پارادکسهای دنیای ما !

چند روزی میشود که در تناقض غوطه میزنم  تناقض را حس میکردم . شروعش به موضوع خاصی ربط نداشت . از یاد قدیما شروع شد و بعد پر کشیدم به انواع زندانها وعراق و زندگی در تبعید …….ناگهان یاد موسوی و کروبی هم افتادم . عجیب بود چون مدتها ست صدائی از این ۲ و یارانشان و رنگ سبزشان نیست . حتی یادی و انتقادی !
البته درست چند روز پیش بود که خاتمی گفته بود : جنبش سبز مرده است و الان باید به فکر احیای دوم خرداد باشیم ! عجب…. پارادکس چیست ؟
طبقِ نظریهٔ نسبیتِ خاص اندازه ‌گیریِ زمان وابسته به آن است که چه ناظری آن را اندازه می‌گیرد. اصولِ نسبیت نتیجه می‌دهند که از دیدِ هر ناظر ساعت‌هایی که حرکت دارند کندتر از ساعت‌هایِ ساکن کار می‌کنند. غیرِ فیزیکدانان معمولاً از این گزاره برداشتِ نادرستی می‌کنند. برایِ جلوگیری از این برداشت‌ها باید پرسید: ساعت باید نسبت به چه کسی متحرک باشد تا کندتر کار کند؟
خیلی زیاد مفهوم نیست . حالا سوال این است که عملکرد پارادکس چگونه ارزیابی میشود ؟ مثلا موسوی و کروبی مدتهاست رفته اند به پارکینک….ولی هنوز رهبر جنبش سبز هستند ! آنها رهبر جنبشی هستند که به قول خاتمی مرده است ! جنبشی که به قول خاتمی مرده است اما هنوز هم نبضش میزند و هم داغ است . دیدن شعله اش مدتهاست یک آرزوی دست نیافتنی نیست ! جنبشی که هم داغ است و هم نبضش میزند ولی راکد است ! جنبشی که راکد است و هم متحرک و نگران کننده ! همه گرسنگان عصبانی و خشمگین و همه سیران ناخشنود……..!
من پیشگو و غیبگو نیستم تا همین الان بگویم موسوی و کروبی کجا هستند و چه حالی دارند . حصر خانگی …بازداشت…استخر….غیبت به سبک رجوی…..آخرین وسوسه های غرب…..دولت مثلا عراقی و مرگ اسیران اشرف…..یک آرمان شهری مشروع…… بمباران نیروهای قذافی و مذاکره با خود قذافی…..شاید موسوی و کروبی پشت حصر خانگی، پشت دیوار بی اطلاعی، زیر هجوم تخریب روحیه و دروغ های سربازان گمنام امام زمان…… و یحتمل  با خودشان فکر می کنند،… نمیدانم به چی فکر میکنند ؟ موسوی سرش را پایین انداخته و با اخم به زمین نگاه می کند و کروبی دستش را زیر چانه اش زده است، ابروهایش را بالا داده است و به عمامه اش نگاه می کند و  همینطور فکرمیزند …..پارادکس ادامه دارد .
 تزاد چیزهایی نوشته بود که هم موافق بودم و هم مخالف…..

آرمان شهر آنجاییست که هر کس هر چقدر که دلش می خواهد بتواند پول (مشروع) داشته باشد، هر کس هرچقدر دوست دارد ازجنبش سبز، تکه ایی به رسم یادگاری بردارد . آرمان شهرنامشروع آنجائیست که آدم میکشند و توجیه میکنند و بعد برایش اشگ تمساح هم میریزند ، آنجائیست که لشگر گرسنگان بیشتر میشود و علم اقتصاد عاجزاست . آنجایی که مهندسین برای همه شرایط یکسانی دربرداشت از جنبش سبزبه وجود میآورند؛ آنجائیست که روشنفکرش نی لبک نوگرایی میزند و همزمان به تنیدن تارعنکبوت به دورخودش ادامه میدهد . یک ملغمه ای ازجنبش سبزغربی و سوسیالیسی و کاپیتالیستی و توحیدی و سکولاریستی و اینا….. نیتجه اش  میشود پارادکسی جدید درصحنه سیاست و اقتصاد و ……جامعه ای که پول دارها در آن مجبورند به ازای رفاهی که بدست آورده اند مانند اسب های باری قوی ، قشر متوسط و فقیر را از چاله فقر به چاهی عمیقتر بفرستند !
 به قول دوستی ، پارادکس میگوید : درآینده و پیشرفت هیچ کس کار نکند، اما تمام برنامه ها اجرا ‌شود…… تمام برنامه ها اجرا شوند، اما بازار راکد است. ….. بازار راکد است، ولی قیمت سهام اشرف نشینی رشد صعودی دارد…..موسوی و کروبی در حصرند و یا استخر…..ولی جنبش مردم ایران هنوز داغ است ! قذافی هم باید برود و هم نرود . جنگ هم بد است و هم ادامه دار است . رجوی هم غایب است و هم حاضر…..اشرف نشینی هم جبروگیرکردن است و هم مبارزه …..هم تاکتیک و هم استراتژی…..موسوی و کروبی هم رهبر و هم سرخر…..اوباما هم آزادیخواه و هم اسکول….احمدی نژاد هم سمبل تغییرو هم سمبلی برای شاسکولای بسیجی….ده نمکی هم چماقدار و هم فیلمسازو اینا…..
پارادوکس‌های حقیقی به ما نتایجی را ارائه می‌دهند که هر چند در وحله اول مهمل، عجیب یا غیر منتظره به نظر می‌رسند ولی در واقع صحیح هستند و هیچ خلل یا ناهماهنگی در فرضیات یا استدلالات آنها وجود ندارد. از این دسته پارادوکس‌ها می‌توان به پارادوکس جنبش سبز موسوی و خاتمی و گنجی و کدیور و اینا،…. پارادوکس مبارزه جبری در بیابانهای عراق برای تحقق فروغ ۲ ….  به مدت ۱۲ سال میروید دانشگاه و مدرک دکترا میگیرید و بعد میشوید نگهبان انبار…..اصلا به دانشگاه نمیروید و مدرک معتبر از آکسفورد میگیرید …قذافی بد و قذافی خوب را تعریف میکنید …..کتاب بد و کتاب خوب را هم…. روشنفکرنعشه و خمارو گیج و…..بقیه موارد …..
پارادوکس‌های مجازی پارادوکس‌هایی هستند که نه تنها مهمل به نظر می‌رسند بلکه در واقعیت نیز فرضیات یا استدلالات استفاده شده در آنها ناصحیح است. مثل انواع روزهای جهانی…..و همه روزهای جهانی دیگر….
آورده اند که مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود. ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است. فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد… اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد! اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید …! او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که در چند قدم بالاتر دیوانه‌ای به نام دوست یا رفیق یا برادرخودش ، مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت…!
به این میگن تناقض واقعی در دنیای ما !
 
منابع : کمی ولگردی در ویکی پدیا….نوکی به ایمیل دریافتی….لیسی به تزاد …..و ذهن آشفته خودم !
 
 
 
اسماعیل هوشیار
ژنو
دوم اردیبهشت ۱۳۹۰
۲۲ آپریل ۲۰۱۱

 
info.tipf.www