“باکو” شهر کمیته های کمونیستی کارگری، برمی خیزد!

“باکو” شهر کمیته های کمونیستی کارگری، برمی خیزد!
“آزادی”، “استعفا”، “تخم مرغ” !

مظفر محمدی
شعله های آتش انقلابی، باکو پایتخت آذربایجان را فراگرفته است. باکو، شهر کمیته های کمونیستی کارگری!
جوانان انقلابی، فرزندان زحمتکشان و کارگران نفت، به خیابان آمده اند و فریاد می زنند:
  Azadliq, Istefa, Yumurta ( آزادی، استعفا، تخم مرغ)
الهام علی اوف، رییس جمهور صاحبان شرکت های عظیم نفت باکو و آذربایجان، زمانی که برای اولین بار صدای فریاد اعتراض مردم را شنید، گفت:  “تخم مرغ را ارزان کنید!” و تظاهرکنندگان در خیابان، با شعار “تخم مرغ” آزادی خود و استعفای اورا خواستارند.
در مصر هم حسنی مبارک وعده ارزانی داد، در کویت سر کیسه دلار را شل کردند و به مردم بخشیدند و درعربستان دینار به حساب مردم ریختند. پادشاه اردن حقوق ها را افزایش و احمدی نژاد وعده چند میلیون شغل و تامین اجتماعی گسترده می دهد!
اما دیگر دیر شده است. نه کم کردن قیمت تخم مرغ الهام علی اف را نجات می دهد و نه شیوخ عرب با بخشش دلار و دینار می توانند مثل سابق حکومت کنند.
جهان امروز وارد دوره جدیدی شده است. غول خفته طبقه کارگر خواب را بر چشم سرمایه داران حرام کرده است. جوانان انقلابی وفرزندان زحمتکشان، با اس ام اس و صفحات فیس بوک و دیگر ابزارهای پیشرفته ارتباط سریع، پیام های عاشقانه آزادی و رفاه به همدیگر می فرستند و قرار ملاقات دوستی و همدلی در خیابانها، می گذارند.”عاشقان آزادی”..
شبکه جوانان باکو، می گویند خود رهبری جنبش شان را دارند و برای احزاب بورژوایی اپوزیسیون نق نقو، تره خرد نمی کنند.
این تازه آغاز کار است. غول استثمار شده کارگران نفت باکو، هنوز نجنبیده است. کارگران باکو وارث تجربه کمیته های کمونیستی کارگری، کمیته بلشویکی باکو و چاپخانه کمونیستی “نینا” هستند. باکو شهر نفت و ثروت ، در آن دوران “اوایل قرن ۲۰”  فقط ۱۱۵ هزار نفر جمعیت داشت  و اکنون باکو، بزرگ ترین شهر وبزرگ ترین بندر آذربایجان با جمعیت بالغ بر ۲ میلیون، یکی از مناطق نفت خیز جهان است. باکو زیباترین شهرقفقاز و شهر کاخ ها و باغ های وسیع وساحل زیبا برای سرمایه دارانی است که منابع نفت و ثروت جامعه را تصاحب کرده اند. الهام علی اف فرزند خلف حیدر خان، با دستگاه مخوف پلیس و ارتش و مافیای سیاسی و اقتصادی، پاسدار منافع و ثروت های سرسام آور سرمایه داران آذربایجان است.
تنها یک تکان طبقه کارگر آذربایجان و کارگران نفت باکو، کاخ علی اف و میلیاردرهای غارتگر نفت و خون کارگران را به لرزه در آورده و بر سرشان خراب خواهد کرد.

باکو شهر انتشار “ایسکرا” ی لنینی توسط کمیته باکو و چاپخانه “نینا” است. اکنون زمان بازخوانی این تاریخ، تاریخ مبارزات کارگران نفت باکو و اعتصابات و تظاهرات و قیام شان است. کارگران کمونیست شرکتهای نفت باکو، امروز به اندازه آن زمان نیازمند “ایسکرا” و “نینا”ی خود هستند…
” نینا” رمان تاریخی رحمان ثابت نویسنده قفقازی است. “نینا” اسم رمز چاپخانه کمیته کمونیستی باکو است. رحمان ثابت تجارب مبارزات کارگری و کمونیستی آن دوران را در کتاب ارزشمند خود، به رشته تحریر در آورده است. این کتاب اکنون می بایست به زبان آذری در میان کارگران کمونیست باکو دست به دست بگردد. همچنین این تجارب مبارزاتی طبقه کارگر و کمونیسم، تجربه ای جهانشمول برای طبقه کارگر و کمونیست ها از باکو تا تهران و سنندج و از سلیمانیه و بغداد تا شمال آفریقا…، است.
آیا کارگران کمونیست شرکت های عظیم نفت و کمونیست های جوان و انقلابیون باکو به این تجربه بر می گردند و آن را راهنمای مبارزات امروزشان قرار می دهند؟ آیا شخصیت های کتاب نینا، کارگران کمونیست و مبارز در کمیته باکو و شبکه های رهبران کارگری و حروفچین های چاپخانه “نینا”، اژدرها، غلام ها، پتروف ها، ورا ها، پیوترها، ایوان نیکلاویچ ها، چونیاتوف ها، آمینه ها، لادوها، ماریا واسیلیوفناهای مادر، میرزا حسین و خاله نساها …، در میان کارگران و جوانان بیکار و انقلابیون باکو عروج می کنند؟
آیا “چه باید کرد؟” ولادیمیر ایلیچ لنین، که آن زمان در چاپخانه “نینا” چاپ و به همراه  “ایسکرا” و اعلامیه های کمیته باکو به کارخانه ها و محلات کارگری می رفت، امروز هم بار دیگر در میان کارگران دست به دست می گردد؟
آیا باکو درشمال دریای خزر و همسایگی ایران بار دیگر به مرکز وحدت و سازمانیابی کارگران ملیت های مختلف و کارگران مهاجر ایرانی تبدیل می شود؟…
***
به مناسبت جنبش آزادیخواهی باکوی امروز، صفحاتی از تاریخ مبارزات کارگران باکو را از زبان کارگران کمونیست آندوره و شخصیت های کتاب “نینا”، باهم  و بدون توضیح و تفسیر، ورق بزنیم:

“اژدر فکرمی کرد، مرگ برای ساکنان باکو حادثه ای شگفت اور نیست. اشک چشم آنها خیلی وقت است که خشک شده. این قرن با گلوله و خون آغاز شده است. مگر آنها هر روز شاهد مرگ اطرافیان ،خویشاوندان، دوستان، آشنایان و بطور کلی انسانی هایی نیستند که در  نتیجه تیرباران، گرسنگی یا بیماری مثل برگچه های پاییزی به زمین می ریزند؟ مگر اشک چشمانشان دریا است که خشک نمی شود؟ اما نه … همه که به گریستن متوسل نمی شوند. انسان هایی که با چشمانی خشک ولی لبریز از خشم و کین کم نیستند…

غلام: باکو شهر تضادها بود. با افزونی شمار دخمه های دودگرفته و نفتی درمحلات عظیم کارگر نشین، در اطراف مناطق نفت خیز، اشکوبه های ساختمان های خداوندان نفت نیز بالا می رفت. در  خیابان ها “قونقا” ها ” (تراموا) کار می کردند. چراغ های گازی روشن می شد.و از ازدحام جمعیت جای سوزن انداختن نبود. ولی کارگران استثمار شده هیچکدام از این ها را حس نمی کردند. سنگینی بار شهر روی دوش زحمتکشان بود. دستهای تاول زده ی کارگر، شهر را بوجود می آورد، ولی بهره ای از مخلوق خود برنمی گرفت. با رشد سرمایه داری و پرشدن جیب صاحبان نفت، کارگران سنگین تر شدن این بار را بیشتر احساس می کردند.سنگینی کارخانه هایی که مثل قارچ از زمین می روییدند، ساختمانها، خیابانها، سالنهای رقص و قمار و رستورانهای مجلل که هر روز بر تعدادشان اضافه می شد، کمر زحمتکشان را می شکست. 

لادو: سرمایه داران و عناصر ضدانقلابی برای تفرقه افکنی در صفوف ما تلاش می کنند. پان ترکیست ها و پان اسلامیست ها ودیگر کثافاتی از این قبیل، در زیر پوشش ملیت و دین، برای تدارک تشکیل امپراتوری بزرگ اسلامی، می کوشند آذربایجان را به مستعمره ی ترکیه تبدیل کنند. انگار اگر همچون “امپراتوری” تشکیل شود مسلمان ها خوشبخت خواهند شد. ما موظف به افشای این سیاست پلید هستیم.
رفقا! علاوه بر افشای سیاستهای ارتجاعی، باید به ایجاد تقویت و روحیه ی انقلابی وانترناسیونالیستی در میان کارگران توجه زیادی کرد و یک ارتش مبارز انقلابی تشکیل داد.

“چاپخانه بیو قفه و مرتب کار می کرد. برای اینکه صدای ماشین چاپ در کوچه شنیده نشود و نظر پلیس را جلب نکند، فقط روزها که سر و صدای برخورد چرخهای آهنی ارابه ها بلند بود، کار می کرد.
“پدر نینا” یعنی لادو کنسخوولی تمام اوقاتش را در این اطاق نیمه تاریک و زیر روشنایی لامپای ضعیف کار می کرد. ایسکرا را که توسط لنین از خارج فرستاده می شد، چاپ کرده، بی معطلی، به آدرسهای مشخصی می فرستاد. بتدریج، باکو تبدیل به محلی شد که “ایسکرا”ی لنینی را در سرتاسر روسیه پخش می کرد و “نینا” اهمیت فق العاده ای در گسترش جنبش های انقلابی کشور کسب کرد. اگر کسی می پرسید: حال و احوال نینا چطور است؟ جواب می شنید: نینا سرگرم کار است.”

چونیاتوف: رفقای کارگر! پرولتاریای قهرمان شهر باکو! امروز روز اتحاد ما است. باید حقوق خود را طلب کنیم… ما امروز باید دردهایی را که سال ها در دلمان انباشته شده به همدیگر بگوییم.
اژدر: برادران کارگر! آزادی طبقه کارگر در دست خود او است. خواه روس، خواه آذربایجانی، گرجی ، ارمنی، یهودی ویا هر ملت دیگر. کارگر، کارگر است و سرمایه دار، سرمایه دار. باید بی توجه به ملیت متحد شویم و  پرچم مبارزه را برافرازیم.

پیوتر: رفقا! زمان آن فرارسیده که به جای حرف به عمل بپردازیم! از این لحظه همگی پیش به سوی کارخانه ها، معادن و کارگاه ها…، ما باید با اعتصاب عمومی و تظاهرات، به این ترور و سرکوب آنها پاسخ دهیم. می خواهند درخون خفه مان کنند. دیشب ۴ نفر از اعضای کمیته باکو، ۵ تن از اعضای کمیته های محلی و سه نفر از مبلغین ما دستگیر شده اند. من ایمان دارم که رفقای ما در مقابل شکنجه های وحشیانه سرمایه داری مقاومت خواهند کرد. آنها می خواهند با کشتار دهان ما را ببندند. پرووکاتورهای تغییر لباس داده ی آنها دست به آتش سوزی، غارت اموال مردم و شلوغی های قلابی خواهند زد تا بهانه ای برای گلوله باران کردن ما بدست دهند. ما باید از این توطئه ها جلوگیری کنیم .بایست همین الساعه جلو این مزدوران را گرفت. و عناصر مزدوری را که در صفوف طبقه کارگر رخنه کرده اند، افشا کرد. ما بخاطر خواستهای بزرگ سیاسی ، دست به تظاهرات میزنیم. بایست ماسک عناصر پلید و ضد انقلابی، چون زوباتوفچی ها و شندریکوفها،- این سگان آستانه تزار و خودفروختگان کثیف- دریده شود. ما تنها بک جواب، برای دستگاه پلیس که در صدد ایجاد دشمنی ملی و دینی میان زحمتکشان است، داریم: زنده بادسوسیالیسم، زنده باد اتحاد انترناسیونالیستی خلق ها، زنده باد آزادی سیاسی!

“در صحنه اعتصابات و تظاهراتی که از دوم ماه مارس تا ماه ژوئن، سرتاسر جنوب روسیه را فرا گرفت، باکوی قهرمان، با آتش مبارزات انقلابی و آزادی طلبانه پرولتاریا، جوشید. تمام عملیات برطبق نقشه های کمیته ی باکو پیش می رفت. سازمانیافتگی قوی و خواست های بزرگ سیاسی انقلابیون، حیرت و وحشت مامورین تزار را بر می انگیخت…”
“پس از تظاهرات دوم مارس، در باکو اعتصابات لاینقطع ادامه داشت. آتش کاملا مهار نشده بود…  کمیته باکو به تهیه نقشه اعتصابات جدیدپرداخت و با در نظر گرفتن خواستهای کلی کارگران باکو، مطالبات جدیدی را که قرار بود پرولتاریا از حکوم و سرمایه داران مطالبه کند به مذاکره و تجزیه و تحلیل گذاشت. وظیفه نخست تحلیل وقایع مارس و تعیین خط مشی آینده ی جنبش و انعکاس آنها در اعلامیه ها و روزنامه های “نینا”- که شبانه روز بی وقفه کار می کرد- بود. اعلامیه های کمیته باکو، راهنمای کار و مطالبات کارگرران بود.”
“تدارک عظیمی برای تظاهرات اول مه دیده شد. تدارک دوجانبه بود. کمیته ی باکو خود را برای اعتصاب و تظاهرات آماده می کرد و ماموران تزاری با درخواست نیروهای کمکی و مسلح ساختن آنها در صدد بودند که کارگران و مردم را – که ازحقوق خود دفاع می کردند و همچنین تظاهر کنندگان که هیچگونه اغتشاش و بی نظمی را به صفوف خود راه نمی دادند- در خون خفه کنند.”

“نینا” قلب این حرکات بود. این قلب هر زمان منظم می تپید. چند ماه قبل، درماه مارس ۱۹۰۲ نینا محصول ارزشمند خود، “جه باید کرد؟” لنین را چاپ کرده بود. این کتاب در رسیدن به آزادی ، به مثابه سلاح برنده ای در دست پرولتاریا بود. تجدید چاپ آن از سوی “نینا” نقطه عطف مهمی در تاریخ فعالیت این چاپخانه بحساب می آید. حروفچین و مصححین ضمن کار بر روی آن، کتاب را صفحه به صفحه خوانده و در باره ی آن بحث نمودند.”

ژنرال اودینتسوف که آن روزها به همراه دو ژنرال ارتشی در شهر گشت می زد، شبی همه را در اطاق خودش جمع کرد و دستور قطعی داد:
“این اعتصاب نیست… خود انقلاب است… هیچ معدن و هیچ کارخانه ای کار نمی کند. کارگران در خیابان ها وکارخانه ها علنا تظاهرات می کنند و فریاد می زنند، “مرگ بر دیکتاتوری”. بازداشت فایده ای ندارد. در زندان ها و سیاهچال ها از دست زندانی جای سوزن انداختن نیست. باید خون ریخت آقایان، خون…!”

دستور تلفنی ژنرال اودینتسوف به سرهنگ یاریشون رییس پلیس باکو:
“خوب گوش بدهید، سرهنگ… من می گویم، “عمل به جای حرف”…، سرهنگ، آنها پایشان را از گلیمشان بیشتر دراز کرده اند. هر روز در شهر ، با پخش اعلامیه ما را تهدید می کنند. محل چاپ این اعلامیه ها را پیدا کرده و با خاک یکسان کنید. کسانی را که این  اعلامیه ها را چاپ می کنند پیدا کنید و دارشان بزنید.
ببینم شما چقدر دنبال این دختر “نینا” ی لعنتی خواهید گشت! بک دختر بچه همه شما و همه اداره زرنگ شما را دست انداخته… شنیدید سرهنگ؟ الو با تو هستم. چرا جواب نمی دهید؟ مگر مرده ای!
– “نه عالیجنان، نمرده ام، زنده ام…
“پلیس باکو شبانه روز دنبال دختری به نام نینا می گشت و هر کسی اسمش نینا بود را بازداشت وبازجویی می کرد!”

اژدر:  ورا، کی با من ازدواج می کنی؟
ورا سرش را پایین انداخت: ماه اوت…، شاید!
“اژدر، روی تپه ای مشرف بر دریا، تنها نشسته است.”
“در دوردست ها، دریای خزر ازمیان مه غلیظ لبخند میزد. نور خورشید در افق باکو طلوع می کند…”
۱۴ مارس ۲۰۱۱
پایان