سرانجام رفسنجانی و سرنوشت جمهوری اسلامی

با کنار گذاشته شدن رفسنجانی از ریاست مجلس خبرگان جمهوری اسلامی روز ۱۷ اسفند، خامنه ای نتوانست خوشحالی خودرا پنهان کند و در یک سخنرانی در همین مجلس کذایی گفت این تحول بدون هیچ تنشی صورت گرفت و این نتیجه درایت آقای هاشمی است! او با این سخن در واقع بر فضای سرنگونی طلبی و التهاب و انقلابی جامعه نیز که او و بقیه حاکمین را به وحشت مرگ انداخته صحه میگذارد. بهررو هاشمی رفسنجانی از ریاست مجلس خبرگان کنار گذاشته شد و برای اینکه متحمل عواقب بعدی شکست خود نشود شکست را پذیرفت و خودرا کنار کشید. از میان کار بدستان زنده جمهوری اسلامی هاشمی رفسنجانی تعیین کننده ترین شخصیت جمهوری اسلامی است که در افت و خیزهای بسیاری کشتی طوفان زده حکومت را از غرق شدن نجات داده است. اما اکنون مدتهاست که آشکارا از نجات این کشتی نا امید شده و در تلاش است خودرا از مدفون شدن در زیر آوار جمهوری اسلامی به نحوی نجات دهد. عجالتا او به الطاف خامنه ای یار دیرین خود چشم امید دوخته است تا او و خانواده ثروتمندش را از گزند وحوش خود پرورده جمهوری اسلامی نجات دهد. اما خامنه ای نیز مشکلات و معضلات پیچیده خودرا دارد و نمیتواند بدون چشم داشتی سیاسی دست مرحمت به سوی هاشمی دراز کند. وضعیت و موقعیت فعلی هاشمی میشود گفت آینه تمام نمای وضعیت جمهوری اسلامی است. او سمبل تمام سیاستهای به بن بست رسیده است. او از بنیانگزاران جمهوری اسلامی است. او در دوره خمینی دو دوره ریاست مجلس اسلامی را بعهده داشته. رییس شورای عالی امنیت ملی در دوره جنگ با عراق بوده است. بنانیگزار حزب جمهوری اسامی بوده است. رییس جمهور اسلامی ایضا در دو دوره بوده است. رییس “شورای انقلاب فرهنگی” کذایی بوده است. و اینها گوشه ای از کارنامه هاشمی در خدمت و رهبری کردن جمهوری اسلامی است. او مظهر و استراتژ شقاوت و سرکوب و جنایات جمهوری اسلامی در کشتارهای سال ۶۰، در کشتارهای سال ۶۷، در حمله جنایتکارانه به دانشگاهها تحت انقلاب فرهنگی، و تمام کشتارها و جنایات و سرکوب و اعدامهای سی و دو ساله جمهوری اسلامی است. در عین حال او را میتوان الهام بخش و پدر آن پروژه شکست خورده ای نامید که بعدها “جنبش دوم خرداد” و “جنبش اصلاحات” نام داده شد. او با شکست جمهوری اسلامی در جنگ با عراق و بحران عمیق اقتصادی و سیاسی حکومت، بعنوان “اصلاح طلب” به ریاست جمهوری اسلامی کشیده شد و سیاست درهای باز و دیالوگ با غرب را مورد دفاع قرار داد. آن زمان، هم در غرب دولتها امیدهای زیادی به او بستند که جمهوری اسلامی را نجات دهد و به مسیر متعارف سرمایه داری هدایت کند و هم در داخل ایران یک خیل از جریانات مرتجع بعدا دو خردادی وسیعا تبلیغات راه انداختند که او قرار است مردم را از فقر و فلاکت و سرکوب که گویا به دلیل دوره جنگ هشت ساله بوده نجات دهد.  زیاد طول نکشید که هر دو جنبه این سیاستها به شکست کامل رسید. بن بست اقتصادی به اوج خود رسید. گرانی و بیکاری به بیشترین حد خود رسید. شورشهای شهری متعددی در تهران، مشهد، شیراز، اراک، اصفهان و شهرهای دیگر در دوره ریاست جمهوری اسلامی او به جریان افتاد. و هاشمی رفسنجانی با شکست کامل سیاستهایش که قرار بود حکومت را از بن بست نجات دهد، در سال ۱۳۷۶ از ریاست جمهوری کنار رفت. نه جمهوری اسلامی تغییری اساسی کرد، نه اقتصاد به بهبودی رسید، و نه روابط بهتری با دولتهای غربی برقرار شد. برعکس همه چیز با سرعت در جهت مخالف این سناریو حرکت کرد.  

آنچه در بیست ساله بعد شاهد بودیم ادامه همین وضعیت و بن بست و بحران جمهوری اسلامی بود که با مرور زمان هر روز عمیق تر و لاعلاج تر شد و تا همین اکنون گلوی جمهوری اسلامی را بشدت گرفته است. آن سیاستهایی که هاشمی رفسنجانی شکل داده بود و عملی و هدایت کرده بود و خود تجسم یک جای آنها بود، پس از آن به صورت دو جناح تجسم عینی یافت و مقابل هم قرار گرفت. آنچه دوم خرداد و جنبش اصلاحات نامیده شد، یعنی گرفتن ظاهری قانونمندتر و معقول تر و دیالوگ با غرب و سرکوب و جنایت و تروریسم پوشیده تر، مقابل محافظه کاران و خط دوره خمینی و قداره بندی و چوبه های دار و  یکه تازی اراذل و امثال اینها قرار گرفت. گویی این رفسنجانی بود که دو تکه شد و هر تکه اش علیه تکه دیگر شمشیر کشید.

انقلاب در پشت در

چند روز قبل از برکناری هاشمی، ویدیویی در سایتهای اینترنتی منتشر شد که چند حزب اللهی شناخته شده را نشان میداد که دختر هاشمی فایزه هاشمی رفسنجانی را مورد تعرض قرار داده بودند و او را تهدید به مرگ میکردند و به او فحشهای رکیک میدادند و علیه پدرش شعارهای تند میدادند. این گویی هشداری به رفسنجانی بود که حواس خودرا جمع کند و بدون هیچ مقاومتی خودرا کنار بکشد. در هرحال رفسنجانی انتخاب دیگری نداشت. او در شرایطی که جنگ میان جناحهای حکومت مغلوبه شده است، نمیتوانست به میانه بازی ادامه دهد. در عین حال چندان به اینکه پیوستن و حمایت کامل از جناح حاکم آینده خوشی داشته باشد و بتواند به جایی تسلی بخش بخش برسد، امید چندانی ندارد. او آنقدر تجربه و شناخت دارد که انقلاب را در پشت در بو بکشد و بفهمد وضعیت جمهوری اسلامی خرابتر از آنست که بشود روی آن سرمایه گذاری کرد. در عین حال او موقعیت نزار جناح مقابل یعنی جناحی که اکنون با کروبی و موسوی تداعی میشود را نیز می بیند، و جایی برای خود در آنجا نمی بیند. اینجاست که او دست شسته از جمهوری اسلامی، به این قناعت رسید که دست به معامله ای برای حفظ شخص خود و خانواده اش بزند. او با ستایش از “درایت خامنه ای” و محکوم کردن اعتراضات مردم بعنوان “فتنه”، و فراخوان به جمع شدن پشت سر خامنه ای، تلاش کرد برای خود فرصتی بخرد تا ببیند آینده چه خواهد شد. و خامنه ای هم پاداشش را با محکوم کردن هتک حرمت و تعریف از درایت رفسنجانی داد.

با کنار رفتن از ریاست مجلس خبرگان، رفسنجانی عملا از ایفای نقش در راس جمهوری اسلامی کنار زده شد. اما واقعیت اینست که شکست او پیروزی طرف مقابل نیست. جمهوری اسلامی در وضعیتی بحران زده تر و شکننده تر از آن قرار دارد که کسانی که در راس آن قرار دارند بتوانند احساس آرامشی داشته باشند. کسانی مثل احمدی نژاد تلاش میکنند هاله نور را دور سر خود ببینند و به امام زمانشان هرروز دخیل ببندند و به این طریق خودرا تسکین دهند. اما نیاز مقابله هرروزه با مردمی که دارند تا پای جان میجنگند تا این حکومت را بزیر کشند، و واقعیات سرسخت زمینی ای مثل فروپاشی همه جانبه اقتصادی و گرانی و شبح انقلابات منطقه و انقلابی که در خانه در پشت در حضور خودرا هرروز نشان میدهد، جایی برای فرو رفتن در این خلسه های احمقانه باقی نمیگذارد. این کابوس است که باعث میشود نه هاشمی با کنار کشیدن از سیاست احساس آرامش کند، نه کنار زدن او به ترمیم صفوف حکومت کمکی کند و نه حاکمین در راس سیاست، خواب راحتی داشته باشند. و این کابوس است که این نیاز را زنده نگاه میدارد که احتمالا امثال هاشمی را برای روز مبادا در حاشیه سیاست کجدار و مریز نگه دارند تا ببینند آینده چه میشود. و آینده با هیچ حسابی نه برای جمهوری اسلامی و نه برای خانواده رفسنجانی دلچسب بنظر نمیرسد.*