تقابل اکونومیسم و لنینیسم انقلابی- بخش دوم

این نوشته در واقع مدتی قبل از شروع خیزشها و قیام های ستمدیدگان و زحمتکشان کشورهای عربی و شمال آفریقا و حوداث اخیر ایران تهیه شده بود که تحت تاثیر این خیزشهای پر شکوه می بایست مدتی را در انتظار می ماند. ولی در هر صورت یک بار دیگر این وقایع بخوبی نشان داد که برای تدارک انقلابات پرولتری و سوسیالیستی، سیاست و تلاش برای کسب قدرت سیاسی و بیرون آمدن از دایره محدود مبارزات صنفی و اقتصادی بعنوان طبقه ای در خود برای امر رهبری کل جامعهء ستمدیدگان و زحمتکشان در راس تمام فعالیتها و مبارزات پرولتاریا و پیش آهنگانش قرار داشته و بدون معطوف و آشنا ساختن ذهن و عمل پرولتاریا با این وظیفهء تاریخی، حاشیه نشینی و دنباله روی در تاریخ روندی است که همچنان تداوم پیدا میکند. به علت طولانی بودن، مقاله در دو بخش انتشار می یابد. امیدوارم که در آستانهء روز جهانی کارگر امسال این نوشته کمکی به درک بهتر شرایط حساس جهان و ایران و وظایفی که بر دوش همهء ماست، بکند.

 

شرح تاریخ معاصر به سبک کمیتهء هماهنگی

کمیته هماهنگی در مواضع خود با خلاصه کردن یک دهه گذشته در چند فاکتور محدود نموداری ترسیم میکند که فقط خود آنها و چند تشکل قانونی و صنفی و سندیکائی کارگری میتوانستند در آن خوش بدرخشند. تشکیل سندیکاهای مستقل کارگران شرکت واحد و نیشکر هفت  تپه دو شاخص و دستآورد مهمی هستند که این دوستان از آنها نام میبرند. افشای نهادهای ارتجاعی دولتی مانند ” خانهء کارگر و شورای اسلامی کار” که ماهیتشان از روز اول برای تمام نیروهای انقلابی روشن بود و با افشاگری های سیاسی جاندار خود آنها را از بیخ و بن از صفوف کارگران برون انداخته بودند را یکی دیگر از دست آوردهای حرکتی میدانند که گویا این دوستان از دل آن برخاسته و بیان سنتز آن هستند. برگزاری روز جهانی کارگر در دو سال اخیر نیز به افتخارات یک دهه اخیر اینان نیز افزوده شده و با شرح بگیر و ببندها، تعجب خود را از دیکتاتوری و استبداد یکی از هارترین و بیرحم ترین حکومتها و دولتهای سرمایه داری ابراز میکنند. انگار این در صورت مسئلهء ما تغییری حاصل کرده و باید محتوا وماهیت مبارزه طبقاتی پرولتاریا و نیروهای انقلابی در کشورهای تحت سلطه و عقب نگاه داشته شده با تعداد نفرات دستگیر شده یا  “کوپک” های اضافه شده تعیین شود! کمی آرامتر و اجازه بدهید همین تاریخ دوسال اخیر را  دوره کرده و با بی میلی از صرف نظر کردن نقد تاریخ گذشتهء دورتر به این دو سال گذشته که هنوز در حافظه هاست، کمی دقیقتر بپردازیم. البته همین جا قابل ذکر است که برخی با حمله به نهادهای ارتجاعی دست ساز دولتی در گام اول ظاهرأ برای خود اعتباری جمع کرده و با بیرون انداختن این نهادهای دولتی از جایگاه راستی در جنبش کارگری که برخی از ژورنال نویسان به اصطلاح “سوسیالیست” برای آنها رزرو کرده بودند،  تقدیر ما را برمی انگیزند. اما متاسفانه بلافاصله خود با پر کردن این خلأ و نشستن در همان جایگاه راست خالی شده تمام اعتبارات کسب شده را به باخت داده و ما تازه متوجه میشویم که مسئلهء یک دهه مبارزهء قهرمانانه با این نهادهای دولتی ارتجاعی در واقع بر سر تصاحب این جایگاه در حنبش کارگری بوده است! اما ببینیم بیانیه در ارتباط با حوداث اخیر در روند دوسال گذشته چه میگوید؟

در همین جا اول باید پرسید که چرا به این سهولت از روند حوادث و رویدادهای مهمی پریده میشود که در تاریخ سیاسی بعد از انقلاب یکی از گرهگاه های سرنوشت ساز سه دههء اخیر ایران و جهان بوده است!؟ یعنی زمانی که تضادهای حل نشدنی گوناگون جهانی و داخلی همزمان تقاطع پیدا کرده و منفجر شدند. گرچه این انفجار همهء پتانسیل این انبار بزرگ دینامیت را مصرف نکرد ولی آتش آن هنوز خاموش نشده و میتواند هر لحظه دوباره گر بگیرد. تاریخ کوتاهی قبل از انتخابات سال ۸۸ که مراسم اول ماه می در آن برگزار شد و مباحثات زیادی را حول آن رقم زد، شروع خوبی برای ارجاع ماست و گفتنی های بسیاری برای این آغاز دوباره دارد. اما گویا این دوستان علاقهء چندانی به این بخش از تاریخ زنده جنبش کارگری و عمومی مردم ایران ندارند ومایل نیستند بطور روشنی دراین باب سخن رانده شود. ولی خب چه میشود کرد که در هر جنبشی نیروهائی نیز هستند که در مقابل “واقعیت های سرسخت موجود” سر تسلیم فرود نیاورده و وظایف اصلی و “مهم” خود را بعنوان پیشروان آگاه طبقهء کارگر فراموش نکرده اند! 

سخن از «خیال پردازانی» است که بارها تلاش کردند حول برگزاری مراسم روز جهانی کارگر۸۸ و همچنین ۸۹ توجهء طبقهء کارگر و پیشروان آن را به شرایط حساسی که جهان و ایران در آن قرار داشت و چشم اندازهای نوید بخشی را سوسو میکرد آگاه ساخته و آنان را از چهار چوبهای خواست های رفرمیستی و اقتصادی به دایرهء سیاست کشانده و هم تراز اوضاع عمومی جامعه و جهان بحران زده کنند. همان نیروهای است که از کرنش در مقابل دولت سرمایه داری و “عوامل ریز و درشت آن” و تبدیل “یک کوپک به یک روبل” کارگران بیزاری نشان داده و فریاد میزدند که در این شرایط بحرانی “قطار انقلاب منتظر ما نمی ماند”. از آنجا که ذهنیت محدود فعالیت علنی- قانونی و رفرمیستی قادر به درک شرایط و اوضاع ملتهب جامعهء جهانی و ایران نبود، حتی تصوراوضاعی را نمی کرد که جامعه و مردم جان به لب رسیده با خیزش های حق طلبانهء خود لرزه به تن کل حکومت و جامعهء سرمایه داری جهانی انداخته و با عیان سازی اوج ناتوانی «رهبران عملی» طبقهء کارگر، سیلی محکم دیگری به گوش آنان بنوازند. در آن مقطع حساس آنچنان مغرورانه اتهام “ماجراجوئی” را بذل و بخشش میکردند که نمونه هائی از آن را ما هنوز با کمال ناباوری بعد از تجربهء روند دو سال گذشته و این تحولات تاریخی بعد از جریان انتخابات هنوز از اینان می شنویم و با همان سماجت مشغول فراکنی و منزوی کردن این نیروها در جنبش کارگری هستند. چنین به نظر میرسد که این دوستان حاضر به درس گیری از تاریخ نیستند و این بخش از تاریخ  زنده و معاصر را حتی از خاطرهء کوتاه خود هم پاک کرده اند! طیف و بطور کل مجموعه ای از دیدگاه های رفرمیستی و پاسیویستی در جنبش کارگری که حتی بعد از چندین ماه از شروع خیزشهای مردمی و رادیکال شدن روند مبارزات خود انگیخته و خودبخودی مردم آنچنان در گیجی سیلی تاریخ بسر میبرد که قادر به هیچ عکس العملی در آن شرایط نبوده و در حالی که ما شاهد مبارزات هرروزهء خونبار مردم بودیم اینان هنوز برای حق اعتصاب و اجازهء برگزاری مراسم روز جهانی کارگر اطلاعیه صادر می کردند. بعد از گذشت حدود دو سال از این تحولات ما هنوز همانطور که می بینید، باید در رابطه با این طیف همان هشدارهای سابق را داده و به مسائلی بپردازیم که مردم در حرکت های خود بخودی هم از آنها گذر کرده اند.

فرصت سوخته شدهء  بسیار مناسبی که در حول برگزاری روز جهانی کارگر۸۸ یک ماه قبل از شروع روند حوداث خرداد می توانست امید بزرگی را دل مردم زنده کرده و طبقه کارگر ایران را بعنوان تکیه گاه محکم و استواری برای حق طلبی های کل ستمدیدگان جامعهء ما تبدیل کند. این فرصت با بی حسی که ناشی از عدم درک شرایط حساس آندوره بود اما رژیم بخوبی آن را احساس کرده بود، با رهبری شاخصهای تاریخ یک دههء اخیر جنبش کارگری آغاز نشده مانند سال بعدش (۸۹) بلا استفاده به هدر رفت و خفه شد و با وجود ضربات زیادی هیچ تاثیری در روند جامعه نگذاشت. تاثیری که می بایست از یک پروسهء تدارک طولانی تر از تلاش برای برگزاری فرمالیته یک تجمع چند ساعته وارد معادلات جامعه میشد و در آن ارتباط واقعی گرفتن با کارگران و زحمتکشان جامعه و توضیح و تشریح منافع واقعی آنان یعنی انقلاب و پیوند با بقیهء جنبشهای مردمی در روند فعالیت برای تدارک مراسم، خودهدف قرار میداشت. این دوستان نمی تواند خود را در پشت آمار دستگیر شدگان این مراسم پنهان کنند و به این سادگی از آن بگذرند. شاید این دوستان به گمان خود با استناد به سرکوب و فشار و دستگیری فعالین کارگری توسط این رژیم ضد بشری ماهیت فعالیتهای خود را نتیجه میگیرند؟ در پاسخ  باید گفت که اگر این ملاک می بود پس بسیاری از فعالین “جنبش سبز” و یا جنبشهای دانشجوئی و زنان (بطور مشخص مثلأ فعالین دفتر تحکیم و کمپین یک میلیون امضاء) و روشنفکران و وکلای لیبرال ووو که در زندانهای رژیم تحت بدترین شکنجه ها و فشارها قرار گرفته و میگیرند از انقلابی ترین نیروها و جریانات جامعه  بوده که تبلور آگاهی طبقاتی سوسیالیستی هستند! بزعم این دوستان سال ۸۸ به این راحتی تمام شد و این خلاصهء تفسیر آنان است:

«به این ترتیب در شرایطی که رویدادها و بحران سیاسی پس از انتخابات ریاست جمهوری، فضای عمومی جامعه را بیش از پیش در اختناق و سرکوب فرو می برد، طبقه کارگر سال ۸۸ را به پایان رساند.»

یکی از پربارترین سالهای بعد از انقلاب در یک خط و نیم خلاصه شده و در صندوق های کمک مالی برای فراموشی خرد جمعی، فقل و زنجیر میخورد. نه تنها این بلکه در همین چند جمله هم طلب کار مردم ستمدیده ای میشوند که با خیزشهای حق طلبانهء خود باعث ایجاد “شرایط” و “رویدادها و بحران سیاسی” شده اند که «فضای عمومی جامعه را بیش از پیش در اختناق و سرکوب فرو می برد»!  فضای آشوب انگیزی که رهبران عملی جنبش کارگری  خود سوگند بیگانگی با آن را خورده و هر گونه ارتباطی با آن را یک اتهام واهی و دورغ دستگاه امنیتی رژیم معرفی میکنند. این شاید صادقانه ترین و درست ترین بندی است که کمیتهء هماهنگی در مواضع خود اعلان کرده و من هم در این رابطه با آنها موافق هستم. این دوستان از چه چیزی اینگونه منقلب شده اند؟ نگاه دقیقتری به این چند جمله کرده و بقول رفیق عزیزی گسترش مفهوم میدهیم. به عقیدهء من یکی از دلایل این بی تفاوتی و بی حسی عامدانه، در این نکته نهفته شده است که جنبش و خیزشهای دو سال اخیر مردم که اوج و شدت خود را در سال ۸۸ و بخصوص حوداث روز عاشورا داشت و برخی هنوز به جرم شرکت در آن با وحشیانه ترین شکل بدار کشیده میشوند، پس آهنگی این دیدگاه اکونومیستی را که در مقایسه با استاندارهای جهانی خود هم نیز عقب مانده ترند، به طور مشهودی نمودار ساخت و نشان داد که اینان نه تنها قادر نیستند که جنبشهای خود انگیخته و خود بخودی ستمدیدگان و زحمتکشان جامعه را به شاهراه سیاست وانقلاب بکشاند بلکه از دنباله روی از آن هم که از ویژگی های این بینش رفرمیستی است عاجز هستند و این جنبشهای خودبخودی و خواستهای برآمده از آن هم از آنان پیشاهنگ ترند. نکتهء دیگر سر پوش گذشتن بر علل عدم حضور کارگران بعنوان یک طبقه در این خیزشها اعتراضی بود که  طیف گسترده ای از این دیدگاه بیش از دو دهه ادعای رهبری عملی آن را یدک میکشند. پوششی برای عدم پاسخگوئی به فعالیتهائی که مهمترین وظایف «رهبران عملی» آن  ” صندوق حمایت مالی ” از پیشروان کارگری در چانه زنی های اقتصادی برای شرایط مناسب تر فروش نیروی کار تعریف شده است. پوششی برای عدم پاسخگوئی به این سوال که چرا بعد از گذشت بیش از دو دهه از ادعای غیومت رهبری طبقهء کارگر، ما هنوز شاهد این اوضاع اسفناک و عقب افتادهء طبقه در ارتباط با سرنوشت واقعی خود و جامعه هستیم؟ نکتهء دیگر تخطهء و خاموش سازی آن نیروهای “ماجراجو”ی است که در نقطهء مقابل این بینش تسلیم طلبانه ایستاده اند و میخواهند که طبقهء کارگر را با حمایت و اتکا به حزب پیشاهنگش به وظایف تاریخی خود یعنی رهبری انقلابات سیاسی و اجتماعی جهان امروز آگاه ساخته تا بر این مبنا و افق در تشکلات خود سازمان یابی و سازماندهی شوند. نیروهائی که جایگزینی و نشاندن تردیونیونیسم را به جای سوسیالیسم علمی برخلاف مصالح و منافع  واقعی طبقه و جامعه میداند و نقش عنصر آگاهی و آگاه را هر چه پر رنگتر برای آنها ترسیم میکند.

همهء اکونومیستها الزمأ منکر سیاست نیستند، ولی سیاست داریم تا سیاست! سیاست اکونومیستی ارزشی برای شعور سیاسی و اجتماعی پرولتاریا قائل نیست و او را شایستهء فرا گرفتن دانش طبقاتی و سوسیالیستی نمیداند. انسانهای محروم از خود بیگانه شده و تحت سلطهء طبقاتی که طبعأ عقب نگاه داشته شده و نمیتواند تا انقلاب موعود و فروپاشی خودبخودی جامعهء سرمایه داری از دایرهء از خود بیگانگی بیرون آمده و طبعأ تا آن زمان باید در محدودهء خواستهای حسی و عینی اولیه خود باقی بماند! بنابراین باور مبارزه برای ابتدائی ترین خواستهای بورژوائی تمام شایستگی ها و پتانسیل بالقوهء طبقه از خود بیگانه شدهء کارگر در شرایط موجود بوده و این حداکثری است که میتواند اراده بدهد. پس کاچی بهتر از هیچ چی! اینگونه به جای کشاندن طبقه به دنبال سیاستهای پیشروان آگاهش، خود به دنبال جریانات خود انگیخته و خودبخودی کارگران  افتاده و سطح توقعات پیش آهنگان تا عقب افتاده ترین لایه های پرولتاریا تقلیل می یابد. بنیان کار در “استقلال تشکیلاتی و طبقاتی” پرولتاریا در واقع از سیاست و فلسفه و آگاهی و سوسیالیسم علمی که از منظر اینان خارج از توانائی های آموزشی او بوده، گذارده میشود و اتکا کارگران فقط به نیروی خود  در تعریف اینان چیزی بیش از دوری و پرهیز پرولتاریا از علم رهائی بخش کمونیسم و عنصر آگاهی و آگاه معنا نمی دهد. البته بخشی از احزاب “کمونیستی” هستند که با وجود اعتقاد به نقش  حزب کمونیست در روند انقلابات پرولتری، هنگام تشریح وظایف خود انها را تا حد وظایف تشکیلات مستقل و صنفی- سندیکائی طبقهء کارگر تقلیل داده و به ستاد فرماندهی اقتصادی طبقهء کارگر تبدیل میکنند. این نیز یکی دیگر جلوه های تاثیرات اکونومیسم  بر جنبش کمونیستی و کارگری است که بخصوص تحت تاثیر یاس و ناامیدی که بعد از فروپاشی ساختمان سوسیالیسم در چین حاکم شد دامنه ای خود را به احزاب و نیروهای کمونیستی انقلابی هم کشاند و تاثیرات مخرب تری را بر جا گذاشت.

سال ۸۸ با چند جمله بسر آمد و گزارش اوضاع و احوال “طبقهء کارگر” در سال ۸۹ به شکل نیروی در خود و برای خود بدور از تحولات جهانی و افت و خیزهای کل جامعه و عموم مردم آغاز میشود که خود گواه دیگری از اکونومیسم بدخیم است. بینش محدود غیر علمی از شرایط موجودی طبقات در جامعه و روابط تنگاتنگی که با هم داشته، بر هم تاثیر گذاشته و تاثیر می پذیرند. گزارش ژورنالی این اعتصاب و آن گردهمآئی اقتصادی کارگران در اینجا و آنجا و مقاومت در برابر این و یا آن سرمایه دار بد طینت. همین محدودیت و درک غیر علمی در اشارهء کوتاه آنان از “روند انباشت سرمایه در ایران برای کسب هر چه بیشتر سود” بدون در نظر گرفتن روند جهانی این انباشت ولایه بندیهای آن که در نهایت پایگاه های خود را در کشورهای امپریالیستی یافته و از کانالهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و بازار تجارت جهانی دیکته شده و میشود نیز قابل مشاهده است. محدودیتی که از تحلیل طبقاتی این سرمایه داران بد طینت  بعنوان یک طبقه سر باز زده و حاضر نیست از دولت سرمایه داری  که تبلور منسجمترین و عمده ترین شکل نهاد نظم طبقاتی است، نامی ببرد. با به انحراف بردن اذهان طبقهء کارگر به مبارزه با این کارفرما و یا آن سرمایه دار نقش دولت و نهاد اصلی این طبقه را نادیده گرفته و از چشم کارگران پنهان میسازد. چرا از دولت بعنوان منسجمترین نهاد ضد کارگری که در حکومتهای سرمایه داری بورکراتیک در واقع تنها نهاد و نمایندهء این طبقه است که عنان  کنترل محدودهء گسترش آن را در دست داشته و بر هرم اعمال قدرت و دیکتاتوری آن نشسته است، سخنی گفته نمیشود؟ دولت جمهوری اسلامی خود بزرگترین و عمده ترین کارفرما، مالک وسرمایه دار، تاجر و بازرگان و زمیندار است که تقریبأ تمام نبض اقتصاد جامعه را در اختیار خود داشته و در دستگاهای و نهادهای خود ادغام و متمرکز کرده است. شکل بوروکراتیک این دولت آنچنان تمرکز یافته است که حتی مجالی به برداران هم طبقهء لیبرال وطنی خود برای شرکت در این تاراج و به یغما بردن ثروتها و ثمرهء کار زحمتکشان نداده و با خانه نشین کردن اجباری آنان  از وحشت زندان و شکنجه و اعدام، عطای لیبرالیسم و رقابت آزاد سرمایه داری را به لقایش بخشیده اند. چرا از تعلیم و تربیت و آموزش کارگران نسبت به این شکل اصلی اعمال دیکتاتوری طبقهء سرمایه داران و ارگان تنظیم کننده اش در جامعه طفره رفته و با کلی گوئی مبارزات طبقاتی کارگران را در محدوهء مبارزه با چند کارفرما و سرمایه دار محلی محدود میکنند؟ شاید این تاوان مبارزات علنی این تشکیلات و «رهبران عملی» آن باشد. ولی خب لطف کرده و آن را به نام آگاهی طبقاتی و جنبش سوسیالیستی معرفی نکنید و این دانش و علم رهائی را تا سطح تردیونیونیسم و خواستهای بورژوائی طبقهء کارگر یعنی همانجا که شما بنا به الزام کار علنی و امکان پذیر در چارچوب قوانین دولتی ایستاده اید، تنزل ندهید.

 به قول لنین: «اصولأ اعضای این محفل یک نفر رهبر ایدآل را غالبأ در نظر خود  طوری تصور میکنند که به مراتب بیشتر شبیه به یک منشی تردیونیون است تا به یک سوسیالیست و پیشوای سیاسی. زیرا مثلأ منشی هر تردیونیون انگلیسی همیشه به کارگران کمک میکند تا به مبارزهء اقتصادی بپردازد، وضعیت فابریک ها راافشا مینماید، غیر عادلانه بودن قوانین و اقداماتی را که مخل آزادی اعتصابات و آزادی تعیین پست نگهبانی ( برای اینکه به عموم اخطار کن که در این کارخانه اعتصاب است) است، توضیح میدهد، مغرض بودن مأمور حکمیت را که خود منتسب به طبقات بورژوازی ملت است نشان میدهد و غیره و غیره، خلاصهء کلام هر منشی تردیونیونی به “مبارزهء اقتصادی علیه کارفرمایان و حکومت” کمک مینماید.» ١

اهداف و وظایفی را که کمیته هماهنگی برای خود در نظر گرفته است از چهارچوبها بورژوائی فراتر نمی رود و تمام آن چیزی را که اینان در نوشتهء خود به نام «خواست ها و همبستگی طبقاتی و اهداف نهائی»  فرموله کرده اند، بیان روشنی از این نارسائی هاست.

 

پیش آهنگی- رهبری یا دنباله روی؟

این دوستان با تکرار شعارهای لیبرالی و منزوی کردن این طبقهء اجتماعی هم از منافع واقعی خود، هم از پیشروان و پیش آهنگان طبقاتی اش و هم از دیگر طبقات و قشرهای ستمدیدهء جامعه تجسمی را القا میدهند که در آن کارگران باید برای یک لقمهء نان  تن به هر سرنوشتی به غیر از سرنوشت حقیقی خود بدهند. شعارها و خواستهای جمعبندی شده ای که در حداکثر خود مدار بسته و تکراری را نمودار میکنند که حتی با بدست آوردنها آنها هم هرگز طبقه قادر نخواهد بود از محدودهء این دایرهء تنگ بیرون آمده و با افقهای واقعی طبقهء خود و توده های ستمدیده و زحمتکش که چیزی به جز انقلاب معنا نمیدهد، همراه سازد.علاوه بر اینکه اگر طبقه «فقط به اتکا نیروی خود» قادر به تغییر اوضاع بود پس چرا کارگران و پیشروان دلسوزش بطور مشخص بعد از گذشت سه دهه هنوز برای مراسم روز جهان اش نمیتواند چند صد نفر را برای برگزاری علنی یا علنی- قانونی «غیر امنیتی و بدون تشویش اذهان عمومی» حول خود جمع کرده تا جائی که مجبور میشود مانند مراسم سال ۸۹ در زیر چتر گردهمآئی های سبز خودی نشان داده و به بزرگنمائی های غیر واقعی دست زند؟ اینان که تجربیات عملی خودمان است، ولی یک تجربه جهانی را به ما در تاریخ نشان دهید که کارگران به اتکای خود و تشکیلات صنفی و اقتصادی و سندیکائی موفق به کسب قدرت و تشکیل دولت پرولتاریا شده اند؟ البته لطفأ ما را از گوشزد تجربیات لولاها و لخ والساها و اتحادیه های ضد کارگری کشورهای امپریالیستی برحذر دارید. 

سوالاتی مشخصی در راه انقلاب موجود بوده که در پناه روشن سازی آنها کارگران میتوانند در ابعاد وسیعی به شکل یک طبقه بر روند حوادث تاثیر گذاشته و با  استفاده و به کار گیری تمام اشکال و جنبه های ذهنی و مادی مبارزاتی اش خود و توده های مردم را حول برنامه و سیاستهایش متحد کند. سوالاتی که بر مبنای تجارب انقلابات سوسیالیستی باید با درک و شناخت درست و معتبری از این طبقهء اجتماعی در جهان امروز سرمایه داری امپریالیستی همراه بوده و نقش وی را فراتر از مبارزات اقتصادی درون ساختاری حکومتهای مطلقه و دولتهای سرمایه داری کشورهای تحت سلطه تعریف کند و از مقایسه های غیر واقعی با  “وضع طبقهء کارگر در انگلستان” در اوسط قرن نوزدهم (۱۸۴۵)  وظایف عاجل امروز طبقه را در کشورهای فاشیستی مآبی مانند جمهوری اسلامی  نتیجه نگیرد. انگلس چهار دههء بعد از انتشار این تحلیل حق داشت اگر عنوان میکند که “حال که این اثر جوانی را مرور میکنم در می یابم که به هیچ وجه نباید شرمگین باشم”، ولی بعد از گذشت تقریبأ ۱۶۰ سال از آن تاریخ و روند تکاملی که نظام سرمایه داری و بعد سرمایهداری امپریالیستی تا به امروز پشت سر گذاشت، واقعأ جای شرمگینی دارد که اگر ما با این مقایسه های غلط از دو دوره و مرحلهء متقاوت تاریخی، وظایف امروز خود و طبقه را در راستای انقلاب بخصوص در کشورهای تحت ستم و سلطهء امپریالیسم نتیجه بگیریم. مسائلی که از نقش عنصر آگاه و آگاهی و رهبری در روند انقلابات پرولتری با الهام از تجربیات سه انقلاب گذشته و آموزشهای لنینیستی تحلیل کرده و به تعریف روند چگونگی این رهبری می پردازد، یافتن راه هائی برای پیوند عنصر اگاه و آگاهی با توده های گستردهء کارگر ملل تحت سلطه که خودبخودی نه دارای این سطح از درک و آگاهی اند و نه ذاتأ سوسیالیست هستند، نقش تشکیلات مستقل کارگری بعنوان جزئی از فرایند کلی پرولتار برای تغییر وضع موجود در این کشورها و یکی از کانالهای انتقال و آموزش آگاهی طبقاتی سوسیالیستی، توضیح نقش جنبش کارگری در ارتباط با جنبش عمومی مردم و وظایفی که طبقه کارگر در برابر آن دارد، تشریح نقش سرمایه داری جهانی و دولتهای ارتجاعی بومی و تمام نهادها و سازمانها و ساختارهای آنها  در روند امروز انباشت جهانی سرمایه و سرکوب انقلاب، توضیح نقش حزب و نیروهای کمونیست در پروسه تدارک انقلابات پرولتری و دوران گذار و در نهایت بطور مشخص تحلیل وضعیت نظام سرمایهداری جهانی بعد از بیش از سه دهه حاکمیت نئولیبرالیستی در شرایط کنونی و چشم اندازهای آتی آن ووو.

البته که این دوستان با پند واندرزهای خوبی که «نه از بالا» ست و نه از بیرون و بنا به آنچه که از این اعلان مواضع پیداست از سمت چپ قضیه هم نیست، به کارگران توصیه میکنند که برای برداشتن قدم های «جدی و بلندتری»  در راه اتحاد طبقاتی برای رسیدن به «مطالبات و اهداف نهایی و طبقاتی‌شان» که باز به اتکا به تجربهء «حمایت مالی کارگران از اعضای زندانی هیئت مدیره سندیکای نیشکرهفت تپه» که  « مهم‌ترین حرکتی بود که در سال ۸۸ در این رابطه اهمیت داشت »  اقدام کرده و در نهایت از منظر خود راه حل و پاسخ کلی را اینگونه مطرح میکنند:

 « این اقدام، همچنین بیان‌گر این واقعیت بود که کارگران می توانند صرفاً به نیروی طبقاتی خود متکی بوده و نیاز به حمایت هیچ یک از تشکل ها و نهاد های فریب کار و وابسته ای ، که فقط و فقط به دنبال اهداف و منافع ضدکارگری و طبقاتی خود می باشند، نداشته باشد» تاکیدات از من

در تکمیل این روند کمیته هماهنگی پا را فراتر گذاشته و با جراحی رادیکال تجارب جهانی جنبش کارگری ، خیال خود و طبقهء کارگر را از شر نیروهای و احزاب انقلابی کمونیست خلاصی داده و آب پاکی روی دستان همهء این نابخردان ذهن گرا می ریزد:

 «در مقابل افراد و به اصطلاح فعالین و جریاناتی هم در این جنبش بوده و هستند که کاری جز انگ زدن و نثار انواع  تهمت ها و توهین ها به فعالین یاد شده ندارند و تنها از این طریق در صدد کسب هویت برای خود و گرایش مورد نظر خود هستند . کسانی که استفاده از تخیلات و پیش ‌فرض‌های بغایت ذهنی و آسمانی خود را جایگزین واقعیت های سرسخت موجود نموده و به جای، نقد اصولی مواضع و عملکرد های فعالین و دلسوختگان جنبش کارگری و تشکل‌های مورد نظرآنان ــ ازجمله ” کمیتۀ هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری”  صرفاً به غوغاسالاری و پرتاب تهمت و افترا مشغول بوده و در صددند تا از این طریق به کسب و کار خویش رونق دهند.» تاکیدات از من

اینجا ما از طرفی با درماندگی اکونومیستی روبرو هستیم که عملا گردن به جریانات خودبخودی نهاده و با کرنش در برابر« واقعیت های سرسخت موجود» از «بی انصافان» جنبش کمونیستی و سوسیالیست های انقلابی نیز با اصرار میخواهند که تا:

« تحلیل ها و ارزیابی های خود را متناسب با این سطح از جنبش ، تعیین و تنظیم کنند و در همراهی و هماهنگی با جنبش جاری و مبارزات واقعی و حی و حاضر این طبقه ، برای متشکل شدن و ارتقاء آن ، تلاش و کوشش نمایند»  تاکید از من

سطحی از «واقعییات سخت موجود» و عقب افتادگی که خود کمیتهء هماهنگی  برای توضیح آن به هر دلیل و مستمسکی متوسل شده تا آنجا که در نهایت بی عملی عموم مردم ستمدیدهء جامعه را به خاطر عدم «فشار از پائین» برای دمکراتیزه شدن جامعه و سوق دادن آن به طرف دموکراسی در برابر حکومت مطلقه، باعث و بانی آن میبیند. توجیه هاتی که گناه پاسیوسیم خود را بعنوان پیش آهنگان به گردن توده های ستمدیده که دیوارشان از همه کوتاه تر است انداخته و قضیه را کاملأ برعکس جلوه میدهد. نگاهی مکانیکی که تسریع یا کندی اتحاد تشکیلاتی طبقهء کارگر را وابسته به حرکتهای خودرو و خودبخودی مردم میبیند و فراموش میکند که خود طبقهء کارگر و پیشروانش بعنوان یکی از بزرگترین و محروم ترین نیروهای تشکیل دهندهء جامعه در قلب این فشار از پائین نشسته است. بهانه ای که نقش تاریخی و محوری پرولتاریا را در جامعهء سرمایه داری به مثابهء اهرم این «فشارهای از پائین» برای تسریع این روند با هدایت و رهبری نیروهای آگاه و عنصر آگاهی که از بیرون روابط روزمره اش با سرمایه و سرمایه دار وارد معادلات آنان میشود، از کل معادلات خارج میسازد. آنان فراموش میکنند که این «واقعیات سرسخت موجود» وجه مشترک تمام جوامعی مانند ماست که تحت حکومتهای مطلقه نه فقط کارگران را از ابتدائی ترین حقوق آنان محروم میکند بلکه این نیز شامل عموم ستمدیدگان جامعه میشود. ولی مگر این شرایط دلیلی برای لنین بود که در برابر آنچه که موجود بوده سر تعظیم فرود آورد و عنصر آگاهی و آگاه را به مثابهء راهنمای عمل انقلابی در همان زندان محدودیت های واقعیتات موجود گرفتار کند و با دنباله روی از آن نقش خود و حزب پیشاهنگ طبقهء کارگر را تا  نقش روشنقکران لیبرال بی مایه و “پس آهنگ” نهضت تنزل دهد؟ در عین حال ما شاهد از خود شیفتگی های خودپسندانه ای هستیم که خیال میکنند در مرکز ثقل جنبش کارگری ایستاده اند و نیروهای کمونیست و نمایندگان واقعی پرولتاریا فقط با تائید صلاحیت ایشان اجازهء سخن گفتن با طبقه را دارند! شاید این دوستان بر این باور هستند که با لیبرالی کردن و زدن سر و ته منافع واقعی کارگران به مفهوم یک طبقه  که در پس دیدن واقعییات سر سخت موجود فرموله میشود میتوان که بخش بزرگتری از پرولتاریا را حول این خواستها متحد نمود! پاسخ این توهم نیز هم در تجربیات جهانی مبارزات طبقاتی پرولتاریا و هم در تاریخ سه دههء گذشتهء جنبش کارگری ایران داده شده است و دیدن اوضاع کنونی طبقه و جنبش و جائی که در این شرایط حساس و سرنوشت ساز جهانی ایستاده خود بهترین منبع درس گیری برای گسست از این باور خطاست. روند منزوی شدن “رهبری سبز” در میان مردم که در آغاز تحولات دوسال اخیر تا کنون شاهد بودیم نیز یکی دیگر از درسهای تحولات دوسالهء گذشته بود که باید این دوستان بهتر با دلایل آن خود را درگیر کنند. رهبری که با ارائهء خواستهای رفرمیستی و دورن ساختاری خود حتی دیگر در میان هواداران مومن خود هم پایگاهی نداشته و مردم دیگر برای آنها تره هم خرد نمیکنند.     

بگذارید از پس این مواضع که بسیار متواضعانهء فرموله میشوند، « اهداف نهائی» این دوستان را روشنتر ارزیابی کرده و به مقولهء رهبری بپردازیم. سوال اینجاست که وقتی نیروی یا تشکلی نقش پیشروئی و پیش آهنگی را در جنبش یا حرکتی برای خود قائل میشود، این به چه معناست؟ یعنی نقش “رهبری عملی” که کمیته هماهنگی بدان مفتخر بوده و بعنوان راهنما و سنگ محک سنجش دیگران در جنبش کارگری مطرح میکنند. پیشاهنگی و پیشروئی در هر حرکت و جنبشی خودبخود اشاره به مسئلهء رهبری آن حرکت  یا جنبش دارد و به  تعریف چگونگی کمی و کیفی این مقوله میپردازد. یعنی وقتی نیرو یا تشکل یا اپوزیسیونی خود را پیشرو و پیشاهنگ جنبشی معرفی میکند، طبیعتأ و خودکار سخن از رهبری این جنبش است و بدون در نظر گرفتن تواضع های عوام پسند، داعیهء رهبری دارد. حال اینکه این نیرو به چه نسبتی قادر به انجام وظایف خود بوده و تا چه اندازه در شکل عملی قادر به ایفای این نقش بوده، امری است که به مقیاس و میزان تاثیر گذاری این نیرو بستگی دارد. بر این اساس ببینیم که این «رهبران عملی» جنبش کارگر چگونه می خواهند « چشم ‌اندازها» و «افق روشنی را بر اساس داده‌های موجود، برای این جنبش ترسیم نماید.»؟

پس معلوم شد که این تکرارهای بی محتوای  اتکای کارگران فقط به نیروی خود، بهانه ای بیش نیست که بزعم این «رهبران عملی» جنبش کارگری در واقع در راستای حذف یا منزوی کردن نیروهای انقلابی صورت گرفته تا اکونومیسم عریان با خیالی آسوده در بازار کار سرمایه داری بر سر قیمت کالای نیروی کار پرولتاریا به نمایندگی از آنها به چانه زنی بپردازد. اینجا اساسی که خود بارها تکرار میکنند به یکباره کنار گذارده میشود تا کارگرانی که برای این چانه زنی ها بقول لنین به هیچ پیشاهنگ و پس آهنگی نیاز نداشته و ندارد این بار بدون اتکا به نیروی خود وظیفه و مسئولیت آن را بعهدهء دلسوختگان پیشرو و «رهبران عملی» بسپارد! عجب چشم انداز و افق روشنی را کمیتهء هماهنگی برای پیش آهنگی و رهبری ترسیم میکند! در حقیقت مشکل و سر سخن کمیتهء هماهنگی بر سر رهبری از بیرون یا درون نیست بلکه مشکل اینان بر سر مضمون و محتوای این رهبری است. بنابراین پیشاهنگی و رهبری رابطهء مستقیمی با اهداف، چشم اندازها و افق ها داشته و در این رابطه من با این دوستان کاملأ هم عقیده هستم و اضافه میکنم که در برابر ترسیم این اهداف و چشم اندازهای رهبری، ما با دو پاسخ روبرو هستیم. انقلاب و تغییر یا رفرم و رفرمیسم!

دقیقأ بر مبنای این دو چشم انداز و افق محتوا و چارچوبهای این رهبری نیز مشخص شده و الزامأ نحوهء فعالیتهای این نیروها در راه برآورده ساختن و رسیدن با  اهداف تعیین شده، شکل و سازماندهی می یابد. پاسخ اینکه کمیتهء هماهنگی کدام راه را انتخاب کرده و به کارگران ودیگر فعالین جنبش کارگری هم  پیشنهاد میدهند تا « تحلیل ها و ارزیابی های خود را متناسب با این سطح از جنبش ، تعیین و تنظیم کنند و در همراهی و هماهنگی با جنبش جاری و مبارزات واقعی و حی و حاضر این طبقه ، برای متشکل شدن و ارتقاء آن ، تلاش و کوشش نمایند» دیگر نباید چندان دشوار باشد. این پاسخ روشن و تشریح چشم اندازهای و افق های این دوستان صد در صد کارگری است! اذهان رفرمیستی مدتهای زیادی است که انقلاب را از خاطره و یاد خود پاک کرده است و قادر نیست نه در خود و نه در طبقهء کارگر و نه در عموم ستمدیدگان جامعه این پتانسیل بالقوه را تشخیص داده و آن را در راه اهداف نهائی و افق های تغییر، به نیروی بالفعل تبدیل سازد. آخر کجا دیده شده که از درون جریاناتی که مهمترین هدف خود را در حداکثر آن مبارزه و تلاش برای شکل گیری تشکلات مستقل علنی یا علنی- قانونی کارگران تعریف میکنند، انقلاب و سرنگونی دولت سرمایه داری و برقراری دولت  دیکتاتوری پرولتاریا حاصل شده باشد؟  آیا تاکنون دیده اید که یک جنبش، یک حرکت و یک انقلاب بوسیلهء پسروان و پس آهنگانش به پیروزی رسیده و توانسته است دست به تغییر انقلابی وضعیت موجود بزند؟

طبیعی است که بر بستر این ذهنیت و چشم انداز نیز آن ساختارهای رفرمیستی بیرون زده و عمل و پراتیک باید لباس عقب افتادگی تئوریکی به تن کند. طبیعی است که به دنبال آن، تئوری نیز باید لباس ساختارهای بوجود آمده از ذهنیت خود را برای باز تولید دوباره به تن کرده و خود را با ساختار و پراتیک محدود گرائی همساز و هم سطح کند.

“به عقیدهء من جهان سرمایه داری امپریالیستی بعد از دوره ای که از اواسط دههء ۷۰ آغاز شد و با این بحران آخری بازنشسته یا باز خرید شد، در حال پوست اندازی جدیدی است که معمولأ  بنا به تجربه با درد شدیدی برای سرمایه داری همراه خواهد بود. دو انقلاب بزرگ سوسیالیستی گذشته هم در همین مقاطع و دوره های تاریخی پوست اندازی شکل گرفت. اینکه این پوستهء جدید چه شکلی را خواهد گرفت امری نیست که امپریالیسم پاسخ انها را آماده و از پیش در جیب خود داشته باشد بلکه این از دل ضروریتها و نیازهائی بیرون می آیند که هم تحت تاثیر عوارض زیر بنائی و روبنائی سیاستها و عملکرد خود در شکل گرفته و هم از کشاکش و تاثیرات مقاومت و مبارزات مردم جان به لب رسیده جهان  و سنتز آن بیرون میاید و روندی است که سرنوشتش هنوز نوشته نشده است. ما این امر را حتی در دوره هائی که وحدت جامعه سرمایه داری وجه عمده را داراست و ظاهرأ ثبات نسبی حاکم است مشاهده کرده و باز شاهدیم که چهار گوشهء جهان در آتش سرمایه سوخته و تاریخ بارها بر برنامه ها  و نقشه های از قبل آماده امپریالیستی و طرح های “خاورمیانهء جدید” قدیم خط بطانی کشیده است. ولی این به معنی زوال یا نابودی یا فروپاشی نظام سرمایه داری جهانی نبوده و سیالیت سرمایه هنوز بازیگوشی های تاریخی طولانی تری را حداقل خود برای خود در نظر گرفته است. سرمایه داری در تاریخ دو قرن گذشتهء بخوبی ثابت کرده است که توانائی و قابلیت آن را دارد که با وجود تمام تضادهای ذاتی اش هر بار و هر دوره دوباره پویش خود را باز تولید کرده و وارد دور جدیدی از شکل بهره کشی و سیادت طبقاتی شود.این شرایطی است که ما در آن قرار داریم و حساسیت تاریخی آن برای روشنفکران و نیروهای کمونیست و پیشروی که در آن قرار دارند، وظایف بسیار سنگین تر و سرنوشت ساز تری را معین کرده است. این شرایطی است که ایستا نبوده و ابدی هم نخواهد بود. اگر ما در این شرایط و بستر فراهم شده تلاش نکنیم که خیزشها و شورشهای مردم را تا مرحلهء یک انقلاب واقعی به رهبری طبقهء کارگر به پیش رانده و از پیچ و خمهای این راه پر فراز و نشیب به سرانجام برسانیم، سرمایه داری جهانی زحمت سرکوب یا به بیراهه بردن آنها را کشیده و هم اکنون نیز با جدیت و پشتکارفراوانی در حال انجام آن است!” ( این قطعه را به تازگی اضافه کردم)

در خاتمه لازم است که یادآوری شود که اساس این نوشته نفی مبارزات اقتصادی و رفاهی کارگران و تشکیلات مستقل آنان نیست. بلکه هدف روشن سازی مقولات مبارزاتی مختلف طبقهء کارگر است که در سطوح کمی و کیفی مختلفی رخ داده و ماهیت و محتوای هر کدام از این اشکال مبارزاتی را تجلی میدهد. هدف جلوگیری از قرار دادن یک وجه ابتدائی از مبارزات خود بخودی طبقه بعنوان وجه عمده و اساسی مبارزات طبقاتی پرولتاریاست که وظایف او و پیش اهنگانش را مشخص میکند. این سطوح مبارزاتی مختلف بوده که آگاهی به آنها خود یکی از مهمترین عناصر شناخت طبقهء کارگر به منافع کلی و اهداف نهائی است. شناختی که او را از یک نیروی اجتماعی بالقوه به یک طبقهء بالفعل برای گام برداشتن در امر تغییر و نجات و رهائی کل بشریت از هر گونه ستم و استثماری که تاریخ رسالت رهبری آن را به عهدهء او نهاده است، تبدیل میکند. هدف روشن ساختن نقش روشنفکران و پیشروان پرولتاریا در این روند پیچیده است که هر مرحلهء آن آکنده از گذرگاه های خطرناکی است که امکان سقوط به سراشیبی انحراف و شکست موجود بوده و دقیقأ بر همین مبنا نقش روشنفکران آگاه طبقه و عنصر آگاهی در این مراحل جمعبندی شده است.

 

تا فرصتی دیگر

…راوی

ششم اسفند ۱۳۸۹ برابر با بیست و پنجم فوریه ۲۰۱۱

 

توضیحات

١- چه باید کرد-  لنین- صفحهء ١١٣