سکوت بس است! پیش به سوی تدارک انقلاب

۲۵ بهمن ۱۳۸۹ بار دیگر صدها هزار نفر از جوانان غیور ایران به خیابان آمدند. این بار در حمایت از مبارزات مردم آفریقای شمالی علیه حکومت های دیکتاتوری – استبدای شان. اما، این تظاهرات نیز همانند تظاهرات های سال پیش که در تاب و تب انتخابات برگزار شد، یک تظاهرات ضد نظام سرمایه داری حاکم کنونی نیز بود. همانند سال پیش؛ گرچه فراخوان به تظاهرات توسط موسوی و کروبی انجام پذیرفت؛ اما تظاهرات فرای فراخوان این “رهبران” اصلاح طلب گروید. فراخوان به تظاهرات به “سکوت”  توسط اصلاح طلبان بلافاصله به تظاهرات پر هیجان و رادیکال علیه نظام جمهوری اسلامی مبدل گشت.

در وضعیّت کنونی ایران، که میلیون ها نفر از جوانان و اقشار متفاوت اجتماعی پا به صحنۀ مبارزات ضدّ استبدادی گذاشته اند، در وضعیتی که بحران سیاسی و اقتصادی به حدّی رسیده است که بحث پیرامون “چشم انداز برون رفت از بحران جامعه” به یکی از مسایل محوری ما تبدیل شده است، بدیل های سیاسی متفاوتی برای حلّ مشکل جامعه در مقابل هم مطرح می گردند. نخستین بدیل، که در وضعیّت کنونی بخش عمدۀ طیف اپوزیسیون داخل و خارج را در بر می گیرد، بدیل “اصلاح طلبان” (یا سوسیال دموکراسی) است. امروز بخش وسیعی از نیروهای اپوزیسیون، خواهان تحوّل مسالمت آمیز و بدون قهر ازدرون نظام کنونی و از “بالا” هستند. تظاهرات اخیر تحت رهبری میر حسین موسوی و با حمایت سایر نیروهای اپوزیسیون بورژوایی (طرفداران عقاید و راه حل های سوسیال دموکراسی) نمود این گرایش فکری است. تجربۀ هشت سال حکومت خاتمی و بیش از یکسال دخالت های میرحسین موسوی در عمل نشان داده است که این ها، راه حل برون رفت از بحران سیاسی نیست. دولت احمدی نژاد/خامنه ای با نیروی هر چه شدیدتر تظاهرات مسالمت آمیز طرفداران اصلاح طلب را در هم می شکانده و در نهایت بار دیگر با اتکا به اوباش و چماق داران همیشگی اش، چند صباحی به حیات ننگین و نکبت بار خود ادامه خواهد داد.

بدیل دیگر، تغییرات بنیادی و یافتن راه حل های درازمدّت برای تحقق آزادی های نه تنها مدنی، اجتماعی و سیاسی، بلکه آزادی اقتصادی است. بدیلی که کلّ نظام سرمایه داری را زیر سؤال برده و آلترناتیو یک حکومت کارگری دموکراتیک را طرح می کند. بدیلی که اکثر زحمتکشان جامعه و تمام قشرهای تحت ستم را به اهداف عالی و نهایی آن ها می رساند. در تظاهرات ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ (و سال پیش)  شاهد بودیم هنگامی که توده های مردم با ابزار سرکوب رو به رو شدند و به عبارتی تمامی منافذ و مجاری اعتراض به روی آن ها بسته شد، “سکوت” را شکانده و با صدای رسا شعار “مرگ بر دیکتاتوری” و “سرنگون باد نظام” را سر دادند. به سخن دیگر سرنگونی دولت سرمایه داری، به عنوان یک آلترناتیو، در سطح جامعه طرح شده است و این بدیل در تقابل کامل با سیاست اصلاح طلبان قرار دارد.

امروز طرح مسألۀ فروپاشی نظام موجود، هر روز صورتی عینی تر و ملموس تر از گذشته به خود می گیرد؛ حتی مدافعان رژیم نیز بدان اذعان داشته و از این رو به هراس افتاده اند و از وقوع نزدیک آن به یکدیگر هشدار می دهند (اعتراضات نمایندگان مجلس به موسوی و کروبی نمایانگر وحشت آنان از سرنگونی نظام است). همچنین، بحران عمیق اقتصادی و اختلاف های درونی رژیم، زمینه را برای مبارزات رادیکال تر کارگران و زحمتکشان در جهت سرنگونی رژیم سرمایه داری بیش از پیش فراهم می کند. به سخن دیگر دوره آتی،  قیام و انقلاب است. بدیهی است که هر انقلابی نیز در درون خود «هرج و مرج»، «توطئه» و «کشتار و خونریزی» به همراه خواهد داشت. هر انقلابی همراه خود نیروهای «ضدّ انقلابی» را نیز پرورش می دهد؛ یعنی عناصر کهنه و ارتجاعی که خواهان حفظ شرایط موجود و مناسبات جاری جامعه هستند؛ انقلاب یعنی «جنگ» طبقاتی؛ یعنی برآمد تضادّ قهرآمیز میان عناصر مترقی و عناصر ارتجاعی و کهنۀ جامعه. در این جنگ، نیروها، بسته به ماهیّت طبقاتی خود، در مقابل یا در کنار یکدیگر صف آرایی کرده و تا غلبه یکی بر دیگری پیش می روند. از سیاستمداران بورژوازی که امروز مردم را در خیابان ها به “سکوت” و روش “مسالمت آمیز” تشویق می کنند ، باید پرسید: در شرایطی که جوانان مبارز ایران بدون خشونت و دست بردن به سلاح این چنین به خاک و خون کشیده شدند، چرا نباید “حق” دفاع از خود داشته باشند و مبارزه را برای غلبه بر دشمن، ولو با توسّل به روش های قهرآمیز تا انتها به پیش برند؟ چرا نباید در مبارزاتی که بهای آن را با خون خود می دهند، امکان پیروزی و از میان برداشتن تمامی مزدوران و ابزار سرکوب آن ها را داشته باشند؟ این موعظه ها برای تشویق به آرامش و دوری از خشونت دیگر چیست؟ به عبارت دیگر، چرا از جوانان خواسته می شود که کشته شوند و پاسخ این مزدوران را ندهند؟

بر خلاف نظر سوسیال دمکرات ها و اصلاح طلبان و لیبرال، انقلاب منطق خود را نیز دارد. قیام توده ای، یک «هنر» است. «جنگ طبقاتی»، «انقلاب»، «قیام» و «تسخیر قدرت» دارای «نظم» ویژه ای است، که کلیّۀ پتانسیل نیروهای انقلابی را در راستای سرنگونی نیروی ضدّ انقلابی بسیج می کند. نظمی است که تدارک و تحقق سرنگونی رژیم و ساخت بنای یک رژیم نوین را به فرجام می رساند. چنان چه انقلاب از سازماندهی و برنامه ریزی صحیح برخوردار و رهبری کارگری انقلابی داشته باشد، خونریزی و کشتار به مراتب پایین تر از آن چه که در دو هفتۀ پیش رخ داده است، خواهد بود.

کارگران ایران و انقلاب

سؤال اساسی ای که در مورد وضعیّت ایران در مقابل ما مطرح می گردد اینست که: آیا طبقۀ کارگر ایران تجربه، آگاهی و آمادگی کافی برای تدارک انقلاب و جذب اکثریّت قشرهای تحت ستم به دور برنامۀ خود را داراست یا خیر؟ به اعتقاد ما پاسخ مثبت است. طبقۀ کارگر ایران، نه تنها در هر جنبشی در راستای سرنگونی رژیم فعّالانه سهیم خواهد بود، که نقش محوری و تعیین کننده ای نیز ایفا خواهد کرد.

به سخن دیگر، در تحوّلات آتی ایران، مسألۀ سرنگونی رژیم با حضور فعّال کارگران جوان در صحنه جنگ و انقلاب، پیوند خورده است. بدون دخالت مستقیم این طبقه، سرنگونی یا اصولاً صورت نمی گیرد و یا جنگ داخلی به نفع ضدّ انقلاب (و فی المثل در اشکال انقلاب های رنگی) خاتمه می یابد. حضور فعّال طبقۀ کارگر در صحنه جنگ، تنها تضمین جلوگیری از هرج و مرج است.

طبقۀ کارگر در ایران هم تجربۀ تاریخی (قیام بهمن ماه ۱۳۵۷) و هم تجربۀ تشکیلاتی (اعتصابات سال های پیش) را دارد. هیچ یک از قشرهای تحت ستم جامعه و هم چنین دسته ها و احزاب رنگارنگ سیاسی اپوزیسیون در چنین موقعیتی نیستند.

انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ایران بیش از هر چیز، بیانگر آغاز یک دوره مداخلۀ توده های میلیونی در تعیین سرنوشت خود و نظم نوین اجتماعی بود. طبقۀ کارگر ایران بدون هیچ تجربۀ قبلی خاصّی و از درون سال ها اختناق دیکتاتوری نظامی «شاهنشاهی»، دخالتی از نظر وسعت و عمق، غیر قابل مقایسه با هیچ یک از انقلاب های توده ای- چه در تاریخ دوران پیشین ایران و چه سایر انقلاب های معاصر- انجام داد. انقلاب ایران نمونه بارزی بود از این که چگونه یک جنبش توده ای در جریان تکاملش می تواند قدرت سیاسی و نظامی یک دیکتاتوری وحشی بورژوایی متکی بر امپریالیزم را در هم بکوبد (و البته نشان داد که در صورت نبود یک رهبری صحیح، چگونه انقلاب زمینه را برای تضعیف یا نابودی خود فراهم می آورد).

برای نخستین بار در تاریخ ایران، در مدّت زمان کوتاهی، عالی ترین اشکال خود- سازماندهی توده ها، شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان و کمیته های اعتصاب و محله ها و غیره- شکل گرفتند. جنبش زنان که سال ها در حالت سکون و انفعال به سر می برد، برای مطالبۀ خواست ها و حقوق خود پا به عرصۀ مبارزات گذاشت؛ ملیّت های تحت ستم (کردها، عرب ها، بلوچ ها و مردم ترکمن صحرا) برای کسب حق تعیین سرنوشت با روحیۀ قاطع وارد کارزار مبارزه شدند. مبارزات بیکاران برای کسب و تضمین شغل و بیمه های تأمین اجتماعی و جنبش دانشجویی برای نظارت بر نظام آموزشی و استقلال آن از دولت و غیره در انقلاب مشاهده شدند.

کلیۀ این تجارب در پوست و استخوان کارگران و زحمتکشان باقی مانده است و در وضعیّت بروز جنگ و انقلاب آتی، در سطح عالی تری مجدّداً می تواند تکرار شود.

در مقابل، اپوزیسیون بورژوایی (جبهۀ ملی و نهضت آزادی و امثالهم) همانند یک طفل علیل در مقابل چنین جنبشی به مثابۀ یک ناظرِ صِرف، مبهوت باقی ماند (سیاست های خاتمی و میرحسین موسوی بی شباهت به همقطاران سابق خود نیست).

اضافه بر این ها، طی ۳۱ سال اختناق حاکم، طبقۀ کارگر ایران نشان داد که با تمامی فراز و فرودها، دست از مبارزه بر نداشته است. تنها افراد مغرض این واقعیّت را انکار می کنند. صدها اعتصاب کارگری در کارخانه های ایران، طغیان شهرهای ایران، وقایع  «اسلام شهر»، مبارزات کارگران هفت تپه، صدرا، و کارگران نساجی کردستان و غیره همه حکایت از تداوم جنبش کارگری است. جنبشی که سوای تمامی فرازها و فرودها، دوره هایی از اختگی و سستی یا غرّش و طغیان ، در مجموع متکامل و روبه جلو بوده و این حقیقتی است که به هیچ رو نمی توان انکار کرد.

مبارزه برای قدرت سیاسی

از دیدگاه مارکسیست های انقلابی، انقلاب مبارزه ای است میان نیروهای اجتماعی برای کسب قدرت دولتی. دولت ابزاری است در دست نیروهای غالب اجتماعی. این ابزار همانند ماشینی، اجزای مشخص خود را داراست: نیروی محرّک، موتور، مکانیزم انتقال و مکانیزم اجرایی.  نیروی محرّک دولت منافع طبقاتی است؛ مکانیزم موتوری آن تهییج، نشریات، تبلیغات و مدارس، حزب ها، مساجد، تظاهرات خیابانی و قیام هاست. مکانیزم آن تشکیلات مقننه، طبقه، قشرهای ممتاز جامعه، روحانیون، می باشد و بالأخره مکانیزم اجرایی آن دستگاه اداری، پاسداران، پلیس، بسیجی و لباس شخصی ها، دادگاه ها، زندان ها و سپاه است.

گرچه دولت برای قشرهای درگیر جنگ فی نفسه هدف نیست، امّا ابزار عظیمی است برای سازماندهی، برهم زدن و سازماندهی مجدّد مناسبات اجتماعی.  هر تشکیلات سیاسی (چه بورژوایی و چه کمونیستی(  می کوشد تا قدرت سیاسی را بدست آورد تا از این طریق بتواند دولت را در خدمت طبقه ای که وی نمایندگی آن را عهده دار است، قرار دهد.

«هرج و مرج»، «قیام»، «توطئه» و «جنگ داخلی»، همه اجزای جداناپذیر «انقلاب» هستند. در هر حرکتی برای سرنگونی دولت، جریان های سیاسی، اگر ساده لوح نباشند، با هدف تسخیر قدرت وارد کارزار جنگ و مبارزه می شوند. در جنگ داخلی، نیروها، متحدان طبیعی خود را در سنگرهای جنگ پیدا می کنند.

نیروهایی که خواهان حفظ نظام سرمایه داری و دولت آن هستند (و صرفاً در صدد تغییر نام «رژیم» یا «حکومت» اند)، در یک جبهه قرار می گیرند و برعکس، نیروهایی که خواهان سرنگونی دولت سرمایه داری (در تمامی اشکال آن) و جایگزینی آن با دولت کارگری و دموکراتیک اند در یک سنگر مشترک قرار می گیرند. در جنگ داخلی، هر نیرو، ناگزیر در جبهه متحدان واقعی خود قرار می گیرد.

در صورت بروز اعتلای انقلابی در ایران، کارگران پیشرو، گرایش های آنارشیستی و آنارکو سندیکالیستی در درون جنبش کارگری، مارکسیست های انقلابی، زنان، ملیت های تحت ستم، دهقانان فقیر در یک سنگر قرار می گیرند. در مقابل آن ها، نیروهای طرفدار نظام سرمایه داری سنگربندی خواهند کرد. نیروهای بینابینی در جستجوی جبهه ای خواهند بود که از سازماندهی بهتری برخوردار است و از جهت، عنصر “محافظه کاری” در آن ها مشهود است؛ هر چه طبقۀ کارگر قاطعانه تر و با اعتماد نفس بیشتری عمل کند، به همان نسبت می تواند قشرهای بینابینی (لیبرال ها، دمکرات ها، خرده بورژوازی و غیره) را به خود جلب کند. مارکسیست های انقلابی هیچ گاه از قبل از وقوع انقلاب، به روی خرده بورژوازی حسابی باز نمی کنند، چرا که اینان به محض مشاهده کوچکترین ضعفی، جبهۀ خود را تغییر می دهند. خرده بورژوازی گرچه قادر است شور و شوقی ناگهانی و حتی خشمی انقلابی از خود نشان دهد، امّا پشتکار ندارد. به محض برخورد با ناملایمات دلسرد می شود و از قلّۀ بلند امید در سراشیب سرخوردگی می افتد (تجربۀ این قشر را دقیقاً در وقایع اخیر مشاهده خواهیم کرد).

بنابراین، در صورت وقوع تحوّلات غیرمترقبه (حمله نظامی یا جنگ داخلی) مارکسیست های انقلابی موظفند که جنگ داخلی را به انقلاب و نهایتاً قیام توده ای برای تسخیر قدرت تبدیل کنند؛ و این امر امکان پذیر نیست مگر این که از ابتدا اعتماد به نفس در درون طبقۀ کارگر وجود داشته باشد. طبقه کارگر فقط در صورتی می تواند اعتماد به نفس لازم را برای براندازی حکومت به دست آورد که چشم انداز روشنی در برابرش گشوده شود و فرصت بیابد که تناسب نیروها را -که به نفع او در حال تغییر هستند- در میدان عمل بیازماید، و ضمناً وجود یک رهبری مطمئن از خود، ثابت قدم، و بصیر را در بالای سر خود حس کند: حزب پیشتاز انقلابی به عنوان پیش قراول با صلابت و کارآزمودۀ طبقه. انقلاب و قیام نیز مانند جنگ “ادامه سیاست است به طریقی دیگر”.

برای نمونه، قبل از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، منشویک ها انقلاب آتی روسیه را به دو مرحله تقسیم کردند. در مرحلۀ نخست، آن ها می خواستند برای رشد بورژوازی و سرنگونی تزار، به درون حکومت موقت وارد شده و با اصطلاح رهبری آن، برای انجام یک سلسله اصلاحات رادیکال تر اقدام کنند؛ و در مرحلۀ دوّم، مبارزه برای سرنگونی بورژوازی و تشکیل حکومت کارگری را پیش بینی می کردند. تجربۀ این گونه عقاید نشان داد که این عدّه به عمّال و ابزار بی ارادۀ بورژوازی تبدیل گشتند و نهایتاً در صف ضدّ انقلاب قرار گرفتند.

هم چنین، در دهۀ قبل از سال ۱۹۱۴، بین الملل سوسیالیست و کلّ جنبش بین الملل کارگری علیه خطر جنگ، به آموزش و بسیج توده های زحمتکش پرداخت. امّا، به محض آغاز جنگ، بسیاری از رهبران سوسیال دمکرات به عقاید شووینیزم درغلتیدند.  حمایت شووینیستی از مسألۀ دفاع ملی از «مام وطن» امپریالیستی در هر دو جبهه، مترادف با خاتمۀ دفاع از منافع آتی طبقاتی کارگران شد. «اتحادّ مقدس» کارگران و سرمایه داران در برابر «دشمن خارجی» اعلام شد. سوسیال دمکراسی در واقع تبدیل به اسیرانِ “تراست ها” (انحصارات) و سایر سوداگران جنگ امپریالیستی شدند.

بورژوازی و امپریالیزم

یکی دیگر از اصول مارکسیست های انقلابی عدم اتحاد با خائنین به جنبش کارگری است. تجربۀ جنبش کارگری در سطح جهانی بارها به ما آموخته است که اتحاد با کسانی که کوچکترین احترامی به حقوق دمکراتیک مردم زحمتکش و کارگران نمی گذرند و حتی در سرکوب آنان چه در حکومت و چه از طریق جاسوسی و همکاری با رژیم، شرکت داشته اند، جایز نیست.

می گویند باید از اختلافات درونی هیئت حاکم سود جست و نخست همراه با اصلاح طلبان، اقتدارگرایان را کنار گذاشت. در درون بورژوازی ایران گرچه همواره اختلاف ها و شکاف هایی وجود داشته، امّا در چند دهۀ گذشته و تحت هیچ وضعیتی، شاهد نبوده ایم که نظام، به مثابۀ یک کلّ واحد، در لبه پرتگاه قرار گرفته باشد. حتی در زمان سرنگونی رژیم شاه، بورژوازی (همراه با بخش عمده ای از ارتش و ساواک)، برای حفظ منافع عمومی سرمایه داری، تن به تغییر رژیم داد و به خمینی پیوست (البته با نظارت و توافق امپریالیزم). امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که در روزهای قبل از انقلاب، مذاکرات مخفی ما بین بهشتی و بازرگان (به نمایندگی  بورژوازی بازار) از یکسو و سران ارتش و ساواک (به نمایندگی از بخش موجود بورژوازی ایران) از سوی دیگر، تحت داوری ژنرال هویزر (به نمایندگی از امپریالیزم آمریکا) صورت گرفت. معامله از بالا نیز برای کنترل کردن جنبش توده ای (به وسیلۀ خمینی) صورت پذیرفت. بقیۀ وقایع، تاریخ شکست انقلاب ۱۳۵۷ است. چنان چه بخش های مختلف بورژوازی ایران در گذشته با هم برای سرکوب جنبش کارگری به توافق رسیده باشند، در آینده هم چنین خواهند کرد.

این نظریه در مورد میرحسین موسوی نیز صدق می کند. در حاد ترین برخوردها میان توده های میلیونی با سرکوبگران، ایشان غایب بود. در تظاهرات روز ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ نیز هردوی این رهبران غایب بودند. سخنان کلی و محافظه کارانۀ او، توده های وسیعی را به راه مبارزه خود انگیخته و بدون رهبری سوق داده است. این رهبران اصلاح طلب همانند همتایان خود در بهمن ۱۳۵۷ مجدّداً پشت توده ها را خالی کرده و برای “حفظ نظام”، با خامنه ای وارد معامله می گردندو یا چه بسا، خود آن ها به عنوان رهبران آتی، به موجودیّت نظام ادامه دهند.

تاریخ انقلاب ها و جنگ های معاصر نشان داده است که ترس و واهمۀ بورژوازی (و امپریالیزم) از طبقۀ کارگر و جنبش توده ای زحمتکشان، به مراتب بیشتر از مستبدان بورژواست. زیرا با بورژوازی مستبد نهایتاً کنار می آیند، امّا با نیروی پیش روندۀ طبقۀ کارگر هرگز به آشتی نخواهند رسید (مادام که سرمایه داری پابرجاست، تضادّ عمده و اصلی-یعنی تضادّ مابین نیروی کار و سرمایه- اجتناب ناپذیر خواهد بود) فراخوان موسوی به مقاومت مردم علیه نیروهای انتظامی، کلّ نظام را به مخاطره خواهد انداخت و موقعیت خود او را نیز کاهش خواهد داد، زیرا منطق این مقاومت منجر به سرنگونی کلّ نظام می گردد.

تکالیف مارکسیست های انقلابی و تشکیل مجلس مؤسسان انقلابی

وظیفۀ مارکسیست های انقلابی، تحت هر وضعیتی، تدارک برای مداخله در جنبش کارگری است. مارکسیست های انقلابی نقش دیگری به جز قرار گرفتن در کنار کارگران و زحمتکشان ندارند؛ کسانی که به هر بهانه و استدلالی خود را در کنار خائنین به طبقۀ کارگر- همانند موسوی ها – می یابند، شایستگی آن را ندارند که نام “کمونیست” بر روی خود بگذارند.

با توجّه به وضعیّت عینی ایران، تنها یک بدیل برای حلّ مسایل جامعه وجود دارد و آن هم سرنگونی رژیم و آغازانقلاب کارگری است. یک نیروی انقلابی بایستی بطور مشخص و متمرکز در صدد ارتباط گیری با کمیته های عمل مخفی در راستای هماهنگ کردن آن ها برای تدارک اعتصاب اقدام کند. ایجاد «هسته های کارگری سوسیالیستی» برای ارتباط گیری با کمیته های مخفی و ایجاد زمینه برای تشکیل یک «حزب پیشتاز انقلابی» یکی از وظایف عمدۀ مارکسیست های انقلابی در دورۀ پیش روست. مارکسیست های انقلابی بایستی همراه و در کنار پیشروی کارگری، به ساختن و گسترش این کمیته های عمل مخفی اقدام کنند، وگرنه نقشی در انقلاب ایران، جز تبدیل شدن به آلت دست بورژوازی، نخواهند داشت.

چنان چه چشم انداز «واقعی»، یک چشم انداز انقلاب کارگری متکی به شوراهای کارگران و زحمتکشان باشد، وظیفۀ اساسی مارکسیست های انقلابی جهت گیری سیاسی به سوی قشر پیشروی کارگری در راستای تدارک انقلاب آتی خواهد بود. تدارک انقلابی نیز شامل فعّالیت مشخص در درون و همراه با این قشر برای فراهم آوردن زمینۀ مناسب برای تسخیر قدرت و جایگزینی دولت بورژوایی با یک دولت کارگری است. در این میان، برنامه ریزی دقیق، موشکافانه و متمرکز، برای گذار از جامعۀ فعلی به جامعه و دولت انقلابی آتی، فاکتوری اساسی و از اهمیّتی حیاتی برخوردار است. برای رسیدن به این اهداف در شرایط عدم سازماندهی متشکل جنبش کارگری و نبودن یک حزب پیشتاز انقلابی؛ مبارزه برای اعتصاب عمومی توده ای و تشکیل مجلس مؤسسان انقلابی و دمکراتیک در دستور روز جنبش ضد سرمایه داری قرار می گیرد. بدیهی است که استراتژی اساسی مارکسیست های انقلابی ها تأسیس مجلس مؤسّسان نیست. استراتژی مارکسیست های انقلابی، تشکیل حکومت کارگری است. شعار حکومتی ما نیز تنها «حکومت شورایی» است. در صورت عدم توفیق تشکیل «حکومت شورایی» و تحمیل یک حکومت «موقت» غیر کارگری به وسیلۀ سایر قشرهای جامعه، (که در وضعیت کنونی تونس و مصر صادق است)، مبارزه برای تشکیل «مجلس مؤسّسان دمکراتیک و انقلابی» در دستور کار قرار می گیرد.

تجربۀ تاریخی در انقلاب روسیه نشان داد که، لنین و بلشویک ها زمانی تشکیل مجلس مؤسّسان را طرح کردند که حکومت ماقبل سرمایه داری (تزار) بر مصدر قدرت قرار داشت، و تشکیل مجلس مؤسّسان به وسیلۀ حکومت موقت، می توانست پس از سرنگونی تزار، راه را برای تشکیل دولت کارگری آتی هموار کند. و از آن جایی که تشکیل مجلس مؤسّسان در برنامۀ بلشویک ها آمده بود، آن ها به تشکیل آن مبادرت کردند. امّا، در عمل این مجلس در مقابل شوراها قرار گرفت و منحل اعلام شد. اما می توانست ادامه یابد. زیرا دولت کارگری که متکی بر اکثریت آرای شوراهای کارگری در قدرت قرار گرفته است نباید واهمه ای از تشکیل چنین مجلسی داشته باشد.

امّا اگر کارگران و دهقانان فقیر قادر به تشکیل حکومت شورایی نشدند؛ در آن زمان، آیا طرح شعار تأسیس مجلس مؤسّسانِ دمکراتیک و انقلابی اصولی است؟ پس از سرنگونی این دولت های مستبد، چنانچه حکومت شورایی (کارگران و دهقانان فقیر) به علت عدم آمادگی شوراهای کارگری و یا عدم وجود یک حزب پیشتاز انقلابی سراسری به مثابۀ سازماندۀ جنبش کارگری، شکل نگیرد (که وضعیت تونس و مصر چنین است)، مارکسیست های انقلابی ها در هیچ حکومتی دیگری (که محققاً بورژوایی خواهد بود- حتی دمکراتیک ترین آن) نباید شرکت کنند. امّا، در عین حال در این مقطع (و تنها در این مقطع که حکومت شورایی توفیق حاصل نکرده است)، آنها باید خواهان تشکیل «مجلس مؤسّسان دمکراتیک و انقلابی» ( نه مجلس مؤسّسان به مفهوم پارلمان عادّی بورژوایی) شوند. مجلس مؤسّسانی که هیچ ارگان و سازمان و فردی را بالای سر خود نمی پذیرد، از سوی نیروهای مسلح توده ای نظارت می شود و به وسیلۀ نمایندگان واقعی مردم با رأی مستقیم، همگانی، مخفی و آزاد تشکیل می گردد، تأسیس گردد. این مجلس کار خود را در راستای تدارک تشکیل یک حکومت انقلابی (کارگری و دهقانی) آغاز می کند. تا تشکیل حکومت کارگری، نمایندگان کارگران و دهقانان فقیر و حزب های وابسته به آن ها به طور مستقل در این مجلس شرکت خواهند کرد.چنین مجلسی البته یک «حکومت» نیست، بلکه تنها تجمّع یا نهادی است برای تدوین «قانون اساسی» و تشکیل حکومت کارگری آتی. شرکت در چنین مجلسی با شرکت در حکومت بورژوایی متفاوت است. نمایندگان طبقۀ کارگر، شوراهای کارگری، دهقانی، زنان، ملیت های تحت ستم و هم چنین سایر قشرهای غیر پرولتری و متحدان طبقۀ کارگر برای متقاعد کردن کلّ جامعه به برنامۀ انقلابی خود، به زمان تنفس نیاز دارند. تشکیل مجلس مؤسّسان انقلابی و دمکراتیک این زمان تنفس را ایجاد می کند که قشرهای تحت ستم جامعه و ضرورت تشکیل یک حکومت کارگری متکی بر جمهوری شورایی پی ببرند.

۲۷ بهمن ۱۳۸۹