لیبی به کجا میرود؟

سرنوشت سیاسی لیبی و آینده این کشور اکنون مورد توجه و نگرانی میلیونها نفر از مردم دنیاست. لیبی به کجا میرود؟ آیا انقلاب میتواند راه خودرا به پیش بگشاید و مردم این کشور را از شر دیکتاتوری قذافی و خاندانش خلاص کند؟ یا رقابت و کشاکش نیروهای بورژوایی از انقلاب کردن پشیمانشان میکند؟  آیا این کشور به چند تکه تقسیم میشود؟.. اینها و سوالاتی از این دست سوالاتی است که بسیاری از مردم و صاحبنظران از خود می پرسند و تلاش میکنند جوابی به آن بدهند. انقلابی که چند هفته پیش در این کشور شروع شد و امیدهای بسیاری را برای آزادی مردم از یک دیکتاتوری ۴٠ ساله دامن زد، اکنون سرنوشتش در ابهام است. جنگ و کشاکش نظامی تمام عیاری در این کشور در جریان است. بمباران های های هوایی ناتو نگرانیها را بیشتر دامن زده است. بر روی زمین نیز شهرها و مناطق در عرض یک شبانه روز از این دست به آن دست میچرخد و تسخیر و بازتسخیر شهرها توسط طرفداران و مخالفین دیکتاتوری قذافی را هرروز شاهدیم. در واقع از خلال جنگ است که باید تلاش کرد جایگاه مردم و انقلابشان را جستجو کرد. کاری که چندان ساده نیست.

حقیقت اینست که انقلابی که در لیبی شروع شد فی الحال صحنه سیاسی این کشور را دستخوش تغییراتی جدی و برگشت ناپذیر کرده است. اکثریت مردم این کشور پا به میدان گذاردند تا از شر دیکتاتوری و بی حقوقی و فقر خودرا خلاص کنند. در روزهای اول بنظر میرسید که روند امور به صورت پیشروی گسست ناپذیر انقلاب و مردم است. اما با تعرض نظامی ارتش و نیروهای قذافی پیچیدگی های تازه ای وارد اوضاع شد. از همان ابتدا میشد این را مشاهده کرد که انقلاب لیبی نیز مثل انقلاب تونس و مصر از رهبری ای سراسری برخوردار نیست. و تاکنون نیز همین وضعیت را میشود شاهد بود. این یک وضعیت ویژه و منحصر بفرد است که انقلابی در یک کشور تا حد سرنگونی دیکتاتور پیش میرود بدون اینکه رهبری شناخته شده سراسری داشته باشد. اما این انقلابات در واقع هنوز در جریانند و شاید زود باشد که استنتاجات تئوریک – تحلیلی عمومی ای از این ویژگی کرد. اما فکر میکنم میشود تا همینجا این را نشان داد که علیرغم هر پیشروی ای، مردم انقلابی باید تلاش کنند این خلاء را در حین انقلاب و در فضای انقلابی تا آنجا که ممکن است پر کنند. تلاش مردم انقلابی در این جهت را میشود در مصر و تونس مشاهده کرد که بصورت فرموله کردن برخی خواستها و طرحهای سازمانی معین و جلو آمدن چهره هایی خودرا نشان میدهد. در عین حال نیروهای مخالف انقلاب از قبیل دولتهای غربی، و جریانات اسلامی و مرتجع نیز سعی میکنند از این خلاء به نفع خود و به زیان انقلاب و مردم استفاده کنند.  در این زمینه هم آشکارا شاهدیم که در مصر و تونس تلاشهایی ملموس در جریان است. در لیبی به نحو بارزتری میشود پروژه های رهبر تراشی از جانب بورژوازی را شاهد بود. یک نکته هم که همینجا بطور معترضه میخواهم تاکید کنم این است که رهبری با خواستها و شعارها پیوند ناگسستنی دارند. دست بالا پیدا کردن خواستهای آزادیخواهانه و انقلابی و رادیکال، میدان را برای رهبران رادیکال باز میکند و آنها را به جلوی صحنه میراند و بر عکس. 

کشاکشها 
آنچه روشن است اینست که در صحنه سیاسی لیبی یک دوجین نیروهای سیاسی متفاوت با اهداف متفاوت و متضاد درگیرند و میکوشند اوضاع را به سمتی که خود میخواهند بکشانند. از دولتهای اروپایی و آمریکا گرفته تا جریانات اسلامی و ناسیونالیست و امثال اینها. در کنفرانسی که در لندن روز سه شنبه این هفته برگزار شد و سران و نمایندگان نزدیک به ۴٠ کشور در آن شرکت کردند، یک چیز که همه بر آن انگشت میگذاشتند خلاء رهبری بود و اینکه نمیدانند در میان مخالفین قذافی با چه کسی طرفند. معنای این سخن و این ارزیابی که از جانب رسانه های مختلفی نیز تاکید میشود اینست که هنوز نیروی معتبری که بشود روی آن برای پیاده کردن سناریوهای بورژوایی باب طبع دولتهای غربی حساب کرد شکل نگرفته است و این را شاید بتوان یک نقطه مثبت به حساب آورد. چندین هفته است که آمریکا و دولتهای اروپایی در تلاشند که رهبری مورد نظر خودرا شکل دهند اما موفق نشده اند. وزیر کشور و وزیر دادگستری رژیم قذافی را خیلی ها بعنوان رهبر معرفی میکنند. اما قرائن بسیاری دارد این را نشان میدهد که این واقعیت ندارد و این جنابان جایگاه سیاسی مطلوبی در میان مردم ندارند و حتی اگر در کوران جنگ و کشاکش با نیروهای قذافی بتوان بحسابشان آورد، اما در آینده سیاسی این کشور تا آنجا که به مردم مربوط است جایگاه قابل توجهی نمیتوانند داشته باشند. در همین هفته های اخیر وزیر دادگستری سابق معمر قذافی مصطفی عبدالجلیل از جانب جریاناتی بعنوان سخنگوی دولت موقت لیبی معرفی شد و در رسانه های غربی نیز از او تحت همین عنوان نام برده میشد. اما چند روز پس از آن “شورای ملی لیبی” تشکیل شد که سخنگوی آن شخصی بنام عبدالحافظ غوقا است و نهادی است که خودرا منتخب شوراهای محلی مناطق آزاد شده میداند، و تنها ارگانی است که تاکنون بعنوان نماینده مردم اعلام موجودیت کرده است. از چند و چون این شورا اطلاعات دقیقی در دست نیست. اما خود اینکه این ها بروش شورایی دارند عمل میکنند و از شوراهای محلی سخن میگویند که در شهرها و مناطق آزاد شده اوضاع را تحت کنترل دارند، بارقه هایی از انقلاب و دخالتگری مستقیم مردم را نشان میدهد. فکر میکنم اساسا نفس همین جنبه باعث شده است که این شورا هنوز از جانب دولتها بعنوان نماینده مردم و دولت آتی برسمیت شناخته نشود و تنها کشور فرانسه و بعدا قطر آنرا برسمیت شناخته اند که آنهم داستان و دلیل خودرا دارد. اما نا پختگی و ابهامات زیادی که در عملکرد این “شورا” مشاهده میشود، حتی اگر برخاسته از انقلاب و تصمیم مردم مناطق مختلف باشد، آن را بشدت ضربه پذیر میکند. از هم اکنون یک طرح هشت ماده ای از جانب این شورا اعلام شده است که موادی از آن که منتشر شده نشانگر التقاط میان نیروهای طبقاتی متضاد است. هم بر آزادیها تاکید میگذارد هم بر رفاه مردم، و هم بر نهادهای تجاری و هم فرمولبندیهای نادقیق و قابل تفسیر و هم جنبه هایی متناقض که نهایتا میتواند مورد سوء استفاده قدرتها و دولتها و جریانات ارتجاعی قرار گیرد. ترکیب طبقاتی و سیاسی نیروهای مخالف قذافی نیز بهیچ وجه یک دست نیست. این آن جنبه ای است که قدرتهای اروپایی تلاش میکنند از طریق آن راه آلترناتیوهای مطلوب خودرا باز کنند و نیروهای ارتجاعی محلی نیز تلاش میکنند از طریق آنها مصالح خودرا پیش بکشند. در کنفرانس لندن در مورد لیبی یکی از تصمیمات مشخص این بود که مرکزی در قطر برای تماس با شورای ملی موقت لیبی ایجاد شود و بطور منظم با آنها در تماس باشد. بلافاصله بعد از کنفرانس اوباما دستوری صادرکرد که سازمان “سی آی ا” به سازماندهی و تسلیح نیروهای مخالف قذافی کمک کند. گزارشهای منتشر شده گویای این بود که که مامورین “سی آی ا” در لیبی حضور مستقیم دارند و تلاش میکنند تصویر روشنی از وضعیت نیروها به دولت آمریکا بدهند. در عین حال باید به این هم اشاره کرد که رقابت جدی ای میان دولتهای اروپایی بویژه فرانسه و دولت آمریکا بر سر میزان نفوذ در لیبی بعد از قذافی وجود دارد که اهداف سیاسی و اقتصادی معینی پشت این رقابتها عمل میکند. روسیه و چین نیز که روابط تجاری و اقتصادی گسترده ای با لیبی تاکنون داشته اند از کل این روند ناخشنودند اما هنوز ظاهرا جز نق زدن بر سر نحوه اجرای قطعنامه ١٩٧٣ سازمان مل و فراتر رفتن ناتو از “منطقه پرواز ممنوع” سیاست دیگری را برای خود روشن نکرده اند. حکومت قذافی نیز در تلاش است فضای ناسیونالیستی و جنگ مذهبی را دامن بزند و در عین حال با دامن زدن به رقابتها و کشاکشهای قبیله ای، خودرا عجالتا سرپا نگه دارد و نیروهایی را برای مقابله با مخالفین بسیج کند.

حکومت قذافی سرنگون میشود
بهررو انقلاب و حرکت مردم لیبی کاری کرده است که ماشین دولتی از بالا تا پایین دچار شکافهای عظیمی شده است. از ارتش و دستگاههای سرکوب گرفته تا شماری از وزرا و نمایندگان رده بالای حکومت قذافی در سازمان ملل، و سفرای بسیاری از قذافی بریده اند. استعفای یکی از افراد کلیدی قذافی “موسی کوسه” وزیر امور خارجه لیبی که همین چهارشنبه ٣٠ مارس به بریتانیا پناهنده شد، یک نمونه تازه و مهم است. آخرین خبر که هنوز تایید نشده اینست که همین امروز پنجشبنه ٣١ مارس علی عبدالسلام الترکی رئیس هیئت نمایندگی لیبی در سازمان ملل به مخالفت با قذافی برخاسته است. حتی برخی نزدیکان و خویشاوندان قذافی از او بریده اند و علیهش در حال مبارزه اند. ضربات نظامی نیروهای ناتو بر نیروهای قذافی نیز بنظرمیرسد که از نظر روانی و نظامی آسیبهای کاری ای به حکومت قذافی زده است. بعید بنظر میرسد که حکومت قذافی بتواند بعد از اینهمه فشار و ضربات و مخالفتها، برای مدتی قابل توجه سرکار بماند. اما مساله اساسی اینست که بعد از سرنگونی قذافی چه خواهد شد؟ اینکه بطور مشخص چه اتفاقاتی متصور است در حوصله این نوشته نیست. بلکه آنچه میخواهم اشاره کنم اینست که نفس اینکه قذافی با انقلاب مردم به تلاطم افتاده و نفس اینکه مردم بطور میلیونی مسلح شده اند، جنگیده اند و قدرت خودرا دیده اند، این امیدواری را ایجاد میکند که بتوانیم بعد از قذافی شاهد این باشیم که فضایی برای نفس کشیدن مردم ایجاد شود و کارگران و زنان و جوانان و مردم حق طلب، اگر حتی نتوانند دولت و نظام مورد نظر خودرا برپا کنند که بدون یک رهبری رادیکال و روشن بسیار بعید است، اما بتوانند در شکل دادن به آینده جامعه بطور جدی سهیم شوند. میتوان امیدوار بود که در کوتاه مدت حداقل دستاورد مردم از این انقلاب و جدال، درجه نسبتا وسیعی از آزادیهای سیاسی، و نتیجتا بکرسی نشاندن خواستهای رفاهی خواهد بود.

اما از نظر تاریخی و در دراز مدت، با انقلابات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، دوره جدیدی آغاز شده است که میتواند تحولات بسیار عمیق تری را در لیبی و کلا در خاورمیانه و آفریقا بدنبال بیاورد و سیمای این جوامع را بطور کلی تغییر دهد و تاثیرات گسترده ای نیز بر تحولات سیاسی جهان داشته باشد.*