انقلاب در لیبی و واکنش دول غرب!

وقتی اولین بمبهای جتهای جنگی فرانسه و انگلیس و آمریکا، پدافند هوایی لیبی را نابود کردند و ستون تانکها و سلاحهای سنگین ارتش قذافی را که به سمت شهر بنغازی پیشروی میکرد متلاشی کردند، معترضین انقلابی در بنغازی یکپارچه غرق شور و شوق شدند. این شعف، قبل از هر چیز به خاطر این بود که مردم بنغازی که علیه دیکتاتور لیبی عصان کرده بودند، از کابوس یک قتل عام سبعانه، از تیربارانها و چوبه های دار دسته جمعی رها یافته بودند. قذافی قول داده بود به هزاران جوان و زن و مردی که علیه یک دیکتاتور هار عصیان کرده بودند کوچکترین رحمی نخواهد کرد. دخالت نظامی دول غرب، علیرغم هر هدف سیاسی پشت آن – که در این مطب به آن خواهیم پرداخت  – عملا مانع یک قتل عام قطعی شد.  نظارت از دور، کسی را مجاز نمیکند که از رهایی هزاران انسان به جرم قیام علیه یک دیکتاتور نفس راحتی نکشد و در شادی این قربانیان بالقوه قساوت شریک نشود. اما در رابطه با شرایطی که در مقابل انقلاب لیبی قرار گرفته است، سئوالات زیادی مطرح است که جا دارد مورد ارزیابی قرار گیرند. 

آیا تهاجم نظامی به ارتش لیبی، هدفی انساندوستانه  دارد؟
پاسخ به طور قطع منفی است حتی اگر اولین نتیجه واقعی این تهاجم نجات تعداد زیای از معترضین از سبعیت رژیم قذافی باشد. درست در لحظاتی که جتهای جنگی این دولتها به عملیات نظامی در لیبی دست زدند؛ چند قدم آنطرفتر، خلیفه بحرین و دیکتاتور یمن، با قساوت تمام، صف معترضین را به خون می کشیدند؛ پادشاه عربستان، که خود در کابوس سقوط غرق است، لشکر برای سرکوب معترضین بحرین اعزام میکرد و اعتراض کسی از این دولتها را بر نمی انگیخت. دول غرب، برای دهه های طولانی، عصای زیر بغل اغلب دیکتاتورهایی بوده اند که امروز در مقابل موج اعتراضات و انقلابات قرار گرفته اند. هنوز هم نحوه رفتارشان با این خلفا و شیوخ و امرا و پادشاهان و روسای جمهور مادام العمر که تا خرخره در دزدی و فساد وجنایت غرق هستند، منوط به این است که چقدر اعتراضات و جنبشهای حق طلبانه مردم تحت سلطه شان موقعیت آنها و به تبع آن نظامهای حاکم را به خطر انداخته است؛ منوط به این است که ماندن یا نماندنشان در قدرت سیاسی چقدر در خدمت یا در مقابل حفظ نظام است.

اگر محرک واقعی این نوع دخالت غرب در لیبی هیچ ربطی به اهداف انساندوستانه ندارد، پس انگیزه سیاسی دول غرب در این تصمیم چیست؟

قبل از هر چیز باید این را تصریح کرد که انقلابات منطقه اگر چه در محدوده جغرافیای کشوری انجام میگیرد اما هیچکدام موضوعی محدود به آن کشورها یا حتی کل منطقه  نیست. در جریان این انقلابات، سرنوشت سیاسی، و نهایتا سرنوشت نظام اقتصادی کشورهایی در یکی از مهمترین مناطق جهان – مهمترین هم از لحاظ منابع اقتصادی و هم مخصوصا از لحاظ سیاسی –  تعیین تکلیف میشود. سرنوشت قدیمی ترین متحدین دول غرب در حال شکل گیری است. به این معنا، انقلابات در این منطقه، اتفاقی محدود به مردم انقلابی محل و دول مربوطه نیست. برعکس کشمکشی است که سرانجامش در موقعیت بورژوازی جهانی مستقیما موثر است. دول غرب مجبورند یک طرف این تقابل باشند.

انقلاب منطقه را در هم پیچیده است و قاعدتا دول غرب نمیتوانند رفتار سیاسی سابقشان در قبال دیکتاتورهای منطقه را دنبال کنند. استراتژی عمومی غرب، حفظ نظامهای طبقاتی به هر قیمتی است اگر چه این استراتژی، بسته به موقعیت کشورها اشکال تاکتیکی متفاوتی ممکن است به خود بگیرد. مبنا و محور مهار انقلاب است. حفظ نظام از تعرض انقلاب است. در تونس و مصر، انقلاب آنقدر قدرت داشت که غرب را وادار کرد با متحدین کهنه کارشان مثل دستمال کهنه رفتار کنند.

دخالت غرب در لیبی، قالب متفاوتی به خود گرفته است چون انقلاب در لیبی شکل و قالب کاملا متفاوتی به خودش گرفته است. انقلاب لیبی، حتی اگر در شکل تونس و لیبی هم پیس میرفت؛ دول غرب نمیتوانستند به همان شکلی که در مهار کردن انقلابات در این دو کشور نقش بازی کردند، در مهار کردن انقلاب لیبی سهیم شوند. معمر قذافی، بن علی و مبارک نبود و ارتش لیبی هم تاریخ و مشخصات ارتش تونس و مصر را نداشتند. اگر چه معمر قذافی، کمی پیش از اوج گیری انقلابات در  منطقه، وارد روابط حسنه سیاسی با دول غرب شده بود، اما، ساختار و فرماندهی ارتش لیبی اساسا در ارتباط تنگاتنگ با بلوک شرق شکل گرفته بود و دول غرب کمترین نفوذ سیاسی در آن نداشتند. قذافی هم دقیقا روی همین حساب کرد و افسار ارتشش برای قلع و قمع کردن انقلاب را رها کرد.  در لیبی، انقلاب بسرعت شکل تقابل مسلحانه میان مردم و رژیم را به خود گرفت. یک طرف این رو در رویی نظامی، یعنی مردم، نه از لحاظ رهبری و سازماندهی، نه از لحاظ آموزش، نه از لحاظ تجهیزات نظامی آماده نبودند.

این وضعیت، دول غرب را در مقابل دو چشم انداز قرار داد: یا مردم در جریان تقابل با نیروی نظامی قذافی، متشکل تر میشوند و انقلابشان را با پیروزی نظامی به سرانجام میرسانند  و یا قذافی انقلاب مردم را به خون میکشد و به عنوان فاتح به حکومتش ادامه میدهد. وقتی روی این دو تصویر دقیق میشویم روشن میشود که دول غرب در هر دو حالت بازنده هستند.  

ساقط شدن رژیم قذافی در نتیجه پیروزی مسلحانه انقلاب، دیگر فرجه ای برای “انتقال تدریجی قدرت”، یعنی همان حقه سیاسی ای که در تونس و مصر عملی شد بر جای نمی گذاشت. جایی برای فرار قذافی و جرح و تعدیل همان ساختار سیاسی و عزل و نصب شخصیتهایی از همان نظام سابق نمی گذاشت. انقلاب در منطقه عملا یک  رژیم را با تمام دم و دستگاه سیاسی و اداری و نظامی و امنیتی و سرکوبش جارو میکرد و الگوی جدیدی را در مقابل انقلابات منطقه قرار میداد. این حالت، همانقدر که چشم انداز جدیدی در مقابل انقلابات منطقه باز میکرد، فرجه دستکاری در این انقلابات را چه برای بورژوازی منطقه و چه برای بورژوازی جهانی تنگتر میکرد.

اگر اوضاع برعکس با پیروزی نظامی قذافی و به خون کشیدن انقلاب به فرجام میرسید، چه عواقب سیاسی، هم در کمپ انقلاب منطقه و هم در کمپ رژیمهای ارتجاعی و دول غرب میداشت؟ آیا این حالت عملا توازن قوای مردم انقلاب کرده و رژیمهای مورد تعرضشان را به نفع این رژیمها به هم نمیزند؟ آیا الگوی تازه ای در مقابل طبقات حاکم این منطقه قرار نمیداد؟ صف انقلاب را تضعیف نمیکرد؟ به دیکتاتورها روحیه نمیداد؟ صف دیکتاتورها را تقویت نمیکرد؟ اگر پاسخ همه این سئوالات مثبت است – و وجه انساندوستانه هم، آنچنانکه در اول این مطلب مطرح شد نقشی در محاسبات سیاسی دول غرب ندارد – چرا دول غرب کنار نکشیدند تا قذافی به کابوس سرنگونی دیکتاتورها – که اغلبشان متحد دول غرب هستند – نقطه پایان بگذارد؟

اولا، حتی اگر رژیم قذافی میتوانست انقلاب لیبی را به خون بکشد، انقلاب در منطقه خشک نمیشد و نخواهد شد. جنبشهای اعتراضی و انقلابات در منطقه، انفجار خشم و نفرت و فقر و درد و رنج و تحقیر انبار شده سالیان دراز میلیونها انسان رنجدیده ای است که دیگر راه برگشت ندارند. در هیچکدام از این کشورها، مردم انقلاب را “انتخاب” نکرده اند که تصمیمشان را عوض کنند. مردم راهی جز انقلاب نداشته اند. مردم به سمت انقلاب رانده شده اند. این حقیقت را هم طبقه بورژوازی منطقه و دیکتاتورهایشان میدانند که با یکدست آدم میکشند و با دست دیگر وعده پول و رشوه و اصلاحات میدهند و هم بورژوازی جهانی میداند که دولتهای متبوعه شان تمام نیرویشان را به کار انداخته اند تا اوضاع را مهار کنند و انقلابات جاری را در یک نقطه تعادل اصلاحی قیچی کنند. دول غرب به خوبی واقفند که حتی با پیشروی قذافی هم، انقلابات جاری خاموش نخواهند شد.

ثانیا، غرب از همان اول متوجه شد که انقلابات در منطقه آنچنان قدرتمند هستند که سرکوب اساسا نتیجه متضاد خواهد داد. سرکوب، اوضاع را رادیکالتر و کنترل را از دست طبقه حاکم خارج خواهد کرد. دول غرب، از همان اول، استراتژی مهار انقلاب از طریق اصلاحات در بالا را در پیش گرفتند. راهی که قذافی در مقابل انقلاب لیبی انتخاب کرد، با استراتژی دول غرب در تناقض کامل قرار گرفت. رفتار قذافی، در صورت پیروزی، دست غرب را برای سمت و سو دادن به تحولات، یعنی مهار انقلاب از طریق جابجایی و عزل و نصب مهره ها در پوست گردو میگذاشت. در محدوده خود لیبی هم میتوانست به زیر و رو شدن رادیکال نظام منجر شود که مغایر با استراتژی غرب در قبال انقلابات منطقه است.

و بالاخره، قذافی پیروز در مقابل انقلاب، در عین حال پیروز در مقابل غرب هم محسوب میشود. ظاهرا این حکم متناقض است. چگونه قذافی میتواند در عین حال هم در مقابل انقلاب پیروز شود و هم در مقابل دول غرب که دخالت فعالشان در تحولات سیاسی تمام کشورهای منطقه در حال حاضر برای مهار انقلابات و سازمان دادن به حاکمیت بورژوازی در قالبها و اشکال جدید است. این ظاهر متناقض اساسا به خاطر استراتژی غرب در قبال انقلابات منطقه است. غرب، به انقلابات جاری نام جنبش برای دمکراسی داد و به نام دفاع از دمکراسی در مقابل دیکتاتورها – دیکتاتورهایی که بعضا حتی متحدین گوش به فرمان بوده اند – در صدد بریدن سر انقلابات با پنبه رفرم در ساختار سیاسی بر آمد. معنای عملی این استراتژی، قربانی شدن دیکتاتورها به نفع حفظ نظامها از تعرض انقلاب است. در تعقیب همین روش سیاسی، قذافی هم باید میرفت. او به این سرنوشت تن نداد و عملا در عین تقابل با انقلاب، در کشمش با دول غرب هم قرار گرفت. به این دلیل، پیروزی قذافی، فقط پیروزی در مقابل انقلاب نیست. در عین حال پیروزی در مقابل دول غرب و استراتژی این دولتها هم هست. به این معنا، قذافی پیروز، میتواند به عنوان فاتحی سرکش در مقابل غرب ظاهر شود و موی دماغ این دولتها در شکل دادن به تصویر سیاسی کشورهای درگیر در انقلاب شود. قذافی، انقلابیون لیبی و مشخصا مردم بنغازی را به موشهایی تشبیه کرده بود که باید از دم تیغ حکومت “ضد امپریالیست” این دیکتاتور مجنون بگذرند. از نقطه نظر سیاسی و حفظ ظاهر مشروع در سطح جهان و افکار عمومی، چه زمانی برای تهاجم نظامی دول غرب به ارتش لیبی، مناسبتر از زمانی بود که ارتش همین آدمکش در یکقدمی یک انتقام خونین علیه مردم بنغازی قرار داشت؟

اگر منافع دول غرب هیچ سنختی با انقلاب مردم ندارد؛ اگر تهاجم نظامی غرب به ارتش لیبی هیچ انگیزه انساندوستانه ندارد؛ اگر حقوق بشر مردم لیبی نیست که این دولتها را به یک تقابل نظامی با رژیم قذافی کشیده است؛ اگر این دولتها، برای مهار انقلاب مردم و شکل دادن به تحولات سیاسی لیبی و منطقه به عملیات نظامی روی آورده اند؛ پس چرا نباید فعالانه و صریحا این تهاجم نظامی را محکوم کرد؟

از نظر من، فقط تعرض نظامی دول غرب و هر دولتی به انقلاب و مردم، باید بی تردید محکوم شود. محکوم کردن تعرض یک قطب ارتجاعی به یک دیکتاتور مرتجع، وظیفه تاریخی و ایدئولوژیک و مقدس کسانی است که در دنیای ذهنی و پادرهوای دوقطبی ساده لوحانه شان، فقط دو قطب وجود دارد. مردم و انقلاب و طبقات انقلابی جایی ندارند. وظیفه کسانی است که یا به خاطر تعلقشان به دولتها و جنبشهای ملی بورژازی بومی و یا از سر ساده لوحی سیاسی حاضرند زیر عبا و پاگون هر مرتجع آدمخواری، به نام و با توجیه ضدیت با امپریالیسم حضور بهم برسانند. همین تعلق سیاسی یا ساده لوحی سیاسی است که سازمانها و اشخاصی از طیف “چپ”، چه در اپوزیسیون و چه در حکومت را در کنار جانیانی مثل خمینی و خامنه ای و احمدی نژاد و شیخ نصرالله و … قرار میدهد.

دول غرب به دلایلی که در بالا توضیح دادم به جان قذافی افتاده اند و قذافی هم برای حفظ دیکتاتوری منحوسش به هر جنایتی دست میزند. روشن است که این وسط، هم ادعای دفاع دول غرب از انقلاب و اعتراض و آزادی یک یک پوشش سیاسی تبلیغاتی است و هم جیغ و داد قذافی و اطرافیانش در باره کولونیالیسم و امپریالیسم و  غارت نفت، یک پروپاگاند نخ نمای سیاسی است که مرتجعین حاکم در منطقه، سالهای طولانی دیکتاتوری و آدمکشی و جنایاتشان را با آویزان شدن به آن توجیه کرده اند. تهاجم نظامی رژیم قذافی به مردم، برای سرکوب خونین انقلاب است. حمله نظامی دول غرب به ارتش قذافی، برای شکل دادن به تحولات سیاسی لیبی مطابق نقشه این دولتهاست. اگر هر دو طرف، اهدافی را دنبال میکنند که در مقابل انقلاب مردم است، مردم هم باید در این میان اهداف انقلاب خودشان را دنبال کنند. انقلاب در منطقه و شکل مسلحانه گرفتن آن در لیبی، عملا دو ارتجاع را به یک رویارویی نظامی کشانده است. به عنوان اولین و فوری ترین نتیجه این تقابل دو ارتجاع، انقلاب فعلا از یک قتل عام نجات پیدا کرده است. به این معنا، کشمکش دو ارتجاع را نباید محکوم کرد. انقلاب باید از این کشمکش “سوء استفاده” کند. اگر دول غرب، از لشکر کشی خونین قذافی به مردم، به مثابه فرصتی سیاسی برای حضور نظامی استفاده میکنند؛ اگر قذافی از لشکر کشی غرب به ارتشش سعی میکند به مثابه توجیهی برای مظلوم نمایی “ضد امپریالیستی” استفاده کند؛ مردم و انقلاب هم باید از این کشمکش به مثابه فرصتی برای سازمانیابی  خودش، قدرتمند کردن خودش و تعرض قدرتمندتر به نظام حاکم استفاده کند. *

***

بعد التحریر:

۱- نفت و ثروت لیبی در این میان چه نقشی دارد؟ به نظرم نفت لیبی هم همه چیز است و هم هیچ چیز. همه چیز هست چون در نهایت، همه آمال و آرزوی بورژوازی بومی و جهانی، چیزی جز تصاحب ثروت اجتماعی نیست. اما چه برای بورژوازی و طبقه حاکم لیبی و چه برای بورژوازی جهانی، نفت و ثروت اجتماعی لیبی و هر کشور دیگری منوط به وجود ثبات و امنیت سیاسی است. لیبی با یک انقلاب مواجه است و تعیین تکلیف این انقلاب و استقرار یک رژیم سیاسی با ثبات و در نتیجه حفظ نظام طبقاتی، شرط اول و ضروری چپاول این ثروت است. اول باید نظام را نجات داد، سازمان و ساختار سیاسی طبقاتی متناسب با اوضاع جدید را مستقر کرد و فقط آنگاه میتوان نفت و منابع و ثروتهای طبیعی و نیروی طبقه کارگر را در خدمت اقلیت طبقه حاکم سازمان داد. این حکم به طور ویژه برجسته میشود وقتی کل نظام و ساختار سیاسی مورد حمله یک انقلاب است.

۲- در این مطلب اساسا به نیتها و اهداف و استراتژی دول غرب در قبال انقلابات منطقه پرداخته شد. اما هنوز این سئوال مطرح است که دخالت نظامی غرب در جریان انقلاب لیبی، چه عواقب سیاسی میتواند داشته باشد؟ آیا این ادعا معتبر است که لیبی، در نتیجه این وضعیت میتواند به موقعیت عراق بعد از ۲۰۰۳ سقوط کند؟ آیا ممکن است لیبی به محل تاخت و تاز فرقه های آدمکش قومی و قبلیه ای و مذهبی تبدیل شود؟ آیا وضعیت فعلی لیبی میتواند زمینه ای برای عروج و نیروگیری اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی باشد؟  آیا این وضعیت زمینه ای برای قدر قدرتی سرمایه داری غرب در تحولات سیاسی منطقه نخواهد شد؟ اینها سئوالاتی مبتنی بر فرضیات سیاسی نیستند. همین الان در میان محافل و جریانات سیاسی مختلف، دعاوی بالا به طور جدی مطرح است. باید در اولین فرصت به این سئوالات به طور مستقل پرداخت.

۲۵ مارس ۲۰۱۱