قرآن سوزانی و جنایت، و سراشیب اسلام سیاسی

کتاب سوزانی و مجازات جمعی، دو موضوعی است که با اقدام یک کشیش آمریکائی از یک طرف، و جنایتی تکان دهنده توسط جریانات اسلامی در افغانستان از سوی دیگر، جلوی صحنه آمد. در مورد این موضوع از جنبه های مختلفی میشود سخن گفت. اینجا من میخواهم به همین دو سنت یعنی مجازات و انتقام گیری جمعی، و کتاب سوزانی بپردازم و استنتاجاتی از آن را طرح نمایم:

این هفته بازهم جنبش اسلامی فاجعه آفرید و قربانی گرفت. مسلمانان متعصب کف بر دهان آورده و مسلح به شمشیر و کلاشنیکف و چماق و قمه، بیش از بیست نفر از کارکنان زن و مرد سازمان ملل را در شهرهای قندهار و مزار شریف در افغانستان کشتار کردند و شمار بسیار بیشتری را زخمی کردند. بهانه آنها سوزاندن چند جلد قرآن در کلیسایی در فلوریدا بود. میگویند با سوزاندن قرآن احساسات مسلمانان جریحه دار شده است و به همین دلیل چند نفر از کارگران و کارکنان سازمان ملل را که از کشور نپال و نروژ و سوئد و برخی کشورهای دیگر بوده اند وحشیانه کشتار کردند. گزارشهایی میگوید سه نفر از قربانیان را سر بریده اند. 

به خود اینکه سوزاندن قرآن و کلا کتاب نیز سنت تاریخی جریانات مذهبی و بویژه مسیحیت و اسلام است در ادامه خواهم پرداخت، اما نفس همینکه در فلوریدا کشیشی چند جلد قرآن میسوزاند و در این سردنیا در قندهار و مزار شریف کسانی کشتار میشوند که مطلقا ارتباطی به موضوع قرآن سوزانی نداشته اند و با نیت و هدف رساندن کمکهای انسانی به این منطقه آمده اند، کل روح و جوهر ماجرا را منعکس میکند. و این نیز قابل توجه است که مراجع و آیت الله ها و آخوندها و مبلغین و شخصیتهای اسلامی حتی “میانه روهایشان” این کشتار را محکوم نکردند بلکه اغلب با بیانی تایید آمیز به آن برخورد کردند و گفتند مسلمانان احساساتشان جریحه دار شده و “هتک حرمت اسلام توسط کشیش آمریکائی” یعنی سوزاندن قرآن را محکوم کردند.

برای دولتها و بسیاری از سیاستمداران و حتی بسیاری مردم در گوشه و کنار دنیا همینقدر که تعداد کشته ها در همین حدود یعنی بیست سی نفر کشته و صد نفری زخمی “محدود بماند”، و کار به جنگ ها و ترورها و قتل عامهای بیشتر نکشد، اوضاع به خیر گذشته است. کسی دنبال قاتلین را نمیگیرد چون دسترسی ای هم شاید به آنها نباشد. تازه اگر دسترسی ای هم باشد کسی بعنوان قاتل با آنها برخورد نمیکند. مسلمانان آنها را قهرمان ارزیابی میکنند و دولتها کل ماجرا را بعنوان یک موضوع در حوزه دیپلماسی یا جنگ یا هر چیزی دیگری نگاه میکنند. هرچیز دیگری جز اینکه جنایتی بی رحمانه روی داده است. و فقط کافی است شما خودرا جای آن پدران و مادران و همسران و فرزندان و همه کسان دیگری بگذارید که عزیزانشان در این ماجرا تکه پاره شده و حتی نمیتوانند امید داشته باشند که پلیسی سرنخ ماجر را بگیرد. نمیتوانند امید داشته باشند که روزی قاتل پیدا و دستگیر و در دادگاهی محاکمه شود. ناچارند کاری نکنند و حرفی نزنند تا احساسات این مسلمانان بیشتر “جریحه دار” نشود و کار به جاهای باریک نکشد.

مجازات جمعی

مجازات جمعی نامی است که برای این نوع جنایت میگذارند اما نام چندان گویایی نیست. مجازات جمعی یعنی اینکه با جنایتی از سوی فردی یا افرادی که به یک گروه بندی اجتماعی مثلا پیروان یک مذهب یا ملت یا قوم تعلق دارد یا عضو یک گروه بندی اجتماعی بحساب می آید، کل افراد آن گروه بندی مستوجب عقوبت میشود و اعضای گروهبندی ای که قربانی جزئی از آنها حساب میشود، خودرا مجاز می بینند که هرکس را از گروه اول که توانستند و به چنگشان افتاد مجازات کنند. کشیش فلوریدایی که قرآن را به آتش کشیده هم مسیحی بوده هم آمریکائی، بنابرین از نظر مسلمانان مومن، همه مسیحیان و آمریکائیان از جانب مسلمانان مستوجب عقوبتند. حتی اگر روحشان از ماجرا خبر نداشته باشد. حتی اگر مخالف اقدام کشیش بوده باشند. تازه در این مورد کسانی که کشتار شده اند ظاهرا هیچکدام آمریکائی نبوده اند و معلوم نیست چه مذهبی داشته اند. اما برای مسلمانان متعصب همینکه کارکنان سازمان ملل بوده اند، جزو اتباع آمریکا بحساب می آیند حتی اگر از نپال یا سوئد یا نروژ آمده باشند.

نمونه ای که داریم از آن صحبت میکنیم نسبت به جنایاتی که در دهه های اخیر توسط جریانات اسلامی انجام گرفته یک نمونه بسیار کوچک بحساب می آید. در این چند دهه ما شاهد سر بر آوردن اسلام سیاسی از نوع طالبان و القاعده و جمهوری اسلامی و گروه های تروریست حماس و حزب الله و جهاد امثالهم بوده ایم که بارها و بارها فجایعی عظیم را در تاریخ بشر خلق کرده اند و هزاران و دهها هزار نفر را قربانی کرده اند که هیچکدام فراموش شدنی نیست. یازده سپتامبر، انفجارات متعدد در اروپا، قتل عامهای دهه نود در الجزایر، کشتارهای جمعی در عراق و افغانستان و پاکستان، و بسیاری دیگر را میتوان نام برد. تمام این جنایات نیز تحت همین عنوان یعنی انتقام از پیروان یک مذهب و ملیت و قومیت دیگر انجام گرفته است. بخش زیادی از قربانیان این جنایات کودکان هستند و تنها گناهشان هم اینست که مثلا مسیحی بحساب می آیند، یا در کشور اسرائیل متولد شده اند و یهودی بحساب می آیند یا افرادی از گروه آنها با “دشمن” در ارتباط بوده اند. یا هرچیز دیگری از این قبیل. در طرف مقابل هم عینا همین نوع مجازات جمعی البته در ابعادی محدود تر را شاهد بوده ایم. تجاوز و کشتار کودکان و زنان و مردمان بیشماری در یوگسلاوی سابق نظیر بوسنیا، کوسوو و غیره، تحت عنوان اینکه مسلمان بوده اند، کشتار فجیع ساکنان اردوگاههای پناهندگان در صبرا و شتیلا توسط گروههای تروریست مسیحی و با حمایت و همدستی آشکار اسرائیل، و نمونه های بسیاری دیگر طی همین سه دهه اخیر ثبت شده است.

کتاب سوزان و آزادی بیان

فکر میکنم هر انسان سالمی، یعنی انسانی که از تعصبات مذهبی و قومی بری باشد، سوزاندن کتاب برای ابراز مخالفت با پیروان و معتقدان به احکام آن کتاب را اقدامی زشت و خارج از ارزشهای انسانی تلقی میکند. کتاب سوزاندن همانگونه که در ابتدا اشاره کردم اساسا سنت مذاهب و بویژه سنت کلیسا و مسیحیت و همچنین سنت اسلام و جریانات اسلامی طی تاریخ بوده است. قربانیان کتاب سوزانی نیز که معمولا با کشتار و سرکوبهای گسترده نیز همراه بوده، اساسا و غالبا روشنفکران، دانشمندان، و جریانات و جنبشهای پیشرو و معترض و مردمی بوده اند. در دوره های اخیر بیشترین کتاب سوزانی ها توسط باندهای مذهبی علیه کمونیستها و سوسیالیستها و سکولارها و نیروهای مترقی صورت گرفته است. ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی یک شاهد گویای سوزاندن گستره کتابهای چپ و کمونیستی و مخالف بهمراه اعدام ها و کشتارهای جمعی بوده است.  اینکه کسی بخواهد با سوزاندن کتاب مخالفت خودرا ابراز کند، خود بخود به معنای اینست که عقاید را با سرکوب و ترور جواب میدهد. به معنای اینست که از عقاید مخالف وحشت دارد و تلاش میکند آنها را در نطفه خفه کند و با ایجاد فضای رعب و وحشت از گسترش آنها جلوگیری کند. اینکه دولتهای سرمایه داری چگونه از این سنت عهد عتیقی علیه کمونیستها و چپ ها و سوسیالیستها و مخالفین خود استفاده کرده اند، نیز خود بحث جداگانه ای می طلبد. بهررو اقدام کشیش آمریکائی در این ابعاد و با این اهداف نیست. بلکه هدف او یادآوری سنتهای تاریخی گذشته کلیسا علیه مسلمانان است. او میداند که عقاید اسلامی امروز نه تهدیدی علیه مسیحیت است و نه تهدیدی علیه هیچ عقیده دیگری. او میخواهد خودرا مطرح کند. او میخواهد دقیقا مسلمانان را تحریک کند و اعتبار کل جدال با اسلام سیاسی و نفرت عمومی و گسترده از جریانات اسلامی را به کلیسا وصل کند. بعبارت دیگر او میخواهد با این اقدام کلیسا را که در وضعیتی بی رونق قرار دارد، طلایه دار جدال با اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی معرفی کند. قبل از اینکه به دلایل این تلاش بپردازیم همینجا باید تکلیف کتاب سوزانی را روشن کنیم. کتاب سوزانی یک سنت زشت است اما با هر هدفی که صورت گیرد و هر پیشینه ای که داشته باشد، بخودی خود جنایت نیست. جزئی از آزادی ابراز عقیده است. هرکس میتواند عقیده خودرا به هر صورتی که میخواهد بیان کند. انسان عاقل و مدرن و پیشرو، مخالفت خود با یک نوشته و کتاب و عقیده را از طریق سوزاندن کتاب بیان نمیکند. بلکه علیه آن مینویسد و استدلال میکند. اما اگر در گوشه ای از این دنیا فردی بخواهد قرآن یا انجیل یا کاپیتال مارکس یا هر کتاب دیگری را بسوزاند و از این طریق مخالفت خودرا با آن کتاب نشان دهد، تا آنجا که آسیبی به شخص معینی وارد نکرده (و کتاب سوزانده شده از اموال شخصی خود او باشد!) جزئی از حقوق فردی او بحساب می آید. این نوع سنت نیز همچون مجازات جمعی در قهقرای تاریخ ریشه دارد. اما آن یکی یک جنایت عمیقا ضد انسانی و وحشیانه است، و این یکی ابراز عقیده به یک شیوه بسیار عقب مانده و حتی مضحک که فقط باعث تحقیر و تمسخر مجریانش میشود. هیچکس با سوزاندن یک کتاب از عقیده ای روی گردان نمیشود و هیچ عقیده ای با سوزاندن کتاب تضعیف نمیشود.

پایان جریانات خارج از تاریخ

نتیجه ای که میخواهم از طرح این دو نکته بگیرم یک چیز است. و آن اینکه ما در قرن بیست و یکم بسر میبریم. عصری که نه دوره اسلام است و نه دوره مسیحیت و نه دوره هیچ مذهب دیگری. بلکه دوره علم و پیشرفت و اینترنت و انقلابات اجتماعی مدرن و پیشرو است. اگر در زمانهای دور این روشها میتوانست جنبشی ضد علم و ضد بشری نظیر مسیحیت و اسلام و یا احیانا مذهبی دیگر را در راس جوامع نگه دارد، در دنیای امروز بکار گیری این روشها از سر استیصال است. در دوره های پیشین این روشها وحشت ایجاد میکرد، اما در دوره کنونی نفرت علیه بانیانش ببار می آورد. و فی الواقع هم آورده است. داستان مسیحیت داستان متفاوتی است و این دین با انقلابات قرن هفده و هیجده و نوزده و تحولات بعد از آن، قبلا به حاشیه رانده شده و سیطره و یکه تازی و قدرت خودرا از دست داده است. اما دست زدن به جنایت و آدم کشی و اعلام جنگ علیه بشریت توسط جریانات اسلامی که ستون اصلی آن جمهوری اسلامی ایران بوده است، تقلایی برای نجات از مرگ است. این جنبش به ته خط رسیده و سه دهه تروریسم و ضدیت با بشریت همانگونه که انتظار میرفت نه فقط به نجات آن نیامده، بلکه آنرا بیش از پیش منزوی و مطرود کرده است. جمهوری اسلامی که زمانی میخواست با سیاست پان اسلامیسمش دنیا را تسخیر کند، هم اکنون در داخل ایران به انزوای کامل کشیده شده و برای سرپاماندن خود هرروز باید طرح و نقشه بکشد و حکومت نظامی اعلام نشده برقرار کند و با توده وسیع مردم بجنگد. در سطح جهان نیز وقتی که کسی نگاه کند، اسلام سیاسی را تنها در افغانستان و پاکستان و بخشهایی از فلسطین، آنهم در عقب نگه داشته شده ترین مناطق دارای نفوذی توده ای می بیند. افول آنها به وضوح قابل مشاهده است و حتی با حساب ریاضی قابل محاسبه است. پنج سال بعد شاید دیگر در جهان نه از طالبان و نه از القاعده و نه از جمهوری اسلامی خبری نباشد. انقلابات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا یکی از واقعیتهایی را که بوضوح نشان داد همین افول جریانات اسلامی بود که در کشورهای به اصطلاح اسلامی نیز دیگر دست بالا ندارند و خود آن انقلابات نیز با به میدان آوردن توده مردم، شاید نه در کوتاه مدت اما حتما در میان مدت به انزوای کامل جریانات اسلامی خواهد انجامید.. بکارگیری ترور و کشتارهای جمعی و امثال اینها تلاشهایی برای جلوگیری از نابودی کامل است. تقلاهایی از جانب جنبشهای در حال مرگ و خارج از زمان و تاریخ برای زنده ماندن است. اما این روشها گرچه فجایع غیرقابل جبرانی را به جوامع بشری تحمیل کرده و میکند، اما بهیچ وجه تاریخ را نمیتواند به عقب برگرداند. افول و از هم پاشیدگی و نابودی کامل جنبش اسلام سیاسی، یک واقعیت اساسی است که بسرعت خودرا جلوی چشم میگذارد. در این زمینه باید جداگانه بیشتر سخن گفت.*