جنبش کمونیسم کارگری و دورنمای قدرت سیاسی

١) قدرت سیاسی کلیدى ترین مسئله جنبش سرنگونی طلبی است و سرنوشت آن باز است. در طول ۱۰ سال گذشته پرونده خیلی از سناریوهاى سرنگونی جمهوری اسلامی یا به بن بست رسیدند و قدم به آغاز انحطاط خود نهادند و یا تا اطلاع ثانوى به حاشیه رانده شدند. استراتژى حمله نظامى به ایران٬ رفراندم٬ اصلاح از درون و تغییرات تدریجى٬ و یا ترکیبى از آنها که توسط جنبشهاى بورژوائى ایران طرح شدند از آن جمله اند. در این شرایط جدید٬ جنبش های سیاسی که با شکست استراتژى شان شانس شرکت در قدرت سیاسى را با اتکا به مکانیسم های ارتجاعى و بند و بست از دست دادند٬ تغییر ریل و تجدید آرایش را آغاز نموده اند. این پروسه ها اعم از ترکیب و تجزیه جبهه های ائتلافی بورژوازی، در اساس بازتابى از فشار یک واقعیت اجتماعى و غیر قابل انکار است و آن ممکن بودن بیش از پیش امر سرنگونی رژیم اسلامى و تعیین تکلیف با اسلام سیاسی توسط مکانیسمهای انقلابی است. این واقعیت بویژه با رویدادهاى سیاسى در کشورهاى منطقه بیش از پیش خود را به جامعه قبولانده است.

٢) حمله ی نظامی، کودتا و دخالت غرب در ایران یکی از مکانیسم هایی بود که سلطنت طلبان و پرو غربی ها و ناسیونالیستهاى قوم پرست آلترناتیو خود را در سرنگونی رژیم حاکم بر ایران بر آن سوار کرده بودند. زوال چنین پروسه ای تا پیش از شروع تحولات منطقه و سرنگونی بخشی از این رژیم ها٬ باعث تمرکز و موئتلف شدن بیش از پیش نیروهای سیاسی اپوزیسیون بورژوائى در اردوى جنبش ملى اسلامى گشته بود. این تمرکز و ائتلاف پرو غربى ها و ملى اسلامیها لزوما به معنای عقاید همگن و تبیین های یکسان از پروسه ی امر قدرت سیاسی نبود. از یکسو براى پرو غربى ها تاکتیکى و نتیجه استیصال سیاسى و بخط شدن پشت ملى اسلامیها بود و از از یکسو بیانگر جوهر مشترک این نیروها علیه دست بالا پیدا کردن جنبشهاى انقلابى و روشهاى انقلابى بود. این نزدیکی سیاسی از آنجا نشات می گرفت که منصور حکمت در سخنرانى “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟” میگوید: “این جنبش (پرو رژیمی) وسیع است. منتهی وسعتش و یکپارچه گی اش را مدیون یک فاکتور تعیین کننده است و آن اینکه در حکومت شریک است. بخش هایی از این جنبش در حکومت شریک اند. در نتیجه تریبون و امکاناتی دارد که جنبش های دیگر ندارند … در نتیجه جنبش ملی و اسلامی تا وقتی که جمهوری اسلامی سر کار است یک نیروی نسبتا یکپارچه و نسبتا قوی است. وزنه ای جدی است. بعلاوه سیستم فکری دیپلماسی غربی مبتنی بر این است که اپوزسیون درباری و دستگاهی هر حکومتی را که نمی خواهند تقویت کنند…”

٣) محدود شدن مکانیسم های براندازی رژیم سیاسی حاکم بر ایران و هر چه بیشتر نمود پیدا کردن سرنگونی رژیم توسط جنبش توده ای٬ دو بعد از مختصات نموداری است که موقعیت و دوری و نزدیکی نیروهای سیاسی شرکت کننده در امر قدرت سیاسی را در دوره هاى زمانی متفاوت بیان میکند. اگر تا پیش از تحولات منطقه تمرکز نیروهای سیاسی تابعی از تقابل پروسه های انتقال قدرت سیاسی (انقلابی – غیر انقلابی) بود٬ اکنون متراکم شدن جبهه ی ائتلافی پیشین، بیش از پیش حول دو قطبی سرنگونی و عدم سرنگونی رژیم قابل تعریف است که البته ماهیتا همان است. در یک بعد چنین دو قطبی ای٬ از لحاظ کمی جبهه ای از بورژوازی متمرکز است که علیرغم کوبیدن اش بر طبل اصلاح طلبی رژیم٬ با جنبش وسیعی رو در رو است که یک نه بلند به چنین حکومتی و جناح هایی از بورژوازی که در تلاش برای ابقاء آن می باشند گفته است. و در بعد دیگر٬ جبهه دیگری از بورژوازی موجود است که هم کاسگی شان با اصلاح طلبان حکومتی صرفا نه از جنبه استراتژی و پلاتفرم مشترک بلکه این ائتلاف جوابگوی خلاء و زوال مکانیسم غیر انقلابی شرکت در امر قدرت سیاسی می باشد.

۴) تحولات منطقه و شروع موج جدیدی از اعتراضات جنبش سرنگونی در ایران٬ علاوه بر تکه پاره کردن جناح حاکم رژیم٬ باعث آن شده که جناح مقابل نیز سنگینی این موج را بر شانه های خود احساس کند. تشدید پلاریزه شدن دو قطبی “خودی و غیر خودی” در جناح حاکم و قرینه آن در جبهه مقابل مبنی بر پافشاری بر استراتژی پیشین، یعنی فشار از پایین و چانه زنی در بالا و یا تلاش برای باز تعریف تحمیلی در بالا در تقابل با “خطر” سرنگونی جمهوری اسلامی٬ بیش از پیش صفوف اردوهای بورژوازی را به لرزه انداخته است .علت همه این تکانه ها را باید در یک مورد جستجو کرد و آن تسریع در امر سرنگونی جمهوری اسلامی و رادیکالیزه شدن جنبش توده ای به نفع قطب چپ جامعه می باشد. از طرف دیگر شکست جناح ملی_اسلامی در پروژه اصلاح ارتجاع در یک فضای سرنگونی خواهی و کاربست دوباره حمله نظامی ناتو در لیبی به بهانه ی “مقابله با کشتار مردم بی دفاع لیبی توسط سرهنگ قذاقی”، موجی از ناامیدی سیاسی را در جناح پروغربی به امید تبدیل کرد. جناح پروغربی پس از فروکش کردن استراتژی حمله نظامی و تغییر شعار استراتژیک خود مبنی بر سرنگونی جمهوری سلامی به “سرنگونی جناح در قدرت”، اینبار تقلای وسیعی را برای خروج از این منجلاب سیاسی آغاز کرده است. هر چند سرنگونی جمهوری اسلامی با اتکا به مکانیسم های انقلابی رویای قدرت سیاسی را به کابوسی برای آنها تبدیل کرده است. از طرف دیگر پافشاری بر استراتژی جنبش ملی_اسلامی در حین سرنگونی خواهی، نقشی جزء سقوط سیاسی را برای آنها به همراه نخواهد داشت. امید به تکرار سناریوی لیبی در ایران در تقابل با مکانیسم های انقلابی سرنگونی، باعث تشدید واگرایی ها و ایجاد همگرایی های جدید در صفوف بورژوازی خواهد شد. گرچه علت همگرایی های جدید صرفا باز شدن مجدد پروپاگاند نظامی نمی تواند باشد و علت آن را باید در آهنگ بالای سرنگونی خواهی جستجو کرد. اما نمیتوان از حمله نظامی ناتو به عنوان کاتالیزور جان گرفتن مجدد چنین افق دست راستى و نیروهاى سیاسى اش در پروسه سرنگونى چشم پوشی کرد.

۵) جنبش کمونیسم کارگری و حزب اتحاد کمونیسم کارگری قدرت سیاسی را چه در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و چه بعد از پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی در دستور خود قرار داده است. تحلیل کنکرت و دقیق از سیر این پروسه علاوه بر قدرت کمی و کیفی جنبش کمونیسم کارگری، به ارزیابی از بالانس جبهه های بورژوازی و تقابل این دو برآیند منوط خواهد شد. از آن رو هر یک از سناریوهای محتمل در این روند٬ بنا بر فاکتور میزان قدرت بورژوازی، به یک متغیر معکوس برای میزان دخالت جنبش کمونیسم کارگری در امر قدرت سیاسی بدل خواهد شد. از طرفی پس از حمله نیروی نظامی ناتو به لیبی و احتمال وقوع چنین رخدادی در ایران از سمت نیروهای پرو غربی، تحلیلا چنین رخدادی یعنی حمله نظامی به ایران را به طور خوشبینانه منتفی نخواهد کرد. قدرتگیری نیروهای نظامی در مصر و ضعف بورژوازی جهانی در تحمیل جناح های دیگر بورژوازی در این کشورها خود زمینه ای را برای دست اندازی نظامی در سرنوشت کشورهای منطقه از سمت بورژوازی جهانی باز خواهد گذاشت. ادامه چنین روندی فاکتورهای متعددی را در بر خواهد داشت و حمله ی نظامی صرف به لیبی بیانگر ادامه این روند در سوریه و ایران نمیتواند باشد. هر چند از منظر منافع بورژوازی، خطر دست بالا پیدا کردن مطالبات پیشرو در منطقه در تقابل با بورژوازی و پیش روی این موج باعث دخالت نظامی ناتو در لیبی می باشد اما تکرار نشدن سناریوی عراق و افغانستان در لیبی و نفوذ پیدا کردن نیرو های اسلامی، برای نیروهای ناتو غیر محال نمی تواند باشد. با این حال بسته به احتمال حمله نظامی غرب و آمریکا به ایران می توان گفت جنبش کمونیسم کارگری شانس کمتری برای گرفتن قدرت سیاسی خواهد داشت.

۶) جمهوری اسلامی برای بقاء خود دست به هر طناب پوسیده ای دراز خواهد کرد تا شاید شانسی برای دوباره زیستن را برای خود بخرد. فرض محال غیر محال نیست. یکی از پروسه های کمتر محتمل که ممکن است سرنگونی جمهوری اسلامی را به تعویق بیاندازد تبانی یا کودتای درونی بورژوازی به  نفع جناح اصلاح طلبان حکومتی است. در این پروسه شاید زمان سرنگونی موقتا به تعویق بیافتد. اما در یک رابطه رفت و برگشتی دوباره به نقطه ای که فی الحال در آن هستیم و یا حتی جلوتر باز خواهیم گشت. این پروژه پیش از شروع محکوم به ابطال است. پیش بینی شکست این سناریوهای رنگی از یک وضعیت عینی در جامعه ی ایران نشات می گیرد: جنبش سرنگونی در تمامیت سیاسی خود تغییر کابینه ی بورژوازی را بدون دست اندازی در پایه های سیاسی_ اقتصادی_ اجتماعی نخواهد پذیرفت. اسلام سیاسی، نبود آزادی زن و فقدان آزادی های سیاسی، فقر و فلاکت و تضاد عمیق طبقاتی از بنیان هایی است که در این پروسه تبانی نه تنها جنبش سرنگونی را به کنج خانه ها رجوع نمی دهد بلکه باعث شده این جنبش در صریح ترین بنیان ها و اشکال طبقاتی بروز کند و این یعنی سوت پایان سرمایه داری در ایران. جنبشی که بعد از این تبانی عروج خواهد کرد به شدت طبقاتی تر از جنبش سرنگونی در شکل فعلی است و هیچ جنبش اثباتی بورژوازی بسادگى قابلیت سلب آن را پیدا نخواهد کرد. لعن و نفربن رهبران جمهوری اسلامی به سران “جنبش سبز” شاید صریح ترین بیان درک آنها از پتانسیل و اهداف جنبش سرنگونی طلبی است. جامعه ایران بیش از این نمیتواند این وصله ی ناجور را با خود حمل کند و این را سران جناح در قدرت بخوبی درک می کنند. نه گفتن به جمهوری اسلامی عمیق تر از آن است که جناح افراطى حکومت با این حد از شکاف در بدنه نظام٬ حاضر به قبول پروژه های رنگی شود. جمهوری اسلامی در محتمل ترین حالت با مکانیسم های انقلابی سقوط خواهد کرد.

٧) بسته به قدرت جنبش کمونیسم کارگری در پروسه سقوط جمهوری اسلامی قدرت سیاسی می تواند اشکال متفاوتی به خود بگیرد. در بدترین حالت پس از سقوط جمهوری اسلامی، ترکیبی از جناح های بورژوازی در امر قدرت سیاسی شریک خواهند بود. از طرفی بسته به مکانیسم انقلابی سقوط جمهوری اسلامی  در چنین روندی، مطالبات مردم رادیکال ترین شکل ممکن را به خود خواهد گرفت. در این پروسه اولا تضاد بین منافع طبقه کارگر و جنبشهاى آزادیخواه جامعه با دولت تازه شکل گرفته بورژوازی٬ و ثانیا همگن نبودن جبهه ائتلافی بورژوازی و ناتوانى اش در اعاده بلافصل اوضاع سابق و همینطور شکنندگى دولت جدید٬ باعث میشود که قدرت جدید بورژوازی برای سرکوب جنبش ها و جبهه های ائتلافی آزادیخواه و انقلابى ناتوان عمل کند. در این شکاف و در این چند گانگی قدرت، جنبش کمونیسم کارگری بنا بر ابتکار عمل در شوراهای محلات، شوراهای کارگری و سیاست کنترل کارگری می تواند دو قطب متخاصم قدرت را٬ که قبول یکی مستلزم نفی دیگری است، در جامعه ایجاد نماید. *