خیزش­ھاى شمال آفریقا، خاورمیانه‌ و رویاھاى امپریالیسم

این تنھا حکومتھاى سرمایه‌دارى و مرتجع شمال آفریقا و خاورمیانه‌‌ نیستند که‌ در برابر نارضایتى کارگران و دیگر اقشار محروم جامعه‌ وحشت زده‌ شده‌اند بلکه ‌ کل نظام ھاى سرمایه‌دارى دنیا و در رأس­شان کشورھاى بازار مشترک اروپا و آمریکا در نگرانى بسر مى برند. پایه‌ى این ترس، از طرفى گندیدگى سیستم سرمایه‌دارى و از سوى دیگر جدى شدن بلوک تنگدستان با تودھاى ناراضى این جوامع و رشد آگاھى آنھا مى باشد. ھم اکنون، تظاھراتھاى دھا ھزار نفرى در بریتانیا، آمریکا و … سر بلند کرده‌ و تنگدستان این جوامع نیز مانند طغیانگران شمال آفریقا و خاورمیانه‌، شعار تغییر و بھبود در زندگى را سر مى دھند.

غرب و شرکا، با اتخاذ سیاست میلیتاریزه‌ کردن منطقه‌ و بقول خودشان مبارزه‌ با “دیکتاتور” و … بطور ھماھنگ تلاش مى کنند که‌ به‌ ھر نحوى شده،‌ روند رویدادھاى جارى را از کنترل محرومان مبارز منحرف سازند. نمونه‌ى ابژکتیو این واقعیت، صدور قطعنامه‌ “شواى امنیت سازمان ملل متحد” مبنى بر مداخله‌ نظامی قدرت های بزرگ جھانى علیه‌ حکومت دیکتاتورى لیبی مى باشد. ظاھر این قطعنامه‌‌، دفاع از معترضان لیبى بیان شده‌، اما پشت این ژست بغایت دروغین، چپاول منابع طبیعى این کشور خوابیده‌ است. در واقع مجوز حمله‌ به‌ لیبى، معامله‌ى است بین آمریکا، اروپا، عربستان سعودى و چند کشور حاشیه‌ى خلیج فارس.

پیشنھاد حمله‌ به‌ لیبى، اول از فرانسه و بعدأ توسط بریتانیا طرح شد زیرا این کشورھا فھمیده‌ بودند که‌ آمریکا توان جنگ دیگرى بدونه‌ مشارکت دیگر ھم پیمانانش در منطقه را‌ ندارد. به‌ ھمین دلیل، اینھا به‌ اھرم فشارى روى “سازمان ملل” تبدیل شدند که‌ از طریق این سازمان راه‌ قانونى مبنى بر مشروعیت دادن به‌ حمله‌ى نظامى طى شود. اما این واقعیت را نیز باید در نظر داشت که‌ این کشورھاى غارتگر از‌ مدتھا پیش ناوگانھاى جنگى خود را به‌ منطقه‌ برده‌ بودند و بخاطر این آمادگى قبلى بود که‌ یک ساعت بعد از صدور قطعنامه‌، حمله‌ خود را به‌ مواضع دیکتاتور لیبى آغاز کردند. ھم اکنون فرانسه‌ و بریتانیا چھار نعل مى دوند که مانند‌ آمریکا که‌ نفت عراق را از آن خود کرد‌، اینھا ھم صاحب نفت لیبى بشو‌ند.

آنچه‌ که‌ در حال حاضر اھمیت دارد، موضع کمونیستھا و نیروھاى مترقى مبنى بر محکوم نمودن مداخله‌ نظامی در جنگ داخلى لیبى است. ایستادن در مقابل چپاولگران به‌ معنى دفاع از رژیم قذافی و امثالھم نیست زیرا سرنگون کردن حکومت قذافى و ھم قطارانش در اولویت فعالیت کمونیستھا و آزادیخواھان و نیروھاى مترقى قرار دارند. امپریالیسم و شرکا، از تجربه‌ انقلاب ۵٧ ایران درس گرفته‌ و ھم اکنون در تلاش­اند که‌ بدونه‌ به‌ھم خوردن سیستم ظالمانه‌ى این کشورھا، حاکمیت را در شکل فعلى حفظ نمایند. فعلأ در این راستاء گام برمى دارند و کار کنونى شان، تنھا برداشتن افراد و مھرھاى سوخته‌ى این حکومتھا از صحنه‌ى سیاست و ناچارأ پذیرش حد معینى از خواستھاى توده‌ى ناراضى مردم  مى باشد. با این ترفند، تمام کوشش امپریالیستھا و حاکمیت این کشورھا معطوف به‌ کم دامنه‌ و محدود کردن مطالبات حقه‌ى طغیان کنندگان است. شواھد عینى در این جوامع نشان مى دھد که‌ ھدف اصلى اینھا از حمله‌ به‌ لیبى جلوگیرى از روند انقلابات منطقه‌ و از سوى دیگر شکل دادن به حکومتھاى دست­نشانده‌ است. این واقعیت، قبلأ در یگوسلاوى سابق، عراق، افغانستان و … اجراء شده‌ و جدا از کشتار میلیونى، آوارگى، درد و رنجھاى بى شمار و از سوى دیگر چپاول ثروت جامعه‌ چیز دیگرى عاید محرومان نشده‌ است‌.

اکنون، ترفند ١١ سپتامبر و یا تئورى بمب اتم دیکتاتور لیبى و … در کار نیست بلکه‌  این دولتھا با دست آویز قرار دادن اعمال وحشى گرانه‌ دیکتاتور لیبى در صدد ھستند که‌ روند طغیان در لیبى را خود در اختیارگیرند، تا بتوانند حق تعین سرنوشت را از مردم لیبى سلب نموده‌ و نیروھاى را‌ بر سر قدرت سوار نمایند که‌ به‌ اراده‌ى غارتگران تمکین کنند.

نباید اجازه‌ داد که‌ این سیاست ضد انقلابى در منطقه‌ موفق شود زیرا به‌ ھر درجه‌ى که‌ جاى پاى قدرتھاى جھانى در جنبش ھاى انقلابى جارى باز شود، به‌ ھمان اندازه، این جنبش ھا تحت تسلط نیروھاى امپریالیسم قرار گرفته‌ و منافع و سیاست ھاى آنھا را پیش خواھند برد. پر واضح است که‌ اگر روند رویدادھا به‌ نفع امپریالیسم پیش برود، آنگاه‌ پس لرزه‌ھاى این واقعه‌ براى محرومان جامعه‌ سخت و پر درد خواھد بود. براى درک ابعاد جنایتھاى غرب، به سناریوى تکان دھنده‌ و تمام نشدنى در‌ عراق، افغانستان، یوگوسلاوى سابق و ھم اکنون در لیبى نگاه‌ کنید، آنگاه‌ توحش “انسان دوستان” کشورھاى غربى برایتان عریانتر مى شود.

دولتھاى بحرین و یمن، بطور آشکار تظاھرات مسالمت آمیز مردم را به‌ گلوله‌ مى بندند. علاوه‌ بر این، براى تداوم این کشتار و سرکوب دھا ھزار نیروى نظامى دولتھاى عمارات و عربستان سعودى براى سرکوب تظاھرات کنندگان بى دفاع، به‌ این کشور گسیل کرده‌اند. در قبال این سیاست ظالمانه‌، نه‌تنھا قطعنامه‌ پرواز ممنوعى در کار نیست بلکه غرب با چشم پوشى این سرکوب را نادیده‌ مى گیرد و از دولت ھاى سرکوبگر بطور ضمنى و گاھأ به‌ صراحت پشتیبانى مى کند. براى اینکه‌، تغییر حکومت فاسد بحرین و یمن با منفعت دولت آمریکا ناسازگار است. اما در مورد لیبى مسئله‌ فرق مى کند. زیرا در این کشور چاھاى نفت فراوانى وجود دارد و غرب کنترلى بر آنھا ندارد. جالب این است‌، طبق قطعنامه‌ شوراى امنیت سازمان ملل متحد، قرار بوده‌ که‌ منطقه‌ پرواز ممنوع علیه‌ دولت دیکتاتور قذافى به‌ اجراء درآید. دیکتاتور لیبى ھم این شرایط را پذیرفت اما باوجود این عقب نشینى، غرب حمله‌ نظامى خود را آغاز کرد. حالا با افتخار مى گویند، تمام سیستم دفاع ھواى قذافى را از کار انداخته‌اند. در کنار این پیروزى، به‌ نیروى زمینى قذافى ھم حمله‌ مى کنند.  از طریق ھوا و زمین، نیروى زمینى قذافى را شدیدأ بمب باران و موشک باران کرده و امیدوار بوده‌ و ھستند که‌ نیروھاى شورشى شھر به‌ شھر پیشروى نمایند.

در ابتدا، تصور مى شد که‌ ھمه‌ چیز طبق برنامه‌ پیش مى رود زیرا چند شھر از کنترل قذافى خارج شد اما نیروھاى قذافى با حمله‌ مجدد تمام شھرھاى تصرف شده‌ را پس گرفتند. این واقعه‌ نشان دھنده‌ آن است که‌ نیروھاى شورشى تحت امر نیروھاى غربى دارى آن چنان پایگاھى نیستند که‌ بتوانند به‌ اتکاء به‌ نیروى ھواى غرب و بدون نیاز به‌ نیروى زمینى شان قذافى را ساقد نمایند. باید متوجه‌ بود که‌ جنبش اعتراضى در لیبى ابتدأ یک حرکت مردمى بود. در چند روز اول، مردم قادر شدند با حمایت بخشى از نیروھاى مسلح لیبى اکثر شھرھاى مھم را تصرف نمایند ولى با پیوستن بخشى از حاکمیت به‌ شورش و در اختیار گرفتن امر اعتراضات مردم را از رأس شورش به‌ کنار زدند.  به‌ ھر حال، چند عامل باعث منفل شدن نیروھاى مردمى گردید. اول اینکه‌ نیروھاى مسلح که‌ به‌ شورش پیوسته‌ بودند حاضر به‌ توضیح سلاح در بین معترضین نشدند زیرا فرمان آنھا در دست غرب بود و مى کوشیدند که‌ تمام قدرت را در اختیار خود داشته‌ باشند. از سوى دیگر، با پیوستن وزرا و امراى ارتش که‌ در تمام جنایات و سرکوبھاى مردم ھمراه‌ قذافى بودند و بلاخره‌ سمتگیرى رھبرى شورش به‌ غرب، باعث گردید که‌ طغیان از حالت انقلابى به‌ ارتجاع مبدل گردد. در واقع، این جنگ سه‌ جانبه‌ بر سر حقوق بشر، خواست آزادى، رفاء، عدالت و استقلال نیست. شاید ذکر این مسئله‌ قابل توجه‌ باشد که‌ در روزھاى اول، مردم صحنه‌ گردان شورش و اعتراضات خیابانى بودند و با حمل شعارھاى مبنى بر اینکه‌ ما خواستار دخالت خارجى نیستیم، گویاى استقلال طلبى و ھویت انسانى مردم معترض لیبى باشد. 

کلام آخر

بھار عربى با پیروزى در تونس و مصر و تداوم آن در اردون، سوریه‌، بحرین، یمن، سوریه‌ … و حتى در ھمین حد پیروزى، موازنه‌ قدرت را در خاورمیانه‌ و شمال آفریقا به‌ ھم ریخته‌ است. این حد از بیدارى مردمى، امپریالیسم و دولتھاى منطقه‌ را به‌ تکاپو و وحشت انداخته‌ و طبق خصلت غارتگریشان در تلاش­اند که‌ این بھار و روند آزادیخواھى را متوقف سازند. البته‌ جنگ کنونى در لیبى، ده‌ سال پیش نزدیک بود به‌ وقوع بپیوندد اما قذافى برنامه‌ ساختن سلاح اتمى خود را در اختیار غرب گذاشت و غرب نیز با گرفتن امتیازات بزرگ نفتى، حکومت قذافى را از لیست دشمنان مردم حذف نمودند.

اما برخلاف خیلى از نظریه‌ پردازان، پروسه‌ انقلاب در این کشورھا، در لحظات حساس و تاریخى قربانى مماشات پشت پرده‌ مرتجعین محلى و در رأس آنھا دولت آمریکا گردید. اشتباه‌ اصلى طغیان کنندگان این بود که‌ به‌ کناره‌گیرى امثال حسنى مبارک رضایت داده‌ و سیستم را دست نخورده‌ تحویل ارتش دادند. به‌ باور من، منفعت مردم در تداوم اعتراضات بود زیرا آنھا با تداوم نارضایتى خود، بطور گام به‏گام مى توانستند از سوى حرکتھاى خود را رادیکال‏تر نمایند و از طرف دیگر مطالبات فورى و پایه‏ای‏شان را بکرسى بنشانند. پر واضح است که‌ اینطور چالشى، به‌ دلگرمى و حتى به‌ تضمینى براى معترضین منطقه‌ نیز مبدل مى شد. اگر کارگران و سوسیالیستھاى این جوامع، بعد از رفتن حسنى مبارک، در میدان تحریر و … باقى مى ماندند و از سوى دیگر چرخھاى تولید را در دست مى گرفتند و در کنار این سنگرھاى فتح شده‌،‌ بسوى تصرف قدرت سیاسى خیز برمى داشتند، آنگاه‌ معادله‌ به‌ نفع محرومان تغییر پیدا مى کرد و در چنین شرایطى قدرت ھاى جھانى و مرتجعین محلى، به‌ ھیچ نحوى قدرت مانور  را پیدا نمى کردند. با این تفاصیل، حاصل طغیانھاى اخیر عاید محرومان نمى شود بلکه‌ این آمریکا، اسرائیل و حکومتھاى دستناشنده‌ است که‌ روى نعمات این جوامع مى نشینند. در حقیقت، آقایان بن على، حسنى مبارک، قذافى و امثالھم عناصر مصرف تمام شده‌ سازمانھاى “سیا‌” و “موساد” بوده‌اند. در نتیجه‌، بر برداشتن اینھا توسط غرب نه‌تنھا دفاع از حقوق معترضان این جوامع نیست بلکه‌ یک ترفند است. اما در مقابل معترضین سردرگمى که‌ از آمریکا درخواست تداخل‌ نظامى مى کنند، یک سوال وجود دارد! براستی غرب در یوگسلاوى سابق، افغانستان، عراق، سومالیا و … چه‌ دسته‌ گلى به‌ سر محرومان زده‌ که‌ امروز در مصر، تونس، لیبى و … به‌ سر‌ معترضین بزند؟

البته در ھمان روز نخست، مشخص بود که‌ جنبش‏های اعتراضی شمال آفریقا و خاورمیانه‌، بخاطر فقدان ھژمونى کمونیستى، توسط سرمایه‌دارى جھانى به‌ بیراھه‌ کشیده‌ مى شدند. به‌ ھر حال، بعد از انقلاب ۵٧ در ایران، این دومین حرکت ناکامى است که‌ در منطقه‌ مى بینیم. در حال حاضر، کانون ھاى اعتراضى در این جوامع، کماکان موج مى زند. خیلى ھا متوجه‌ شده‌اند که‌ در قالب این حکومتھاى دستشانده‌، داشتن زندگى شایسته‌ محال است. از این رو، وقتش رسیده‌ که‌ کمونیستھا دور ھم متحد و متشکل شوند و با ارائه‌ راه‌کارھاى اصولى و دخالت‏گری‏های عملی، جنبش‏های اعتراضی جارى را بسوى بدیل سرمایه‌دارى ھماھنگ و سازماندھى کنند.

صدیق جھانى