی ندارد. ازینرو باید گفت که تلاشهای تبلیغاتی حکومت تا امروز بعکس خودش تبدیل شده است و بی شک با پیشروی انقلابات در منطقه این سیر نزولی جمهوری اسلامی نیز تشدید خواهد شد.

کمونیسم کارگری: همینجا به اثرات انقلابات جاری در موقعیت قطب دیگر تقابل تروریستی جهانی بپردازیم. به خاطر داریم که مخصوصا بعد از جنایت ١١ سپتامبر، طبقه حاکم آمریکا از این جنایت تروریسم اسلامی به مثابه زمینه ای برای ابراز وجود میلیتاریستی استفاده کرد. تهاجم نظامی به عراق تحت نام رمز “شوک و ارعاب”، نقطه شروعی برای تقابل خونین میان دو قطب تروریسم جهانی شد. انقلابات جاری، چه تاثیراتی در این قطب کشمکش خونین دهه گذشته خواهد داشت؟

حمید تقوائی: همانطور که اشاره کردم به نظر من این کشمکش کاملا به حاشیه رانده خواهد شد و هم اکنون تا حد زیادی چنین شده است. از شروع انقلاب تونس تا امروز آنچه در مرکز توجه افکار عمومی مردم، رسانه ها، احزاب و نیروهای سیاسی و دولتهای دنیا است امواج انقلاباتی است که توده مردم در محور آن قرار دارند. در حالیکه در بیست ساله اخیر و بخصوص بعد از یازده سپتامبر گفتمان و مرکز توجه همه نیروهای اسلامی و کشمکش میان دول غربی با این نیروها بود، امروز- مشخصا بعد از حیزش توده ای ۸۸ ایران- موضوعاتی مثل حمله به برجهای دوقلو و بمب گذاری در لندن و مادرید و مالزی و عملیات انتحاری در شهرهای اسرائیل و فعالیتها القاعده و طالبان و حزب الله و شیعیان جنوب عراق و غیره جای خود را به گفتمان انقلاب و خیزش میلیونی توده های مردم و سرنگون شدن و یا در معرض سرنگونی قرار گرفتن دیکتاتوریهای چندین دهساله در منطقه داده است. امروز دیگر نه آخوندها و مفتی ها و آیت الله ها بلکه جوانانی جلوی دوربینها و پشت میکروفونها قرار میگیرند که از آزادی و رهائی و برابری و رفاه صحبت میکنند. موضوع روز، خیابانها و میدان آزادی ها و خواستها و آرمانهای جهانشمول مردم است.

این صرفا یک موج گذرای خبری – ژورنالیستی نیست بلکه بازتاب یک تحول واقعی در وضعیت سیاسی جهان و روند واقعی تحولات است. و این روندهر دو طرف جنگ تروریستها، هم دولتهای غربی و هم نیروهای اسلامی، را در تنگنا قرار داه و کاملا آچمز کرده است. با اطمینان میتوان گفت که دوره سیاه جنگ تروریستها، تقابل نظامی میان دولتهای غربی و اسلام سیاسی، بپایان رسیده است. منظورم از پایان این دوره البته این نیست که طرفین دست از مخاصمه میکشند و اعلام آتش بس میکنند. این درگیری در عرصه های مختلفی ممکن است ادامه پیدا کند – نظیر مورد بمبگذاری اخیر در یک اتوبوس در اسرائیل و یا مساله قران سوزی و عکس العمل نیروهای اسلامی- اما امری کاملا حاشیه ای، بی ربط به بستر اصلی سیاست و کم تاثیر در سیر تحولات خواهد بود. نکته اساسی اینست که کشمکش میان دولتهای غربی و نیروهای اسلامی دیگرشکل دهنده وضعیت سیاسی در جوامع اسلامزده و در کل دنیا نخواهد بود. بلکه برعکس این تحولات انقلابی منطقه است که کل شرایط سیاسی از جمله رابطه میان طرفین این کشمکش را تحت تاثیر قرار میدهد و مناسبات تازه ای بین آنها برقرار میکند.

کمونیسم کارگری: این انقلابات در منطقه ای از جهان و در مقابل حکومتهایی رخ میدهد که اغلبشان رابطه بسیار نزدیک اقتصادی و سیاسی با دول غر ب و بخصوص آمریکا داشته اند. دول غرب در قبال این انقلابات در مراحل اولیه بشدت گیج شدند. نمیدانستند چه موضعی بگیرند. دست آخر به رفتن بن علی و مبارک با حفظ ارتش و نهادهای اصلی حکومتی تن دادند و حتی نقش فعال در این رابطه داشتند. با توسعه خیزشها به کشورهای دیگر مثل لیبی و سوریه، این موضوع پیچیده تر شده است. استراتژی دول غرب در قبال این انقلابات را چگونه ارزیابی میکنید؟

حمید تقوائی: به نظرمن استراتژی دول غرب از سر گذراندن موج این انقلابات با حداقل تغییر در شرایط سیاسی موجود است. در جائی مثل مصر با بجلو راندن ارتش میخواهند به این هدف برسند و در موردی مثل لیبی با دخالت نظامی. معضل دولتهای غربی اینست که روابط سیاسی نزدیک و دوستانه ای با دیکتاتوریها منطقه داشته اند. این رژیمها بدون حمایت دولتهای غربی یا اصلا روی کار نمی آمدند و یا در هر حال نمیتوانستند برای چند دهه بر سر کار بمانند و ازینرو اعتراض و انقلاب مردم علیه این رژیمها دامن خود دولتهای غربی را نیز میگیرد. اولین نتیجه این وضعیت افشای نقش ارتجاعی این دولتها برای مردم خود این کشورها است. ( چندی پیش در یک برنامه طنز تلویزیونی در آمریکا – برنامه ساتردی نایت لایو- که برنامه ای تفریحی و معمولا غیر سیاسی است کمدینی با ا شاره به تحولات منطقه ضرب المثل “پشت هر مرد موفقی یک زن با جربزه قرار دارد” را به این شکل بیان میکرد که ” پشت هر دیکتاتور موفقی یک ابر قدرت قرار دارد”)! مسلما اگر این دولتها میتوانستند مانند دهه های قبل رسانه ها را در اختیار خود داشته باشند و مهندسی افکار کنند مانند ده ها مورد دیگر در تاریخ سده اخیر- از کودتای ٢۸ مرداد تا کودتای پینوشه و از ژنرال سوهارتو در اندونزی تا کودتای سرهنگان در یونان- با تمام قوا از دیکتاتورهای دست نشانده و وابسته بخود حمایت میکردند و آنها را بر سرکار نگهمیداشتند. اما رشد تکنولوژی ارتباطاتی این اجازه را نمیدهد. دسترسی مردم بیکدیگر در هر یک از این جوامع و با مردم سراسر جهان از طریق اینترنت و ماهواه و تلفن موبایل نه به دیکتاتوریها اجازه میدهد حول قلمرو خود دیوار بکشند و نه به دولتهای غربی اجازه میدهد روابط و بند و بستهای خود با این دیکتاتوریها را از انظار مخفی کنند و با تبلیغات کنترل شده و مهندسی افکار شب را روز جلوه بدهند. اگر انقلاب تونس و یا مصر در دهه پنجاه و شصت اتفاق میافتاد بی تردید همین دولتهائی که الان سنگ دموکراسی و جنبش مردم را به سینه میزنند با شعبان بی مخ های تونسی و مصری در برابرش می ایستادند. قبل از این موج انقلابات جاری، خیزش انقلابی ۸۸ در ایران توانست با اتکا به مدیای جمعی افکار عموم مردم دنیا را به حمایت از خود بسیج کند. بسیاری از رسانه ها تحولات ۸۸ ایران را انقلاب اینترنتی و یا تویتری نامیدند. به انقلابات جاری نیز همین لقب داده شده است. مردم انقلابی خود گزارشگر و خبرنگار انقلابات هستند و حتی یکی از منابع رسانه های رسمی نیز امروز همین گزارشات است. در برابر این وضعیت دولتهای غربی یا “ابرقدرتهای پشت دیکتاتوریها” اینطور وانمود میکنند که گویا آنها نیز مانند توده مردم بتازگی و از طریق این گزارشها از جنایات دیکتاتوریهای در حال سرنگونی مطلع شده اند! و یا اگر هم میدانسته اند منتظر بودند تا توده مردم به خیابان بیایند تا دولتها و مقامات غربی نیز موضع عوض کنند! اینها تغییراتی در سطح تبلیغات و روابط عمومی این دولتها است اما پشت این ظاهر همچنان همان سیاست دفاع از نظم موجود در برابر توده بپا خاسته مردم قرار دارد. تاکتیک و شکل و شیوه انجام سیاست عوض شده اما هدف و مضمون تغییری نکرده است. از دیکتاتوریهای رو به سقوط دست میکشند تا نظام دیکتاتوری را نجات بدهند. میخواهند به همین وضعیت موجود در کشورهای در حال انقلاب حداکثر یک انتخابات و پارلمان اضافه کنند و مردم را بخانه بفرستند. این البته هدف و تلاش دولتهای غربی است اما اینکه تا چه حد موفق شوند یک مساله کاملا باز است. این جدال در یمن و لیبی و سوریه و بحرین و حتی مصر و تونس که دیکتاتورهایشان را کنار زده اند همچنان ادامه دارد و باید دید فرجام آن چه خواهد شد.

کمونیسم کارگری: اگر چه بعد از مدت کوتاهی، حتی رسانه های رسمی سرمایه داری غرب از کلمه انقلاب برای توصیف این تحولات استفاده کردند اما اصرار دارند همزمان اعلام کنند که مردم انقلاب کرده اند تا ساختار سیاسی حاضر را اصلاح کنند. همچنین، نظریه پردازان سیاسی متعلق به کمپ راست در جهان، تلاش زیادی به خرج میدهند که این انقلابات را به مثابه جنبشی برای دمکراسی قلمداد کنند. اسمش را گذاشته اند “جنبش پرودمکراسی”. این انقلابات را با “انقلابات مخملی” در کشورهای بلوک شرق تداعی مقایسه میکنند. حتی خیلی از فعالین و اکتیویسیتهای خود این انقلابات هم میگویند که قصد دارند دیکتاتوریها را کنار بگذارند و دمکراسی بیاورند. این تصویر چقدر حقیقت دارد؟

حمید تقوائی: روشن است که این انقلابات علیه دیکتاتوریهای حاکم است اما ازینجا بهیچوجه نتیجه نمیشود که مردم برای دموکراسی انقلاب کرده اند. چرا که اولا یک عملکرد مهم این دیکتاتوریها تحمیل فقر و فلاکت و ایجاد تبعیض فاحش و شکاف عظیم بین یک اقلیت مفتخورسرمایه دار – که دیکتاتورهای مالتی میلیاردر و وابستگانشان در راس آن قرار دارد- و توده های عظیم فقر زده است و اعتراض علیه فقر و تبعیض یک خصوصیت پایه ای انقلابات جاری است. وقتی در مصر و تونس و لیبی و یمن و بحرین مردم میگویند دیکتاتور باید برود یک انگیزه و خواست و هدف مهمشان جمع کردن این بساط مفتخوری و پایان بخشیدن به فقر و فاقه در جامعه است. دمکراسی جوابی برای این فقر و تبعیض و نابرابری ندارد. ثانیا در رابطه با آزادیهای مدنی و سیاسی نیز دموکراسی بیانگر خواست و تمایل مردم برای آزادی و رهائی نیست. نه در انقلابات مخملی اروپای شرقی چنین بود و نه به طریق اولی در مورد انقلابت جاری چنین است. چه در مقطع فروپاشی دیوار برلین و چه امروز دموکراسی و دموکراسی طلبی لقب و قالبی است که بورژوازی جهانی با دولتها و مدیا و سیستمهای مهندسی افکارش سعی کرده است به حرکتهای آزادیخواهانه و انقلابات مردم نسبت بدهد.

در بیست ساله اخیر دموکراسی اساسا بعنوان آنتی تز نظام بسته سرمایه داری دولتی، به معنی افسارگسیختگی سرمایه داری بازار آزاد، و به عنوان قالب تبلیغاتی میلیتاریسم بورژوازی غرب در برابر اسلام سیاسی بجلو رانده شد و دست بالا پیدا کرد. این دوره همانطور که بالاتر توضیح دادم تماما بپایان رسیده است اما هنوز ادامه همین خط و تفکر است که میکوشد انقلابهای موجود را کماکان در چارچوب دموکراسی طلبی قرار بدهد. گرچه امروز حتی توده مردم و فعالین آزادیخواه تحت تاثیر تبلیغات مدیای رسمی خواستها و اهداف خود را در قالب دموکراسی و دموکراسی خواهی بیان میکنند اما باید بین تبلیغات آگاهانه دولتها و متفکرین بورژوازی و تلقی توده مردم فرق قائل شد. در هفته بعد از سقوط مبارک یک فعال انقلابی در میدان آزادی قاهره در پاسخ به سئوال خبرنگار تلویزیون الجزیره که می پرسید چرا اکنون که مبارک رفته و دولت موقت قرار است انتخابات برگزار کند از مبارزه دست نمیکشید چنین میگفت که دموکراسی فقط انتخابات و پارلمان نیست، کار و نان و رفاه هم هست! این به نظر من نمونه گویائی از تلقی توده مردم از دموکراسی است. مردم همین وضعیت موجود بعلاوه پارلمان را، تحت نام دموکراسی و یا هر اسم و لقب وجیه الملله دیگری، نمیپذیرند و قبول نمیکنند. مبارزات مردم بعد از برکناری دیکتاتورها در تجربه مصر و تونس بروشنی این را نشان میدهد.

نظامهائی که انقلاب علیه آنها در جریان است جزئی از کمپ سرمایه داری بازار آزاد و جزئی از “دموکراسی” هستند و ازینرو بطور عینی دموکراسی به تعبیری که بورژوازی که تا دیروز حامی این دیکتاتوریها بوده است میخواهد بمردم بفروشد، خریداری پیدا نمیکند. این بنوعی کش دادن خط سیاسی و تبلیغاتی ایست که دورانش گذشته است. مردم اگر توهمی به دمکراسی غربی داشتند علیه متحدین و دست نشاندگان بورژاوزی غرب در منطقه یعنی علیه رژیمهای مصر و تونس و یمن و بحرین و لیبی، بمیدان نمی آمدند. من در نوشته دیگری هم به این گفته منصور حکمت در مورد تحولات اروپای شرقی اشاره کردم که ” مردم آزادی میخواهند، پارلمان تحویل میگیرند. رفاه میخواهد، بازار آزادی تحویلشان میدهند”. امروز برای جوامع بلوک شرق سابق روشن شده است که دموکراسی بازار آزاد نه ربطی به آزادی دارد و نه به رفاه و برابری. به نظر من مردمی که امروز در منطقه علیه دیکتاتوریها بپا خاسته اند بسیار سریعتر از مردم اروپای شرقی به این حقیقت پی خواهند برد. به سرعت معلوم خواهد شد که تنها آزادیخواهی و برابری طلبی سوسیالیستی میتواند آرمانهای توده مردم معترض و به ستوه آمده را نه تنها در منطقه بلکه در کل جهان برآورده کند. انقلابهای جاری طلایه های نقد سوسیالیستی وضعیت موجود، نقد عمیق و طبقاتی سرمایه داری پسا جنگ سرد، در یک مقیاس جهانی است.

کمونیسم کارگری: خیزش مردم لیبی شکل کاملا متفاوت از تونس و مصر به خود گرفته است. قذافی ارتش را به سرکوب اعتراضات گسیل کرد و در فاصله کوتاهی، اعتراضات شکل تقابل مسلحانه میان مردم و نیروهای دولتی را به خود گرفت. عده ای از خطر هرج و مرج و جنگ داخلی و دست بالا پیدا کردن القاعده و تروریسم اسلامی در لیبی حرف میزنند. عده ای از این صحبت میکنند که دول غرب با دخالت نظامی در لیبی، قصد دارند لیبی را عراقیزه کنند و زمینه ای برای اشغال نظامی پیدا کنند. تحلیل شما از تحولات لیبی چیست و در باره ادعاهای فوق ارزیابیتان چیست؟

حمید تقوائی: به نظر من دخالتگری نیروهای ناتو در لیبی اساسا از حمله به عراق و افغانستان متفاوت است. اینجا ما با یک عکس العمل دول غربی در قبال خیزش انقلابی مردم لیبی روبرو هستیم و نه با یک اقدام تعرضی برای سلطه جوئی بجهان بعد از جنگ سرد. باید این دو دوره را از هم تفکیک کرد تا بتوان به ارزیابی درستی از سیاستهای دول غربی رسید.

شرایط امروز بروشنی نشان میدهد که عراقیزه کردن لیبی و و تزهائی از ین قبیل یک نوع شبیه سازی بی پایه است و با واقعیات امروز خوانائی ندارد. در لیبی بر خلاف مورد عراق و افغانستان کشاکش بین دو قطب میلیتاریسم غرب و اسلام سیاسی نیست بلکه این جنگی است که سه طرف دارد: دولت قذافی، نیروهای ناتو، و مردم. و همین فاکتور در صحنه بودن و فعال بودن مردم همه چیز را تغییر میدهد. اگر خیزش انقلابی مردم لیبی نبود کل این وضعیت اساسا بوجود نمی آمد. مردم نه تنها در صحنه هستند بلکه فاکتور تعیین کننده ای در شکل دهی به وضعیت سیاسی امروز محسوب میشوند و هر نوع ارزیابی و تحلیلی که این فاکتور را نبیند و یا نقش جانبی به آن بدهد قادربه تبیین درست واقعیت و لذا دخالتگری فعال در شرایط واقعی نخواهد بود. در حمله به لیبی استراتژی دول غربی همانست که در مصر و تونس دنبال میکنند یعنی از سر گذراندن انقلاب با کمترین تغییرات. در مصر با حفظ ارتش و تشکیل یک دولت موقت ارتشی میخواهند به این هدف برسند و در لیبی با دخالت نظامی. در این شرایط تنها تقویت و پیشروی انقلاب مردم علیه رژیم قذافی و سرنگونی آن بقدرت انقلابی مردم میتواند به دخالتگری نیروهای ناتو در لیبی نیز از یک موضع انقلابی و به نفع توده مردم لیبی و منطقه خاتمه بدهد. من این نکات را قبلا در مصاحبه ای در انترناسیونال شماره ٣۹٣ نسبتا به تفصیل توضیح داده ام و خواننده را به این نوشته رجوع میدهم.

کمونیسم کارگری: نقش و تاثیر انقلابات جاری در حل مسئله فلسطین را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا چشم انداز جدیدی در قبال این مسئله باز شده است؟

حمید تقوائی: انقلابات جاری به دوره میدانداری اسلام سیاسی خاتمه میدهد اما مساله فلسطین مساله ای سابقه دارتر و ریشه دارتر از اسلام سیاسی و دوره جنگ تروریستها است. در واقع باید گفت یکی از ریشه های اسلام سیاسی و دلیل نفوذ پیدا کردن آن در خاورمیانه و کشورهای اسلامزده مساله فلسطین است. بر یک متن تاریخی میتوان اسلام سیاسی را تلاش بورژوازی عرب برای برسمیت شناخته شدن در سرمایه داری جهانی بحساب آورد. مساله فلسطین از مقطع تشکیل اسرائیل تا امروز هم خود حاصل عقب ماندن بورژوازی عرب از جهان امروز – بدنبال شکست و از هم پاشیدن امپراتوری عثمانی در جنگ اول- است و هم خود یک عامل این عقب ماندگی. همانطور که بالاتر اشاره کردم برای دوره ای ناسیونالیسم عرب، شاخه چپ آن که خود را سوسیالیسم عربی میخواند و به بلوک شوروی متمایل بود، نقش نمایندگی کردن و سهمخواهی بورژوازی عرب از بازار جهانی را بعهده داشت و بعد از فروپاشی شوروی این وظیفه را اسلام سیاسی بعهده گرفت. از این نقطه نظر انقلابات حاضر با تضعیف و حاشیه ای کردن اسلام سیاسی راه را برای حل انسانی مساله فلسطین نیز هموار میکنند.

میتوان گفت از زمان پایه گذاری اسرائیل نقد ناسیونالیستی و مذهبی سیاستهای دولت اسرائیل و “راه حل” های ملی مذهبی مساله فلسطین در نهایت به نفع سیاستهای زورگویانه و جنایتکارانه دولت اسرائیل تمام شده است. بویژه تروریسم اسلامی و شعار بدریا ریختن اسرائیل و مواضع و تبلیغاتی اسلامیستی از این دست روی دیگر سکه سیاستهای فاشیستی و صهیونیستی علیه مردم فلسطین است و تنها این نوع سیاستها را تقویت میکند و بس. اسرائیل خود را یک دولت سکولار میداند ولی در پایه ای ترین سطح توجیه و مشروعیت و علت وجودی خود را از آسمان، از تورات و وعده سرزمین موعود میگیرد. در مقابل این وضعیت، نقد و اعتراض قومی- مذهبی به اسرائیل تنها این خط و توجیه توراتی را دامن میزند و تقویت میکند. کما اینکه تا امروز چنین بوده است. اکنون با بمیدان آمدن مردم در کشورهای منطقه زیر پای این نوع سیاستها و توجیهات و تبلیغات قومی- مذهبی از هر دو طرف خالی میشود و چشم انداز راه حل انسانی و آزادیخوانه و متمدنانه مساله فلسطین در برابر همگان قرار میگیرد.

جنبه دیگر اینست که تا امروز دیکتاتوریهای منطقه، در کنار دولت اسرائیل و بعنوان حاملین سیاست آمریکا در منطقه و رژیمهای سازشکاران با دولت اسرائیل، خود جزئی از صورت مساله فلسطین بوده اند. سرنگونی این دیکتاتوریها یک مانع مهم بر سر حل مساله فلسطین را از میان برمیدارد. از سوی دیگر وجود این دیکتاتوریها به رژیم اسرائیل امکان داده است که همیشه بعنوان تنها دموکراسی در خاورمیانه بخود ببالد و آنرا بعنوان یک اسلحه تبلیغی علیه مردم فلسطین بکار بگیرد. موج انقلابات جاری این اسلحه را نیز از دست دولت اسرائیل خارج میکند.

به نظر من موج انقلابهای جاری و پیروزی این انقلابها، با کنار زدن رژیمهای دیکتاتوری، حاشیه ای کردن اسلام سیاسی، و تضعیف مظلوم نمائیهای قومی- مذهبی و دموکراسی پناهی دولت اسرائیل، همدردی و همجهتی و هم سرنوشتی توده مردم در کشورهای عربی و در فلسطین را با مردم در اسرائیل بیش از پیش عیان و برجسته خواهد کرد و باین ترتیب نیروی عظیمی را برای حل انسانی و متمدنانه مساله فلسطین آزاد و فعال خواهد نمود.

کمونیسم کارگری: خیلیها در این مشاهده شریکند که نیروی اصلی و مبتکراین انقلابات جوانان هستند. حتی رهبری اعتراضات اساسا در دست نسل جوان است. نقش فعال نسل جوان در این انقلابات چگونه قابل توضیح است؟

حمید تقوائی: نقش ویژه جوانان در این انقلابها از دو جنبه قابل توضیح است. جنبه اول که عمومی تر است و به نظر من به همه انقلابها مربوط میشود شور و شوق برای تغییر و آرمانگرائی جوانان در همه جوامع است. تقریبا در همه جوامع دانشجویان نقش پیشرو و فعالی در اعتراض به بیحقوقی ها و بیعدالتیها دارند و در جنبشهای اعتراضی و در انقلابها نیز معمولا جوانان در صف اول تظاهرات و درگیرهای خیابانی و قیام هستند. طبعا جنبش دانشجوئی و کلا جوانان بعنوان یک بخش جامعه گرایش و سیاست ویژه و مختص بخود ندارند. سیاستها و چشم اندازها و جهتگیریهای سیاسی طبقاتی اند اما میتوان گفت بخش جوان جامعه بیش از دیگر بخشها به سیاستهای رادیکال و چپ و آرمانهای برابری طلبانه و آزادیخواهانه کمونیستی گرایش دارد. این واقعیت را در مقاطع مختلف درسده اخیر، در جنبش جوانان و دانشجویان در دهه شصت در کشورهای غربی، در جنبشهای اعتراضی در همه کشورهای جهان سومی، در خیزش انقلابی سال ۸۸ در ایران و بالاخره امروز در انقلابهای جاری منطقه بروشنی میتوان دید. علت هم روشن است. از یکسو جوانان بیش ازهمه در تغییر وضع موجود و ساختن آینده ذینفع هستند و از سوی دیگر هنوز کاملا وارد مناسبات اقتصادی و اجتماعی موجود نشده اند، در نظم کهنه جا نیفتاده اند و لذا از نظر فکری و عملی بهتر میتوانند پذیرای ایده های انقلابی برای تغییر و زیر و رو کردن نظم موجود باشند.

جنبه دیگر که به شرایط امروز مربوط میشود استفاده وسیع جوانان از تکنولوژی ارتباطاتی – کامپیوتر و تلفن همراه – در دوره ما است. در جنبش ۸۸ در ایران و در موج انقلابات منطقه فیس بوک و تویتر و اس ام اس و پیامکهای تلفنی هم در برقراری ارتباط وسیع میان مردم و سازماندهی اعتراضات و تظاهرات و هم در انعکاس اخبار مبارزات نقش برجسته ای داشته است و استفاده کنندگان از این امکانات عمدتا جوانان هستند. این شرایط مجموعا نقش برجسته و فعالی به نسل جوان هم در جنبشهای اعتراضی در غرب – مثل تظاهرات اخیر در فرانسه و انگلیس علیه سیاستهای اقتصادی دولت و یا جنبش ضد جنگ عراق و جنبش آنتی گلوبالیزاسیون که در چند سال اخیر در یک سطح وسیع بین المللی بوسیله جوانان سازمانیافته است- و هم در انقلابات جاری در منطقه داده است.

کمونیسم کارگری: طبقه کارگر در کجای تحولات جاری قرار دارد؟ موقعیت و جایگاه واقعی کارگران علی العموم و طبقه کارگر مشخصا در این انقلابات چگونه است و چرا؟ آثار این انقلابات در موقعیت واقعی طبقه کارگر چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ اقتصادی چه خواهد بود؟

حمید تقوائی: در این انقلابها، مانند هر انقلابی در طول تاریخ، توده وسیع مردم بمیدان آمده اند و کارگران نیز مانند دیگر اقشار محروم جامعه بخش مهمی از این توده بپاخاسته را تشکیل میدهند. در مصر و تونس مشخصا اتحادیه های کارگری نقش فعالی داشته اند و هنوز هم در صحنه هستند. اما جنبش کارگری و طبقه کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی با چشم انداز و اهداف و سیاستها و فعالین و احزاب خودش در صحنه حضور ندارد. علت این امر اساسا وجود اختناق و دیکتاتوری چند دهساله در این کشورها است. دیکتاتوری اجازه نداده است کارگران در تشکلهای توده ای و حزبی خود متشکل و متحد بشوند و بویژه کمونیستها و تشکلها و احزاب کمونیست اولین قربانیان سرکوب و اختناق در این کشورها بوده اند. اساسا وظیفه اصلی و ضرورت وجودی دیکتاتوری سرمایه سرکوب کمونیستها و جنبش کارگری است و کارنامه سیاه رژیمهائی سرنگون شده و در حال سرنگونی در منطقه از رژیم مصر و تونس تا حکومتهای لیبی و سوریه و ایران، در کشتار و سرکوب کمونیستها و فعالین جنبش کارگری نمونه بارز این واقعیت است.

با این همه به نظر من از لحاظ مضمون واقعی یعنی مسائلی که ریشه واقعی این انقلابات است، و از نظر معنی پیروزی، انقلابهای جاری انقلاباتی کارگری هستند. توده مردم علیه رژیمهای دیکتاتوری بپا خاسته اند و علت وجودی این دیکتاتوریها پاسداری از منافع سرمایه است. این دیکتاتوریها روبنای مناسب رژیم سرمایه داری در کشورهای موسوم به جهان سومی است. آنهم سرمایه داری در ناب ترین و عریان ترین شکل آن یعنی سرمایه داری افسار گسیخته بازار آزاد. سرمایه داری کمپ پیروز غرب بر بلوک شرق. ازین نقطه نظر انقلابات جاری بن بست و سترونی سرمایه داری جهانی را در پاسخگوئی به ابتدائی ترین نیازهای مردم فقرزده آنهم در ثروتمندترین کشورهای نفتخیز جهان به نمایش میگذارد. همانطور که بالاتر اشاره کردم تحولات اروپای شرقی که انقلاب مخملی نامیده شد پس لرزه فروپاشی بلوک شرق یعنی نظامهای سرمایه داری دولتی بود و از این نظر سرمایه داری مدل بازار آزاد میتوانست این تحولات را بحساب موفقیت و حقانیت خودش بگذارد. اما انقلابات جاری نه ناشی از بن بست سرمایه داری دولتی بلکه نتیجه به آخر خط رسیدن نظام سرمایه داری در شکل صریح و عریانش، سرمایه داری خصوصی و رقابتی بازار آزاد، است. سرمایه داری که قبل از این تحولات و با فروپاشی وال استریت در سال ٢۰۰۸ تمام چشم انداز خود را از دست داد، گیج و سر در گم شد و از زبان کارشناسان و متفکرین اقتصادیش اعلام کرد “حق با مارکس بود” و “شورش گرسنگان” در راهست! اکنون این شورشها فرارسیده است و در یک مقیاس عظیم اجتماعی یکبار دیگر روشن شده است که حق با مارکس بوده است.

از نقطه نظر معنی و مضمون پیروزی این انقلابها تنها با حذف سود و سودآوری یعنی درهم شکستن نظام سرمایه داری میتوانند بفرجام برسند. توده مردم فقر زده در این کشورها بدون امحای نظام سرمایه داری به رفاه و برابری و آزادی حتی به همان معنی محدود در جوامع صنعتی غربی، نخواهند رسید. پایه و مبنای دیکتاتوریهای چندین دهساله در این کشورها نه حاکمیت اشراف و مناسبات قرون وسطائی بوده است و نه بدطینتی حاکمین و مقامات حکومتی. این توحش سرمایه داری قرن بیست و یک است که به حکومتهائی نظیر رژیم مبارک و بن علی و قذافی و جمهوری اسلامی نیاز دارد، آنها را بر سر کار می آورد، و در قدرت حفظ میکند. انقلابهای حاضر وقتی واقعا و عملا میتوانند به آزادی و رهائی جامعه منجر شوند که دست به ریشه ببرند و نظم سرمایه را درهم بشکنند. بنابر این هم از لحاظ مبانی و ریشه مسائلی که به انقلابات جاری منجر شده است و هم از لحاظ معنی واقعی پیروزی این انقلابها خصلتی ضد سرمایه داری و کارگری دارند.

در مورد تاثیر این انقلابات بر موقعیت اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر باید توجه داشت که ما در مورد تحولی صحبت میکنیم که هنوز به فرجام نرسیده و بنابراین قبل از بررسی تاثیر این انقلابات بر جنبش کارگری باید گفت نتایج این تحولات خود کاملا بستگی به ایفای نقش و دخالتگری جنبش کارگری و کمونیسم کارگری در روند تحولات جاری دارد. اما وزن و ابعاد جنبش کارگری هر چه باشد یک نکته از هم اکنون روشن است. سرنگونی این دیکتاتورها حتی اگر به امحای نظام سرمایه داری منجر نشود در یک سطح عمومی و لااقل در میان مدت تناسب قوا را به نفع چپ جامعه تغییر خواهد داد و زمینه مساعدی برای تقویت و پیشروی جنبش کارگری و کمونیستی فراهم خواهد آورد. سرمایه داری در این کشورها اگر بخواهد در بازار جهانی قادر به رقابت باشد و سودآوری خود را حفظ کند ناگزیر است دیکتاتوری عریان را، گیرم در اشکال دیگری، احیا کند اما فورا و در فضای سیاسی بعد از سرنگونی دیکتاتورهای موجود این امرممکن نیست و این فرصت کم نظیری است برای رشد و اشاعه نقد کمونیستی سرمایه داری و تقویت تشکل و تحزب حول آرمانها و چشم انداز سوسیالیستی طبقه کارگر در جامعه. در یک چشم انداز عمومی و تاریخی میتوان گفت موج انقلابات اخیر ضربه ای بر سلطه سیاسی و اقتصادی سرمایه داری است. اینکه این ضربه تا چه حد تعمیق شود و به امحای سرمایه داری منجر گردد تماما به ایفای نقش کمونیسم کارگری بستگی دارد.

کمونیسم کارگری: انقلابات جاری را انقلابات بدون رهبر نامیده اند. مگر میتوان انقلابی داشت که هیچ حزب یا رهبر و شخصیتی در راسش نباشد؟ آیا این یک پدیده جدید در رابطه با پدیده انقلاب است؟ کلا انقلاب بدون رهبر چگونه قابل توضیح است؟ عواقب فقدان رهبری سیاسی در این انقلابات چه ها هستند؟

حمید تقوائی: من در مقاله ” قدرت مردم و مساله رهبری حزبی در انقلابات عصر اینترنت” مندرج در انترناسیونال شماره ٣۹۰ مساله رهبری انقلابهای جاری را نسبتا به تفصیل بررسی کرده ام. اجازه بدهید بخشی از این نوشته را بعنوان جواب این سئوال در اینجا نقل کنم:

“… در هیچیک از انقلابات جاری تا کنون حزب و یا شخصیتی در صندلی رهبری قرار نداشته است با اینهمه در تونس و مصر انقلاب توانسته است دیکتاتورها را فراری بدهد و جانشین دیکتاتورها را به چالش بکشد و به عقب نشینی وادار کند٬ در لیبی شهرها و منطقه وسیعی را آزاد کند و اداره امور شهرهای آزاد شده را بدست بگیرد و حتی به مقابله نظامی با ارتش مزدوران حکومتی بپردازد. در سایر کشورهای منطقه نظیر یمن و بحرین نیز اعتراضات توده ای بدون رهبری معین و شناخته شده ای در حال گسترش و پیشروی است.

این خودسازماندهی، این آغاز و تداوم انقلاب، و در مورد تونس و مصر کسب اولین و در عین حال تعیین کننده ترین موفقیت برای پیشرویهای بعدی، یعنی فراری دادن دیکتاتور، قبل از هر چیز حاصل انقلاب در تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات جمعی است. امروز تلویزیونهای ماهواره ای، شبکه های اینترنتی و تلفن موبایل همه ابعاد زندگی از جمله سازماندهی و مکانیسمهای انقلاب را تماما متحول کرده است. این مدیای اجتماعی که مدیای آلترناتیو نیز خوانده میشود، از دو جنبه شکلگیری و روند پیشروی انقلابها را متحول کرده است.

جنبه اول اشتراک اطلاعات و خودگزارشدهی انقلابات است. اینترنت و تلفن موبایل کلا در عرصه انتشار اخبار و از جمله و بخصوص در انتشار اخبار اعتراضات توده ای انحصار دولتها و مدیای رسمی مثل رویتر و آسوشیتد پرس و بی بی سی و سی ان ان را در هم شکسته است. دیگر مهندسی افکار و تصویر سازی دلبخواهی و مغرضانه و سانسور و دروغپردازی و حتی تا حدی حفظ اسرار دیپلماتیک- نظامی بوسیله دولتها- مورد ویکی لیکس- اگر غیرممکن نشده باشد بسیار دشوار شده است. … بدون این خود گزارشدهی و بدون این اشتراک در تجربه هر روزه، انقلابات اخیر از انقلاب ناتمام ٨٨ ایران تا تونس و مصر و لیبی و دیگر کشورها، یا اساسا شکل نمیگرفت و یا در نطفه خفه میشد و به چنین موج عظیمی تبدیل نمیشد. … امروز دیگر کودتاهائی از نوع کودتای شعبان بی مخها و پینوشه ها و خونتاهای نظامی در ده ها کشور آمریکای لاتین بسیار مشکل شده است. چرا که مردم جهان به سرعت و در حین ارتکاب جنایت توسط حاکمین٬ یکدیگر را از کل ماجرا با خبر میکنند و امکان مسکوت گذاشتن و یا تحریف حقیقت را از جانیان سلب میکنند.

جنبه دیگر نقش شبکه های اجتماعی در خودسازماندهی است. شبکه های اینترنتی توده مردم و فعالین جنبشهای اعتراضی را در مقیاس میلیونی بیکدیگر وصل میکند و امکان نه تنها هم نظر و هم فکرشدن بلکه همراه و همگام شدن را در یک مقیاس عظیم اجتماعی فراهم می آورد. سازماندهی تظاهرات ده ها میلیون نفره مردم جهان در مقطع حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰٣ و سازماندهی دیگر تظاهرات جهانی علیه انتی گلوبالیزاسیون و میتینگهای سالیانه بانک جهانی اساسا به یمن اینترنت و با اتکا به شبکه های مدیای اجتماعی صورت گرفت. در انقلابهای اخیر نیز اینترنت ابزار تعیین کننده ای بود. این واقعیت چنان بارز است که مدیای رسمی و مفسران و صاحبنظران سیاسی انقلاب ٨٨ ایران و همچنین انقلاب مصر را انقلاب اینترنتی خواندند و یک بلاگ نویس و فعال اینترنتی نظیر وائل غنیم به یک چهره شاخص جهانی در انقلاب مصر تبدیل شد.

این دو جنبه خودگزارشدهی و خودسازمانگری که اساسا به یمن شبکه مدیای اجتماعی امکانپذیر شده است امر رهبری این انقلاب را کلا بر پلاتفرم و زمینه و پایه های تازه ای قرار میدهد. از یکسو تلاطمهای اجتماعی در نظامهای دیکتاتوری که قبلا در غیاب عنصر رهبری حداکثر میتوانستند به شکل عصیانهای و انفجارات اجتماعی بروز پیدا کنند و فورا سرکوب بشوند، شکل انقلاب به خود میگیرند و حتی در بر آورده کردن اهداف فوریشان موفق میشوند. از سوی دیگر علیرغم این پیشرویها مساله همه انقلابات یعنی وجود یک آلترناتیو که بتواند جانشین قدرت سرنگون شده بشود همچنان بی پاسخ میماند و این امر تحولات جاری را با خطر تحریف، سقط شدن و نهایتا شکست نهائی مواجه میکند. اینطور به نظر میرسد که تکنولوژی اطلاعاتی و ارتباطاتی انقلابها را با رشد زودرس و یا غیر طبیعی مواجه ساخته – همانطور که مهندسی ژنتیک محصولات غذائی را به نحو غیر طبیعی رشد داده- و به نحوی موجب شده انقلاب از پیش شرطهائی نظیر شکل گیری و دخالتگری یک حزب و یا نیروی سیاسی رهبری کننده که تاکنون فرض میشد لازمه خیزشهای انقلابی است جلو بزند٬ دیکتاتور را قبل از آنکه آلترناتیوش را داشته باشد سرنگون کند، و لذا نطفه شکست را از همان ابتدا با خود حمل کند. اما این تعبیر سطحی ای از مساله است. آنچه حتی در این سطح نقطه ضعف انقلابات جاری به نظر میرسد در واقع نقطه قوت آنها است. اینترنت و شبکه های مدیای اجتماعی، برخلاف مهندسی ژنتیک، سلولهای جامعه را دستکاری و دفرمه نکرده اند، بلکه صرفا آحاد مردم را بیکدیگر نزدیکتر کرده اند. به مردم همدرد امکان داده اند همنظر و همجهت و همگام بشوند و در یک مقیاس وسیع اجتماعی متشکل بشوند و سازمان پیدا کنند و به یک اقدام مشترک دست بزنند: به اعتراض و انقلاب. تکنولوژی ارتباطات اینترنتی ابزاری است که شبکه ارتباطات اجتماعی را سازمان میدهد اما سازمان دهندگان و سازمانیافتگان خود مردم اند. مردمان عادی جامعه، کارگر و معلم و دانشجو و زن خانه دار، که برای تحقق آرمان و خواستهای مشترکشان و علیه دشمن مشترکشان با یکدگیر همراه و همرزم شده اند و بمیدان آمده اند. این فاکتور نه آلترناتیو رهبری سیاسی انقلاب است و نه رقیب آن. بر عکس برای احزاب و نیروهای انقلابی این درجه از خود سازماندهی راه رهبری سیاسی انقلاب و به پیروزی رساندن آنرا بمراتب هموار و تسهیل میکند.

تا آنجا که به مساله آلترناتیو قدرت سیاسی مربوط میشود خود سازماندهی بیسابقه مردم در روند انقلاب خود زمینه واقعی شکل گیری ارگانهای اعمال اراده و حاکمیت مردم را فراهم میکند و این برای انقلابیون کمونیست که هدف سازمانیافتن خود مردم بعنوان دولت را دنبال میکنند یک گام بزرگ و تعیین کننده به پیش محسوب میشود. … اینترنت در واقع امکان دخالتگری مردم نه صرفا در شکل دادن به انقلاب بلکه در اداره جامعه را نیز بمراتب تسهیل کرده است و این ارگانهای توده ای سازمانیافته و مرتبط با یکدیگر در شبکه های مدیای اجتماعی در واقع پاسخ عملی و واقعی کمونیستها و توده مردم به مساله خلا قدرت و آلترناتیو انقلابی رژیم سرنگون شده است.

اما نقش حزب و نیروهای سیاسی چه میشود؟ به نظر من تسهیل سازمان یافتن انقلاب و خود سازمانگری مردم بیش از پیش نقش رهبری سیاسی احزاب و نیروها را برجسته و تعیین کننده میکند. انقلاب خط و افق و جهت میخواهد. انقلاب باید تعین پیدا کند، دست به ریشه ببرد و نقد و اعتراضش به وضع موجود را تعمیق کند و بسط بدهد و این نقد و اعتراض را شفاف و روشن و صریح و پیگیر بیان و اعلام کند. اینها همه در گرو رهبری سیاسی انقلاب است. رهبری سیاسی که قبل از هرچیز ایده اعمال قدرت توده مردم، ایده متشکل شدن مردم در مبارزه و در دل انقلاب، و متشکل ماندن مردم پس از پیروزی انقلاب و در هیات ارگانهای اداره امور جامعه، و شعار “تمام قدرت به شوراها” را بمیان جامعه ببرد و رهبر و آلترناتیو و نماینده مردم در امر انقلاب، در دوره انتقال قدرت، و در دوره تثبیت قدرت مردم باشد. حتی اگر شوراها در مقیاس وسیعی به شکل خودبخودی شکل بگیرند- همانطور که در انقلاب ۵٧ چنین شد- باز این جهتگیری و اهداف سیاسی و تصمیمات عملی شوراها است که تضمین کننده پیروزی مردم و تحقق آزادی و برابری و رهائی کل جامعه است. و این مضمون و اهداف سیاسی تماما تابعی است از پراتیک و عملکرد احزاب در دل این شوراها. در یک سطح پایه ای باید گفت سازمانیابی وسیع مردم به کمک تکنولوژی ارتباطاتی در واقع اشکال اولیه یک جامعه کمونی، جامعه سازمانیافته برای اداره خود، را نیز در بر دارد و ازینرو عملا آلترناتیو کمونیستها برای رهائی جامعه بشری را در چشم انداز قرار میدهد.

از نظر سازمانی برای احزاب کمونیست انقلابی مانند حزب ما که هم در استراتژی و هم در تاکتیکهایشان فاکتور قدرت و دخالتگری مردم نقش محوری دارد اینترنت و شبکه های اینترنتی ابزار موثر و قدرتمندی برای متشکل کردن جامعه حول اهداف و سیاستهای حزبی فراهم میکند. بعبارت دیگر در اثر انقلاب در تکنولوژی ارتباطاتی امر سازماندهی حزبی از نظر شکل سازماندهی و دامنه شمول و گسترش خود نیز کاملا متحول میشود و افقهای تازه ای را برای بحرکت در آوردن توده مردم در برابر چشمان ما قرار میدهد. برای حزبی مثل حزب ما شبکه های اینترنتی ابزار موثری برای توده گیر کردن سیاستها و شعارها و پلاتفرمهای حزبی است. همانطور که اشاره کردم اینترنت نه آلترناتیو و یا رقیب حزب بلکه امکان بیسابقه ای برای دخالتگری و اعمال رهبری حزب در سطح سیاسی و سازمانی هر دو است. فاکتور قدرت مردم و خود سازماندهی انقلاب نه تنها نقش حزب را کمرنگ نمیکند بلکه هم در دل انقلاب، هم در دوره گذار و هم در دولت آتی نقش بیش از پیش حیاتی و تعیین کننده ای به آن میبخشد.

خلاصه کنم. انقلابات جاری که خود طلایه دار انقلابهایی هستند که در قرن بیست و یک در سراسر جهان شکل خواهند گرفت تحولاتی هستند خودسازمانده که میتوانند با اتکا به این سازمانیافتگی به پیش بروند و به دستاورهای معینی نیز برسند. اما این واقعیت آنها را از رهبری سیاسی و مسلح شدن به خط و جهت و افقی که تنها رهبری سیاسی میتواند تامین کند بی نیاز نمیکند. بر عکس خودسازماندهی انقلابها از یکسو ضرورت رهبری سیاسی این انقلابها را بیش از پیش برجسته و تعیین کننده میکند و از سوی دیگر راه تحقق پیروز واقعی انقلابها در عصر سرمایه داری یعنی واگذاری قدرت به خود مردم و اداره جامعه بوسیله ارگانها توده ای مردم را بیش از پیش فراهم میکند. “

کمونیسم کارگری: درسهای انقلابات جاری چه ها هستند؟

حمید تقوائی: اولین نتیجه و درس مهم این تحولات برای توده مردم منطقه و جهان اینست که انقلاب تنها راه خلاصی از شر دیکتاتورها و رژیمهای دیکتاتوری است. این انقلابها در واقع پاسخ توده مردم به سناریوهای رژیم چنج و جنگ و تهاجم نظامی و توهم به رفرم و تغییرات تدریجی و همچنین غرب ستیزی و مستضعف پناهی اسلامیستها و نیروهای اسلام سیاسی است. یعنی آلترناتیوهای ارتجاعی و ضد انسانی که همه در مقابل برابری طلبی و آزادیخواهی توده مردم زحمتکش و به ستوه آمده از شرایط موجود قرار دارند.

درس مهم دیگر این تحولات ضرورت وجود یک افق و چشم انداز سوسیالیستی و یک رهبری سیاسی است که این افق و چشم انداز را نمایندگی کند. این رهبری هنوز شکل نگرفته است اما شرایط موجود در عین حال امکان عروج چنین رهبری ای را نیز فراهم میکند. این رهبری به حکم شرایط عینی و اجتماعی تنها میتواند کمونیسم کارگری باشد. یعنی یک کمونیسم انسانی، دخالتگر، رادیکال و اجتماعی، که تفاوت و تمایز عمیقش از کمونیسمهای غیر کارگری بویژه از سرمایه داری دولتی شکست خورده در شوروی و بلوک شرق، برای کارگران و توده مردم شناخته شده باشد. دنیای امروز نه تنها در منطقه دیکتاتور زده خاورمیانه و شمال آفریقا بلکه در همه جا تشنه و نیازمند کمونیسم کارگری است و مهمترین درس این تحولات برای حزبی مثل حزب ما اینست که باید بیش از پیش و با تمام قوا برای برافراشتن پرچم جنبش کمونیسم کارگری بر متن و بطن شرایط حاضر مبارزه کرد. نوبت انقلابیون کمونیست فرارسیده است. *