یادداشتی بر یک ” انقلاب “

زلزله ای از خشم و انزجار توده های میلیونی در شمال آفریقا و پس لرزه های آن در منطقه خاورمیانه نوید بخش ورق خوردن  تاریخ  است.به چالش کشیدن قدرت از پایین و بازگشت ” انقلاب ” به گفتمان سیاسی عصر ” پایان تاریخ ” یکی از ثمرات این تحولات است که فی نفسه نفع طبقه کارگر و کمونیسم را در خود دارد؛ نان کلیدی ترین تم این تحولات است و همین نکته اهمیت این تحولات را برای طبقه کارگر و کمونیسم روشن می سازد. من هم به عنوان یکی از فرزندان طبقه کارگر خود را شریک شور و هیجان انقلابی می دانم و تمام این لحظات شور آفرین و ” نگران کننده ” را دنبال کرده ام. اما شور و هیجان ناشی از این تحولات نباید سلاح نقد را از کمونیست ها بگیرد. قاعدتاً برای ما کمونیست ها تجربه انقلابی و درسهای آن عمیق تر از شور و احساسات است.
” انقلاب ”
کلمه ای که بیش از هر اصطلاح سیاسی این روزها مورد استفاده قرار می گیرد، انقلاب است. تقریباً اکثریت قریب به اتفاق تحلیلگران سیاسی از راست و چپ این تحولات را انقلاب می نامند. راست با تقدس بخشیدن و ایده آلیزه کردن “انقلاب” از آن ” کلمه ” اکسیری جادویی ساخته که قرار است همه چیز را شکوفا کند؛ ژورنالیسم بورژوایی با انداختن نورافکن روی برکناری مبارک و بن علی( و سایر حاکمان مستبد منطقه) دامنه انقلاب را به همین پدیده محدود می کند.راست می خواهد وسط ” بازی”، با دمیدن در سوت ” انقلاب” بازیگران و تماشاچیان را روانه خانه کند. چپ نیز با تحلیل های متفاوت وارد این ” انقلاب ” شده است.بخشی از چپ با در دست گرفتن عروسک پلاسیده ” مبارک” به عروسک گردان بورژوازی تبدیل شده است و خود را میان کف و سوت و همهمه گم کرده است.ایا می توان این تحولات را انقلاب نامید و آیا انتظارات یک انقلاب به مفهوم کلاسیک آن یعنی ” دگرگونی یک سیستم ” را می توان از این تحولات داشت؟ اگر انقلاب را به چالش کشیدن قدرت توسط توده ها  ( بدون فرجام مثبت ) در نظر گیریم ، می توان این تحولات را انقلاب نامید: توده های میلیونی ناراضی از وضعیت موجود به خشم آمده اند و خواستار ” تغییر” این وضعیت هستند.  در مصرخواست برکناری مبارک بسرعت محوری ترین اهرم اعتراضات می شود و این پیروزی نیز کسب می شود؛ عصر طلایی ” ثبات ” سیاسی دولتهای مرتجع و سرکوبگر به پایان می رسد.به گفته مروان معاشر وزیر خارجه پیشین اردن ” دیگر هیچ کس در امان نیست و هر کسی آسیب پذیر است”. واضح است که منظور مروان معاشر از ”  هیچ کس” و ” هر کس” نه توده های میلیونی بلکه دستگاه حکومت و دولتهای مستبد است که طی سی سال گذشته بر بستر ” نرم”  سیاست های سرمایه داری جهانی در امان بوده اند.  روز سوم فوریه یعنی ده روز پس از عروج اعتراضات در مصر،مبارک اعلام کرد که در انتخابات آینده این کشور شرکت نمی کند و از قدرت کنار می رود؛عصر همان روز ملک عبداله پادشاه اردن چوب حراج به دولتش زد و طی حکمی نخست وزیر را مأمور اجرای رفرم سیاسی نمود؛ بلافاصله علی عبداله صالح رئیس جمهور یمن نیز با اطمینان خاطر و قاطعیت  تمام کناره گیری” بدون تمدید،بدون جانشینی و بدون تنظیم مجدد ساعت سیاست” خود از قدرت را  اعلام کرد.عبدالخالق عبداله استاد دانشگاه دبی این تحولات را در عبارتی گویا خلاصه کرده است” از این ببعد ما در جهان عرب با دوران پیش از تونس و دوران پس از تونس روبرو هستیم. رهبران منطقه قبلاً ترسیده بودند اکنون همه وحشت زده شده اند”.با در نظر گرفتن چنین فاکت هایی می توان این تحولات را انقلاب نامید.اما آیا در سطح کلان و به معنی کلاسیک آن می توان چنین تحولاتی را انقلاب نامید؟ آیا در نازل ترین سطح توقع از یک انقلاب( در معنای بورژوایی آن ) تغییری در رابطه مردم ودولت و دخالت آنها در سرنوشت خود حاصل شده است؟
چپ  عمدتاً با فرمول بندی ” باز شدن فرصت برای طبقه کارگر ” این تحولات انقلابی را به تصویر می کشد، غافل از اینکه خود این فرصت توسط طبقه کارگر ایجاد شده ومی توان گفت این فرصت را به بورژوازی داده تا در مصاف با جدالهای جدید، سیستم خود را آپدیت نماید.عصر دیکتاتوریهای عریان و فسیل های سیاسی بسر آمده و می توان با حفظ زیربنای دولت، درجه ای از گشایش سیاسی ایجاد کرد و جلوی تعرض هر چه بیشتر طبقه کارگر را گرفت.” دموکراسی ” و ” آزادی ” در کشورهای اختناق زده خاورمیانه شاخ گاوی است که می تواند چندین سال سیستم را نگهدارد. درک این مسأله دشوار نیست که در غیاب چندین دهه  از هر آنچه که بوی آزادیخواهی و برابری طلبی دهد و در فقدان کمترین درجه از تشکل و سازماندهی، طبقه کارگر نمی تواند در طوفان بپا خواسته “سهم ” خود از قدرت را کسب نماید. در مورد تحولات مصر شناخت ما از جامعه بسیار محدود و یکجانبه است. بطور مثال اخوان المسلمین که یکی از پایه های ( اپوزیسیون ؟ ) در مصر است نادیده گرفته می شود. اخوان المسلمین در انتخابات سال ۲۰۰۵ توانست بیش از هشتاد کرسی در پارلمان این کشور کسب نماید و در حال حاضر در شورای موقت دولت حضور چشمگیری دارند و احتمالاً قانون اساسی جدید مصر را آنها تعیین کنند! وجه منفی این نوع برخورد با تحولات و ایده آلیزه کردن کلمه ی انقلاب این است که در صورت ناکام ماندن طبقه کارگر برای تأثیر گذاشتن حداقلی بر اوضاع جامعه خود، در میان طبقه کارگر برای دوره ای خمودگی و ناامیدی ایجاد کند. 
دیکتاتوری
اگر اندکی ملاحظه و دقت ویا اختلاف نظر در انقلاب نامیدن تحولات مصر وجود داشته باشد، در سقوط ” دیکتاتوری” توافق اجمالی وجود دارد. باز می توان از نگاه یک کمونیست این موضوع را بررسی کرد. همانگونه که در بالا اشاره کردم راست با اهداف خود وارد این تحولات شده و دیکتاتوری در ادبیات آنها جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آنها با برجسته کردن خصلت دیکتاتوری رژیم های منطقه که خود حاصل سیاستهای کلان سرمایه داری جهانی هستند( مورد مبارک در مصر نمونه بارز سرسپردگی به آمریکا و اسرائیل ) و از طرف دیگر با برجسته کردن ” دموکراسی” تمام  خواسته های رادیکال و حق طلبانه را تحت شعاع این دو ترم قرار دهند. سرمایه داری آگاهانه دیکتاتوری را در برابر نظام بالماسکه ” دموکرات ” قرار می دهد تا زشتیهای خود را بپوشاند. البته که دولتهای مبتنی بر ” انتخابات ”  در سطح فرمال بر دولتهای ” سلطنتی ” ” مستبد ” و ” دیکتاتور ” برتری دارد.اما برداشتن دیکتاتور و برقراری یک دولت مبتنی بر انتخابات در بهترین حالت آن تغییری در ماهیت طبقاتی دولتها نمی دهد. نمونه ها زیادند! از همین مدخل می توانیم به دو سال پیش در ایران برگردیم که ترم دیکتاتوری در گفتمان غالب بر فضای سیاسی ایران محدود به احمدی نژاد و خامنه ای بود و انگار سید دوم اصلاحات دیکتاتور نیست!
اگر دیکتاتوری به معنی اعمال اراده یک مرجع قدرت ( یا یک دستگاه دولتی) بر سرنوشت مردم باشد درجه ای از این دیکتاتوری در کل دولتهای بورژوایی وجود دارد که بدترین آنها رژیم مبارک،جمهوری اسلامی یا سوریه می باشد. کالایی که در زرورق ” دموکراسی” از سوی ژورنالیسم بورژوایی تحویل توده های قربانی فقر و نابرابری داده می شود، دیکتاتوری سرمایه داری با بسته بندی متفاوتی است.
طبقه کارگر و کمونیست ها نباید مقهور این وضعیت شوند. نبرد طبقه کارگر و بورژوازی در میدان تحریر و خیابان های تونس و بحرین شروع نشده است و در آنجا نیز تمام نمی شود. هر گونه پیروزی یا شکست در این نبرد به توان و نیروی هر دو جبهه بستگی دارد.