انقلابات جاری – مورد لیبی

 مردم منطقه، با فرار بن علی، دیکتاتور تونس به عربستان، تازه متوجه قدرت توده ای خود شدند. حسنی مبارک، دیکتاتور کشوری بسیار وسیعتر و بسیار پرجمعیت تر و از لحاظ جغرافیای سیاسی بسیار مهمتر از تونس، خواست مقاومت کند و درس جدیدی، نه تنها به مردم مصر و تونس بلکه به مردم منطقه بدهد که قرار نیست با هر خیزشی، دیکتاتورها فرار کنند و اوضاع بدست مردم بیافتد. او هم با فاصله کوتاهی از رجزخوانهای اولیه، به شرم الشیخ فرار کرد. 

مبارک میخواست نقش قهرمان ارتجاع در مقابل انقلاب را بازی کند. میخواست هم درسی به انقلاب و انقلابیون بدهد و هم روحیه ای به ارتجاع بورژوازی عرب بدهد که در معرض تکان دهنده ترین انقلابات معاصر قرار گرفته اند. مبارک این بازی را باخت. و الان نوبت لیبی و معمر قذافی رسیده است. قذافی میخواهد کاری را که مبارک نتوانست انجام دهد، در ابعادی وسیع تر و به شکلی خونین تر به سرانجام برساند. آیا خواهد توانست؟ پاسخ این سئوال، هم برای کمپ ارتجاع سرمایه داری عرب و هم انقلاب مردم علیه  این ارتجاع به دلایل متعددی از جمله به این دلیل مهم است که این انقلابات، تجربه ای کاملا جدید از خیزش توده های تحت ستم در منطقه است. شکست و پیروزی تک تک این انقلابات، آثار و عواقب این انقلابات در زندگی توده های وسیع مردم، در سرنوشت خود این انقلابات مستقما تاثیر خواهد گذاشت. اگر چه هر کدام از کشورهایی که امروز در معرض خیزشهای توده ای قرار گرفته اند ویژگیهای خود را دارند، اما نحوه پیشرفت انقلاب و دستاوردهایش در هر کدام از این کشورها، روند انقلابات جاری را متاثر خواهد کرد. 

در باره تجربه لیبی، نکات زیر قابل توجه هستند:

۱- در تونس و مصر، استراتژی طبقه حاکم بر این مبتنی بود که ارتش، این ارگان قدرتمند سرکوب  را از مسیر انقلاب کنار بکشند تا بعدا توسط همان ارتش مانع گسترش انقلاب به همه ارگانهای سیاسی حاکم شوند. ارتش در نقش ناظر “بیطرف” اوضاع ظاهر شد تا در گام بعدی کل نظام را از یورش نهایی انقلاب نجات  دهد. تردیدی نیست که اگر انقلابات در این کشورها تداوم داشته باشد، ارتش ناگزیر خواهد شد از قالب “بیطرف” خود در بیاید و با چهره و نقش واقعی اش در مقابل انقلاب ظاهر شود.

در لیبی، از همان اول ارتش نتوانست در چنین نقشی ظاهر شود. درست  است که معمر قذافی، با یک چرخش ناگهانی در باره پروژه اتمی در لیبی، یکباره به جرگه رهبرانی پیوست که از نظر غرب میشود رویشان حساب کرد و چادر قبیله ای اش را در این و آن چمنزار کاخهای رئیس جمهورهای غرب پهن کرد و پسرانش وارد معاملات کلان نفتی و اقتصادی با کمپانیهایی غرب شدند؛ اما هنوز زمان لازم بود تا دستگاه نظامی و امنیتی لیبی، مشخصا ارتش لیبی به سطحی از رابطه تنگاتنگ با ارتش آمریکا و ناتو برسند که ارتش تونس و مصر رسیده بود. ارتش مصر، علاوه بر روابط بسیار  نزدیک سیاسی با ارتش آمریکا، رسما “جیره خوار” پنتاگون بود. هر سال یک جیره ناقابل یک و نیم میلیارد دلاری تحویل میگرفت و قابل انتظار بود که در یک مشاوره متقابل با پنتاگون، نفع بورژوازی جهانی و مصر در مقابل انقلاب را به شخص مبارک ترجیح دهد. ارتش لیبی در چنین موقعیتی نبود. لیبی در تقابل دو اردوگاه شرق و غرب، اساسا در اردوگاه شرق قرار داشت و سازمان و تکنولوژی و آموزش و ساختار ارتشش هم به این دوره تعلق داشت. ارتش لیبی از همان اول در مقام مدافع قذافی ظاهر شد اما این به معنای انسجام ارتش لیبی در مقابل انقلاب نیست. اگر چه در حال حاضر، این ارتش، از نقطه نظر انقلاب و مردم انقلابی، بخش مهمی از حاکمیت قذافی است و در نقش اصلی ترین نیروی سرکوب ظاهر شده است، اما همه شواهد نشان میدهد که ارتش در مقابل پیشروی انقلاب از هم خواهد گسیخت. تا همین حالا، تعدادی زیادی از افسران و خلبانان و سربازان، به محض اینکه از حیطه اقتدار سیاسی قذافی دور شده اند، به صف انقلاب پیوسته اند.

۲- آیا لیبی به سمتی میرود که هیجانها و شادیهای اولیه مردم انقلابی در منطقه را زیر آواری از خون و آتش و آوارگی و گرسنگی و هرج و مرج مدفون کند؟ آیا مقاومت خونین یک دیکتاتور خواهد توانست بر انقلاب مردم لیبی خون بپاشد و مثلا مردم لیبی و منطقه را از انقلاب کردن پشیمان کند؟ آیا همچنانکه قذافی هشدار داده است در مقابل لیبی دو راه بیشتر نیست؟ یا ادامه حکمرانی حلقه ای از میلیاردهای وابسته به قذافی، و یا جاری شدن رودخانه های خون در سراسر لیبی؟ یا ادامه حاکمیت قذافی یا جنگ داخلی؟

تجربه تونس و مصر، قدرت کوبنده مردم را هم به خود مردم و هم به حاکمان و دیکتاتورها نشان داد. نشان داد که با قدرت متحد و مصمم توده های مردم میتوان قدرتهای عظیم نظامی و امنیتی را به زانو در آورند. اگر چه دیکتاتوری بی عقل، مخصوصا در صورتیکه به انبار عظیمی از سلاحهای کشتار و تخریب مسلح باشد میتواند به هر جنایت غیر قابل تصوری دست بزند، اما این به عهده تجربه لیبی است که نشان دهد انقلاب میتواند حتی به هیولای لوناتیکی مثل قذافی هم افسار بزند.

انقلاب لیبی ممکن است پیش از ساقط کردن قذافی و نهایتا سرنگون کردن رژیم متحمل کشتارهای وسیعتر و درد و اندوه سنگینتری بشود اما به نظر میرسد انقلاب مصمم است تا آخر راه برود. اما مردم برای انقلاب کردن غور و تفحص نمیکنند، محاسبه نمیکنند، چرتکه نمی اندازند، استخاره نمیکنند. مردم تصمیم نمیگیرند که روزی از روزها به خیابان بیایند و این بار انقلاب کنند و حالا که قذافی نشان داده است حاضر است برای حفظ رژیمش به هر جناتی دست بزند، پس بهتر است انقلاب را تا اطلاع ثانوی تعطیل کنند. مردم به انقلاب کشیده میشوند. مردم یک جایی منفجر میشوند. اگر همه آن فاکتورهایی که منجر به چنین انفجاری میشود سر جایش باشند – که حاکمیت یک دیکتاتور سر به هوا و روانی خود یکی از این فاکتورهاست – انفجار رخ میدهد. قدافی لیبی را به هر جایی بکشاند، انقلاب در لیبی و در منطقه گسترش خواهد یافت.

۳- یک شیفت در ادبیات سیاسی ژورنالیسم رسمی
هشت سال پیش، دموکراسی موشکی پنتاگون، جامعه مدنی عراق را از هم گسیخت و به جایش ویرانه ای بر جای گذاشت که فورا بر فرازش کفتارهای اسلامی و قبیله ای و قومی به پرواز در آمدند. این جنایت تاریخی علیه مردم عراق که با نام رمز “شوک و وحشت” اجرا شد، همراه خود ادبیات سیاسی ژورنالیستی خودش را هم بوجود آورد. لشکری از نظریه پردازان و مفسرین و تحلیلگران و ژورنالیستها راه افتادند تا به مردم جهان بباورانند که مردم عراق از مادر با هویت و رگ و پی قومی و فرقه ای و شیعی و سنی و کردی و عربی زاده شده اند. این مردم فرقه گرایان و فرقه پرستان مادرزاد هستند که تازه اگر به یمن دخالت ارتش آمریکا، آرام شوند و دست از کشتن همدیگر بردارند، پارلمانی از شیوخ و رهبران قبایل و جنگ سالاران شیعه و سنی نصیبشان خواهد شد که این هم از سرشان زیادی است. برای دوره ای، ادبیات سیاسی ژورنالیسم رسمی جهان دمکراسی به وضعیتی افتاده بود که اگر این کلمات و واژه ها را ازشان میگرفتی، قادر نبودند دو جمله در باره اوضاع عراق و منطقه بنویسند.

انقلاب تونس و مصر، به این ژورنالیسم قالبی وقیح نقطه پایان گذاشت. به دو دلیل:

اولا، این جا بر خلاف عراق، یک جنبش عظیم توده ای، همپالیکهای صدام را از قدرت به پایین کشید و با همان قدرت توده ای و انسانیش، توحش نیروهای امنیتی رژیم را فورا عقب نشاند و هر جا دست بالا پیدا کرد، بالاترین درجه حفظ حرمت و امنیت و انسانیت همه را تامین کرد. در سایه این انقلابها، نه تنها کسی را به خاطر مذهب و بی مذهبیش، به خاطر و به نام قوم و فرقه و جنسیت و عقیده و ملیت و هیچ هویت دیگری نه تنها آزار ندادند بلکه انقلاب در هر لحظه و هر گوشه اش، حرمت همه افراد را به عنوان شهروند جامعه پاس داشت.

ثانیا، ژورنالیسم رسمی و حرفه ای ای که به ادبیات معینی عادت کرده بود، وسیعا تحت هژمونی ژورنالیسم شهروندانی که انقلاب را به پیش میبردند قرار گرفت. ژورنالیسم رسمی، چشمش به ژورنالیسم خود انقلاب دوخته شد و تحت تاثیر آن قرار گرفت. مجبور شد روایات و تصاویر الفاظ و عبارات وکلمات انقلابیون را بکار ببرد. انقلاب، همراه خود، ادبیات خود را هم به رسانه های رسمی تحمیل کرد.

وضعیت کنونی انقلاب در لیبی، مجددا الفاظ و کلمات و عبارات رایج در اوج ارتجاع پست مدرنیستی در چند دهه گذشته را ورد زبان مفسرین و تحلیلگران و ستون نویسان و خبرنگاران مدیای رسمی کرده است. همانهایی که  مجبور شده بودند بعد از انقلاب تونس و مصر، از انقلاب بدون لکنت زبان حرف بزنند؛ الان مجددا به واژه های کهنه رایج در مقطع تهاجم نظامی به عراق متوسل شده اند: جنگجویان بنغازی، میلیشیای مسلح، شورشیان، مردان مسلح، شیفت سیاسی این یا آن قبیله، جنگ داخلی و … این بازگشت ژورنالیسم رسمی به چنین ادبیاتی با پیشروی انقلاب لیبی، اجبارا پایان خواهد یافت.

۴- آیا این یک جنگ داخلی است؟
مفسری در سی ان ان، این چنین اظهار فضل میکرد که در لیبی، علقه های قبیله ای بسیار قدرتمند هستند. دلیل؟ رفتار سیف الاسلام پسر قذافی که گویا به خاطر قوی بودن علقه های قبیله ای در لیبی به امکانات وسیع و ثروتهای کلان پشت کرده است و جنگیدن و مردن در کنار “پدر و برادران”  را انتخاب کرده است!  فرض کنیم سیف الاسلام واقعا به خاطر علقه های قبیله ای در کنار پدرش ایستاده است و نه بخاطر ثروتهای افسانه ای پدر و خودش! خوب این به  مردم لیبی چه ربطی دارد که در مقابل همان سیف الاسلام و پدرش به انقلاب متوسل شده اند؟

اگر چه انقلاب در لیبی به سیاق تونس و مصر پیش نرفته است و رفتار طبقه حاکم راهی جز تقابل مسلحانه در مقابلش باقی  نگذاشته است؛ اما اتفاقا تجربه لیبی حتی بیشتر از تجربه تونس و مصر نشان میدهد که انقلاب پدیده ای است که در آن خصومتها و تفرقه ها و تقابلها و دسته بندیهای و در نتیجه جنگ داخلی دسته های مذهبی و قومی در آن جایگاهی ندارد. آن مفسرینی که باد به غبغب می اندازند و اظهار فضل میکنند که در لیبی قبایل و رهبران قبایل حرف آخر را میزنند، قاعدتا باید شرم کنند وقتی روز روشن می بینند که در بنغازی و توبروک و البیدا و اجدبیه و برگه و میسیراتا و الزاویه و هر جایی که در کنترل انقلاب است، توده های مردم مسلح بالاترین درجه از رفتار انسانی را در منطقه حیطه نفوذ خود برقرار کرده اند.  

آنهایی که یک در میان از جایگاه مهم روحیات و عرق و ناموس قبیله ای و اتحادها و خصومتهای قبلییه ای در لیبی سخنسرایی میکنند باید شرم کنند وقتی می بینند که اوضاع دقیقا برعکس است. در میان مردمی که بنغازی را آزاد کردند، مردمی که در بره گه و اجدبیه مقاومت کردند، مردمی که الزاویه را در مقابل تهاجم وحشیانه نیروهای ارتش قذافی حفظ کردند و مردمی که در شهرهای دیگر منظما در مقابل نیروهای وفادار به ارتجاع لیبی مقاومت میکنند، هیچ اثری از وفاداریهای و خصومتهای قبیله ای دیده نمیشود و کسی یاد قبیله و مذهب نیست. در هر مصاحبه ای، در هر اظهار نظری، در هر فرصتی که مردم حرف میزنند از دشمنشان به نام قذافی و رژیم قذافی، از آزادی و حرمت و شغل و امنیت و آسایش و زندگی انسانی برای همه شهروندان حرف میزنند. 

مهمتر از همه، در این جامعه ای که گویا سراپا غرق روحیه قبیله ای است، آنهم در شرایطی که دستگاه قدرت دیکتاتور در هم ریخته است،  این رهبران و جنگسالاران قبیله ای نیستند که میداندارهستند که اگر بودند قطعا آدمکشی و قتل و جنایت به خاطر تعلقات قبیله ای و قومی و مذهبی بیداد میکرد. این توده های عادی مردم هستند که سلاح بر دست گرفته اند و با توحش یک رژیم در حال سقوط نبرد میکنند و سلاحشان خون هیچ شهروندی را بر زمین نریخته است.  در مناطق و شهرها و محله هایی که در دست انقلاب است، هیچ اثری از هیچ گونه تخاصم و خونریزی مذهبی و قومی و ملی و قبیله ای دیده نشده است. حتی یک قطره خون هم از دماغ هیچ کسی به نام تعلق به این یا آن قبیله و فرقه و مذهب و غیره جاری نشده است.

در لیبی جنگ داخلی به معنایی که مثلا میان جنگ سالاران افغانستان و یوگسلاوی پیشین در گرفت وجود ندارد. در لیبی، رژیم حاکم تصمیم گرفت بالاترین ظرفیت نظامی اش را علیه انقلاب بکار گیرد، زراخانه نظامی اش را به سوی مردم انقلاب کرده هدف گرفت، و مردم هم انقلابشان را مسلح کردند و دارند انقلابشان را مسلحانه پیش میبرند. در لیبی انقلاب مسلحانه علیه نظام حاکم در جریان است. *

۸ مارس ۲۰۱۱، ۱۷ اسفند ۱۳۸۹