گمنامان جنبش کردستان !

هشتم مارس روز جهانی زنان را ،بهمه‌ی زنان دمکرات و آزادیخواز دنیا،که‌ در راه‌ رهایی انسان از اسارت مبارزه‌ میکنند، تبریک و تهنیت میگویم !
      نمیتوان برای  زنان گمنام کردستان ،تاریخ تولد ،آدرس و محل سکونت، اسامی و تعلق تشکیلاتیشان را تعیین و یا بخاطر آورد .زنانی که‌ شاید هرگز پیوندی آنچنان تشکیلاتی، با کومه‌له‌ و یا حزب دمکرات نداشته‌ اند، اما یقینا در پیوند ودر مدارها ی سیاسی جنبش کردستان قرار داشته‌اند .‌در پهنه‌ ی کردستان  زنان گمنامی وجود داشته‌ اند که‌‌،در پیروزیها،شکستها، شادکامیها و ناکامیها شریک بوده‌ اندو بحق سهمی از پیروزیها و افتخارات جنبش بالنده‌ ی کردستان بآنها تعلق دارد.آنهادر همه‌ جا حضور داشته‌ا ند و در هیج جا دیده‌ نشده‌ اند .زنان گمنام، با نقل باران و گل باران و پاشیدن گلاب ، بر سر و روی پیشمرگان که‌   جمهوری اسلامی را در پهنه‌ی کردستان شکست داده‌ بودند،و فاتحانه‌ وارد شهرها میشدند، اشک شادی میریختندو حضور خود را نشان میدادند .اما انچه‌ مسلم است از درون کاسه‌ ” چشمان” سیاه‌ ،سبز ،عسلی ،نیلی ،میشی ،ذغالی و  کبود آنها  حقیقتا        ” فروغ محبت و یگانگی” لبریز بود و میبارید. شاید سخنی باغراق نرفته‌ باشد که‌ ، در جنبش کردستان،” زنان ” نافرمانی های مدنی را، چون ابزاری سهل ، آسان و فریاد رس، در پراکتیک روزانه‌ بدست گرفتند .
       زنان گمنامی که‌ در روز های شاد و ناشاد ،در نشیب و فرازها و در‌ شکست و پیروزیهای جنبش کردستان،با پیشروان همسو بودند و آنجه‌ در توان داشتند، نسبت به‌ پیشمرگان دریغ نکردند. زمانی کلبه‌ هایشان را برای پذیرایی از پیشمرگان خسته‌، گرم کرده‌،سفره‌ هایشان را پهن و آذین نموده‌  و در موارد لازم مخفیگاها را برای پیشمرگان مهیا کرده‌اند . ترسیم محل زندگی این گمنامان امکان ندارد . آنها در‌ مرتفعات کوهستانها تا ژرفای دره‌ها و دشت های وسیع و شهرها و روستاها ،خدمات خویش را بدون چشم داشت و انتظاری به‌ جنبش کردستان عرصه‌ کرده‌اند .
        هر اندازه‌ تعمق کنید و بر فکرت فشار آورید، نامی را نمیتوانید، بیابیدو پیدا کنید . قدر مسلم آنست که‌ نامهایی بسان: مریم، فاطمه‌، گولاله‌،رعنا،پوره‌ عایشه‌،فرخنده‌،سلما ،جهان،خورشید و … در خاطره‌ ها هنوز مانده‌ اندو گرامی هستند. جنبش کردستان دقیقا، بنحوی از اطلاعات و خبرگیری هایشان بهره‌مند بوده‌  وکار های عظیم ارتباطی را برای پیشمرگان با صعه‌ صدر انجام میدادند .  همانگونه‌ که‌ صداقت هرگز فنا نمی پذیرد ، خدمات این زنان گمنام نیز، هیچگاه‌ به‌” وادی نسیان” سپرده‌ نمیشود .آنها اگرچه‌ با تیئوری های علمی ،آشنایی چندانی نداشتند، اما در عمل خواهان، تغییر سرنوشت اسف بار و دردناک ،موج عظیم زحمتکشان کردستان بودند، که‌ بدست آخوند های تهی مغز و خود کام،ورق میخورد .آنها  بشیوه‌ای دریافته‌ بودند که‌” دین ” ابزار‌ خوش نقش و نگاری است که‌ باآن، فاشیزم اسلامی هر نوع جنایتی را  روا میدارد .اولین قربانیان بمباران های فاشیزم اسلامی در، شهر های سنندج، مریوان، پاوه‌، سقز، مهاباد، سردشت، بانه‌ و … زنان گمنام و بی نام و نشان بودند . در جنایات بی مرز روستا های قه‌ڵاتان، ایندرقاش و قارنا زنان گمنامی در حالی که‌، با رگبار نیرو های فاشیزم اسلامی از پا در آمدند و تیرباران شدند که‌، کودکان معصومشان را در آغوش گرفته‌ بودند.اجساد کشته‌ شدگان و انسان های بیدفاع در بیمارستان سنندج ، دقیقا شبیه‌ کوهی بود که‌  ، توسط پادگان شهر و سپاه‌ پاسداران ،کشته‌ شده‌ بودند و شمار عظیمی از آن کوه‌، زنان گمنامی بودند که‌ بخاطر، کمک به‌ شهر بپا خاسته‌ ی سنندج و دفاع از کرامت انسانی، جان باخته‌ بودند . اگر زنده‌ یاد خانم”شهین با وفا” سمبل یک زن آزاده‌ و قهرمان بود و، مردم شهر از او بنحو شایسته‌ ای قدردانی کردند  ، در بیمارسیان سنندج گمنامانی بودند که‌ حتی از جان خویش دریغ نکردند و کسی آنها را نشناخت. کوه‌ اجساد  وصحنه‌ های دردناک بیمارستان سنندج، بلاشک اوراقی از تاریخ مبارزات عادلانه‌ و پر افتخار ملت کرد را تشکیل میدهند. درصد عظیمی از اولین پیشگامانی که‌، در بلوار شهر سنندج و کامیاران، جلو حرکت  ارتش و سپاه‌ را گرفتند و ، مانع پیشروی نیروهای ارتش بسوی پادگان سنندج شدند ، زنان عادی  بودند . در مبارزات و نا فرمانی های مدنی شهر مریوان ، نصفی از جمعیتی که‌ به‌ اردوگاه‌ کانی میران کوچ کرده‌بودند، زنان مریوانی بودند .آنها گمنام و اساسا حاضر به‌ تسلیم نبودند . سیما و چهره‌ی سرشناس این قشر از زنان، حاجی طلا بود که‌ خطاب به‌ نمایندگان شخص خمینی و حکام مذهبی ایران، از جمله‌ لاهوتی و چمران گفت: مابه‌ شهر بر نمیگردیم و حاضریم برگ درختان بلوط را بخوریم،اما تسلیم زور گویی پادگان و رژیم اسلامی نمیشویم .حاجی طلاجمله‌ ای ساده‌ و کوتاه‌ گفت، اما برد و افق تاریخیش، وزین و بزرگ بود .یاری و کمک های بیدریغ و جسورانه‌ی زنان: در شهر های سقز، بانه‌، مهاباد ،نقده‌،کامیاران،پاوه‌،سردشت و …درتاریخ پر نشیب و فراز جنبش دموکراتیک و عادلانه‌ ی کردستان ماندگار و جاودانه‌ است ، و آنها با تمام نیرو و با ایمان،از مرگ نهراسیدند و به‌ جنبش نیرو بخشیدند و بی نام و نشان، در نبرد های خونین بر علیه‌ اشغالگران جان باختند . در قصابخانه‌ها و زندان های فاشیزم اسلامی، در حد توان  رازها،را افشا نکردند و مقاومت کردند . اگر چه‌ دشمن مبارزات مسلحانه‌ و فضای میلیتاریزم را بر شهر های کردستان، تحمیل کرده‌ بود و ، مقاومت با اسلحه‌ ، یکی از شیوه‌ های دفاع و نبرد گردید و، در این رهگذر مردان زیادی بعنوان تاکتیک،روستاها و خارج از شهر را ،برای دفاع انتخاب کردند ، در این پروسه‌ زنان گمنام ، برای امرا معاش و پرورش فرزندانشان اجبارا در شهر ها ماندند ، آنهاواقعا بیدفاع بودند و در برابر دشمن ایستادگی کرده‌ و حتی به‌ جنبش کمک های شایانی کردند .‌ بلا شک سخت است،تا در مورد آنها قلم را با کاغذ آشنا کرد.
    من همیشه‌ مجاهدات خستگی ناپدیر زنان گمنام را، در چهره‌ و سیمای زنی می بینم و انرا بخاطر می آورم، که‌ در محله‌ی قطارچیان* سنندج کارگری میکرد .  رویداد به‌ سالهای۱۹۵۹-۱۹۵۸ میلادی برمیگردد که‌،خاطره‌ اش در ذهنم تلخ و جاویدان‌ است . در کلاس ششم دبستان بودم که‌ از پچ پچ و نجواهای متداول همکلاسیها و دوستان متوجه‌ شدم  که ‌: زنی  ، لباس مردانه‌ پوشیده‌ و در نهایت شهامت و جسارت ،بعنوان کارگر در بخش” ساختمان سازی ” کار میکند . بنا و معمار وکارگران به‌ این راز، آگاه‌ بودندو اورا درجمع خویش پذیرفته‌ بودند .این راز تا ابد در پرده‌ی استتار نماند .اساسا این رویداد برای من و برادرانم که‌  در سنندج غریب، بودیم بر مغز و افکارمان سنگینی میکرد و هضم شدنی نبود و از نظر وجدانی مارا رنج میداد . در آن زمان تحلیل و داوریهای کودکانه‌ام ، راه‌ بجایی نبرد و حقیقتا نتوانستنم آن رویداد را درک کنم .  صاحب خانه‌ی ما، توضیحاتی را در این مورد ارائه‌ داد وحقیقت داشت .مضافا از طرف  کرایه‌ نشینها نیز  ،این خبر جانگداز تائید گردید . همسایگان ما،  نیز از ماجرا مطلع بودند و شکی در این زمینه‌ باقی نگذاشتند.تقریبا اکثریت ساکنین محله‌ از این جریان آگاه‌ بودند ،اما کسی رسما آنرا، بر زبان نمی آورد .  این زن در یکی از روستاهای اطراف سنندج از طرف شوهر و بستگانش مورد نفرت ، ستم و بیعدالتی قرار گفته‌  و سپس مصمم شده‌بود که‌ دستهایش را نقره‌ داغ کند و با دنیای” جنس زن” وداع کندو، در قامت مردان برای ادامه‌ حیات ، با مشکلات متنوع مبارزه‌ کند . در این رهگذر و برای گریز از تحقیر های رایج، به‌ شهر سنندج پناه‌ آورده‌ بود. باطن او سراسر طوفان و آشفتگی بود و ، با اینکه‌ از درون زار زار میگریست ،اماهمیشه‌و بظاهر لبخندی ملیح بر لبانش بودو بر ملال زندگی بیننده‌ ، نور شادی می پاشید .او شرح نامرادیها و قساوت جامعه‌ را بگونه‌ای در نگاه‌ نافذش منعکس میساخت . او بعنوان کارگر مرد ،در کردارش پیامی دیگر داشت و دردی نازدودنی بر دل، سیستم مرد سالاری گذاشت ، اما در ژرفای دریای مردسالاری دست و پا میزد .زندگیش را بین بیم و امید میگذراند و هر روزه‌ به‌ صاحب کار، تشبث ها میکرد و با نابرابری به‌ جدال بر خاسته‌ بود. او در حقیقت بازیگری گمنام بود که‌ بیعدالتی های جامعه‌ را،  روی صفحه‌ تاریخ آورد. بااینوصف سیمای زنی را تصویر میکرد که‌، دل بدریا زده‌ و هیچ ارزشی برای تحقیر افکار عمومی و حتی مردسالاری آن دوران قایل نیست . کردار او ترادژی حیات نبود ، بلکه‌ تراژدی سرنوشت انسان بود . داستان زندگی او ،  پر از رنج و عذاب بود که‌، زیر فشار سهمگین زندگی خرد شده‌ بود. مصیبتهای متنوع مانند کوهی، بر پیکرش افتاده‌ بود . پچ پچها کماکان پشت سر او ادامه‌ داشت و، نیش زبان ها ، زخم کاری میآفرید که‌ مرهمی عاجل میطلبید و نبود .این کارگر شریف باعلو طبع و همت بلند، کماکان بعنوان و در قالب یک کارگر مرد ، زحمت میکشید و زندگیش را روبراه‌ میکرد .ستم ، بیعدالتی وخصوصا فقر، انسان را مجبور میکند، که‌ دروازه‌ی دشمن را بکوبد و کمکی بطلبد.  او دروازهای فرهنگ سنتی ، سخت گیر و عقب مانده را‌ ،که‌ در عمل دشمن زنان بودند،بشدت و با تمام قوا کوبید و فریاد رسی رامی طلبید. اما در نبرد باآن فرهنگ کلاسیک، سرفراز و موفق سر بر آورد. یکی از زنان گمنام جامعه‌ کردستان بود که‌، بر خلاف سیلاب بهاری شنا کرد . چه‌ میدانیم که‌ او درچه‌ دوزخی از نا امیدی و نا مرادی میزیسته‌ است .فقر ، بیداد و حق کشی ، او را به‌ مرز نفرت از مردسالاری کشانده‌ بود. زندگی او در زندانی از، تنهایی و محرومیت گذشت که‌ در آن نه‌ سلامت تن بود و نه‌ روان ، نه‌ عشق بود و نه‌ هوس، نه‌ شغل بود  ونه‌ مقام و نه‌ پول بود و نه‌ آسایش و فقط جامعه‌ ای بیرحم و متحجر که‌ او را، منگنه‌ و به‌ خلوت تنهایی کشانده‌ بود. بی پروا و با غرور بود و شاید ، تنها اندوهی که‌ گاه‌ وبیگاه او را آزار میداد، تمام شدن فصل کارهای ساختمانی بود. برای او که‌ هرگز طعم موفقیت نچشیده‌ بود ، بدست آوردن کار و نان،نوعی کامیابی و  شیرین ترین پاداشها بود.او صراحتا باخراب کردن همه‌ی پل های پست سرش ،منتقد خرافا ت و عقاید  مذهبی بود .ناخود آگاه‌ کانالی بین ایده‌ های عدالت خواهانه‌ وبرابری طلبانه‌ بر قرار کرده‌ بود و بطور خام و بی پیرایه‌ در کردارش بنمایش میگذاشت . آمد و رفت وزندگی و کارکردن در جمع مردان، در آن شرایط دشوار و ضد زن، تاییدی بر پیشرو بودن و افکار ترقیخواهانه‌اش بود .تنها سپر دفاعیش اسمی مردانه‌ بود ،که‌ بر خودش گذاشته‌ بود،تا مانع جدی کنجکاوی های اطرافیان باشد. بنظرم افق پندار ها و تفکراتش،تنها به‌نا برابری های اجتماعی شهر سنندج محدود نمیشد ، و مطلقا بعدی محلی و لوکالی نداشت و فراتر از آن بود . محنت ، بیعدالتی و قساوت های فیئودالیزم  ،هرگز نتوانست او را به‌ غرقاب ابتذال ، فنا و روسپیگری سوق دهد و بکشاند .او پیشرو ، انقلابی و قهرمان آسا در فراخنای نجات و رستگاری،  بال میگرفت و بدنبال زندگی انسانی ره‌ میپیمود .
                                                                   سوم مارس ۲۰۱۰  
* قطارچیان : محله‌ ای وسیع و پر جمعیت در سنندج است.  بافت جمعیتی آنرا بیشترتهیدستان و اقشار میانه‌ تشکیل میدهند .گسترش قطارچیان، دشت و صحراهای خسروآباد  را فرا گرفته‌ و ،حتی به‌ دامنه‌ های بلند کوه‌ آبیدر رسیده‌ است . آثار  شکوهمند تاریخی شهر سنندج،در این محله‌ واقع شده‌ است. پیشگامان سنندجی، از سنگر های قطارچیان،در نبرد هایشان بر علیه‌ فاشیزم اسلامی، ضربات سنگینی بر‌ پادگان  و اشغالگران وارد ساختند .اکنون پادگان هائی متشکل از سپاه‌ و ارتش، شهر را محاصره‌ کرده‌ ، که‌ جمعیتی مصرف کننده‌ و پارازیت تشکیل داده‌  ،و بصورت طفیلی و زالو وار، خون شهر را میمکند. ساکنین قطارچیان و تمام مردم سنندج ،هرگز تسلیم فاشیزم اسلامی نشدندو نشده‌ اند .