مروری مجدد بر خیزش های انقلابی مصر و تونس و مورد لیبی و تجارب آن برای کارگران و مردم ایران

امروز این تنها محیط های مادی، محلی و منطقه ای انسان نیست که زمینه پی ریزی افکارشان را مهیا می نماید، بلکه مناسبات و تغییرات وسیع تر جهانی نیز به عنوان یک عامل اساسی، در شکل گیری خواست و شعور آنها نقش مهمی بازی میکند. امروز انسان در اندیشه های خود تنها در خانواده و کشور زندگی نمیکند، بلکه اساسا در خارج از آن و در بعد جهانی اندیشه های خود را بارور میکند، و تحت تاثیر آن، عمل واقعی اش را جهت تغییر محیط زندگی و علیه وضع موجود بکار می گیرد.
 قبل از هر چیز باید این را برسمیت شناخت که خیزش های انقلابی شمال افریقا و کشورهای عربی بر متن تحولات جهانی و متاثر از هیاهو حول دمکراسی در این کشورها، که قرار است جهان بر بستر چنین تحول دمکراتیکی سازمان یابد و امریکا در صدد است با تکیه به آن، مقبولیتی کسب کند و هژمونی خود را نیز بر چین و شوروی تحمیل نماید، شکل گرفت. قطعا فشار اقتصادی، فقر و بیکاری و چندین دهه استبداد و بیحقوقی در خاورمیانه و بطریق اولی در ممالک عربی عامل اصلی به حرکت در آمدن میلیونی مردم بود، (که هنوز نیز ادادمه دارد) از نظر مردم معترض، فقر و بیکاری و بی حقوقی، ناشی از دیکتاتوری و استبداد است، و دمکراسی مساوی با آزادی، رفاه و آسایش، و یا حداقل چنین در یافتی از آن دارند. چرا که این تصویری است نه تنها امریکا و غرب بلکه چپ و راست جامعه نیز هر روزه به مردم منتقل میکنند. پروسه مهندسی افکارآنهم در شرایط انزوا و پراکندگی کارگران و روشنفکران که معمولا در چنین حالاتی بر ذهن خود کمترین کنترل را دارند، بدون مزاحمت چندانی طی چند سال گذشته از سوی دستگاه های تبلیغاتی غرب به وسعت جهان و بطور لاینقطع ادامه داشته و دارد، و این بیش از هر چیز دیگری افکار اکثریت مردم جهان را شکل داده است. به ویژه بقدرت رسیدن اوباما و جنجالی که حول آن بپا کردند این امید را در مردم تقویت کرد که تحولات دمکراتیک امکان پذیر است و این نیز در کنار مسائل دیگر یکی از زمینه های مهم تحرکات شمال افریقا و کشورهای عربی بود.  
انتخاب اوباما نتیجه شکست پروژه امریکا از طریق جنگ بود. اوباما به عنوان شخصیت خوشنام، آزدیخواه و صلح دوست، اولین رئیس جمهور سیاه پوست و… به جهان معرفی شد. مردمان زیادی آنرا اتفاقی مهم در جامعه امریکا محسوب کردند و آن را فرصت و روزنه ای در جهت تغییر در دنیای تاریک امروز در یافتند. اما این تغییر چیزی نبود جز تعقیب سیاست بوش، این بار نه از طرق جنگ، بلکه توسط گفتگو و مذاکره، اوباما سیاست و روش امریکا را جهت آرایش جدید جهان (تجدید تقسیم دنیا) صلح و دوستی اعلام کرد. این تغییر چهره برای امریکا جهت دنبال کردن اهدافش ضروری بود. اما رفرم های مورد نظر امریکا بویژه بعد از شکستش در عراق ساده نبود. تغییرات مورد نظر امریکا حتی در کشورهای دوست و هم پیمانش نیز با مشکل و مقاومت روبرو شد. افزون بر این، مشکلات ایران و فلسطین نیز در خاورمیانه مانع به سر انجام رساندن اصلاحات از بالا توسط اوباما در کوتاه مدت بود. در نتیجه پروژه دمکراتیک کردن دولت های مستبد از بالا قبل از هر چیز به اثبات مجدد برادری امریکا بعد از حمله به عراق و شکستش در جنگ، به هم پیمانان عرب زبانش بود. سفرهای اوباما و کلینتون به کشورهای عربی و تمجید از اسلام میانه رو و نشست هایشان با سران ممالک عربی بخشا برای تفهیم بی خطری تحولات مورد نظر امریکا برای حکومت های دوست و توضیح ضرورت اصلاحات قبل از اینکه با خطر از پائین روبرو شوند، بود. بهرو امریکا می بایست در لا به لای مشکلات عدیده ای که در خاورمیان و جهان با آن روبرو است و همچنین در تنش مدام با رقیبانش، قدم به قدم به پیاده کردن طرح خود اقدام میکرد. این روش به کشدارشدن پروسه تغییرات مورد نظر شان انجامید و بحران اقتصادی نیز فقر و بیکاری را تشدید نمود و زمینه را برای جاری شدن سیل حرکت مردم از پائین آماده کرد.
 از طرف دیگر اپوزیسیون حکومتی نیز در کشورهای بسته و مستبد با تعقیب شرایط جهانی و منطقه ای و درک موقعیت امریکا، به دنبال فرصتی بود که تا هر جا که ممکن باشد، معادلات را به نفع خود تغییر دهد و از چند دهه کنار گذاشته شدن توسط دولت های مستبد خود را خلاص نمایند و به سهمی از حکومت دست یابد. گذشته از این مردم نیز پیام های امریکا در مورد ضرورت اصلاحات دمکراتیک را در یافتند و آنرا به فال نیک گرفتند و در صدد استفاده از این فرصت بر آمدند (و همچنین ادعای امریکا را نیز به عنوان چتر حمایتی که خواست های خود را از طریق آن به کرسی بنشانند در نظر داشتند.) در نتیجه جوانان و بخش معترض جامعه در بطن شرایط جهانی خود را برای نبرد با استبداد و بی حقوقی آماده می کردند. فرصتی ایجاد شده بود تا دیوار سکوت در مقابل چندین دهه استبداد و دیکتاتوری مطلق در این کشورها شکسته شود و تنها جرقه ای لازم بود تا خشم فرو خورده جوانان و ناراضیان حکومتی فوران کند. جرقه را خود سوزی جوان تونسی که منجر به مرگ او شد، زد. و مردم را از انتظار وعده تبلیغاتی امریکا جهت پیاده کردن گام به گام دمکراسی در منطقه، فراتر برد و سرعت بخشیدن به آن از پائین و به شیوه انقلابی را در دستور قرار داد، که بدنبال سیل اعتراض وسیع جوانان و مردم مبارز علیه استبداد و فقر و بیکاری شروع شد. خیزش های انقلابی مصر و تونس بی سر و پوست نبودند، جنبش های اجتماعی در سمت و سو دادن به آن فعال و هر روز از برش انقلابی آن می کاستند و با اتکا به سنت های بورژوائی موجود، افق آنرا ترسیم و آنرا به هدف خود نزدیک میکردند. این امر در خلاء کمونیسم رادیکال با سرعت به جلو رانده میشد تا استبداد را به عنوان عامل باز دارند اصلاحات سیاسی و اقتصادی و تغییرات لازم در جهت انطباق با فرمول امروزی جوامع سرمایه داری، از سر راه بر دارند. و سرمایه داری را در این کشورها در موقعیت جدیدی قرار دهند.  
گسترش سریع خیزش مردم از تونس به مصر و تحت تاثیر آن به سایر کشورهای عربی، امریکا و غرب را به وحشت انداخت. ترس و لکنت زبان آنها در اوائل از تبدیل باران مورد نیازشان به سیل خانمان براندازی بود که برایشان غیر قابل کنترل باشد و در ادامه منجر به جارو کردن کل بنای حکومتی و دستگاهای وابسته به آن شود و مجال و گشایش تاریخی برای شکل گیری کمونیسم متشکل و آزادیخواهی ایجاد نماید. متاسفانه چنین نشد و امریکا و غرب متوجه شدند که می توانند آنرا در سطح همان باران مورد نیاز بکار گیرند، (بارانی شدیدی که بخش مهمی از کشور های منطقه را آبیاری کرد، می بایست از شدت آن به درجه ای کاسته شود.) تا دولت های پوسیده، ناخوانا و مستبد در این مناطق را که هیچ سنخیتی با قرن حاضر ندارند با اندک شستشوئی به فرم در َآورند و با ظاهری دمکرات و متکی به آرای مردم مجددا آنها را تحویل جامعه بدهند. قطعا همین تغییرات که منجر به کنار زدن رئیس جمهورهای مادام العمر شد و اصلاحات اقتصادی محدودی که به دولت های منطقه تحمیل خواهد کرد یک پیشروی مهمی در این کشورها محسوب میشود.
واقعیت دنیای امروز نشاندهنده آن است که در اکثر موارد حرکت مردم با اتکا به داده های موجود که بورژوازی در شکل دادن به آن نقش اساسی دارد خود را بیان می کند. و خواست و شعارهایش توان کنار زدن کل نظام را در خود ندارد و جاهای هم که خیزش های انقلابی در ظرفیت انسانی قدرتمندی ظاهر شده اند و توان بالقوه تغییرات رادیکال را در خود ذخیره داشته اند، به دلیل افق محدود و عدم حضور کمونیسم متشکل (حداقل به عنوان نیروی قابل روئیت) قادر به تغییرات جدی و اساسی در سیستیم حکومت های محلی نبودند و نهایتا به جابجای های نظیر مصر و تونس منجر میشوند. قطعا تمایل به پیشروی در وجود مردمانی که نیروی محرکه شان فقر و بیکاری بود، آنهم در شرایطی که بحران اقتصادی دوسال قبل اوضاع را به وخامت بیشتری نیز کشیده، کاهش نیافته است و این احتمال وجود دارد در فرصت های بعدی با هر بهانه ای تعادل شکننده فعلی را بهم بزنند و قدمی دیگر دولت های فعلی را به عقب نشینی وادار نمایند. ولی آنچه به درجه ای از حالا قابل پیش بینی است، ساختار حکومتی را با تغییرات جدی روبرو نمیکنند. حداقل می توان گفت خیزش های انقلابی این دوره چنین رسالتی را بعهده نگرفته اند. با وجود این تاثیر تغییرات تا کنونی در این کشورها، بر خاورمیانه غیر قابل انکار و زمین را برای تحولات بعدی تا حدودی شخم زده است، پرده اول نمایش قدرت میلیونی مردم، ضرورتی بود جهت کنار زدن سایه استبداد حاکم بر این کشورها و تحمیل درجه ای از بهبود اقتصادی، پرده دوم زمانی شروع خواهد شد که متوجه شوند دمکراسی قادر به بهبود زندکی و متضمن تغییری به سود مردم نیست، بلکه تنها تنظیم کننده رابطه حقوقی حاکمیت با مردم هر چهار سال یک بار توسط  برگزاری انتخابات است. تازه در این کشورها تن دادن حکومت گران به همین تغییرات جزئی نیز، پروسه ای است که با فراز و نشیب های زیادی روبرو می شود.دمکراسی که مردم مصر و تونس انتظار بهبود از آن را دارند، چیزی بیش از آنچه در عراق و کردستان به مردم تحمیل کرده اند، نخواهد بود. امروز مردم عراق و کردستان متوجه شده اند که دمکراسی مورد نظر امریکا در عراق و قرار گرفتن احزاب ناسیونالیست در راس آن، غیر از عمیق تر نمودن شکاف طبقاتی و افزایش فقر و بیکاری و بیحقوقی برای اکثریت جامعه از یک سو و تولید کوهی از ثروت برای اقلیت ناچیز جامعه از سوی دیگر، نه توانسته آزادی های سیاسی را تضمین کند و نه حتی بهبود قابل لمسی در زندگی مردم ایجاد نماید.
مورد لیبی
در لیبی نیز با اندکی تاخیر حرکت های اعتراضی تحت تاثیر مصر و تونس با هدفی مشابه آغاز شد، ولی از روز اول با سرکوب شدید نیروهای مسلح قذافی مواجه شد. و در ادمه با وجود هشدار سازمان ملل و تهدید امریکا و غرب، ابعاد سرکوب کاهش نیافت، چرا که دولت لیبی دوست وهم پیمان دیرین امریکا و غرب نبود و ساختار و سنت ارتش نیز بیشتر در ارتباط با ارتشهای  شوروی سابق و بلوک شرق شکل گرفته بود و غرب نفوذی بر آن نداشت و این دولت قذافی و ارتش لیبی را (به غیر از تعدادی که کناره گیری کردند و به مخالفت با قذافی برخاستند) از کنترل غرب و امریکا خارج کرد و امکان مهار خیزش اعتراضی مردم با تغییراتی نظیر حکومت های مصر و تونس را از آنها گرفت. در نتیجه خیزش اعتراضی مردم در مقابل سکوب شدید توسط ارتش لیبی، شکل تقابل مسلحانه به خود گرفت و تحت رهبری شورای متشکل از وزیران مستعفی دولت قذافی و فرمانده هان سابق ارتش، جنگ مسلحانه با دولت قذافی شروع شد. ناتوانی مردم در دفاع از چند شهری که در پروسه اعتراضات به تصرف خود در آورده بودند و رو در روی مصلحانه با ارتشی که هنوز از فرماندهی و برتری نظامی بسیار زیادی برخوردار بود و هنوز روحیه جنگی و تعرضی خود را از دست نداده بود از یک سو و ترس از عواقبی که با تصرف شهرها توسط قذافی در انتظار مردم بود از سوی دیگر، موجبات روآوری مردم به امریکا و غرب را فراهم نمود و این بهانه را جهت دخالت نظامی امریکا و بویژه فرانسه و انگستان را فراهم نمود. روشن است که کشورهای مذکور بعنوان ناجی مردم و پیام آوران نان و آزادی جنگ با قذافی جنایتکار و ارتش لیبی را شروع نکردند، بلکه منفعت زمینی تری آنها را به حمله هوایی به لیبی کشانده است. قطعا دخالت نظامی بخشا در جهت حفظ منافع و سرمایه هایشان در کشور لیبی است، ولی فراتر از این پروژه ای است که آنها در خاورمیانه جهت اهداف استراتژیک شان در تقابل با چین و روسیه دنبال میکنند. و آن طرح به هم پیوسته ای است که در شرایط فعلی تلاش می نمایند آنرا با مطالبات مردم منطبق سازند. ولی حکومت لیبی این طرح را با بن بست روبرو نمود و پیوستگی آنرا با سایر کشورها قطع کرد و بالانسی را که امریکا و غرب می خواستنند در راستای منفعت اشتراتژیک خود با کنترل خیزش های کشورهای عربی و شمال افریقا در منطقه خاورمیانه برقرار نمایند بهم زد و می رفت تا اتوریته و موقعیت امریکا و غرب را تضعیف نماید، توهم مردم را کاهش دهد و به اعتباری که به ناحق در منطقه کسب کرده اند لطمه بزند.  در نتیجه خیزش های که در جریان است و آنهای که احتمالا در آینده رخ دهد را از کنترلشان خارج کند. و تغییرات مورد نظرشان را با مشکل روبرو نماید. این ضرورت، اساس دخالت نظامی کشورهای مذکور در لیبی را تشکیل میدهد. دخالت نظامی امریکا، فرانسه و انگلیس کوچکترین ربطی به دفاع از جان و زندگی مردم لیبی ندارد. و تنها به منظور تحکیم هژمونی و موقعیت خود در خاورمیانه و اهدافی که در بالا به آن اشاره شد به دستورشان رانده شد و این خیزش مردم معترض لیبی علیه قذافی و حکومتش را به حاشیه راند وآنرا به جنگ بین حکومت های سرمایه داری که هر کدام کارنامه سیاهی از جنایت را پشت سر دارند، تبدیل نمود. و به از دست دادن اعتماد بنفس مردم منجرشد و امید بستن به قدرت نظامی کشورهای مذکور را در آنها تقویت نمود. در نتیجه مبارزات مردم لیبی را حتی از دستاوردی محدود مصر و تونس نیز محروم کرد.
روندی که در کشورهای عربی و شمال افریقا در جریان است در بهترین حالت به چیزی منجر خواهد شد که در مصر و تونس اتفاق افتاد. واین نیز در انطباق با اهداف بورژوا ناسیونالیستهای عرب و امریکا ومتحدینش در منطقه قرار دارد. چرا که دنیای بعد از تجدید تقسیم بین غول های اقتصادی، قرار نیست همان دنیای قدیم با ساختار سیاسی استبداد شرقی باقی بماند. نه مردم این را می پذیرند. نه امریکا و غرب آنرا در راستای منافع خود می دانند. ادامه حیات سرمایداری به این بستگی دارد که خود را با حداقلی از نیازهای مردم در قرن حاضر انطباق دهد. قدرت های غربی به این امر واقف هستند و اصلاحات سیاسی و اقتصادی ( دمکراسی) در جواب به این نیاز است و همچنین امتیازی در تقابل با چین شوروی نیز محسوب میشود. آنها در صددند با تغییر ساختار سیاسی این کشورها، آنها را به غرب نزدیک کنند، البته بدون برخورداری مردم از دست آوردهای غرب، و همچنین از این طریق جا پای خود را نیز در خاورمیانه محکم نمایند. خیزش های اعتراضی مردم مصر و تونس بر خلاف مورد لیبی که از مسیر اولیه خود منحرف شد، با اتکا به قدرت خود در عرض چند هفته موفق به بر کناری و استعفای دیکتاتورهای شدند که هر یک بیش از سه دهه در قدرت بودند و این موجبات فراهم نمودن فضای شد که در آن کارگران اعتصابی توانستند در مدت کوتاهی بخش مهمی از مطالبات خود را به دولت تحمیل نمایند. اما توهم به ناسیونالیسم عرب و دمکراسی مورد نظر امریکا امکان پیشروی بیش از این را از مردم گرفت، در مقابل شرایطی را برای امریکا و بورژوازی این دو کشور فراهم نمود که حاصل اعترض مردم را به جیب خود بزنند و آنرا درجهت دست بالا پیدا کردن در موازنه قدرت در خاورمیانه بکار گیرند، و بورژوازی عرب نیز از آن در راستای بهبود موقعیت خود در اقتصاد جهانی و ساختار منطقه ای قدرت استفاده نماید. سقوط استبداد و دیکتاتوری، بورژوازی این کشورها را در موقعیتی قرار خواهد داد تا امریکا و غرب را بهتر و منطبق با استانداردهای امروز جهان نمایندگی کنند و همین نیز موجب شده که بخش مهمی از بورژوازی در پیشبرد این پروژه امریکا و غرب را کمک و همراهی نماید. اما در عین حال به تدریج توهم مردم را نسبت به بورژوا ناسیونالیست های عرب کاهش خواهد یافت و مبارزه شفاف تر طبقاتی را به دستور کارگران و مردم فاقد سرمایه می راند.  
کمونیست ها و تجربه تحولات جاری
کمونیستهای کارگری باید تلاش نمایند به موقع کارگران و مردم ایران در جریان تجربیات خیزش های جاری قرار گیرند. چرا که انتقال تجارب به شفافیت درک فعالین کارگری و پیشروان اجتماعی جهت ممانعت از تکراراشتباهات کمک خواهد کرد و آنها را در اتخاذ تصمیم درست راسختر می نماید. درس گرفتن از خیزشهای اخیر به کاهش توهم به بورژوازی کمک میکند و مانع از این خواهد شد که مبارزات مردم، در خدمت به قدرت رساندن مجدد بخش دیگری از بورژوازی بکار گرفته شود. این درسها به آگاه و متشکل شدن کارگران و فعالین این طبقه کمک می نماید و آنها را پخته تر از سابق به مبارز و صف آرائی در تقابل با بورژوازی و دولت جمهوری اسلامی ایران میکشاند. قبل از هر چیز باید توضیح داد که این خیزشها گام های مثبتی بود در جهت بیداری مردم کشورهای که دیکتاتوری و استبداد سایه سیاه خود را چندین دهه بر آن گسترانده بود و به مانعی جهت سیر طبیعی و نرمال این جوامع بر متن تکامل و پیشرفت جامعه جهانی تبدیل شده بود. باید توضح داد عبور از استبداد و دیکتاتوری ضروری و پیشرفتی در این جوامع محسوب می شود. دیکتاتوری و استبداد با رواج خشونت و تحمیل محدویتهای اجتماعی به مردم و عدم رعایت حقوق برابر شهروندی و… به تابلو و سمبل ارتجاع در میان کارگران و سایر اقشار و طبقات ناراضی جامعه تبدیل میشود و شناخت کارگران و مردم فاقد سرمایه، از بورژوازی و بویژه بخش ناراضی را در هاله ای از ابهام قرار میدهد، درنتیجه کنار زدن استبداد شناخت طبقاتی کارگران از ناسیونالیسم و بورژوازی عرب را بالا میبرد، توهم را نسبت به آنها کاهش میدهد و مبارزه طبقاتی را شفاف تر می نماید. مصر و تونس پله اول این بیداری را طی کردند و تاثیرات این تجربه مثبت، بخش وسیعی از کشورهای عربی و شمال افریقا را در بر گرفت و نسیم آن به ایران نیز رسید. اما ناکاقی بودن جنگ با دیکتاتور و تنها به زیر کشیدن آن و دست نخورده باقی ماندن ساختار اصلی حکومت را  نیز باید برای مردم توضیح داد و روی دیگر سکه را نیز نشان داد. وارد شدن امریکا و غرب در نظاع مردم با حکومت مصر به نام دمکراسی و با ظاهری حمایتگرانه از مبارزات مردم و پذیرش مهندسی امریکا و غرب توسط مردم و شبکه های از جوانان پر شور که نقش رهبری خیزش مردم را بعهده گرفته بودند، روی منفی تجربه ای است که موجب شد به سادگی به تعویض چند مهره حکومتی که در اساس با پیشنیان خود هیچ تفاوتی ندارند و قول دستکاری چند بند قانون اساسی رضایت بدهند و گذشته از این به ارتش که جزو تفکیک ناپذیر نیروهای سرکوبگر هر حکومتی محسوب میشود نه تنها خدشه ای وارد نکنند، بلکه ظاهر شدنش در نقش ناجی و حامی مردم را نیز بپذیرند، طوری که جوانان و مردم معترض در میدان تحریر مصر شبها را زیر چرخ تانکها به صبح می رساندند و روزها سوار بر لوله توپ آنها به عنوان نیروی مدافع دمکراسی با غرور سپری میکردند. باید به مردم ایران گفت افقی که از دمکراسی انتظار نان و آزادی را داشته باشد، مانند مردم مبارز مصر در نیمه راه مبارزاتشان را متوقف میکنند و همکاران سابق مبارک را که تفاوت چندانی با او ندارند در قدرت ابقا می نمایند و هر چند سال یک بار تعدادی از آنها را به عنوان کاندید مردم در مقابل جامعه جهت انتخاب قرار میدهند. باید توضیح داد در جهان بحرانی امروز اعتراض و تقابل با بورژوازی امری است که به دستور طبقه کارگر و مردم رانده میشود، ولی در غیاب تشکل یابی رهبران و فعالین گارکری در حزب طبقاتی خود، حزبی که توانای ترسیم یک افقی رادیکل و کمونیستی را دارا باشد و در مراحل مختلف مبارزات، سیاست درست و تاکتیک متناسب با آن را اتخاذ نماید، امکان تحمیل تغییرات رادیکال که بر زندگی شما موثر واقع شود و به لحاظ سیاسی نیز چند قدم به هدف نزدیکتان کند بعید بنظر می رسد. بیش از سی سال مبارزه شما کارگران و مردم ایران با حکومت جمهوری اسلامی ایران این واقعیت با بر جستگی و وضوح کامل نشان داده است. توهم به دمکراسی توهم به طرحی است که میخواهند از طریق آن دنیای بعد از فروپاشی بلوک شرق را بر مبنای آن سازمان دهند و کمونیسم و آزادادیخواهی را از این طریق به حاشیه برانند و بنام دمکراسی بحران سرمایه داری را بدون خطر کمونیسم از سر بگذرانند.
 از رنگ آمیزی و آرایش دولت مصر با تعویض چند وزیر و کاربدست آن و دست نخورده باقی ماندن ارتش وحتی مقبولیت یافتن آن به عنوان حامی دمکراسی تا دخالت نظامی در لیبی به نام دفاع از مردم در مقابل قذافی جنایتکار، همه در سایه توهم مردم به دمکراسی مورد نظر امریکا و غرب و بخش ناراضی بورژوازی در این کشورها و همچنین پراکندگی طبقه کارگر و عدم حضور کمونیسم پراتیک ممکن شد. در غیر اینصورت هر یک از اقدامات امریکا و بورژوازی محلی با موجی از اعتراض و مقاومت کارگرن و مردم معترض روبرو می میشد و امکان دخالت این کشورها و همکاری بورژوازی محلی جهت متوقف کردن پیشروی مردم مبارز را از آنها سلب میکرد. بهر حال این روندی است که خیرشهای اعتراضی مردم در این کشورها طی کرده است و هنوز در تعدادی از کشورها در جریان است و از نظر من این گوشه ای از تجارب مهمی است که باید بکار گرفته شود.
جامعه ایران به دلیل اینکه چپ و کمونیسم از صد سال گذشته تا کنون یکی از نیروهای مهم صحنه سیاست بوده است، و در هر یک از دوره های تاریخی به نسبت وزنش مهر خود را به آن دوره زده است و با وجود کش و قوس و زیر و بم های که به خود گرفته، در مجموع توانسته پا به پای سایر گرایشات دیگر اجتماعی در مبارزات، اعتراضات و انقلابات شرکت نماید و در مقاطعی از تاریخ جا پای سنت های که از خود بجای گذاشته است را نمیتوان نادیده گرفت. بویژه در سه دهه گذشته نقش کمونیسم پراتیک علیرغم هر تحولی که بعد از مرگ منصور حکمت از سر گذرانده است، با برجستگی بیشتری در تحولات جامعه ایران قابل مشاهده است. تاثرات مثبت آن بر جامعه ایران غیر قابل انکار است. این کمونیسم در جامعه ایران معتبر و قابل اتکا است. کمونیسم پراتیک در صورت اتخاذ سیاست درست و کمونیستی وتلاش بیوقفه جهت آگاه و متشکل کردن کارگران و سازمان دادن عمل متحدانه این طبقه از طریق بهم بافتن رهبران و فعالین کارگری می تواند در تحولات جامعه ایران نقش بازی نماید و در پروسه دگرگونی به وزنه موثری تبدیل شود و با بکارگیری تجربیات کشورهای عربی و شمال افریقا، مردم را از تکرار اشتباهات آن و از توهم به دمکراسی و بخشهای از بورژوازی ایران باز دارد و جامعه را به نفع کارگران مردمان فاقد سرمایه آبیاری نماید.
۲۰۱۱/۰۴/۰۲