مرور و نقدی کوتاه بر کتاب ( واقعییتی در ابهام) نوشته محمد سیار

هیچ احساسی در انسان حقارت آفرین تر از دم نزدن از روی ترس نیست. در لجنزار ترس و سکوت  روح انسان می پوسد و می میرد.

در یکی از روزهای اوائل فروردین این خبر در شهر سنندج پیچید و خانه به خانه گشت . در حمله  به حلبجه و بمباران شیمیایی که منجر به کشته شدن  هزاران نفر زن و کودک و مردم عادی و بی دفاع  گردید عده ای از پیشمرگان کومه له هم  در میان این جنگ ارتجاعی کشته شده اند.
هیچکس خبر دقیقی از چگونگی ماجرا نداشت و تلویزیون صدا و سیمای رژیم با تبلیغات منحصر به خود صحنه های از کشته شدگان مردم حلبجه در کنار جاده ها و  تصویر نیروهای فاتخان اسلام را در اخبار سراسری پخش می کرد. در اواسط  فروردین  یک روز خواهر شکرالله خیر آبادی فرمانده جسور و بی باک گردان شوان همراه مادر بزرگ یکی از پیشمرگان گردان شوان سراسیمه خود را به منزل ما رساندن و خبری را که شنیده بودند بازگو کردند . گردان شوان در حمله نیروهای رژیم  به حلبجه در کمین و در میانه جنگ نیروهای ایران و عراق  از بین رفته اند و همه آنها کشته یا توسط نیروهای رژیم به اسارت گرفته شده اند.  چندین مادر  جان سپردگان دیگر یک ساعت بعد در حیات خانه ما به هم ملحق شدند و به زجه و گریه و لالایی وشعرهای جان سوز در مورد پیشمرگان پرداختند. و هم زمان اسامی چند نفر از آنها را که شنیده بودند تکرار می کردند  محمد علی وزیزی .. منصور پاکسرشت… جلال رزمنده …رحمت کلاه قوچی و دیگران ..
 مردم سنندج در  بهت وحیرت و نا باورانه و کنجکاوانه همه از هم می پرسیدند تا شاید خبرهای جدیدی کسب کنند و از ماجرا سر در بیاورند که چه اتفاق  نا گواری افتاده است.  یک روز دیگر در هم همه  و فضایی ترس آلود و کاملأ نظامی و خفقانی با حضور هزاران پاسدار و مزدور  ۱۲ نفر از بهترین فرزندان آفتاب” گردان شوان” را که دستگیر کرده بودند به مناسبت روز خاصی در جمهوری اسلامی ننگین  از اطلاعات سپاه تا سالن سر پوشیده تختی  بردند و خانواده آنها را  در گوشه ای از سالن قرار دادند تا در این تعزیه جنایت و نفرت  مزدوران و خودفروختگان به هل هله و پایکوبی بپردازند  فردای آنروز مزدوران  بر دیوارهای شهر  این جمله را نوشته بودند …….. با نابودی گردان شوان توسط سپاه اسلام  کومه له تمام  شد ………………
من هم  همچون دیگرانی که تشنه حقیقت و دستیابی به واقعیات  تراژدی گردان شوان هستند  جدا از بحثهای پراکنده و  خصوصی در محافل دوستان و نوشته های پراکنده ای که هر از چند گاهی بویژه در سالگرد جان سپردگان در راه آزادی و سوسیالیسم  ( رفقای گردان شوان) بر روی نت و یا بطور کنترل شده در چند کانال تلویزیونی متعلق به طیف احزابی که بنام کومه له فعالیت می کنند. کتاب فوق نوشته محمد سیار  را با دقت مطالعه کردم  . و  نظر   خود را در مورد آن می نویسم . لازم به توضیح است که من بدنبال  مجرم  و نشاندن کسی روی صندلی  محاکمه نیستم  بعنوان کسی که بلآخره همانند هزاران نفر دیگر  سرنوشت  و فعالیتمان در تاریخی معینی در طی سی ودو سال  گذشته با این جریان گره خورده و همه ما چه آنهای که امروز راه دیگری را انتخاب کردند و به دنبال زندگی شخصی خود رفتند و چه آنهای که در تشکیلات های پراکنده هنوز مشغول فعالیت هستند  تاریخ  یک دهه (۵۷ تا ۶۷) فعالیت  مبارزه و فدا کاری را با هم و در کنار هم و با یک آرمان وهدف دنبال کردند و این دهه نقطه مشترک  تاریخ این انسانهاست که اکثرأ  به آن می بالند و مایه افتخار زندگی آنهاست که  در مقابل درنده ترین و فاشیستی ترین حکومت جهان  به مبارزه بر خاستند و  و از جوانی . و موقعیت های اجتماعی دست شوستند و   سختی و فدا کاری . زندان و شکنجه و بی حرمتی و مرگ سر افرازانه را  به زندگی کردن در سایه  خفقان و ترس و سکوت  را انتخاب کردند  . من بعنوان کسی که در تشکیلات مخفی در درون شهرها فعالیت می کردم  و مدتی در زندان رژیم مورد شکنجه آزار و اذیت قرار گرفتم و شاهد  شکنجه  و روشهای باز جویی و  مسائل دیگر در آن دوران بودم با خواندن کتاب محمد سیار بر آن شدم که نظرم را در مورد قسمت دوم کتاب وی  (  آنچه بر من گذشت ! )  مسائل زندان و بازجویی و غیره را که در کتاب به آن اشاره کرده است را از نظر شخصی خود به نقد بکشم و انتظار جواب دادن نقدم  را از طرف نویسنده کتاب ندارم  و فقط برای روشنگری در مورد نحوه مواردی از شیوه و  وسبک کار دم ودستگاه اطلاعات رژیم و  نوشته رومانتیک و در عین حال  شبیه به واقعیت  نوشته ی محمد سیار   توضیحاتی را بدهم.
کتاب  را می نوان به سه بخش تقسیم کرد :

 پیشگفتار

 کمیته اجرای کومه له  و برپایی مقر بیاره

۱_ حمله رژیم  اسلامی به منطقه حلبجه !

۲_ آنچه بر من گذشت !

۳_ ملحق شدن به کومه له

 بخش اول کتاب  را باید مخاطبین محمد سیار  و کسانی که در تشکیلات علنی فعالیت و پیشمرگه بود اند  خود با توجه به شرایط و زمان آن مورد برسی قرار دهند و چون من در این زمینه هیچ گونه تخصص و درگیر آن گونه فعالیت های نبوده ام هیچ اظهار نظری ندارم فقط می توانم بگویم محمد سیار  شروع کتابش را به مصداق این ضرب لمثل که” بهترین دفاع حمله است ”  شروع کرده است تا بتواند در بخش دوم و  پایانی ماجرا  که به خواننده کتاب می دهد داستان آن چه بر من رفته را بخوبی و ماهرانه و مملو از عواطف وملظومیت  در   مخ خواننده جا بیندازد و نهایتأ مورد قبول واقع شود  بی شک تمام پرسشهای بخش اول کتاب   نه قابل گذشت است و نه  مینوان از آن چشم پوشی کرد و  این پرسشها ۲۲ سال است که مطرح است و باید روزی جواب خود را بگیرد . در خاتمه این قسمت :
 مبارزان  و سوسیالیست ها از گذشته یاد میگیرند اما قصد تکرار آن را ندارند. نقطه شروع هر  فرد انقلابی و مبارزی  امروزش است و نه دیروز و فرداهایى که هنوز نیامده اند. آنها به گذشته از ان زاویه تاکید دارند که بخشى از تجربه مبارزات توده ها بوده که میتوان از آن آموخت و با پالایشش بسمت فردا خیز برداشت. آنانیکه سوداى تکرار  گذشته را  در سر دارند نه تنها مترقى نیستند بلکه تجسم آشکار ارتجاع هستند. چرا که جامعه حرکت میکند، اشکال ستم تغییر پیدا میکند، برایند نیروها در عرصه مبارزه دستخوش تغییرات جدى میشوند، استثمار و سرکوب اشکال نوینى بخود میگیرد و همه اینها یعنى اینکه راه تازه اى را  می طلبد ، راهى که الزاما به معنى دست شستن از اعتقادات و آموزه ها نیست، بلکه بروز کردن همه آن چیزهایى است که آموختیم.  هر آن چیزی که مانعی در راه مبارزه  و تکامل  آن باشد ارتجاع است. انسان تلاش دارد به جلو برود، وضع خودش را بهبود بخشد و مبارزین هم قصد دارند شیوه هاى نوینى را براى مبارزه بیابند،  که هر چیز و هر کسى که مانع این مسیر شود را سد ارتجاع مینامیم.  آنکس که میخواهد هر قدم و هر کلاممان را همخوان با فرامین و دستورات رهبران کنىم ارتجاع است. چرا که رفقای   عزیز ما شبیه به هیچ کسى نبودند ، آنها خودشان بودند.
……………………………
بنظر من محمد سیار انسان توانمندی است  با توجه به گذشته که خود تعریف کرده است  و در نوشته هایش مشهود است اگر  فاجعه و دچار چنین سرنوشتی نمی شد  حتی هم اکنون  می تواند داستان نویس و رومان نویس خوبی باشد و دهها کتاب داستان و رمان  زیبا به جامعه عرصه کند   هم حضور ذهن و  استعداد بالای دارد هم به تمام جوانب ماجرای که  می خواهد تعریف  کند  را با چیره دستی کامل و آگاهانه و با خلاقیت خاصی  به جزئیات آن توجه کافی نشان داده است.
سال گذشته در یک مهمانی و شب نشینی یک نفر تراژدی و فاجعه گردان شوان را بسیار با دقت و با تکنیک و  جمله سازی های زیبا و در حدی که سکوت تمام اطاق را فرا گرفته بود چنان تعریف می کرد و نقش خود را در آن برجسته نشان داد   که من برای اولین بار بود این نکات جدید را می شنیدم و چون فرد مزبور را نمی شناختم و هیچ شناختی از او نداشتم چنان تحت تاثیر روانی و پرس قرار گرفتم  که تنها یک سوال بر ذهنم نقش  بست  که آیا بجز دو نفری که از آن حادثه  بطور معجزه آسای  جان سالم بدر برده بودن  شما هم بوده اید؟؟ و چنان با مهارت و زیرکی و آماده  به  سوال من و دیگران پاسخ می داد  که در حیرت از این همه نبوغ و استعداد  شک کردم و تصمیم گرفتم در مورد وی  تحقیق کنم . روز بعد با چند نفر از رفقای قدیمی پیشمرگان تماس  گرفتم  به جز یک نفر  کسی او را نمی شناخت  آن یک نفر هم تآیید کرد که گویا ! گویا این فرد مدت کوتاهی پیشمرگه بوده و در آموزشگاه نظامی کومه له   دیده شده. همین . من مطمئنم اگر این فرد با این نبوغ و توانایی  هر داستان کوچکی را می تواند با جزئیاتی بسیار دقیق و مهارت گونه تبدیل به رمان های  واقعی و کتاب های صدها صفحه ای نماید این استعداد در بعض از آدمها یافت می شود و  خوشا به حال و احوالشان که می توانند به خود دروغ بگویند و مسائل را چنان عاطفی و با آدرس های  دروغین ولی در عین حال قابل قبول در ذهن خود طراحی کنند که کمتر کسی به آنان شک می کند………………………………
محمد سیار بر سر دو راهی واقعیت یا گریز؟؟
 چه عامل یا عواملی باعث شده که محمد سیار بعد از این همه سال به نوشتن این مهم اقدام کند؟؟ فشار روانی؟ پرسشهای بیرونی؟؟ حمایت و چراغ سبز نشان دادن یکی از  جریاناتی که بنام کومه له فعالیت می کنند؟؟ از هم گسیختگی در صفوف رژیم و ریزش  نیروهایش؟؟ یا ؟؟؟
 از یک طرف ده  سال تلاش و مبارزه بی وقفه  همراه با همرزمانی قاطع دلیر و بی باک و فدا کاری شبانه روزی  بخشی از تاریخ زندگی محمد سیار و دیگران است که چشم پوشی از آن بی نهایت سخت و فاجعه بار است  از یک طرف سکوتی سنگین و معنا دار بدرازای  بیست و دو سال . یعنی زمانی که محمد سیار به کو مه له دوباره ملحق شده   بچه های که در آن روزها که بدنیا آمده ان اکنون   بیست و دو سال دارند اگر با توانایی که نویسنده دارد این نوشته را هزاران بار نکته به نکته  ویراش  و باز رسی کرده باشد و فاکتور های آن را زیرورو کرده باشد  از این بهتر  نمی توانست از آب در بیاید  با همه تلاشی که کرده است باز هم تناقصات فاحشی در آن دیده می شود که جای سوال و بحث بر انگیز است..او در همان لحظه که زخمی می شود  در تمامی داستان سراهایش تناقض یافت می شود تا لحظه ای که در اطراف دیوانده خود را پیدا می کند.
 بی شک محمد سیار همانند هر انسانی دیگری حق زنذگی دارد  و انتخاب و اظهار نظر و نقد و فعالیت برای اهداف و انگیزه هایش و کسی او را مورد مواخزه قرار نمی دهد. حتی اگر تمام حقیقت را بیان می کرد و آدرس های الکی  نمی داد ( البته به نظر من ) همان  برخورد  که راه خود را برود را داشت.  یکی از شیوه ها و شگرف های رژیم نسبت به دستگیر شدگان تخلیه کامل اطلاعاتی بود و هدف دوم همکاری  با رژیم در طرح پروژه هایش و در نهایت امر اگر  فعالیت در سطح هواداری ساده احزاب و سازمانهای سیاسی و موارد کم  اتهامات در حد آنچه رژیم پی می برد حکم های سنگین  و در اکثر موارد اعدام  .در رابطه با پیشمرگان دستگیر شده بدونه استثنا  بعد از همان موارد فوق اعدام بود چنانچه چند موردی  را بخاطر دارم که  به حکم ابد  و بعدها  و بعد از دهه  ۵۷ تا ۶۷    یکی دو مورد آنهم با تعهد و وثیقه و گروگان گیری به آزادی فرد انجامید. که از اسم بردن آنها خود داری می کنم. اگر از سفرهای محمد سیار در  سیزده بدر و هرسین و شامی بگذریم تا موقع لو رفتن اولین سوال که در ذهن مطرح می شود این است که چرا و به چه دلیل  که هنوز باز جویی   شروع نشده و از روحیات  او  خبر ندارند برای وی اسم مستعار ( رضا عبدللهی )  انتخاب می شود ؟؟؟ و از قبل  بدونه اینکه رژیم مطمئن  باشد که وی همکاری می کند او را از هر حیث واکسینه می کنند که لو نرود ؟؟ نویسنده تا آنجایی با شعور خواننده بازی می کند که دو بار با هلیکوپتر بر سر قرار لو دادن اسلحه و مهمات می رود آنهم بعد از چندین ماه و بلآخره یک بار  باد و بار دیگر خلبان خوش قلب  از این دست آورد راحت میگذرند.
 در جایی دیگر وی را با پیشمرگه ای که تابستان سال قبل دستگیر شده روبرو می کنند که این ایده را به خواننده بقبولاند که  تنها من نبوده ام که همکاری کرده ام و از طرف دیگر همان افراد و دستگیر شدگان را بدونه اینکه نام بیاورد در جلو چشمانش ودر کنارش تیر خلاص می زنند و نمایش عکس برداری را مطرح می کند که خودش هم دست آخر در آن شرایط می گوید من فلاشی ندیدم که  روشن  خاموش شود ! مطمئنن همان طور که همه می دانند رژیم جانی تر و انسان کش تر از این خرفهاست  اما  محمد سیار پیشمرگان دستگیر شده سال قبل را در ذهن مخاطب خود قرار می دهد تا فراری باشد بر این سوال پس دوازده همرزم خودت   چی؟ رفقای دستگیر شده  گردان شوان  حتمآ  آنهارا قایم  کرده اند برای سال آینده ؟؟؟ و هیچ اشاره ای به آنها نمی کند  فقط می گوید که در شهریور ۶۷ آنها را اعدام کرده اند . اگر چه نام این عزیزان در لیست اعدامی های  شهریور ۶۷ در رسانه ها موجود است ولی آنها در همان خرداد یا تیر ماه و شاید هم زوتر  اعدام شدند که این موضوع را راحت می توان تحقیق کرد و روشن نمود.  در مورد شکنجه اعمال شده  سه بار تا سر حد بی هوشی و  در آخر برای اینکه  اعتراف بگیرند کابل  زخیمتری استفاده کرده اند  اولأ که برای آنهای که این  نوع شکنجه را تجربه کرده اند بر عکس بود یعنی کابل نازکتر درد  آور تر و کشنده تر بود . و دست آخر می گوید بعد از سه بار  می خواستند من را آماده برای شکنجه کنند  بهم گفته اند که قدم بزنم که تاول پاهایم خوب شود در صورتیکه این یک مسئله علمی و پزشکی است بعد از هر بار کابل زدن طولانی  به زیر کف پا    باید راه رفت تا خون جمع نشود و عفونت نکند حتی اگر باز جو ها هم نگویند و  هر بار در زندان بازجو ها فرد مورد شکنجه را وادار می کردند که مثل سرباز  یک دو پا بر زمین بکوبد که بی نهایت درد آور و طاقت  فرسا بود .  درمورد نام افراد می نویسد من نام جاشها و  مزدورانی را که کو مه له می شناخت را نوشته ام  یعنی اینجا دیگر کاره انقلابی انجام داده است و از تاکتیکی که    زندانیان در دهه ۶۰ استفاده می کردند  او هم استفاده کرده است.  و بلآخره از سیار می پرسند   در رابطه با فرستادن بسته پوستی به اردوگاه کومه له که می خواسته اند برای رهبران کادو بفرستند که سیار آنها را قانع می کند که بی فایده است  زحمت نکشید . و نهایتآ احمد و مصطفی راضی می شوند. مصطفی هم بازجو بوده هم آرایشکر و هم وسائل حمام  و لباس را برای محمد سیار مهیا کرده که او با لباس و ظاهری زیبا به ملاقات خانواده اش برود آنهم ملاقات  حضوری و سه روز هم فرصت که از شهر خارج شود! این قسمت دیگر  به سبک فیلم  های هندی قدیمی ست که پادشاهان قدیم که داماد بهشان خیانت می کند و نمخواهند او را بکشند بخاطر خواهر پادشاه و قرزندانش فقط به او مهلت می دهند در ظرف سه روز خاک وطن را ترک کند.
و سوال های  زیاد دیگری در مراحل باز جویی که آن را به فرصتی دگر حواله می کنم.
م شکیب
استکهلم ,۰۴۱۸۲۰۱۱,